eitaa logo
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
3.5هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
4.5هزار ویدیو
28 فایل
«پایگاه خبری دامغان نما» دارای پروانهٔ انتشار (به شماره ثبت ۸۸۱۸۴) از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و هیأت نظارت بر مطبوعات آدرس سایت: http://Damqannama.ir آدرس دفتر: پاساژ الماس شهر _ طبقه دوم صاحب امتیاز و مدیر مسئول: علی قریب بلوک 🆔 @A_GharibBolouk
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸تقدیر و تشکر مردمی جناب سروان محمد علی مقیمیان رئیس گرانقدر کلانتری ۱۲ مسکن مهر بدینوسیله از مساعی ارزشمند جناب سروان و همکاران پرتلاش تان در راستای انجام وظایف قانونی خصوصاً همکاری با بسیجیان محله با انجام گشت های محسوس و غیرمحسوس که موجب ثبات و تقویت امنیت پایدار و آسایش و آرامش در شهرک مسکن مهر و کاهش سرقت ها در منازل و ابنیه دردست ساخت گردیده تقدیر و تشکر می نماییم. بی شک نام نیک جنابعالی که هماره با رفتار سراسر مؤدبانه و متین می باشد ، در یاد و خاطره ها جاودانه خواهد ماند. ✍جمعی از بسیجیان و اهالی شهرک مهر
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
تئاتر کمدی سیب آدم زمان ؛ ۲۸ آبان الی ۲ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۹ مجتمع شهید شاهچراغی دامغان
تاتر سیب ادم.mp3
زمان: حجم: 8.73M
گفتگو با هنرمندان تئأتر سیب آدم پخش از شب‌های نقره ای دامغان تهیه کننده: حسین قدرت آبادی گویندگان: مصطفی باقرآبادی، مهدی بندلی زاده گزارشگر: سیده طاهره شاهچراغ
♦️ عکس‌العمل نسبت به ترک واجبات الهی 🔸به اندازه ای که نسبت به منکرات حساس هستیم؛ باید به ترک واجبات الهی هم عکس العمل نشان دهیم. 🔹در مسأله حجاب و عفاف تذکر دسته جمعی تاثیرگذارتر است‌. 🔺جامعه نباید نسبت به مسأله حجاب منتظر قوانین بنشیند. 👤حجت الاسلام قریب بلوک امام جمعه دیباج
امام على عليه السلام: همه بدی‌ها در مجالست با همنشينِ بد است 📚غررالحكم، حدیث ۴۷۷۴ "امروز اگر شما جلوه‌های زیبای پُرشور حضور جوانان را در صحنه‌های پُرخطر فلسطین و لبنان مشاهده میکنید، این الگوگیری از بسیج است" (۵ آذر) • شهادت محمد حسن آذری (۱۳۶۱ ه. ش) فرازی از وصیت نامه: يك پيام هم نسبت به خواهران زينب گونه‌ام، اميدوارم كه شما هم به بزرگواري‌تان از خطاهايم گذشته باشيد و خواهران خوب من اميدوارم كه بتوانيد پيام خون شهيدان را به تمام نقاط جهان [برسانید] هم‌چون خواهر حسين(ع) كه خون او را به تمام دنيا رسانيد. 🍁گلبرگی از نگارستان ادب پارسی گر بیستون صبرم هجران زپا درآورد بادا بقای شیرین ، فرهاد رفته باشد باکس بدی که کردی در خاطرت نگهدار ور نیکی است بگذار از یاد رفته باشد در وادی محبت مجنون اسیر لیلیست هر چند از دو عالم آزاد رفته باشد ┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ◽️یا ذَالْجَلالِ وَالْاِکْرام◽️ 🌸سلام بر همراهان عزیز🌸 💫  یکشنبه 💫 ☀️ ۰۵  آذر                  ۱۴۰۲ هجری شمسی 🌙 ۱۲  جمادی‌الاولی     ۱۴۴۵ هجری قمری 🌲 ۲۶ نوامبر               ۲۰۲۳ میلادی
12.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقام معظم رهبری: "در مسائل داخل کشور اهل حزب و جناح و مانند اینها نبود، لکن بشدّت انقلابی بود. انقلاب و انقلابیگری خطّ قرمزِ قطعیِ او بود؛ ذوب در انقلاب بود. پایبند به خطّ مبارک و نورانیِ امام راحل (رضوان الله علیه) بود."  اوج بصیرت در نگاه نافذت بود پای امام و راه او ماندن، تِزَت بود جمهوری اسلامی ایران، علمدار تا لحظه پرواز خطّ قرمزت بود پ ن: سردار حاج قاسم سلیمانی در زادگاهش روستای قنات ملک # *درس زندگی* # *نحوه برخورد با مردم*
