eitaa logo
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
3.5هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
4.5هزار ویدیو
28 فایل
«پایگاه خبری دامغان نما» دارای پروانهٔ انتشار (به شماره ثبت ۸۸۱۸۴) از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و هیأت نظارت بر مطبوعات آدرس سایت: http://Damqannama.ir آدرس دفتر: پاساژ الماس شهر _ طبقه دوم صاحب امتیاز و مدیر مسئول: علی قریب بلوک 🆔 @A_GharibBolouk
مشاهده در ایتا
دانلود
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺ریختن حجم بالایی از ضایعات پسته و درخت پسته در بیابان های شمالی و جنوبی دامغان 📌این مجموعه از مواد را همچنین به نام‌های پس‌مانده‌های فرآیند پوست‌گیری پسته و فرآورده‌های جنبی درخت پسته نیز نامیده‌اند. این مواد طبیعتی فسادپذیر دارند به‌گونه‌ای که با گذشت چند روز، سیاه، گندیده و کپک‌زده می‌شود. هجوم و تراکم حشرات مزاحم در اطراف آن‌ها دیده می‌شود و درنتیجه آلودگی زیست‌محیطی گسترده‌ای را ایجاد می‌نمایند. ✍در سالهای اخیر، شدت بحران های محیط زیستی به قدری افزایش یافته و آسیب‌رسانی ها به محیط زیست آنقدر زیاد است که برای حل معضلات آن، تلاش مضاعفی باید صورت بگیرد. دغدغه و احساس مسئولیت نسبت به محیط زيست وظیفه انسانی، اخلاقی و شرعی هر شهروندی می باشد. ⁉️مسئولین مربوطه رسیدگی کنند محمد علی موذنی سمنانی خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری دامغان نما @Damghan_nama_ir
4.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺زمین نیمه کاره پشت پاساژ خندق ✍ساختمان‌هایی که به دلایل مختلف (مشکلات مالکیت ورثه‌ای، مهاجرت مالک، بی‌توجهی متولیان وقف و...) به حال خود، رها و علاوه بر برهم ریختن زیبایی و منظر شهری، به مأمنی برای انواع آسیب‌های اجتماعی تبدیل شده‌اند. تعداد این خانه‌ها و ساختمان‌های متروکه و اماکن مخروبه در شهرستان کم نیست... 📌مسئولین مربوطه رسیدگی کنند. ▫️محمد علی موذنی سمنانی خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری دامغان نما @Damghan_nama_ir
شب_نشینی_دیباج.mp3
زمان: حجم: 6.38M
🎧 گفتگو با خانم زهره خراشی با معرفی شیرینی‌های سنتی در شب نشینی‌های شهر دیباج ▫️تهیه کننده : حسین قدرت آبادی ▫️گزارشگر : سیده طاهره شاهچراغ @Damghan_nama_ir
تذکرات کتبی نمایندگان استان سمنان به مسئولان اجرایی کشور؛ 🔺عضو هیات رئیسه مجلس تذکرات کتبی نمایندگان به مسئولان اجرایی کشور را قرائت کرد. ✍به گزارش پایگاه خبری دامغان نما، محسن دهنوی در نشست علنی نوبت عصر امروز (یکشنبه 15 آبان ماه) مجلس شورای اسلامی تذکرات نمایندگان به مسئولان اجرایی کشور را قرائت کرد که بدین شرح است: 📌تذکر عباس گلرو نماینده سمنان به وزیر آموزش و پرورش درخصوص لزوم انتصاب مدیران آموزش و پرورش با رعایت قانون، عدالت و انصاف 📌 تذکر علی اکبر علیزاده برمی نماینده دامغان و جمعی از نمایندگان به وزیر جهاد کشاورزی درخصوص لزوم تمدید تسهیلات کشاورزی که سررسید آنها سال 1401 می باشد، تذکر وی و جمعی از نمایندگان به وزیر امور اقتصادی و دارایی درخصوص ضرورت تسریع در رسیدگی به وضعیت نابسامان بازار بورس و اوراق بهادار @Damghan_nama_ir
