eitaa logo
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
26 فایل
«پایگاه خبری دامغان نما» دارای پروانهٔ انتشار (به شماره ثبت ۸۸۱۸۴) از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و هیأت نظارت بر مطبوعات آدرس سایت: http://Damqannama.ir آدرس دفتر: پاساژ الماس شهر _ طبقه دوم صاحب امتیاز و مدیر مسئول: علی قریب بلوک 🆔 @A_GharibBolouk
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕ جلسه دیدار و هم اندیشی مسئول سینمای جوان دامغان با جناب آقای مهندس عصاری شهردار محترم شهرستان دامغان 🎬 بازدید ارزشمند حاج رضا زارع زاده رئیس محترم شورای اسلامی شهر دامغان از انجمن سینمای جوان دامغان ✅ جلسه با جناب آقای دکتر قادری مسئول محترم کمیته فرهنگی شورای اسلامی شهر دامغان انجمن سینمای جوان دامغان
⚫اِنّا للّه وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعوُن ▪با نهايت تأسف و تأثر درگذشت همگار گرامی جانباز سرفراز حسینعلی تیموری را به تمامي همكاران گرامي، به ويژه خانواده محترم آن مرحوم تسليت عرض مي نمائيم. ▪️هرچند كه تاب فراق و هجران سخت و دشوار است، ليكن تقدير الهي را جز صبر و بردباري چاره‌اي نيست. ▪️از خدواند بزرگ براي آن سفر كرده غفران واسعه الهي و براي تمامي بازماندگان محترم صبري جميل و اجري جزيل را مسئلت مي داريم. روحش شاد يادش گرامي... 🌐روابط عمومی شبکه بهداشت و درمان دامغان
✅جذب نیروی کار 🔸کارگر خط تولید آقا جهت تولید تایل های گچی شرکت رهپویان واقع در شهرک صنعتی صیدآباد دو شیفت ده ساعته حقوق و مزایا و عیدی و پاداش و اضافه کاری مطابق اداره کار همراه با  سرویس رفت و آمد 09124318269 حسینی کیا
اصالت تصویر علی‌رغم تمام توسعه در تکنولوژی رنگ‌ها هنوز هم به دستان با کفایت دو رنگ است که اعتبار تمام رنگ‌هاست. سیاه و سفید که در ادبیات اساطیری یکی نماینده سپیده است و روشنایی و دیگری سرمه سود ظلمانی است که خطاپوش آمده... و زمستان تمام اصالت سپیدی بر تمام ابهت سیاه است و مروارید نرم آسمان تمام کائنات را به پیری می‌کشاند تا ققنوس وار از دل آتش سرد روزگار، شکوفه‌های طراوت سرزند. بهار از رهگذر زمستان به دل می‌نشیند و پارادوکس سپید و سیاه، فلسفه تمام زندگی در عیار نمودار سینوسی است که ان مع العسر یسرا و حیات به شرط بالا و پایین؛ دارایی و نداری؛ کم و بیش و داشتن و نداشتن زیباست که اگر زندگی بر مدار خط راست بی دست‌انداز بود تفاوتی با خط صاف ضربان نداشته‌ی قلب نداشت! از فراز و نشیب زندگی لذت ببرید. سیدرضا جزءمومنی
برگزاری مسابقات ورزشی به مناسبت دهه مبارکه فجر | دبیرستان ملاصدرا شهرستان دامغان. 🔸جوادی نژاد، معاون پرورشی و تربیت بدنی دبیرستان ملاصدرا شهرستان دامغان ضمن عرض تبریک به مناسب ششمین روز از دهه مبارکه فجر در این باره گفت:با برنامه ریزی های انجام شده بنا بر این شد که کلاس ها را به صورت پایه ای برای مسابقات به سالن ورزشی سپاه ببریم. 🔸جوادی نژاد افزود:هدف ما از برگزاری این برنامه ها ایجاد شور و انگیزه بیشتر در دانش آموزان برای یوم الله و دهه مبارکه فجر است. 🇮🇷 🎤خبرنگار کسری خداوندی
🌷شهدای انقلاب اسلامی شهرستان دامغان 🌹شهید قدرت الله جلالی 🔰بنیاد شهيد و امور ایثارگران شهرستان دامغان
