#حدیث
امام علی علیه السلام:
کسی که به هنگام یاری ولیّ (رهبر) خود بخوابد، با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد!
عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص: ۴۴۱
🍁گلبرگی از نگارستان ادب پارسی
سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم زکم و بیش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان زپشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان زگران جانی خویشم
بشکستهتر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هر چند "امین" ، بسته دنیا نیم اما
دلبسته یاران خراسانی خویشم
#امام_خامنه_ای
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمین✨
🌸سلام بر همراهان عزیز🌸
💫 سهشنبه 💫
☀️ ۳۰ آبان ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۰۷ جمادیالاولی ۱۴۴۵ هجری قمری
🌲 ۲۱ نوامبر ۲۰۲۳ میلادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 ویژه آغاز هفته بسیج🌹
🎥 نماهنگ | ۶ توصیه رهبر معززّ انقلاب به بسیجیان
✏️حضرت آیتالله خامنهای:
«دشمنتان را بشناسید و اوّل هم بدانید دشمن کیست؛ دشمن را اشتباه نکنید. ثانیاً وقتی دشمن را شناختید که کیست، نقطهضعفهای دشمن را بشناسید، ناتوانیهای دشمن را بشناسید. دشمن همیشه سعی میکند خودش را در نظر شما بزرگ و قوی جلوه بدهد. سعی کنید بشناسید دشمن در چه وضعیّتی است، چه ضعفهایی، چه نقطه ضعفهایی، چه ناتوانیهایی دارد. دشمن را بشناسید، نقشههای دشمن را بشناسید. خیلیها در مقابل نقشهی دشمن غافلگیر میشوند؛ [مراقب باشید] غافلگیر نشوید.» ۱۴۰۱/۰۹/۰۵
✏️دامغان نما به مناسبت فرارسیدن #هفته_بسیج براساس بیانات سال گذشته رهبر معظم انقلاب در دیدار بسیجیان، نماهنگ «۶ توصیه به بسیجیان» را منتشر میکند.
روزت مبارک مادر جان ای پرستار شهر
نوشتن در مورد پرستار قلمی قوی می خواهد و هر چقدر هم که واژه ها در کنار هم چیده شوند باز هم نمی توان به وصف دست های معجزه گر یک پرستار پرداخت. دنیای پرستاران دنیایی است که هر یک از ما شاید گوشه ای از آن را در روزگار رنج و مصیبت و تنهایی درک کرده باشیم و بی تفاوت از کنار آن گذشته باشیم.پرستاران مهربان ترین قشر جامعه هستند که در این روزهای کرونایی از جان خود می گذرند تا بتوانند زندگی را به بیماران ببخشند از این رو قدردانی از زحمات آن ها کوچک ترین کاری است که هر یک از ما می توانیم انجام بدهیم...
روز پرستار در ایران مصادف با ولادت حضرت زینب کبری (س) است. بیادت هستیم ای فرشته نجات ، ای مادر مهربان که فرزندانت از دهه ۴۰ تا ۸۰ این شهر با اخلاق نیکویت در نقطه نقطه این شهر سلامت را در وجودشان احساس و به عشق دیدارت لحظه شماری می کردند ای مادر عزیز به پرستار فکر میکنم و واژهها یک به یک ردیف میشوند: صبر، تحمل، گذشت، ایثار، بی خوابیهای شبانه، سختی، مهارت، لبخند، همدلی، امید…و با خود فکر میکنم که چطور این واژههای بعضا متضاد در کنار هم مینشینند؟! و چه کسی جز پرستار میداند که پرستاری چیست و پرستار کیست؟! در حیرتم که خدا با تو چه کرده است؛ تویی که این چنین خستگی را هم به زانو درآوردهای، تویی که نشانمان دادی، صبر کردن لایههای پنهان فراوان دیگری هم دارد و تویی که بدون بال هم پرواز میکنی، پرستاری فقط یک هنر نیست بلکه قلب است. پرستاری فقط یک علم نیست، یک وجدان است. دردی که داشتم، بسیار مشقت بار بود و کل شب را به خاطرش گریه کردم. شما اشک هایم را پاک کردید
مرا حمایت کردید و این را هرگز فراموش نمی کنم. بسیار ازت ممنونم.