2.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شامگاه یکشنبه  ۱۵ آبان ۱۴۰۱ 🔺یکصد و سی و یکمین جلسه علنی شورای اسلامی شهر دامغان به ریاست مهندس خسرو فولادیان و با حضور مهندس سید محمد تقوی شهردار دامغان 🔹حضور آقای حسن بی غم رئیس زندان دامغان در راستای گفتمان و تبادل نظر و اتخاذ تصمیم در خصوص نحوه ارائه خدمات شورا و شهرداری ( زیباسازی و مناسب سازی اطراف زندان و همکاری و تعامل در امور فرهنگی _اجرای نمایشنامه و غیره ... همچنین تبادل نظر درباره نمایش و معرفی صنایع دستی زندانیان به شهروندان) ▫️محمد علی موذنی سمنانی خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری دامغان نما @Damghan_nama_ir
41.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شامگاه یکشنبه  ۱۵ آبان ۱۴۰۱ 🔺یکصد و سی و یکمین جلسه علنی شورای اسلامی شهر دامغان به ریاست مهندس فولادیان و با حضور سایر اعضای شورا و مهندس تقوی شهردار دامغان ⤵️موضوع جلسه: 🔹بررسی و رسیدگی به مشکلات ساختمان‌های مهندس غلامی ▫️محمد علی موذنی سمنانی خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری دامغان نما @Damghan_nama_ir
🔺 تازه‌های نشر؛ 📚 کتاب «بوماران»، به‌قلم محبوبه حاجیان‌نژاد، روایت خانواده‌ای در دامغان است. زمان داستان به سال‌های اول جنگ تحمیلی برمی‌گردد. ▫️چشم امید خانواده یکی از پسرانش به اسم «سلمان» است. چالش‌های او با خانواده‌اش از زمانی شروع می‌شود که تمایل برای حضور در جبهه دارد و با مخالفت پدرش مواجه می‌شود. ✍محبوبه حاجیان‌نژاد نویسنده، متولد سال ۱۳۶۳ در شهر دامغان است. او در رشته مترجمی زبان انگلیسی تحصیل کرده است و اکنون به نویسندگی و ترجمه مشغول است. 🔹شما می‌توانید این کتاب را از سایت سوره‌مهر به آدرس www.sooremehr.ir تهیه کنید. @Damghan_nama_ir
🔸درخت پرتقال قسمت اول ظهر از جنوب رسیدم شمال. مه غلیظی خیابان‌ها را گرفته بود و هوا سرد پاییزی بود. مسعود پیام داد کجایی؟ نوشتم نیم‌ساعت دیگر می‌بینمت. میدان اصلی شهری را داشتم خارج می‌شدم تا به شهر مسعود برسم. با اینکه مطمئن بودم دارم درست می‌روم به خودم گفتم بپرسی بهتر است. پیرمردی خمیده‌پشت را کنار خیابان دیدم. با عصا دست تکان داد. دوتایمان باهم کار داشتیم! آنقدر خمیده بود که گردنش را تا جایی‌که می‌توانست بالا نگه می‌داشت تا ببیند و اگر آن عصا نبود فکر می‌کردی هر لحظه است که بیفتد. مسیر را پرسیدم که دارم درست می‌روم؟ و با لهجه‌ی غلیظ شمالی گفت اَرِه. سوارش کردم و گفت تا فلان‌جا می‌روم. نفهمیدم کجا را گفت. گفتم نمی‌شناسم. توی مسیر است؟ با لهجه‌ی غلیظ شمالی گفت اَرِه. کمربند را برایش بستم. نمی‌توانست به صندلی تکیه بدهد. کنارم که نشست توی ذهنم کمرش را صاف کردم و دیدم پیرمرد قدبلندی‌ست و لااقل ده سانتی‌متر از من بلندتر است و لابد توی جوانی‌اش خوش‌خرامانی‌ها و دلبری‌ها کرده است. حرکت که کردیم سلام کرد و دست داد. دست‌های زمختش بزرگتر از دستانم بودند و قدرت زیادی داشتند. شروع کرد به صحبت‌کردن. هرگز نمی‌فهمیدم چه می‌گفت. صدایش مثل دستانش قدرتمند بود. خَش خوشی داشت. جان می‌داد دوبلور شود اگر آن لهجه‌ی غلیظ و زیبا را نداشت. تنها لحنش را می‌فهمیدم. یک‌دقیقه‌ای گذشت و هرچه گفت هیچ نفهمیدم و هیچ نگفتم و لبخندی روی صورتم ماسیده بود و لذت می‌بردم. توی صحبت‌هایش فقط دو کلمه را فهمیدم. یحیی و پرتقال. گاهی سؤال می‌پرسید. می‌فهمیدم جمله‌اش سؤالی‌ست اما نمی‌دانستم چه جواب بدهم. گاهی حرفهایی می‌زد که می‌خندید. منهم می‌خندیدم با اینکه نمی‌فهمیدم. نمی‌دانم چرا به زبانم نمی‌آمد که به پیرمرد شمالی بگویم نمی‌فهمم چه می‌گویید. روی سکوت رفته بودم. به‌خودم گفتم لابد کسی‌که مدام حرف بزند و هیچ جوابی از تو نشنود و باز به حرف‌زدن ادامه بدهد ، بیشتر از اینکه مهم باشد تو حرفهایش را بفهمی، برایش حرف‌زدن مهم است! چنددقیقه‌ای رفتیم و او صحبت می‌کرد. به خودم گفتم اینطور نمی‌شود. دکمه‌ی رکورد موبایلم را روشن کردم و گوشی را گذاشتم روی داشبرد . نزدیکترین جا به پیرمرد که فقط چندسانتی‌متر با دهانش فاصله داشت. تا مسعود بعداّ برایم ترجمه کند. توی مسیر بین صحبتهایش، چندبار اسمم را پرسید. دفعه‌ی سوم را با خنده جواب دادم میثم. به خودم گفتم پیرمرد شوخی‌ست لابد که اینقدر اسمت را می‌پرسد. اما وقتی چندبار فهماند همینجا پیاده می‌شوم و بعد فهماند نه اینجا نیست ، فهمیدم آلزایمر دارد. خوبی ماجرا اینجا بود که حرفهایم را می‌فهمید.بدی‌اش اینجا بود که شمالی غلیظی صحبت می‌کرد و نمی‌فهمیدم چه می‌گفت. چندبار روستاهای بین راه را داخل رفتیم و وسطهای روستا به من فهماند که اینجا نیست و برگشتیم توی جاده‌ی اصلی. وسطهای روستای سوم یا چهارم بود که دیدم چیزی نمی‌گوید. خیابانها و کوچه‌های آسفالت را رد کردیم . به خاکی که رسیدیم کوچه‌باغ‌ها شروع شدند. مدام فرمان می‌چرخاندم و دو طرفم انبوه درختان پرتقال که میو‌ه‌های نارنجی‌شان رنگ پاییز داشت و برگ‌های سبزشان رنگ بهار. به خانه‌ای رسیدیم. با انگشت گفت همینجاست. پیاده شد و کلید انداخت. در باز نشد. سوار شد و چندخانه آنطرف‌تر چشم‌هاش برقی زد که یعنی مطمئنم همینجاست. در ماشین را باز کرد و پیاده نشد. دستش را توی جیبش کرد و چند اسکناس ده‌هزارتومانی جلویم گرفت. به پیرمرد گفتم که دامغانی هستم و از جنوب می‌آیم و همینجوری سوارت کردم. حرفهایی زد. نفهمیدم. فقط فهمیدم دارد تعارف می‌کند. دو سه بار توی حرفهایش پرتقال گفت. اصرار به چیزی می‌کرد. و من مدام تشکر می‌کردم و می‌گفتم کسی منتظرم است باید بروم. که اشک خفیفی دور چشم‌هایش حلقه زد و پیاده شد. منتظر ماندم تا ببینم در خانه باز می‌شود که شد. دکمه‌ی رکورد را خاموش کردم و رفتم. @Damghan_nama_ir
