eitaa logo
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
3.5هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
29 فایل
«پایگاه خبری دامغان نما» دارای پروانهٔ انتشار (به شماره ثبت ۸۸۱۸۴) از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و هیأت نظارت بر مطبوعات آدرس سایت: http://Damqannama.ir آدرس دفتر: پاساژ الماس شهر _ طبقه دوم صاحب امتیاز و مدیر مسئول: علی قریب بلوک 🆔 @A_GharibBolouk
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی نامه شهید “بسم رب الشهداءوالصدیقین” بیست‌وهفتمین روز بهمن‌ماه سال ‌هزاروسیصدوچهل‌وسه انتظار شیرین خانوادۀ نجیب، باصلابت و متدین حاج‌‌محمدرضا زودتر از آن‌‌که فکرش را می‌‌کردند به سر آمد. دامن پاک فاطمه‌‌خانم به عطر تولد نوزاد هفت‌‌ماهه‌‌اش معطر شد. نامش را عبدالله گذاشتند.عبدالله، آن‌‌که حضور آسمانی‌‌اش بهاری مداوم در تقویم خانواده شد. وقتی که آمد، تاریکی کوله‌‌بارش را جمع کرد و رفت تا کوچه‌‌های زمین را نور خورشید بچه‌‌هایی که در گذر سال‌‌های حماسه و عشق، بزرگ‌‌مردانی افلاکی می‌‌شدند، پر کند. عبدالله را محمود هم صدایش می‌‌کردند. هم‌‌نام پیامبر خدا که نور چشم آسمان و زمین است. پدر با بنایی روزگار می‌‌گذراند و اسباب معیشت خانوادۀ پرجمعیتش را از این راه تأمین می‌‌کرد. کسب روزی حلال را بر خود فرض می‌‌دانست و همۀ هم‌‌وغمش را برای خوشبختی و آسایش خانواده گذاشته بود. مادرش فاطمه‌‌خانم هم از بام تا شام، چادر همتش به کمر بسته بود و به رتق‌‌وفتق امور خانه و خانواده می‌‌پرداخت و در عین حال لحظه‌‌ای از تعلیم و تربیت فرزندانش غافل نبود. از عشق به معصومین هر آن‌‌‌‌چه که در دل داشت در مذاق جان کودکانش می‌‌چشاند. عبدالله در دامان پر مهر پدر و مادر بالید و بزرگ شد. مثل همۀ بچه‌‌ها، هفت‌‌ساله که شد به دبستان رفت و تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان ادامه داد. سال‌‌های نوجوانی او هم‌‌زمان با اوج‌‌گیری انقلاب اسلامی بود. بسان بسیار مردمان میهنش به صف انقلابیون پیوست. روزها در تظاهرات هم‌‌پای سیل خروشان ملتی آگاه و بی‌‌باک به راه‌‌پیمایی می‌‌پرداخت. صبوری و مهربانی را از پیام‌‌آور پاکی، شجاعت و عاشقی را از مولایش علی(ع) و نجابتش را از مادر سادات(س) آموخته بود. جوانی از تبار زلالی و پاکی، متدین، باصفا و باحیا، پای‌‌بند نماز جمعه و جماعت بود. در محضر روحانیون بزرگ شهر زانوی ادب بر زمین می‌‌زد و متواضعانه برای‌شان احترام قائل بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی، عبدالله یورش ناجوان‌‌مردانۀ دشمن را به آب و خاک پاک میهنش تاب نیاورد و دلیرانه دست از جان شست و پای در جبهه نهاد تا از قافله‌‌های نور عقب نماند. بسیج، مدرسۀ عشق بود و جبهه‌‌ها کلاس درس ایمان، ایثار و شهادت. تنها شانزده بهار را تجربه کرده بود