مرحومه لیلا خانم بیطرف کارمند بازنشسته شبکه بهداشت و درمان، اولین پرستار بیمارستان برادران رضایی ، اولین استخدامی پرسنل شیر و خورشید شهرستان دامغان بامعدل ۳۷ /۱۹
فعالیت عاشقانه اش را از آغاز دهه ۴۰ تا ۸۰ در بخش بهداشت و درمان شهرستان دامغان به انجام رساند ، امروز سالروز ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها ست ، ۱۶ بهار است که از کنار ما پرگشودی بیادت هستیم ای مادر مهربان، اگر همکارانت به یادت نیستند، اما غربایی که در بیمارستان اسیر درد و رنج آلام خود هستند با ذکر تو که همواره یا من اسمه دوا و ذکره شفا برلب و دست به سوی خالقت برمیداشتی نامت بر زبان می آورند
روحت شاد و روز پرستار بر تو مبارک
فرزندت : حسن جلالی
داستان خدا و فلسطین دنیای آینده
✍ جعفر علیاننژادی
🔸خسته بودم، خیلی خسته، بعد از یک روز کاری سنگین و تحمل ترافیک طاقت فرسا، در حالیکه پاسی از شب گذشته بود، خودم را به خانه رساندم. شام را خورده، نخورده، کنار سفره افتادم، چرت میزدم، اما مدام از خواب میپریدم. خودم را کشان کشان به اتاق خواب رساندم و روی رختخواب ولو شدم.
🔸با این همه خستگی، خوابم، نمیبرد. سوالات زیادی در ذهنم رژه میرفت. امروز روز جهانی کودک بود، من برای کودکان غزه چه کاری میتوانستم انجام دهم؟ مهمتر از این سوال، برای فلسطین و جبهه مقاومت چه کاری از دستم بر میآمد؟ چند روز است قلمم به هیچ موضوعی دیگر نمیچرخد، میخواهم بنویسم، اما از آن مقاومت معجزآسا و آن مظلومیت شدید و این کمطاقتی و آسایش خود خجالت میکشیدم.
🔸به این فکر میکردم که آیا اندازه عقب و جلو شدن ساعت خوابم، دغدغه آن مردم در خرابهها و اردوگاههای بیپناه غزه را دارم. جراحتهای تن غزه آنقدر شدید است و غیرقابل تحمل که واقعاً فکر خواب راحت را از سر آدم میپراند. اما چیزی که کمی خیالم را میآسود، اجر صبر محفوظی بود که خدا به صابرین بشارت داده بود. شاید اندازه این دنیا، کوچکتر از اجر و ثواب مقاومت این مردم باشد. گویی مردم غزه انقطاع از ماسویالله به الله کردهاند.
🔸واقعاً شاید جایی در این دنیا پیدا شده باشد که بین آدمها و خدایشان دیگر هیچ واسطهای برای تمسک وجود ندارد. این لحظات در تاریخ به مقیاس یک ملت، بیتکرار است. بله حکایت مردم غزه همین است: خدا و مردم. واقعاً خدا برای این مردم بس است. چنین تجربهای بینظیر است و برای ما غریب. شاید تنها تجربه نزدیک، حکایت شبهای عملیات دفاع مقدس باشد. جریان مقاومت فلسطین انتخاب کرد که با خدا ائتلاف کند. هیچ چشم داشتی به هیچ نیروی بیرونی نداشت.
🔸با این مردم خداجو و مقاومت معجزآسا، نمیتوان با متر و معیارهای دنیوی حرف زد. پیروزی و شکستش را نمیتوان با معیارهای این جهانی فهمید. چرا مقاومت دست از مقابله مسلحانه بر نمیدارد؟ چرا تسلیم نمیشود؟ چون مردم نمیخواهند. آنها حرکت و جهاد حماس را زندگیساز میدانند، نه مرگآفرین. حماس نشانه غرور فلسطینی است، ثمره خون صدهاهزار فلسطینی شهید و جانباز است. نماد «ما میتوانیم» فلسطینی است. نشانه عزت ملی فلسطینی است.
🔸دنیا با این فلسطین جور دیگری حرف میزند، میداند این فلسطین دیگر آن اردوگاه سابق نیست، خود را برای مناسبات جدیدتری با او آماده میکند. دنیای آینده، واقعا دنیای فلسطین است. برعکس رژیم اشغالگر، شبیه اردوگاهی خواهد شد که ناامنی و مرگ، تهدیدش میکند. این مردم، آن مردم سابق نیستند، عزت یافتهاند، راه شکست صهیون را پیدا کردهاند، میدانند چگونه باید با او مقابله کنند. میدانند او را چگونه عصبانی و وحشی کنند، میدانند چگونه دوز عصبانیتش را بالا ببرند که به عجز و توحش بی هدف برسد. همه اینها دستاورد همان صبر است. چه خوب معاملهای کردند، با خدا بستند نه با غیر او.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیاده روی خانوادگی بسیجیان در دامغان
به مناسبت هفته بسیج و روز پرستار همایش پیادهروی خانوادگی دامغان برگزار شد
به گزارش خبرگزاری صداوسیما؛ مرکز سمنان،️ شرکت کنندگان مسیر میدان سعدی تا بیمارستان ولایت را پیادهروی کردند.