🔸درخت پرتقال قسمت پایانی به مسعود که رسیدم یک‌ساعتی تا غروب مانده بود. سلام و احوالپرسی کردیم. دل توی دلم نبود. موبایل را درآوردم و به مسعود گفتم جعبه سیاه آوردم برایت! دکمه پلی را زدم تا برایم حرفهای پیرمرد را ترجمه کند. مسعود شنید و گفت پیرمردی که سوارش کردی گفته که نود و‌ پنج‌سال دارد. یک پسر و چهار نوه که خارج از کشور هستند. چندسال پیش باغ پرتقالشان را می‌فروشند تا خرج مهاجرت پسرشان کنند. همسرش دو سال پیش فوت کرده. می‌گفت پیرمرد مدام نزدیکانت را به حق امامزاده یحیای روستایش دعا می‌کرده. می‌گفت پیرمرد گفته :« تو که من پیرمرد غریبه رو سوار کردی حتما نزدیکانت رو خیلی دوست داری واسه همین اونها رو بیشتر دعا می‌کنم تا تو خوشحال‌تر بشی» می‌گفت پیرمرد هروقت توی روستا حوصله‌شان سرمی‌رفته با خانمش می‌رفتند شهر تا بگردند. همینطور جمله به جمله برایم معنی می‌کرد و مسعودِ شمالی معنی بعضی از کلمات پیرمرد را نمی‌دانست. تا رسیدیم به آن لحظه‌ای که پیرمرد در ماشین را باز کرد و پیاده نشد. مسعود می‌گفت :« پیرمرد به تو می‌گفته که همین یک درخت پرتقال را توی خانه دارم ، پسرم که نیست ، زنم که نیست ، خودم هم که نمی‌توانم ، بیا این پرتقالها را بچین و برای خودت ببر و اگر نچینی و نبری ناراحت می‌شوم. و هرچقدر اصرار می‌کرده تو نمی‌فهمیدی. و من معنای آن حلقه اشک را فهمیدم. درنگ نکردیم. با مسعود پریدیم توی ماشین و رفتیم روستای پیرمرد. از کوچه‌باغ‌های مه‌آلود و خاکی پرتقال عبور کردیم . غروب بود و خورشید رنگ نارنجی بر کوچه‌باغ‌ها پاشیده بود. به خانه‌اش رسیدیم. چندبار در زدیم. باز نشد. محکمتر در زدیم. همسایه‌ی پیرمرد بیرون آمد و گفت گوشهایش سنگین است طناب در را بکشید. طناب کنار در را کشیدم و در باز شد. تنها روی ایوان نشسته بود. به خودم گفتم کاش مرا فراموش نکرده باشد. به پیرمرد گفتم آمده‌ایم پرتقال بچینیم. لبخند زد. بلند شد. سمتمان آمد. حرف می‌زد و مسعود ترجمه می‌کرد. رفتیم بالای درخت. پرتقال چیدیم. عصازنان به انتهای حیاط رفت تا بتواند خوب ما را ببیند. یک‌دستش بر عصا بود و دست دیگرش را قنوت کرده بود. از بالای درخت پرتقال ، در امتداد دستهای پیرمرد گلدسته‌های امامزاده یحیی را می‌دیدیم. @Damghan_nama_ir
10.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷راهپیمایی باشکوه و استکبارستیز یوم‌الله ۱۳ آبان با مشارکت گسترده مردم شهر مهربانی ها با حضور بخشدار، شهردار و اعضای شورای اسلامی شهر امیریه @Damghan_nama_ir
📣صدای مردم 📌تاملی بر موج سواری و ناهنجاری نارسانه متاسفانه خود تحقیری و تحقیر کشور عزیزمون ایران و به سخره گرفتن پیشرفت های کشور از طرف کانال ........ تمامی نداره لطفا پیگیر باشید @Damghan_nama_ir
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
✅دیدار مدیر کل تبلیغات اسلامی استان سمنان با خانواده معظم طلبه شهید مدافع امنیت، آرمان علی وردی در این دیدار که مدیر بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان دامغان و برخی از روحانیون حضور داشتند از مقام شامخ  طلبه شهید والامقام علی وردی تجلیل به عمل آمد. ✍سید علی میر عمادی خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی دامغان نما @Damghan_nama_ir