#حدیث
امام على عليه السلام: هیچ چیز مانند یاد خدا، گرهگشایی نمیکند
📙 غررالحكم، حدیث ۲۹۷۰
🍁گلبرگی از نگارستان ادب پارسی
رازی نهفته
در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود...
#فاضل_نظری
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
✨یا قاضی الحاجات✨
🌸سلام بر همراهان عزیز🌸
💫 دوشنبه 💫
☀️ ۲۲ آبان ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۲۸ ربیعالثانی ۱۴۴۵ هجری قمری
🌲 ۱۳ نوامبر ۲۰۲۳ میلادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی:
امکان چنین چیزی هست که بتوان با دیپلماسی، فلسطین را به فلسطینیان برگرداند؟
" اینجا راهی جز مبارزه وجود ندارد. "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بيگانه آشناست ....
در این قطعه از بهشت....
💢هر هفته چهارشنبه های امام رضایی
💠برپایی چایخانه و ایستگاه صلواتی توسط خادمین گروه جهادی کمیل اصناف (خادم الرضا)
🍂پارک ملت ساعت ۱۷ دعوت عمومی
🎞خادم الرضا : آقای طوسی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#همه_خادم_الرضاییم
🔺کانون خبر و رسانه خادمیاران رضوی شهرستان دامغان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔭کارگاه رصد خورشید در دامغان
▫️کارگاه آموزشی اخترشناسی و رصد خورشید در پایگاه ستاره شناسی ورکیان دامغان برگزار شد.
▫️به گزارش خبرگزاری صداوسیما؛ مرکز سمنان،️ در این کارگاه آموزشی حمید جدیری خداشناس معروف به مرد کسوف ایرانروند رصد خورشید، دادهگیری از خورشید ، انفجارهای خورشیدی ، لکههای خورشیدی و رویت تشعشعات سطح خورشید را آموزش داد.
پائیز شورانگیز در دامغان
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گوئی به مثل پیرهن رنگرزان است
آغاز سخن باید دانست که در بعضی سرزمین ها و مناطق دنیا ، هوا در طول سال یکسان است ، مانند مناطق قطبی و استوائی ، اما در برخی دیگر از مناطق جهان هوا در طول سال در حال تغییر و تحول است و هر دوره متفاوت از آب و هوا یک فصل نامیده می شود. فصل ها در واقع تقسیمات سال بر اساس تغییرات آب و هوائی و روشنایی خورشید می باشند.
در این میان سرزمین افسانه ای ما دامغان ، از جمله شهرهای معدودی در دنیا است که بواسطه قرار گرفتن در یک طول و عرض جغرافیایی خاص ، دارای چهار فصل دقیق و شورانگیزی می باشد که در آن تغییر و تحولات و انقلابات و جابجائی فصلی کمتر رخ می دهد و چهره فصول در آن ثابت و بسیار خاطره انگیز و تماشائی است. البته شاید هر از چند گاهی تغییرات اقلیمی از لحاظ آب و هوائی را در یک روز یا چند روز در آن مشاهده کنیم ، اما این به معنی تغییرات فصلی نیست.
دامغان از لحاظ جغرافیایی در نقطه اعتدال مدار گردش کره زمین به دور خورشید قرار گرفته و قسمت هایی از زمین که در این نقطه و خط اعتدال قرار دارند ، هیچیک از نیم کره ها تمایل به سمت خورشید ندارند که به این زمان ها و مناطق جغرافیایی اعتدالین می گویند که به معنی شب ها و روزهای برابر است و دو روز در سال وجود دارد که طول روز و شب در آنها یکسان است که اصطلاحا به ان اعتدال ربیعی (بهاری) و اعتدال خریفی (پائیزی) می گویند.
سرزمین زیبای ما با توجه به آنکه دارای اقلیم های متفاوت بیابانی، کوهپایه ای ، کوهستانی و جنگلی می باشد لذا آغاز فصول بویژه بهار و پائیز در آن بسیار متفاوت می باشد. مثلا در منطقه سردی مانند مهماندویه و طزره پائیز آن بسیار زود و بهار آن دیرتر فرا می رسد ولی در مناطق جنوبی دامغان بواسطه گرمی هوا، پائیز دیرتر و بهار زودتر فرا می رسد بنابراین می توان فصل بهار را چندین بار با توجه به نوع درختان متفاوت آن در مناطق پست بیابانی و مرتفع کوهستانی و یا فصل پائیز را تقریبا دو ماه و با رنگ های بسیار متفاوت و متنوع مشاهده کرد که انصافا این موضوع بسیار جالب و هیجان انگیز است.