🔺 همزمان با سراسر کشور در دانشگاه آزاد اسلامی دامغان برگزار شد؛
🔹نشست سراسری اجتماع 30 هزار نفری جبهه علمی و فرهنگی بسیج اساتید کشور
🔸 همزمان با سراسر کشور؛ نشست سراسری اجتماع 30 هزار نفری جبهه علمی و فرهنگی بسیج اساتید، صبح امروز با حضور رئیس قوه قضائیه، مسئولین سپاه، روسای دانشگاهها و موسسات آموزش عالی و اساتید بسیجی سراسر کشور از طریق ویدئو کنفرانس و استادان بسیجی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی شهرستان دامغان در سالن اجتماعات ابن سینا دانشکده داروسازی دانشگاه آزاد اسلامی دامغان برگزار شد.
✍️ روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی دامغان
⚠️عجیب ولی واقعی...
امروز به همراه یکی از دوستان برای اشتراکگاز به اداره گاز دامغان مراجعه کردیم ولی جمله ای شنیدیم که برای لحظه ای قفل کردیم...
گفتن برید اصناف مجوز بگیرید!!!!!!
جالب بود...
به اصناف دامغان مراجعه کردیم گفتن برای دریافت نامه مجوز باید ۴۰۰ هزار تومان پرداخت کنین...!!!!
متن نامه جالب تر بود....
(اینجانب ....مالک پلاک ثبتی ....درخواست مجوز برای نصب کنتور گاز از اصناف نموده ام ...و باتوجه به در دست اقدام بودن صدور مجوز با میل و رضایت اراده شخصی خود مبلغ ۴۰۰ هزار تومان به اتاق اصناف دامغان کمک نموده و درخواست جوابیه به اداره گاز دامغان را دارم...)
✍دامغان نما: با پیگیری دامغان نما از مدیر اجرایی اتاق اصناف شهرستان مشخص گردید این مبلغ از متقاضیانی که عضو اتاق اصناف نباشند بجهت همیاری و با رضایت متقاضی اخذ می گردد.
🔷فراخوان شرکت ملی پخش برای نوسازی مخازن فرسوده سیانجی؛
🔸مخازن فرسوده تاکسیهای دوگانهسوز رایگان تعویض میشود
🔻مدیر طرح سیانجی شرکت ملی پخش فرآوردههای نفتی ایران از آغاز طرحی برای تعویض رایگان مخازن فرسوده تاکسیهای دوگانهسوز خبر داد.
ادامه خبر ...
#مردمداریمرامما
#استفادهازکارتسوختشخصی
#درمسیرتحولسوخترسانی
#شهروندمسئولمصرفبهینه
#بنزینسرمایهملی
50.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠لحظاتي كنار كادر درمان
📽مستند به مناسبت روز پرستار در مرکز آموزشی و پژوهشی و درمانی ولایت
🌐روابط عمومی مرکز آموزشی و پژوهشی و درمانی ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گزارش ویدیویی از حضور فرماندهی نیروی انتظامی شهرستان به مناسبت سالروز ولادت حضرت زینب (س) و روز پرستار در مرکز آموزشی، پژوهشی و درمانی ولایت دامغان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برداشت پیاز در دامغان
کشاورزان دامغانی این روزها در حال برداشت پیاز از ۲۰ هکتار سطح زیر کشت این محصول در این شهرستان هستند.
به گزارش خبرگزاری صداوسیما؛ مرکز سمنان،️ این روزها ، زمان پایان برداشت پیاز در دامغان است و پیش بینی شده از ۲۰ هکتار سطح زیر کشت این محصول ۶۰۰ تن پیاز برداشت شود
♻️دیدار و گفتگوی مهندس باقری مدیر کل شهرکهای صنعتی استان سمنان با حجت الاسلام والمسلمین قریب بلوک
❇️در این دیدار که با دعوت امام جمعه شهر دیباج صورت پذیرفت، بر رفع مشکلات سرمایهگذاری در ناحیه صنعتی دیباج تأکید به عمل آمد. همچنین مقرر گردید بزودی نشست سرمایهگذاران بخش خصوصی با همکاری نهادهای مختلف و حضور مسئولین استانی برگزار گردد.