Rave ریو چیست؟ ✅ ریو به معنای پرت و پلا گفتن، دیوانگی و... می باشد. اصطلاحی است که جدیدا در بین جوانان در حال ترویج است، تحت عنوان با دوستانمون ریو می کنیم ولی ما معتاد نیستیم. جشن های ریو معمولا به مهمانی هایی گفته می شود که جوانان با حضور در آنها از طریق مصرف فراوان الکل و مواد مخدر مست می کنند و با پخش موسیقی های الکترونیک سنگین می رقصند و هم چنین رفتارهای جنسی و خشونت آمیز نیز از خود نشان میدهند. افراد با مصرف زیاد الکل و مواد مخدر قصد تخلیه هیجان خود را دارند. عموما هم مکانهای برگزاری این جشن ها در مناطق خارج از شهر و کمتر در دسترس است. در کشورهای اروپایی برگزاری چنین جشن هایی ممنوع است و شامل جریمه های نقدی و حبس می باشد. سعی کنیم با آگاهی بالای خود ، از ترویج بیشتر و عادی شدن این اصطلاحات و جشن ها جلوگیری کنیم. ✍️ریحانه ناهیدی (دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی)
مأموریت رفته بودیم. کارمان طول کشید و راه زیاد بود شب ماندیم. گفتیم صبح برمی‌گردیم. دهیار نبود. مردی از اهالی ما را برد خانه‌اش. یک خانه‌ی یک‌خواب. نه از این خانه‌هایی که هال و‌ پذیرایی و آشپزخانه و توالت و حمام دارند با یک اتاق. نه! یک خانه که فقط یک اتاق سی‌چهل‌متری داشت. توالت و حمام و آشپزخانه بیرون بودند. سقفشان ایرانیت کهنه بود و دیوارها چهل‌تکه. با آجر و بلوک و سنگ و هر چه دستشان آمده بود بالا برده بودند. درهاشان هم نه آهنی بود نه چوبی ، پارچه‌ای بود. یک درخت خرما هم بود. وارد که شدیم مرد رفت پرده‌ی کلفت وسط اتاق را از عرض کشید و خانه‌ی اتاقی‌شان را دو قسمت کرد. خودش و خانواده‌اش آن‌ور ، ما این‌ور. داخل که رفتم ایستادم و یک قدم به عقب برگشتم. یک جاگلدانی کنار در بود که با برگ نخل بافته شده بود. تویش گلدانی پلاستیکی بود با یک گل طبیعی. چشمم را قاپید. بلند گفتم : «چه جاگلدانی قشنگی. جاگلدانی از گلش قشنگ‌تره.» شام نان خوردیم و خرما. و مهیای خواب شدیم. مرد هم رفت آن‌طرف پرده تا بخوابد. بقیه خوابیدند. خوابم نمی‌بُرد. اتاق توی سکوت مطلق بود و تاریکی محض که صدایی از آن‌ور پرده آمد. معلوم بود و مجهول. شبیه صدای کشیده‌شدن نخی که دارد تشک می‌دوزد. کمی ضخیم‌تر. تا دوساعت هرچندثانیه یک‌بار آن صدای معلوم مجهول آمد. بعدش خوابم برد. صبح زود بیدار شدیم. صبحانه نان خوردیم و خرما. تشکر کردیم و خواستیم برویم که مرد آمد و با دو دست یک جاگلدانی جلویم آورد و گفت مال شما. لنگه‌ی همان جاگلدانی کنار در. چشم‌هایم گرد شد از ذوق. داشتم تشکر می‌کردم که صدای دیشب یادم آمد. پرسیدم نکند آن صدای دیشب صدای بافتن این جاگلدانی بود؟ لبخندی زد و سری تکان داد که یعنی بله. چشم‌هایم گردتر شد از ذوق. صدای تشکرم رفت بالاتر و غلیظ گفتم ممنونم که بافتید. که مرد پرده‌ برداشت. هم از ماجرا. هم از وسط اتاق. گفت کار من نیست ، کار دخترم مهدیه است، دیشب که داخل شدید دخترم مهدیه پشت پرده بود ، شنید که از جاگلدانی تعریف کردید ، ذوق کرد. گفت که صبح زود شما می‌روید همان شب برگ‌های نخل را برداشت و شروع کرد به بافتن. چشم‌هایم بیشتر گرد شد از ذوق و نمی‌دانم چرا پرسیدم توی آن تاریکی چطور این را بافته مهدیه خانم؟ دستم را گرفت و داخل اتاق بی‌پرده برد. دختری ۱۴ ، ۱۵ ساله انتهای اتاق ایستاده بود. ما را انگار می‌دید و نمی‌دید. مرد به دختر اشاره کرد و گفت: «دخترم مهدیه ، نابیناست.» لال شدم. خشکم زد. دست‌های نازکش را گرد کرده بود توی هم و روی هم می‌چرخاند. لبخند زده بود و گونه‌هایش ذوقی شده بود. چشم‌هایم توان گردتر شدن نداشت. بستم. کامل بستم... بیست‌سال از آن ماجرا می‌گذرد و تکه‌ای از جانم وصل است به این جاگلدانی. این جاگلدانی که حالا روبروی چشمانم هست و دارم برایش می‌نویسم. ارزان‌ترین و ارزشمندترین هدیه‌ی عمرم. هربار که می‌بینمش صدای آن‌شب را می‌شنوم. صدای هدیه‌ام را. هدیه‌ای که منقّش است به نقش زمان و نقش معنی. هدیه‌ی مهدیه.