eitaa logo
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
2.8هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
3هزار ویدیو
26 فایل
«پایگاه خبری دامغان نما» دارای پروانهٔ انتشار (به شماره ثبت ۸۸۱۸۴) از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و هیأت نظارت بر مطبوعات آدرس سایت: http://Damqannama.ir آدرس دفتر: پاساژ الماس شهر _ طبقه دوم صاحب امتیاز و مدیر مسئول: علی قریب بلوک 🆔 @A_GharibBolouk
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم به تمامی معلمین زحمت کش میهنم؛ خصوصا معلمان دوره ابتدائی ام آقای نیرومند و خانم ها : عبدالشاهی و نوروزی باز باران دانه دانه میخورد بر پشت خانه یادم آرد روز دیرین خوب و شیرین توی این شهر قشنگم کودکی شاذاب بودم به چه زیبا ، کودکی ها می پریدم توی جوی ها خیس می کردم لباسها دفتر و کفش و کتاب ها بس چه شاداب از سر جویهای پرآب می پریدم چست و چابک با انرژی، نرم و نازک می دویدم توی کوچه دور می گشتم زخانه تا کنم بازی فراوان داخل باغ و خیابان بازی های بچه گانه بحث های کودکانه صبح و ناشتایی خانه خوردن چای و صبحانه استکانها دانه دانه روی سینی و پیاله نقشهایی داشت زیبا می کشاندم توی رویا می نشستم دور کرسی تا کنم احوال پرسی یک اتاق میهمانی پر ز عکسهای جوانی رخت خوابها بود زیبا می پریدم روی آنها خنده های عاشفانه می چریدم هندوانه تا رسید پاییز از راه سوز و ساز مدرسه ها با صدای غرش آن بچه ها بودن خیابان اول مهر فصل پاییز سُرسُره میخوردم و لیز گریه های روز اول می نشستم روی جدول گریه می کردم دو چندان تا که می شد ظهر و اذان زنگ میخورد بس شادان بچه ها بودن خیابان عده ای بر روی کانال راه می رفتن چه با حال عده ای افتاده در آب عده ای خسته یا خواب ظهر بودم توی خانه می گرفتم هی بهانه از نهار خوب مامان ماست جوش ، سیرش فراوان خورده بودم چند کاسه آن وقت بازی تو ماسه باز می رفتم دبستان خواب بودم در ره آن با دو پای کودکانه راه ما دور بود ز خانه تا که میخورد زنگ درسها دیر رسیده ، پشت درها پشت آن درهای بسته یک نفر زیبا نشسته آن بود خانم معلم با طروت عاشق علم عشق های جاودانه مهر هایش مادرانه می دوید دنبال ماها تا به ما یاد داد ، بابا در کلاس دانش و علم گوهری بود آن معلم می نوشت از اَبْر و باران درس می داد بس فراوان امتحانی میگرفت او باز درس می داد از نو در کلاس درس کوچک کفش او میکرد چک چک برگه های امتحانی نمره های آن چنانی برگه را میداد بر دست گهگهی می زد کف دست نمره می داد صفر گنده در کنار و پشت پرده دور میگشت از کنارم تازه بود چوب انارم با چنان احساس غُصه چند بار می گفت قصه تنبل هستی و رو فوزه آخری ، میری تو کوزه اشک میریختم چو باران در میان جمع یاران برگه ای داد او بدستم فرصتی از نو خواستم گفتمش خانم معلم عاشق خاکم نه این علم می پریدم این سو آن سو همچو آهو از لب جو کودکی هفت ساله چالاک عاشق آب بازی و خاک دوست دارم گل بازی تا کنم من خانه سازی با صدای ، بچه گانه من بخوانم شاهنامه شاه آن قصر های زیبا آنچنان با شور و شیدا با دوپای کودکانه می پریدم روی خانه باز دوباره تا بسازم قصری از نو باز فردا ، باز از نو کاش درسم بود بازی می نمودم توپ بازی در میان سبزه زاران شوت میکردم به آنان تا زنم گلهای زیبا پخش گردد آن ز سیما می دویدم با دو صَندل می شدم شاگرد اول می رسید آموزگارم در جلو یا در کنارم جدول حل کرده ام را می گرفت با دست بالا می نوشت پایین دفتر آفرین ، شاگرد برتر تا دهد تکلیف دیگر من همان شاگرد اول باشم و بس حیف این رویای من بود از دبستان تا به خانه حال پریدم ، چون پرنده مثل بک باد خزنده از میان خواب و رویا چون رسیدم خانه گویا آمدم با کار نامه کاش بود آن محرمانه آن وقت از ترس مادر برگه را ریختم دم در پشت سر بود یک برادر زیرک و باهوش ، خواهر برگه برداشت از دم در برگه ام داد دست آخر نمره ها از صفر بالا خورده بودم چوب کارا با دم جارو یی زیبا می زدند بر پشت پاها چون رسید بابا از راه خسته و ناراحت از ما باز او با یک کمربند می نشاند بر دست و هر بند تا بگیرم درس کُبرا در کلاس درس فردا خواه تیره خواه روشن یا بخوانم درس سارا تا شوم یک مرد آقا این بود داستان دیروز بچه ها بودند پیروز یاد آن روزهای دیرین یاد گرفتم تلخ و شیرین داستان زاغ و روباه کرده بود ما را آگاه کاش می آمد دوباره با شروع فصل تازه می نشستم روی نیمکت تا که ریزم اشک تک تک موسوی دامغانی @Damghan_nama_ir
🔰آلبوم دفاع مقدس 🔴بمناسبت آغاز هفته دفاع مقدس؛ انتشار برخی از تصاویر حضور مبلغین دامغانی در جمع رزمندگان و در مناطق عملیاتی جبهه ✴شهرستان دامغان بیش از ۲۵ شهید روحانی و مبلغ تقدیم اسلام و انقلاب کرده است. ✳روابط عمومی اداره تبلیغات اسلامی شهرستان دامغان @Damghan_nama_ir
🔰پیمان نامه سربازی منتظران حضرت حجت شهرستان دامغان تقدیم تولیت مسجد معظم جمکران شد.