بر این اساس و با توجه به این قابلیت منحصر به فرد طبیعی در شهرمان، می توان بهره های فراوان از آن برد و البته ابتدائی ترین آنها قدم زدن در طبیعت پائیزی و نگریستن به آن برای تمام افراد و با هر سنی لذت بخش و شورانگیزاست. به هر نقطه از شهر که بروید با مناظر پائیزی و برگ های رنگارنگ درختان مواجه می شوید. جنس احساس پائیز با تمام فصول سال متفاوت است. باید پائیز را نفس کشید و آن را با تمام وجود لمس کرد.
گردش ها و گلگشت های پائیزی ساده ترین و ارزان ترین تفریحی است که می توانید داشته باشید. دریغ نکنید تا دیر نشده از خانه بیرون بزنید و از ساده ترین و زیباترین ویژگی فصل و تفریحات پائیزی بهره ببرید چرا که نقاش بزرگ ، آن را با هنرمندی تمام نقاشی کرده و ما را به جشنواره و نمایشگاه رنگ ها فرا می خواند. بیائیم با طبیعت و پائیز آشتی کنیم و نگوئیم پائیز فصل غم هاست ، بلکه بگوئیم پائیز فصل زیبائی و عشق ورزیدن به طبیعت است.
پنجره های دلتان را به روی پائیز شورانگیز شهرمان بگشائید.
یک امروز است ما را نقد ایام
بر او هم اعتمادی نیست تا شام
مصطفی سعیدی آبان 1402
🔴شعار هفته ملی سلامت بانوان ایرانی
🔷️ شعار هفته ملی سلامت بانوان ایرانی ۱۴۰۲ با عنوان « بانوی سالم، خانواده سالم، جامعه سالم » اعلام شد.
🔷️روز شمار هفته ملی سلامت بانوان ایرانی نیز به این شرح است:
🔹شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲ مزایای فردی، خانوادگی و اجتماعی مادری
🔹یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲ خانه داری، خانه نشینی نیست
🔹دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲ فضای مجازی و سلامت بانوان
🔹سه شنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۲ سواد سلامت بانوان با رویکرد سلامت فردی، خانوادگی و اجتماعی
🔹چهارشنبه ۲۴ آبان/۱۴۰ سلامت باروری زنان و آسیب های ناشی از جراحی های زیبایی
🔹پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲ طب ایرانی و سلامت بانوان
🔹جمعه ۲۶ آبان ۱۴۰۲ یافته های جدید علم پزشکی در سلامت خانواده و مادران
🌐روابط عمومی شبکه بهداشت و درمان دامغان
#به_خدمت_میاندیشیم
#همراه_با_مدافعان_سلامت
باید از وجود خود گرما بگیرم که همگان دست سرد دارند و توان دستگیری ندارند.
باید خود آتش افروزم از شعلههای عشق درون خویش که کسی در این حوالی، آتش به سر و سینه ندارد.
باید خودم کاری کنم کارستان تا بار اقبال به کوچه توفیق ببرم که کسی بار مرا به دوش نخواهد کشید.
باید خود را آماده کنم که کسی به حمایت من سربرنخواهد داشت.
باید خودم نقش بزنم که کسی نقشه برای حرکتم فراهم نخواهد کرد.
و باید در خلوت خود جلوه یابم و به کشف و شهود خویش راه یابم و ارکان وجود را به رمز سجود بشناسم که هیچ کس راه بلد من نخواهد بود و زمانه، مراد را به قاب نقاب نشانده تا مرید به ضربت تنهایی راه بگشاید و خدایا دست دلم را بگیر تا به آتش جمال تو بیش از پیش گرم شوم و دستهای عاطفه ام گرما یابد فقط از تو !!!
سیدرضا جزءمومنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 مورد حادثه : حریق خودرو پراید
🔸محل حادثه : پارک معلم جنب مسجد ابراهیم خلیلالله
▪️ اطفاءحریق خودرو پراید توسط تیم عملیاتی آتش نشانی دامغان انجام شد.
علت حادثه در دست برسی می باشد .
🕜 ساعت ۲۰:۲۴
یک شنبه ۲۱ آبان
#آتشنشانی_۱۲۵
#سازمان_آتشنشانی_دامغان
#روابط_عمومی_شهرداری
#روابط_عمومی_شورای_اسلامی_دامغان
ما برای ...