که داوطلبانه به جبهه اعزام شد. با عزم و اراده‌‌ای پولادین، دلیرانه صد‌‌وشصت‌‌وچهار روز در میدان نبرد جنگید. در عملیات بیت‌‌المقدس مجروح شد و پس از بهبودی دوباره به منطقه برگشت. شانزدهم آذرماه سال ‌‌هزاروسیصد‌‌وشصت‌‌ویک، در منطقۀ پدافندی عین‌خوش، شدت آتش دشمن سبب واژگونی خودروی عبدالله شد و او را به آرزوی دیرین و شیرینش رساند. پیکر پاک پیچیده در اطلس خونش پس از تشییع بر روی موج شانه‌‌های مهربان مردم شهرش، در گلزار شهدای فردوس رضای دامغان به خاک سپرده شد تا برای همیشه میعادگاه عاشقان و دل‌‌‌دادگان راه حق و حقیقت باشد. هنوز کوچه‌‌باغ‌‌های محله خوریا و سراوری صدای خنده‌‌ها، شادی ‌‌و شور، شیطنت‌‌های بچگی‌‌اش را در گوش نسیم روزگار زمزمه می‌‌کند. “راهش جاوید باد”
🔺رأی ممتنع ❗ 🔹رأی ممتنع علیزاده برمی، نماینده مردم دامغان در مجلس شورای اسلامی به مصوبه افزایش سن بازنشستگی! 🔹در حالیکه این روزها مصوبه افزایش سن بازنشستگی مورد نقد جدی جامعه قرار گرفته است، علیزاده برمی، نماینده دامغان به آن رأی ممتنع داده است.
دکتر سید حسن شاهچراغی به عنوان پژوهشگر برتر استان انتخاب گردید. به گزارش پایگاه خبری دامغان نما؛ به مناسبت هفته پژوهش و فناوری ؛ " دکتر سید حسن شاهچراغی مدیرکل دفتر برنامه ریزی ، بودجه و تحول اداری استانداری " به عنوان پژوهشگر برتر استان سمنان انتخاب و در مراسمی با حضور مهندس هاشمی استاندار سمنان با لوح تقدیر از ایشان تجلیل بعمل آمد
چشم‌ها و چشمه‌ها خشکید و کاریز صفا در بی وفایی غوطه خورد و در تمام بی خیالی آب را از چاه کشید و تاب را از ما برید و خاطرات خویش را بر جا نهاد و ما شدیم و آب دیده در فراق روی دوست! آب! سرو آرزوهای من است و اشک، سلطان سکوتی مهربان در واپسین صبح از طلوعی جاودان در انتظار مهرمند باشکوهی از تجلی رخ سلطان عشق در کوی دوست! شام ظلمت آمد و هنگام غربت آمد و آیینه شد سرد و مکدر از فراق روی عشق و ما شدیم در کوچه سار آرزویی مهربان تا او نشیند در دو چشمان امید در خانه‌ای از کوی دوست! کاش فرمانی رسد از آسمان و کهکشان آید فرود و با فرج گردد زمین نذر زمان و باوری از لامکان آید به سوی شهر جان و مردمان گردند روان در سوی دوست! ما و شوق نامرادی تا مراد و فصل خوب خاطرات خوب و شاد و یک تمنای قریب در روزگاران فریب و جلوه‌ی دادار و داور، شانه‌ی ما و خم گیسوی دوست! گوش هوش ماسوا و رخت حور این لقا و ظلم و زور اشقیا و همت بزم سها در آسمان بیکران و تار تاریک جهان و یک ردیف از آتش سوسوی دوست! کاش آید در نگاهم از تبار نرگس و از اعتبار مهربان باغ زیبای خدا و جمعه‌ها رنگ شقایق گیرد و آدینه‌ها روشن شود از جلوه‌های مهربان و من شوم چون قطره‌ای از جوی دوست! اللهم عجل لولیک الفرج سیدرضا جزءمومنی
