🌸یک کار خوب
🌸در راستای برپایی سنت قدیمی و احیای فرهنگ اسلامی و پیرو فرمایش مقام معظم رهبری مبنی بر انجام کارهای فرهنگی
🌸بنا به دستور ریاست بیمارستان آموزشی ولایت دامغان سرکار خانم دکتر زارع زاده
همزمان با افزوده شدن نوگل معطری
به نفوس مسلمین عالم و تولد اولین نوزاد در هر روز از بلندگوهای بیمارستان اذان پخش می شود.
👈بدینوسیله از این اقدام قابل ستایش خانم دکتر زارع زاده تشکر و قدردانی می نمایم
✍مهدی هراتیان نژادی
#حدیث
پيامبر خدا صلىاللهعليه وآله: از نگاههاى زيادى بپرهيزيد؛ چرا كه تخمِ هوس مىپراكنَد و غفلت مىزايد
📚عدةالداعی، صفحه ۲۹۴
🍁گلبرگی از نگارستان ادب پارسی
خوشا دلی که مدام از پِی نظر نرود
به هر دَرَش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لبِ شیرین نکردَنَم اولی
ولی چگونه مگس از پِی شکر نرود
#حافظ
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمین✨
🌸سلام بر همراهان عزیز🌸
💫 سهشنبه 💫
☀️ ۲۳ آبان ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۲۹ ربیعالثانی ۱۴۴۵ هجری قمری
🌲 ۱۴ نوامبر ۲۰۲۳ میلادی
2.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی:
امروز پیچیدهترین و حساسترین دوره فلسطین است. فلسطین خط مقدم ما و همه جهان اسلام است. از خداوند سبحان برای مجاهدین صحنه فلسطین موفقیت و پیروزی و اجر الهی را خواستارم
🔴۲ مسئول مقصر دیگر در معدن رزمجاه طزره دامغان تفهیم اتهام شدند
⚖رئیس کل دادگستری استان سمنان با اشاره به تفهیم اتهام ۲ مسئول مقصر دیگر در معدن رزمجاه طزره دامغان گفت: نظریه تکمیلی هیئت ۵ نفره کارشناسان حوادث ناشی از کار در خصوص این معدن وصول شد.
مشروح خبر
🎍ساخت نخستین گلخانه هیدروپونیک هوشمندساز شیشهای مرتفع در دامغان
▫️رئیس پارک علم و فناوری استان سمنان از ساخت اولین گلخانه ترویجی هیدروپونیک هوشمندساز شیشهای با ارتفاع بلند در شهرستان دامغان خبر داد.
مشروح خبر
گاهی دلم عربده می کشد از جداییها و چاره کار در التیام گرفتن از قلم است و این نوبت این تصویر از اصالت ماهی گلی مرا به کانون ایثار سالهای دفاع مقدس برد که مردانی بی بدیل و بیادعا در صفی طولانی به قصد مجاهده در حرکت بودند و نان خالی را برنمیداشتند تا مبادا کسی گرسته بماند و جالب آنکه نان بسیار میماند و نانخواری نبود.
و آنگاه که بسیاری دست التجا به آسمان رحمانی داشتند و در حال ترک زمین بودند و جرعه آب را به سایر مهمانان خاک نشین تعارف میزدند و خود بی شربت آب زمین به شهد و شراب آسمان بدل میشدند و ملائک الهی صف در صف به مرحباگویی ایشان میآمدند.
در تمام بازار مکاره زمین، دلم خوش است که در فرصتی از خاکنشینی با افلاکیها، سر و سرّ داشتهام و شاید نام مرا در کانون توجه خود گاهی صدا بزنند.
کاش! اهالی شوق آباد آسمان، دستهای تنهای مرا بگیرند و مرا مهمان رزق معنوی از باغ جنان به حکم حضرت یزدان کنند که آنان آب و نان دنیار را برای من گذاردند و خود جرعه از عرش نوشیدند و خدایی شدند.
کجایید ای سبک بالان عاشق!؟
سیدرضا جزءمومنی
⚫️بازگشت همه به سوی اوست
با عرض تسلیت محضر بازماندگان محترم بدینوسیله به اطلاع می رساند
اولین سالگرد درگذشت جانباز صبور و سرافراز، پرستار خوشنام و دلسوز و مطالبه گر صدیق و خدوم
شادروان حاج ابوالفضل روشنفکر
پنجشنبه ۲۵ آبان ماه از ساعت ۱۴ الی ۱۵:۳۰
در زینبیه اعظم دامغان برگزار می گردد
غفرالله له و لنا
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 عصر امروز _ نمایشگاه کتاب
سهشنبه ۲۳ آبان ۱۴.۲
اجرای نمایش انفجار
به سرپرستی و کارگردانی علی فتحی دامغانی
🟠 با حضور اصغر امیرنیا مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در امور ایثارگران ، ابوالفضل صادقی نژاد معاون فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان سمنان ، ابراهیم پورتقی سرپرست اداره ارشاد دامغان و اهالی فرهنگ و هنر
🎬 محمد علی موذنی سمنانی خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری دامغان نما
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
17.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 عصر امروز _ نمایشگاه کتاب
سهشنبه ۲۳ آبان ۱۴.۲
🟠 اصغر امیرنیا مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در امور ایثارگران:
📚نشر کتاب از دیرباز در فرهنگ ایرانی اسلامی ما وجود داشت
🎬 محمد علی موذنی سمنانی خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری دامغان نما
🔸اشرفخانم
امیر بلند میشود و میگوید باید بروم پیش ماماناشرف. میگویم چیزی شده؟ میگوید نه. میگویم چه یکهو چه بیبرنامه. میخندد و میگوید خانهی مادر که برنامه نمیخواهد. بعد ماشین را استارت میزند و حرکت میکند.