✍پیام مطالبه گر فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی یا داروخانه!؟ روز جمعه چون نیاز فوری به بتادین داشتم به داروخانه شبانه روزی رفتم، دفترچه بیمه هم همراهم بود، گفتم داروها را هم بگیرم. ۳ نفر در قسمت لوازم آرایشی و بهداشتی که ۲ -۳ تا مراجع داشت با لبخند در حال معرفی آبرسان و ... بودند، ۲ نفر هم داروهای بدون نسخه را می آوردند و قسمت پذیرش نسخه خالی بود، بالاخره بعداز چنددقیقه خانم جوان و خنده رویی آمدند. نسخه را دادم و گفتم نوبت من جلوتر است، نشان به آن نشانی که تمام افراد حاضر و تعدادی که بعدا تشریف آوردند داروها را گرفتند و هنوز آنجا بودم. عصبانی شدم و اعتراض کردم، گفتند همکارم دارند کار شما را انجام می‌دهند، این در حالیست که چندین نفر بدون نسخه خیلی سریع داروها را گرفتند و رفتند. بعد خانم دیگری لبخندزنان تشریف آوردند و گفتند این داروها شامل بیمه نمی شود، گفتم اشکال ندارد هر کدام که شامل بیمه است را بدهید. بعد مدتی دوباره برگشتند و گفتند این داروها هم باید توسط متخصص نوشته شود و  آزاد حساب می شود. دفترچه را گرفتم و امروز همان نسخه را از داروخانه دیگری بدون کم و کاست و تحت بیمه دریافت کردم. ۱. به نظر می‌رسد رسالت اول داروخانه شبانه روزی لوازم بهداشتی و آرایشی، بعد داروهای آزاد و در نهایت به نسخه می‌رسد. آنهم دلبخواهی. ۲. لازم است توجه داشته باشیم برخورد خوب با مشتری راه انداختن کار است نه لبخند زدن و علاف کردن، این لبخند با همه زیبایی اش بیشتر شبیه پوزخند است!
✅تجلیل سرپرست اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی دامغان از نقش و رسالت بسیج 🔰سرپرست اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان دامغان همزمان با هفته بسیج با فرمانده سپاه ناحیه دامغان دیدار و از جانفشانی و فعالیت های بسیجیان در عرصه های مختلف تجلیل کرد. مشروح خبر
همه دعوتید به همایش بزرگ بسیجیان شهر کلاته رودبار. به همراه افتتاحیه و کلنگ زنی چندین پروژه عمرانی و محرومیت زدایی. مقام معظم رهبری:  بسیج به معنی حضور و آمادگی در همان نقطه ای است که اسلام و قرآن و امام زمان (ارواحنا فداه) و این انقلاب مقدس به آن نیازمند است. از شما سرور گرامی : دعوت میشود در همایش بزرگ بسیجیان شهر کلاته رودبار که به مناسبت هفته بسیج و ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) باحضور مدیران و مسئولین استان و شهرستان برگزار میگردد شرکت نمایید. سخنران: فرماندهی محترم سپاه استان سمنان سردار منصور شوقانی زمان: دوشنبه۶ آذر شام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) بعد نماز مغرب و عشاء مکان: حسینیه سیدالشهداء شهر کلاته ((به صرف شام)) ضمنا شروع برنامه افتتاحیه ها از ساعت ۱۵ عصر همان روز آغاز می شود.
ما برای ... ما برای این مُلک پاک خون دلها ، خورده ایم گاه دست گاه پا گاه چشم گاهی تن و جان داده ایم . پدر نازنین برادر برادر ترین ، رفیق داده ایم داغ ها برده ایم ، اما دل ، به پاییز نسپرده ایم
🔸برگی از دفتر خاطرات جانباز رمضانعلی فحتعلیان رمضانعلی فحتعلیان، متولد 1332 دامغان، بازنشستۀ شرکت ذغالسنگ البرز شرقی، جانباز50% قطع پای چپ *** عملیات در کوهستان هنگام مصاحبه بعد از هر دو سه جمله ای که بیان می کند، صدایش می گیرد و به سختی نفس می کشد. می گوید از وقتی شیمیایی شده است، تنگی نفس دست از سرش برنمی دارد. در پاسخ سئوال ها می گوید دچار حواس پرتی شده ام و فقط می دانم اگر حاج رجب [بینائیان] نبود، شهید شده بودم. از کربلای4 و 5 همراه گردان قمر بنی هاشم بودم. چهار پسر و سه دختر دارم. باید همیشه تحت نظر پزشک باشم برای همین نمی توانم مسافرت بروم. باید با کمک عصا راه بروم. مصاحبه دوازده دقیقه طول می کشد و او دیگر ساکت می شود. برای اینکه با این جانباز عزیز بیشتر آشنا شویم به سراغ کتاب «سنگرهای برفی»، خاطرات حاج رجب بینائیان می رویم و صفحاتی از مأموریتی را از نظر می گذرانیم که آقای فحتعلیان در آن