✳️در این دیدار شهردار و اعضای شورای اسلامی و مسئولین انجمن پیشرفت شهر دیباج نیز حضور داشتند.
وقتی آسمان نگاه من و تو خشک شود و ابر عاطفه نبارد چه کسی میتواند در شوره زار تفتیده از آهنگ ناخوش گرمای تبعیض، بذر مصلحت و مسالمت بکارد؟!
وقتی زمین ذهن از شدت بی آبی عقل و خرد، خشک شود هیچ کسی را یارای آن نیست که از این خشک یابس، تمنای باروری داشته باشد و گندم غیرت به سفره عزت بریزد.
باید باران شد و نذر یاران بارید تا در حکم ضمادی از عشق و عاطفه، ترکهای زمین را شفا داد تا شاید بتوان به رشد و نضج زمین باورها کمک کرد که باردار از سخاوت شوند!
سیدرضا جزءمومنی
ما برای ...
ما برای این
مُلک پاک
خون دلها ، خورده ایم
گاه دست
گاه پا
گاه چشم
گاهی تن و جان
داده ایم .
پدر
نازنین برادر
برادر ترین ، رفیق
داده ایم
داغ ها
برده ایم ، اما
دل ، به پاییز
نسپرده ایم
#جانباز_حاج_عباس_علیان_نژادی
🔸برگی از دفتر خاطرات جانباز عباسعلی علیان نژادی
عباسعلی علیان نژادی، فرزند ابراهیم، متولد 1341 دامغان، پاسدار بازنشسته، جانباز55% ، باغدار
*
استاد حبیب
با هفت خواهر و دو برادرم در خانواده ای پرجمعیت زندگی می کردیم. روستای ما علیان 34 کیلومتر با شهر فاصله داشت. آن زمان علیان فقط مدرسۀ ابتدایی داشت.
برای ادامۀ تحصیل در دورۀ راهنمائی به دامغان آمدم و زندگی مستقل همراه با مشقت خود را شروع کردم. با دو سه نفر از دوستان خانه ای اجاره کرده و شب ها در آنجا بیتوته می کردیم.
مجبور بودم در روزهای تعطیل و تابستانها کارکنم. تا بتوانم قسمتی از مخارجم را تأمین کنم. همین باعث شد با استادکار مذهبی و انقلابی استاد حبیب الله ترابی آشنا شوم. فامیل بودیم و من را «عموجان» صدا می زد.
سال 1357با شروع سال تحصیلی در هنرستان صنعتی دامغان ثبتنام کردم و جمعه ها همراه استاد حبیب سرکارِ بنائی می رفتم.
از موقعی که شاگرد استاد حبیب شده بودم، او از اسلام، شهادت، امام حسین ( ع)، یزیدیان و مسائلی از این قبیل صحبت می کرد. به ما اطمینان می داد که نهضت پیروز خواهد شد.
یک روز که در یک ساختمان دوطبقه در خیابان باغ جنت کار می کردیم به ما گفت آمادهباشیم تا که صدای شعار و تظاهرات بلند شد، ما کار را تعطیل کرده و در تظاهرات شرکت می کنیم.
*
بازگشت
در محلۀ خوریا خانه داشتم. بعد از پیروزی انقلاب عضو بسیج محله مان، سلمان شدم؛ ابوالفضل رجبی فرمانده و حمید عبداللهی جانشین گروه بودند. در آموزشها و کلاس های بسیج شرکت می کردم. در نماز جماعت مغرب و عشا و صبح مسجد امام حسن مجتبی (ع) شرکت می کردم. امام جماعت این مسجد حجت الاسلام سیدمسیح شاهچراغی بود. سخت مشتاق شده بودم تا به جبهه بروم.
اواخر تابستان 1359 رضایت خانواده را گرفتم و با خوشحالی برای اعزام به جبهه ثبت نام کردم. مراسم بدرقه و خداحافظی انجام شد. همراه تعداد قابلتوجهی از برادران بسیجی اولین اعزام، با اتوبوس عازم تهران شدیم.
در پادگان امام حسین (ع) لباس و تجهیزات به ما دادند. از شوق اینکه می خواهم به جبهه بروم حتی لباسهای خاکی بسیج را بو کشیده و صلوات می فرستادم. حس و حال خوبی داشتم که قابل وصف نیست.