جوری میگوید باید بروم پیش مادرم و جوری سوار ماشین میشود که انگار همین چند محله آنطرفتر است. انگار نه انگار اینجا بندرعباس است و اشرفخانم آنجا خرمشهر. هزار و سیصدکیلومتر فاصله.
اشرفخانم پیر شده. زانوهایش درد میکند. مثل زانوهای تمام مادرها که درد میکند. دیگر نمیتواند تنهایی برود راهآهن خرمشهر تا سوار قطار شود و برود مشهد.
امیر کودک که بود راه به راه میرفت مشهد. مادر پول پدر کارگر را قطره قطره قطره پسانداز میکرد. بعد ثلثش را میداد برای رزمندهها ، ثلثش را نذری روز عاشورا و ثلث دیگرش را برای مشهد. بعضی وقتها بلیط نبود. پیدا نمیشد. با زنبیلش میرفت انتهای واگنی زیرانداز میانداخت و با امیر مینشست همانجا تا مشهد. اشرفخانم چهارشانه است و قدبلند. صاف راه میرود. آهسته و شمرده. سرش همیشه بالاست و چشمهایش همیشه پایین. حتی توی عکسها. چشمهای درشتی دارد. پلکهایش برق میزند. انگار نمیتوانند جلوی برق چشمهایش را بگیرند. یک زن مسن و زیبا که وقارش جوری زیباترش کرده که دلم میخواهد سرم را بیاورم و نگاهش کنم اما سرم خودش میآید پایین. سنگین است برای چشمهایم. توی دلم میگویم لابد به نیمنگاهی دل و دین و عقل و هوش پدر امیر را بردی و به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دیناش. از این زنها که مواد نگهدارنده زدهاند روی زیباییشان. پیر میشوند و زیباییشان جوان میماند.
التماس رئیس قطار میکرد که بیرونش نکند. میگفت بهخاطر امام رضا. میگفت آدم برای امام رضا التماس نکند التماس چی را بکند؟ بعد یک پولی میگذاشت روی پول بلیط و به رئیس قطار میداد. نه به عنوان رشوه که برای تشکر. که ممنونم که تا مشهد ما را میبری. هیچچیزی نمیتوانست مانع مشهدرفتن اشرفخانم شود. نه فقر نه بلیط. که این مانعها شوخی بودند برای رفتن. برای اشرفخانم. حتی وقتی موشکهای صدام خرمشهر را داشتند شخم میزدند و میدریدند ، ماند. نرفت. حتی وقتی چند محله آنطرفتر موشک صاف آمد توی خانهی دخترش. بالای بدن تکهتکهی دختر صورتش را چنگ زد دلش شکست و هر چه خواهرها و برادرها التماسش کردند که از این شهر برویم گفت پایم بشکند اگر از این شهر بروم. ماند. نرفت. چه برسد حالا که فرزندانش مهاجرت کردهاند این شهر و آن شهر و هرچه میگویند بهخاطر دکتر و بیمارستان بیا پیش ما.
پدر سالهاست رفته و آن کودک که مادر دست او را میگرفت و راه به راه میبرد مشهد ، میانسال شده و دست مادر پیر را میگیرد و راه به راه میبرد مشهد. امیر میگوید نروم خودش میرود. هیچی هم نمیگوید. نه توقعی نه گلایهای. میرود.
اشرفخانم هفتادسال است که از خرمشهر میرود مشهد. هفتادسال است که خرمشهر مانده.
هفتادسال هیچچیز نه مانع رفتنش شد نه مانع ماندنش.
سرم را توی خیال بالا میآورم و به صورت اشرفخانم نگاه میکنم. سرش بالاست و چشمهایش پایین. میگویم :« چقدر شما وفادارید اشرفخانم. چقدر تکلیفتان مشخص است. وقتی میگویید میروم سنگ هم ببارد میروید وقتی میگویید میمانم موشک هم ببارد میمانید. کاش آدمها نیمبند نبودند اشرفخانم. بهانه نمیگرفتند برای نرفتن یا نماندن. کاش مثل شما وفادار بودند چه به رفتن چه به ماندن»
#ميثم_كسائيان