🔺 تشکل رهروان ولایت و بسیج اساتید واحد دامغان با همکاری گروه حقوق بین‌الملل دانشگاه آزاد دامغان برگزار می‌کند؛ 🔸 نشست تخصصی تحلیل ابعاد حقوقی حمله اسرائیل به غزه از منظر حقوق بین‌الملل 🔹 با مشارکت دانشجویان دکترای حقوق بین‌الملل و عمومی دانشکده حقوق دانشگاه آزاد دامغان 🔸 سه‌شنبه ۲۱ آذر ماه ۱۴۰۲ ساعت ۹:۳۰ صبح 🔹 تالار خوارزمی دانشگاه 🔸روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی دامغان
همزمان با سراسر استان؛ تظاهرات حمایت از مردم مظلوم و مقتدر غزه و محکومیت جنایات رژیم کودک‌کش صهیونیستی در شهرستان دامغان جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ بعد از اقامه نماز پرصلایت جمعه مصلی امام خمینی (ره) دامغان
4.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم تقدیر از مهندس ایمان رفیعی (همشهری دامغانی) با حضور استاندار سمنان جهت کسب مقام اول توانیاب نخبه استان
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تلاوت قاری ممتاز بین المللی حاج سید محمد حسینی پور در فینال مسابقات سراسری قرآن کریم سازمان اوقاف و امور خیریه
نيمه‌های شب است و نمی‌دانم تا كجای دريا پارو زده‌ام‌. پاروزدن كار سختی‌ست؛ كت و كول می‌خواهد. هوای جنوب شرجی‌ست و سرد. نفس‌ توی سینه‌ام یخ کرده و بیرون که می‌آید گرمای خفیفی دارد. از ساحل دور شده‌ام. همینکه ساحل را نبینی دریا یک‌شکل می‌شود. دیگر همه‌اش فکر می‌کنی وسط دریایی. دست از پارو زدن برمی‌دارم ، می‌ايستم و به اطرافم نگاه می‌کنم. تاريكی مطلق است و جز ستارگان بالای سرم روشنانی نیست. نه از پروژكتورهای ساحل، خبری هست نه از چراغهای قايقها و كشتی‌هایی كه برای صيد به دريا زده‌اند. بعد از چندساعت پاروزدن وسط دریا گم شده‌ام. ترس برم می‌دارد. یادم به آن شبی می‌افتد که توی کویر گم شده بودم. لابد حافظ گم‌شدن توی دریا را تجربه نکرده بود که سرود: از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت. راه دریا خیلی بی‌نهایت‌تر است. مثل وحشت‌اش. توی کویر حتی اگر گم هم شوی لااقل می‌دانی زیر پایت، زمین سفت است. به آسمان نگاه می‌كنم تا نور ستاره‌ها را ببینم تا سیاهی ترس برود. هيچ صدايی در دوردست حتی در نزدیک‌دست نمی‌شنوم. دریا مثل یک آیینه‌ی سیاه شده. بی‌هیچ موجی. از خودم می‌پرسم دريای بدون موج هم مگر داريم؟ چرا هیچ نمی‌شنوم؟ اگر مثل این فیلم‌ها كوسه‌ای نهنگی قايق مرا بلند كند و غرق و بلعيده شوم چه؟ نکند قیامت شده؟ نکند مرده‌ام؟ دست سردم را می‌برم زیر لباس و می‌گذارم روی تن گرمم. روی قلبم. نمی‌زند. چرا همه‌چیز از تپش افتاده؟ اصلاً وسط دريا اين‌موقع شب چه می‌کنم؟ از خودم می‌پرسم چرا اینهمه از خودت سؤال می‌پرسی؟ جوابم را می‌دهم که آدم وقتی تنهاست و  می‌ترسد مدام سؤالهای بی‌جواب از خودش می‌پرسد. می‌نشينم تا راه رفته را بازگردم. با دست‌هایی که می‌لرزند. زانوهایی که می لرزند، و تنی که غرق عرق شده. راه رفته از کدام طرف بود؟ اما می‌گویم بی‌هدف‌رفتن خیلی بهتر است تا ایستادن. ناگهان ابرهای تيره آسمان را در بر می‌گيرند. يادم می‌آيد كه ديشب هواشناسی اعلام بارندگی كرده بود. دریارفتن را ممنوع کرده بود. همه‌جا تاریک تاریک شده و از ستاره‌ها هم ديگر خبری نيست. قطره قطره قطره و يكهو دل آسمان می‌تركد. پارو می‌زنم و فرياد می‌كشم. دریا مگر کوه است که فریادت بگیرد؟ هیچ فریادی توی دریا نمی‌گیرد. مثل آه توی باد. یک دست سمت خدا دراز می‌کنم و آن‌دستم را می‌خواهم از مرگ جدا کنم. دستم نمی‌رسد به خدا.  باران کارش را با قایق کرده است. قایق مگر دریاست که هر چه باران ببارد ککش هم نگزد؟ پاروها را كنار می‌گذارم و با دستهام آب داخل قايق را خالی می‌کنم. انگار با صدفی خواسته باشی سطل آبی را خالی کنی. گريه‌ام می‌گيرد. مثل آسمان شروع می‌کنم به باریدن‌. رعد و برق می‌زند. فرياد می‌زنم. چهره‌ی ترسان خودم را توی آب کف قایق می‌بینم. آب تا زانوهايم بالا می‌آید و پاروها را می‌برد. گرداب می‌شود. دریا مرا می‌بلعد. غرق می‌شوم و می‌میرم... ...از خواب می‌پرم و می‌نشينم. پاهايم يخ كرده‌اند. نفس‌نفس می‌زنم. گلویم خشک است و تنم خیس عرق. ساعت پنج صبح است. صدای باران را می‌شنوم كه بر پنجره‌ی اتاق می‌خورد. مبهوت و وحشت‌زده بلند می‌شوم و پتوپيچ به حياط می‌روم. می‌روم زیر درخت باران‌خورده تا چترم شود. به کابوسم فکر می‌کنم. به آن مرگ وسط دریا و به این زندگی توی چهل‌سالگی. هنوز پر از وحشتم و‌ نفس‌نفس می‌زنم. صدای اذان صبح از مسجد محله بلند می‌شود. اذان صدای خداست. باران ریزریز و تحریرهای ریزریز مؤذن. یک اذان بارانی. قطره‌ها خدا را دست به دست می‌کنند تا به من برسد. خوب گوش می‌کشم و می‌گذارم آرام‌آرام به جانم بنشیند. بعد از کابوس ، آغوش می‌چسبد. نرم‌نرم بغلم می‌کند و نفس‌هایم منظم می‌شوند. نیم‌ام بیم است و نیم‌ام امید.
امام صادق عليه السلام: دوستت را از راز خود آگاه مكن، مگر بر رازى كه اگر دشمن از آن آگاه شود نتواند به تو زيانى رساند زيرا دوست نيز ممكن است روزى دشمن شود 📚مشكاة الأنوار ۵۵۷/۱۸۸۶ 🍁گلبرگی از بوستان ادب پارسی وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به به شمشیرم زد و با کس نگفتم که راز دوست از دشمن نهان به به داغ بندگی مردن بر این در به جان او که از ملک جهان به خدا را از طبیب من بپرسید که آخر کی شود این ناتوان به جوانا سر متاب از پند پیران که رای پیر از بخت جوان به ┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ 🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم🌸 ◽️سلام بر همراهان عزیز◽️ 💫  جمعه 💫 ☀️  ۱۷  آذر               ۱۴۰۲ هجری شمسی 🌙 ۲۴ جمادی‌الاولی  ۱۴۴۵ هجری قمری 🌲  ۰۸ دسامبر           ۲۰۲۳ میلادی
📝| یادداشت | ۱۶ آذر نماد استقلال و وطن پرستی و هویت و ظلم ستیزیدکتر محمد بنائیان سفید 👈متن کامل یادداشت