آموزشهای تاکتیک و تکنیک ما هرروز سخت و سخت تر می شد. از ما می خواستند مرد جنگ بسازند.
روزهای آخر دوره بود. خوشحال بودم تا چند روز دیگر به خط خواهم رفت. یک روز صبح که کلاس تاکتیک داشتیم، برادر حسن رضا، مربی تاکتیک در حین آموزش به من گفت از یک ارتفاع سه متری به پایین بپرم. به او گفتم پایم درد می کند و امروز آمادگی اش را ندارم. هنوز جمله ام کامل نشده بود به من حمله کرد. از ترس خودم را به پایین پرتاب کردم. پایم سُر خورد و با کمر نقش زمین شدم.
ضربه طوری بود که دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم. چند نفر کمک کردند تا خودم را به آسایشگاه رساندم. یکی دو روز استراحت مشکلم را حل نکرد. قسمت این بود که به دامغان برگردم.
*
فرار
سال 1361 بهمحض اینکه امتحانات نهائی خرداد هنرستان را پشت سر گذاشتم، با یک گروه پنجاه شصت نفره عازم جبهه شدم. سرپرست ما برادر پاسدار سید احمد شعنی (فاطمی نیای فعلی) بود. از دامغان مستقیم به پادگان 21 حمزه رفتیم تا دورۀ آموزش یکماهه را طی کنیم. ماه رمضان بود. ما هنوز در حال آموزش بودیم، عملیات رمضان شروع شد.
پس از آموزش به گیلان غرب اعزام شدیم. در گیلان غرب دو نفر از همرزمان گروه شهید چمران مسئول ما بودند. روزها سنگر درست می کردیم و شب ها نگهبانی می دادیم. پس از مدتی بهعنوان نیروی اطلاعات و عملیات انتخاب شدم. برادر پاسدار احمد فاطمی نیا در همان روزها بیمار شد و سرپرستی بچه های دامغان را به من واگذار کرد. بنا براین شرایط طوری شد که می بایست علاوه بر ایفای عضو گروه، نیروی اطلاعات و عملیات باشم.
یک روز تیمی شش نفره به سرپرستی برادر علی اصغر شعبانی، بچۀ گرمسار برای شناسایی از یکراه فرعی به پشت دشمن نفوذ کردیم تا علاوه بر شناسایی از منطقۀ دشمن عکس برداری هم کنیم. دوساعتی راه رفتیم، به یک تنگه رسیدیم، یکباره برادر پاسدار حسن صادقچه گفت دشمن بالای سرمان است و ما را دیده. برادر شعبانی گفت: «بدون سروصدا باید بزنیم به چاک!» برگشتیم و با تمام نیرو شروع به دویدن کردیم. حدود نیم ساعت یکنفس دویدیم تا اینکه خیالمان از دشمن راحت شد. به چشمۀ آبی رسیدیم. آب خوردیم. روی زمین ولو شدیم تا حالمان جا آمد.
*
عباسجون
در تاریخ 3 آذر 1361 رسماً به عضویت سپاه پاسداران درآمدم. چند روز بعد عازم جبهه شدم. به جنوب رفتیم و من را بهعنوان پیک مهدی زین الدین ، فرماندۀ تیپ 17 علی بن ابی طالب (ع) انتخاب کردند. خوشحال بودم پیک فرماندۀ تیپ شده ام. این تیپ یکی دو ماه بعد تبدیل به لشکر شد.
با یک موتور تریل بین ستاد تیپ و گردان ها رابط بودم زیرا برای حفاظت اطلاعات نمی توانستند خیلی از اطلاعات، دستورات و گزارشها را با بی سیم ردوبدل کنند. بهغیراز من دو برادر دیگر هم در نقش پیک تیپ انجاموظیفه می کردند. هرلحظه آماده بودیم.
آقای زین الدین فردی صمیمی و دوستداشتنی بود. من را با اسم (عباس جون) صدا می زد. خیلی هم هوای زیردستانش را داشت. برای مثال یک روز از آبادان تا پادگان انرژی اتمی را ایشان و دیگر مسئولین لشکر با ماشین طی کرده بودند و من با موتور از عقب آنها رفتم.
آنها چند لحظه زودتر به مقر رسیده و شربتی را آماده کرده بودند. بهمحض اینکه یک لیوان شربت به آقا مهدی تعارف شد، آن را گرفت و بهطرف من آمد و گفت: «اول عباس جون! او با موتور آمده و خسته شده!»