ما برای این
مُلک پاک
خون دلها ، خورده ایم
گاه دست
گاه پا
گاه چشم
گاهی تن و جان
داده ایم .
پدر
نازنین برادر
برادر ترین ، رفیق
داده ایم
داغ ها
برده ایم ، اما
دل ، به پاییز
نسپرده ایم
#جانباز_حاج_علی_قریب_بلوک
🔸برگی از دفتر خاطرات جانباز حاج علی قریب بلوک
دندانهای سفید
هزینه های من و پنج خواهرم، سبب شده بود، پدرم علاوه بر کشاورزی، ادارۀ حمام روستا را به عهده بگیرد. در آن سالها هیچکس در خانه اش حمام نداشت و همه از حمام عمومی روستا استفاده می کردند. سوخت حمام ذغالسنگی بود که باید خودمان آن را از معدن استخراج می کردیم.
غیرت مردانه پدر سبب شده بود حتی یکبار از مشکلات کارش برایمان چیزی نگوید ولی من آنقدر باهوش بودم که متوجۀ مسائل باشم برای همین از بچگی از او می خواستم من را هم به معدن ذغالسنگ ببرد. کاری که اقلاً هفته ای یکبار انجام می شد.
اولین بار که با کمک طناب، سی متر در معدن پایین رفتم، قدری ترسیده بودم ولی با وجود پدر اخم به ابرو نیاوردم. وقتی در یک نقب چند متر جلو رفتیم و پدر با کلنگ مشغول کندن ذغال شد، غرق غرور شدم؛ و به آن همه توانایی پدر آفرین گفتم. من هم دلو را پر از ذغال می کردم و آنرا تا چاه اصلی می کشیدم تا یک نفر که در بالا پای چرخ ایستاده بود، آنرا بالا بکشد.
دو سه ساعت که کار کردیم برای استراحت و خوردن صبحانه از معدن بیرون آمدیم، وقتی به چهرۀ خیس از عرق پدر چشم دوختم از پس آن همه سیاهی ذغالسنگ فقط سفیدی دندانها و چشمهای پدر برق می زد. صورت خودم را نمی دیدم چه قیافه ای شده ام.
بعد از خوردن چای و صبحانه دو مرتبه داخل معدن رفتیم. باید آنقدر ذغالسنگ بیرون می آوردیم که تریلی یک تراکتور را پُر کنیم.
وقتی عرق ریختن پدر را دیدم، تصمیم گرفتم همیشه عصای دست او باشم هر چند که جرأت نمی کردم به او چیزی بگویم؛ یعنی سینۀ ستبر و بازوان قوی او و نگاه نافذش به من اجازۀ آنرا نمی داد.
از وقتی که به خاطر می آوردم، پدرم خادم مسجد روستا بود. او بدون هیچ چشم داشت مسجد را آب و جارو می کرد و در زمستان و تابستان برای برگزاری نماز و دیگر مراسم آنرا آماده می کرد.
اعلامیه
آقا سید میرزاآقا [شنایی] دامادمان بود، با او رابطه ام خوب بود. بارها نوارهای حضرت امام(ره) را برای گوش دادن به من داده بود و برایم اعلامیه های امام را آورده بود. وقتی توسط ساواک دستگیر شد و از این شهر به آن شهر او را می بردند، خیلی ها روی ما حساس شدند. دستگیری او و مراقبت هایی که از خانوادۀ ما می شد، سبب شد تا مردم آن منطقه بیشتر با چهرۀ واقعی رژیم شاه آشنا شوند. ما هم سعی می کردیم رفتار ساواک با او را به مردم منتقل کنیم.
*
درو در شب
دبیرستان شبانه درس می خواندم و روزها نقاش ساختمان بودم. با شروع شدن جنگ، لحظه ای آرام و قرار نداشتم. اخبار جنگ را لحظه به لحظه پیگیری می کردم. بسیجی بودم و در کلاس ها و فعالیت های بسیج شرکت فعال داشتم. خیلی دوست داشتم به جبهه بروم ولی پدرم رضایت نمی داد تا آنکه تابستان سال 1360 فرار رسید.
پدرم حدود دو هکتار گندم کاشته بود. ماه رمضان مصادف با رسیدن خوشه های گندم بود. برای رفتن به جبهه بایست ابتدا گندم ها درو می شد. روزهای گرم ماه رمضان درو کردن با دهان روزه کار آسانی نبود برای همین چند شب، با چراغ زنبوری به سراغ گندمزار رفته و ساعت ها درو کردیم. سه نفر از خواهرهایم هم برای کمک همراه من و پدرم می آمدند. پدر از آن همه جدیت من در جمع آوری گندم تعجب کرده بود.