عملیات جانباز شده است: دو، سه هفته بعد از کربلاي 4، گردان ما مدتی را در خرمشهر به حالت آماده باش به سر برد. در این مدت از بمب های شیمیایی دشمن بی نصیب نماندیم. انتظارمان براي شرکت در عمليات برآورده نشد. پايان عمليات اعلام شد و به دامغان برگشتيم. پس از استراحت در 11 آذر 1366، گردان قمر(ع) عازم جنوب شد. در قائميه مستقر شديم. پس از آن که یک ماهی از خط جادۀ خندق پدافند کردیم و تیپ آماده شد در یک عملیات جدی و مهم، در غرب شرکت کند، به ما هم اعلام شد به سوي غرب حرکت کنيم. با آن که مدتی از استقرار واحدهایی از تیپ در غرب کشور می گذشت، ولی انبار آن از هر نوع لباس گرم و زمستاني خالي بود. چند بار با سپاه شهرستان تماس گرفتيم و درخواست پوشاک گرم کرديم. برادران ستادي که معناي سرماي چندين درجه زير صفر کوهستان را نمي‌دانستند، حرف ما را جدّي نگرفتند و با شوخي از درخواست ما گذشتند و گفتند: «يک مانور چند روزه که لباس گرم نمي‌خواد.» گردان به سمت غرب حرکت کرد. در بيست کيلومتري سقز در محلي به نام مزرعۀ شایلو مستقر شديم. همۀ بچه‌ها در ساختمان جا نشدند. قرار شد تعدادي در پناه ديوار ساختمان، برف را که ارتفاعش به يک متر مي‌رسيد کنار بزنند تا بتوانند موکت پهن كنند و در هواي آزاد، شب را به صبح برسانند. گردان ده روز در این مکان به سر برد. همان شب همراه حاج  داود به مقصد منطقۀ بُقاع 44 حرکت کردیم. این منطقه طرف ديگر گردنۀ بوالحسن بود. يک هفته طول کشيد تا محل اسکان گردان را مشخص كرديم. تعدادي سنگر و چادر هم آماده شد. محل‌هايي را به صورت پراکنده در دل شيارها و نزديک چشمۀ آب براي اسکان در نظر گرفتيم تا از ديد هواپيما‌هاي دشمن در امان باشد. وقتی بچه‌ها به آن  جا آمدند. شب اول را تا صبح از سرما نخوابيدند. سرما مثل تير از گوشت و پوست مي‌گذشت و مي‌زد به استخوان. اطراف سنگر‌ها و چادر‌ها يک متر برف روي هم بود. برف‌ها آب مي  شد و زير سنگرها و چادر‌ها را گِل مي  كرد. به حدي که زمين زير آن‌ها آب  لمبو مي  شد. بچه‌ها شب آتش درست مي  کردند و تا صبح دور آن مي  نشستند. يک روز غروب وقتي من و حاج  حبيب از شناسايي برگشتيم، ديديم فضای گردان به هم ريخته. ظهر آن روز عراق منطقۀ ما را بمباران كرده بود. يک راکت بين چادر فرماندهي و تدارکات خورده بود. رول های پلاستيک و ديک غذا مثل آبکش سوراخ  سوراخ شده بود. سيدعلي تقوي، پيک گردان و علي  آبادي، بي سيم  چي و محمد کشاورزيان، تدارکات  چي  گردان مجروح شده بودند. يداله عبدالکريمي هم دچار موج  گرفتگي شده بود. سيدعلي تقوي که بمب روحيه و نشاط بود، در آن حال هم دست از شوخي برنمي‌داشت. آمبولانس که آمد و ‌خواستند او را روي برانکادر بگذارند، با آن  که از درد به خودش مي‌پيچيد، داد مي‌زد: «اول بقيه رو ببرين!» حاج داود گفت: «سيد حالا هم دست از شوخي برنمي‌داري!» آن وضعيت آرام و قرار را از من گرفته بود. بايد براي سلامتي نيروها فکر مي‌کردم. از دامغان که اميدم قطع شده بود؛ صبح به طرف قرارگاه پشتيباني جنگ حمزه سیدالشهدا حرکت کردم. در بين راه همه اش خدا خدا مي‌کردم که حاج  ابوالفضل حسن  بيکي، فرماندۀ قرارگاه در محل کارش باشد. او در قرارگاه بود و دستور داد. پانزده رول پلاستيک براي کف سنگر، چادر و ديگر امور، به تعداد کل گردان دستکش، کلاه، جوراب، ژاکت، بادگير و ديگر لوازم گرم، تحويل ما شد. غروب روز بعد چهارچرخ تويوتا را زنجير بستيم و با حسن جلاليان و حاج  حبيب و سه نفر دیگر به‌طرف گرده رش حرکت کرديم تا پس از عبور از گردنه در محلی مناسب چادرهای گردان را علم کنیم. شيب تندي بود. مي‌گفتند بايد حدود چهل پيچ را پشت سر بگذاريم. ماشين همه‌اش توي کمک بود. راه‌بندان عجیبی بود. ماشين‌هاي زيادي در حال تخليۀ اسرا، مجروحین و شهدا بودند. ترافیک جادۀ خاکی که همه اش گِل شده بود، سبب شد، راه دوساعته، شش ساعت طی شود.