*
هایهای
درحالیکه پیک برادر مهدی زین الدین بودم، عملیات والفجر مقدماتی شروع شد. در ابتدای عملیات با برادر مهدی زین الدین و اسماعیل صادقی، مسئول ستاد در یک سنگر کوچک یک متر در دو متر بودیم. یک ساعتی از شروع عملیات گذشت برادران فرماندهی را با موتور به خط رساندم و به سنگر برگشتم.
هر بار که به روی سنگر خمپاره یا گلولۀ توپ می خورد مثل گهواره می لرزید و خاک از سقف می ریخت.
دو سه ساعت از شروع عملیات گذشت، خبر دادند تعدادی از نیروهای ما روی مین رفته اند. برادر اسماعیل صادقی دست هایش را جلوی صورتش گذاشت و های های گریه کرد.
*
غریبه
سال 1362 همراه بچه های طرح لبیک اعزام شدم. چند روزی از شروع عملیات می گذشت که ما را با هاورگراف به جزیرۀ مجنون منتقل کردند.
همینکه پایم به جزیره رسید، برادر مهدی زین الدین، فرماندۀ لشکر را دیدم. به او سلام کردم. قدری جلو آمد و گفت دوست داشتم بازهم پیکم می شدی! حالا بیا یک موتور تریل بگیر خیلی اینجا به کارتان می آید.
در سازماندهی گردان فتح، من، حاج علی مهرابی، مسلم غریب بلوک و عبدالله عزیزی اطلاعات و عملیات گردان شدیم.
بعد از چند روزبه دستم ترکش خورد برای همین موتور را تحویل دادم و کمک تیربارچی برادر علی تیموری شدم. یک دستم باندپیچیشده بود برای همین یکدستی کمکش می کردم.
به سنگر بچه های روستای بق خمپاره خورد به کمک آنها رفتم. چند نفر زخمی و شهید شده بودند. وقتی پیکر غرقهبهخون محمدعلی صداقتی را از زیر آوار سنگر بیرون کشیدیم، یکسر برانکارد را گرفتم تا وی را به پشت خط برسانم. قدری رفتم، داریوش رستمیان از سنگرش بیرون آمد. سرِ برانکادر را از من گرفت. به سنگر برگشتم. از شدت خستگی خودم را در کف سنگر مچاله کردم که دیگر چیزی نفهمیدم.
وقتی در بیمارستان 502 ارتش به هوش آمدم، مشخصات و آدرسم را پرسیدند.
فردای آن روز وقتی مادرم وارد اتاق شد، من را نشناخت. تمام سروصورتم در اثر موج انفجار گلولۀ تانک دشمن سوخته شده بود. پرستار من را معرفی کرد. تا که سلام کردم. مادرم من را شناخت. آتش چشم هایم را نیز سوزانده بود.
33 روز بستری بودم تا زخم هایم بهتر شد. آنوقت توانستند لوله هایی را که در ریه ام کار گذاشته بودند را خارج کنند. پنج شش ماه هم در خانه استراحت کردم تا توانستم به سپاه بروم و در قسمت مخابرات شروع به کارکنم.
چشم هایم دید کافی اش را ازدستداده بود و علاجی هم نداشت. خدا را شکر می کنم که کموبیش می توانم کارهایم را انجام بدهم.
📗مهرنگاران (خاطرات جانبازان شهرستان دامغان)
✍پدیدآورنده : محمد مهدی عبدالله زاده
┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄
@Damghan_nama_ir
فیلی که کوه موش زایید
مَثَل فیلی که موش زایید، زمانی به کار میرود که شخصی، کار وعده داده شده را به ضعیفترین شکل ممکن انجام دهد.
حسب تصادف عضو چند گروه شغلی بودم با عناوینی همانند "تشکل صنفی"
اما در فاصله ی یک ساعت بین صبح و عصر که پیام ها را مرور می کردم، بیشتر متمرکز بر موضوعات رفاهی بودند.
البته که این دست موارد، ضروریات انسانی و شغلی هستند اما باور دارم، انتظار فاخر و دقیقی در آن ها نهفته نیست و تشکل ها، موضوع ضعیفی را برای خود انتخاب کرده اند.
به بیانی دیگر کار اصلی و ریشه ای را که به منافع جمعی و فردی و سازمانی منتهی می شود، مغفول مانده است.
محمود مزینانی