سیزدهم مرداد ماه یعنی یک روز بعد از عید فطر اعزام بود. دل مهربان مادر را نرم کرده و از او رضایت گرفته بودم. رضایت پدرم مشکل بود. آن روز به من نگاه نکرد و هرچه التماس کردم بی فایده بود. با مینی بوس به دامغان آمدم و به بسیج مراجعه کردم. گفتند اعزام یک روز عقب افتاده است. با خوشحالی به روستا برگشتم با این امید که بتوانم با جلب رضایت پدر به جبهه بروم.
به خانه برگشتم و مثل همیشه کمک پدر، در علوفه دادن به گاوهایمان و دیگر امور شدم. صبح زود بلند شدم و پس از نماز و صبحانه با التماس به پدرم گفتم: « باباجان من احساس تکلیف می کنم و باید به جبهه بروم ولی دوست دارم با اجازۀ شما باشد!» باز هم چیزی نگفت حتی سرش را بلند نکرد تا حلقۀ اشک دور چشمش را ببینم. تک پسر بودن مشکلات خاص خودش را دارد.
موقع حرکت مینی بوس از چهارده، برای بدرقه جلوی ماشین آمد. همینکه با مادر، خواهرها، بستگان و دوستان خداحافظی کردم، رفتم دست پدرم را بوسیدم و سوار ماشین شدم. چند لحظه گذشت اشاره کرد برگردم. از ماشین پیاده شدم او هم از من خواست تا فرم رضایت نامۀ بسیج را برای امضا به او بدهم. آنرا گرفت و امضا کرد و من را بوسید و موقعی که از او می خواستم جدا شوم گفت: « تو را به حضرت عباس سپردم!»
*
جُفتپا
اول مهر1360 در مدرسۀ 22 بهمن آبادان به جای دانش آموزان، ما بسیجی ها به صف شده بودیم تا در یک حملۀ بزرگ شرکت کنیم. خوشحال بودیم که می رفتیم تا فرمان امام را اجرا کنیم فرموده بود: «باید حصر آبادان شکسته شود!»
محمدرضا رضایی[شهید] آرپی جی زن و من کمک او شدم. کولهپشتی نبود تا به ما بدهند. یک کیسه گونی تهیه کردم. حدود ده تا موشک آرپی جی در آن گذاشتم. اسلحۀ انفرادی هم نبود. محبت کردند چند خشاب فشنگ کلاش دادند تا خودم در خط، تفنگ به چنگ بیاورم.
شبِ پنجم مهر عملیات ثامن الائمه(ع) شروع شد. گردان ما موج دوم بود. برای همین تا صبح انتظار کشیدیم تا وارد صحنه شویم.
صبح همینکه پشت خاکریز مستقر شدیم، تانکهای دشمن، پاتک خودشان را شروع کردند. بهسرعت خرج یک موشک را به آن وصل کردم و به آقای رضایی دادم. مقداری صبر کرد. تانک ها به ما نزدیک تر شدند. با اولین شلیک برجک یک تانک را پراند. تانک غرق آتش شد. همزمان چند تانک دیگر هم مورد اصابت قرار گرفت. بعثی ها دست و پاچه شدند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. در این گیرودار من هم صاحب یک کلاش شدم که متعلق به برادران مقتول عراقی بود!
با پیروزی عملیات تا دو هفته همراه گروه تسلیحات، به سنگرهای دشمن سرزده و آنچه از آنها جامانده بود را جمع می کردیم. حتی خاک های نرمِ حول و حوش آشیانه های تیربار را می گشتیم تا تک فشنگ های رهاشده را پیدا کنیم. در این مدت چند تویوتا اسلحه، مهمات و دیگر چیزهایی را که به کارمان می آمد را جمع کردیم.
چند ماه در آبادان مستقر بودیم. در ماه آخر روزی چند کامیون مهمات بار می زدیم تا آنها را به سپنتا ببرند.
اواخر مأموریت ما بود و نیروهای گردان در یک مدرسه جمع شدند تا با هم ترخیص شوند. در این حال و هوا عطر و بوی عملیات جدید همهجا را پر کرد. برای همین با آنکه چهار ماه از شروع مأموریتم می گذشت، مرخصی نگرفته بودم. می ترسیدم از عملیات جا بمانم.
یک روز خیلی فعالیت کرده و بهشدت خسته بودم برای همین بعد از نماز ظهر بازهم لباس پوشیده و پوتین پایم کردم تا وقتی کامیون یا کفی آمد، سریعتر آنها بار بزنیم.
درحالیکه پوتین پایم بود دراز کشیده، به اخبار رادیو گوش می دادم. ساعت 2:30 بود که صدای ضد هوائی ها بلند شد و متعاقب آن انفجارهای شدیدی مقر ما را لرزاند.
من و فرماندهمان که از دانشجویان خط امام بود بهطرف بیرون دویدیم. همان وقت در اطراف ما گردوخاک بلند شد. به زمین افتادم. کمی که گذشت دیدم پای راستم اصلاً نیست و پای چپم هم به پوست آویزان است.
من را ابتدا به بیمارستان طالقانی آبادان بردند و بعد از دو روز به بیمارستان امیرالمومنین (ع) تهران منتقل شدم. چند ماهی بیمارستان بستری بودم، می دیدم پرستارها واقعاً با فداکاری به امر جانبازان می رسند. تعدادی از آنها داوطلبانه به شهرهای مرزی نزدیک جبهه آمده بودند تا به مجروحین خدمت کنند.
شش ماه در آن بیمارستان بستری بودم. کمتر هفته ای بود یک مینی بوس از مردم دیباج برای ملاقاتم نیایند. از آنجا که اولین قطع دو پا در منطقۀ دامغان بودم، برخی از ملاقاتکنندگان تا که چشمشان به من می افتاد گریه شان می گرفت ولی من می خندیدم و با آنها شوخی می کردم.
پس از بهبود زخم های پاهایم، برای گرفتن پای مصنوعی باید دو ماه در آسایشگاه ولیعصر (عج) استراحت می کردم. یکنیمه شب از خواب بیدار شدم و یادم نبود پا ندارم. از تختِ طبقۀ دوم جفتپا پایین پریدم. فشاری به استخوانهای پایم وارد شد که از درد آن تمام بدنم را عرق سردی پوشاند. این نوع احساس و حادثه چند بار دیگر هم حالم را گرفته است.
مدتی از ویلچر استفاده کردم تا توانستم با عصا راه بروم. مدتی گذشت تمرین کردم تا بدون عصا راه بروم. خداوند کمک کرد.
نگهداری ام برای خانواده و مخصوصاً مادرم مشکل بود. به فکر ازدواج افتادم تا زندگی مستقل تشکیل بدهم. با سیدۀ جلیل القدری آشنا شدم و ازدواج کردیم. همسرم واقعاً انسان وارسته ای است!
📗مهرنگاران (خاطرات جانبازان شهرستان دامغان)
✍پدیدآورنده : محمد مهدی عبدالله زاده
┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄
@Damghan_nama_ir
🌸یک کار خوب
🌸در راستای برپایی سنت قدیمی و احیای فرهنگ اسلامی و پیرو فرمایش مقام معظم رهبری مبنی بر انجام کارهای فرهنگی
🌸بنا به دستور ریاست بیمارستان آموزشی ولایت دامغان سرکار خانم دکتر زارع زاده
همزمان با افزوده شدن نوگل معطری
به نفوس مسلمین عالم و تولد اولین نوزاد در هر روز از بلندگوهای بیمارستان اذان پخش می شود.
👈بدینوسیله از این اقدام قابل ستایش خانم دکتر زارع زاده تشکر و قدردانی می نمایم
✍مهدی هراتیان نژادی
#حدیث
پيامبر خدا صلىاللهعليه وآله: از نگاههاى زيادى بپرهيزيد؛ چرا كه تخمِ هوس مىپراكنَد و غفلت مىزايد
📚عدةالداعی، صفحه ۲۹۴
🍁گلبرگی از نگارستان ادب پارسی
خوشا دلی که مدام از پِی نظر نرود
به هر دَرَش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لبِ شیرین نکردَنَم اولی
ولی چگونه مگس از پِی شکر نرود
#حافظ
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمین✨
🌸سلام بر همراهان عزیز🌸
💫 سهشنبه 💫
☀️ ۲۳ آبان ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۲۹ ربیعالثانی ۱۴۴۵ هجری قمری
🌲 ۱۴ نوامبر ۲۰۲۳ میلادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی:
امروز پیچیدهترین و حساسترین دوره فلسطین است. فلسطین خط مقدم ما و همه جهان اسلام است. از خداوند سبحان برای مجاهدین صحنه فلسطین موفقیت و پیروزی و اجر الهی را خواستارم