🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
🇮🇷"مجلس در رأس همه امور است". ⏳ ۹ روز 📌 تا انتخابی دیگر ▫️کلید واژه انتخاب # تعامل # نخبگان و
✅ آگهی اسامی نامزدهای دوازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شهرستان دامغان
🔴 کمیته اطلاعرسانی ستاد انتخابات شهرستان دامغان
🔺 به همت مجمع بسیج اساتید و کارکنان دانشگاه آزاد دامغان صورت گرفت؛
🔹 اردوی راهیان پیشرفت
#روایت_پیشرفت_و_امید
🔸 بازدید کارکنان و استادان دانشگاه آزاد اسلامی دامغان از فولاد کویر دامغان
🔹 این مجموعه در سال ۱۳۹۵ فعالیت خود را آغاز نمود ۴۰۰ کارگر و تکنسین مشغول به فعالیت میباشند و محصول آهن اسفنجی را تولید مینماید.
🔸روابط عمومی آزاد اسلامی دامغان
36.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارش_تصویری
🟢 کاروان راهیان نور #خواهران دانشگاه آزاد اسلامی دامغان
⚪️ بازدید از یادمان های فتح المبین، فکه شهید باقری، هویزه
🔴 یکشنبه و دوشنبه ۲۹ و ۳۰ بهمن ۱۴۰۲
#راهیان_نور
#دانشگاه_آزاد_اسلامی_واحد_دامغان
#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_آزاد_دامغان
🔸روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی دامغان
حدیث روز
امام حسن عسکری علیه السلام: از افشای اسرار و ریاست طلبی بپرهیز که این دو به هلاکت می کشانند
تحف العقول ص ۴۸۷
گلبرگی از بوستان ادب پارسی
گفت آن یار کز او گشت سرِ دار بلند
جُرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
حافظ
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
✨یاحیُّ یا قیوم✨
🌸سلام بر همراهان عزیز🌸
💫 چهارشنبه 💫
☀️ ۰۲ اسفند ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۱۱ شعبان ۱۴۴۵ هجری قمری
🌲 ۲۱ فوریه ۲۰۲۴ میلادی
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
🇮🇷"مجلس در رأس همه امور است🇮🇷 امام خمینی 🗓 ۱۰ روز ⏳تا انتخابی دیگر مقام معظم رهبری: "شهید
🇮🇷"مجلس در رأس همه امور است".
⏳ ۹ روز
📌 تا انتخابی دیگر
▫️کلید واژه انتخاب
# تعامل
# نخبگان و متخصصین
# مرید محوری
نامزد منتخب علاوه بر توانایی تعامل
میبایست عزم جدی در استفاده از
متخصصین و نخبگان را دشته باشد
حرکت موثر و پایدار در مسیر توسعه
نیازمند استفاده از توان تخصصی
نیروهای کار آمد می باشد.
ایجاد یک ترکیب رفاقتی و خویشاوندی
نمیتواند تامین کننده پتانسیل لازم
جهت پیشرفت در مسیر توسعه باشد.
از سمت حسین (ع) به علی اکبر(ع)
تو می روی و تمام قبیله می گریند
تو می روی و جهان می رود در آیینه
فدای قامت تو ای شبیه ماه آلود
که از خیال تو جان می رود در آیینه
تو می روی و زمان از دقیقه می افتد
هزار بغض بلند از شقیقه می افتد
رگبریده پس از تو عبارتی دارد
و نبض تند زمان می زند در آیینه
غبار بی کسی از شانه ی پدر بتکان
گدازی از لب خشکت به بوسه ام برسان
بگیر در بغلم هر چه آسمان داری
که می روی و گمان می رود در آیینه-
- به سمت های دگر می روی علی! ... برگرد
تو رمز و رازتری بی معطلی ... برگرد
تو می روی و به دنبال انعکاست آه
هزار مرد جوان می رود در آیینه
عجیب من به من از هر طرف ... نگاهمکن
سلاله ی غم شاه نجف ... نگاهم کن
نرو بمان و مرا دست اشک ها نسپار
تو می روی و «بمــــــــــــــــــــان» می رود در آیینه
از کتاب " از سانتی متر روبرو"
سروده دکتر علیرضا رعیت
🔸 سبز و سیاه
ته اتوبوس نشسته بودم. نیمههای شب. داشتم میرفتم یزد. پسربچهای هفتهشتساله توی بوفه جمع شده بود توی خودش و خوابیده بود. همه خواب بودند جز من و راننده. از دور میدیدمش. کت سبز داشت. توی آن تاریکی اتوبوس از دور برق میزد. آهنگ شاد گذاشته بود. تمام آهنگهایش شاد بودند. همهشان شیش و هشتی. هر از گاهی قر ریزی به شانههایش میداد و برای خودش میرقصید.
وسط شیشهی جلو هم یک عروسک بزرگ پشهی مهمونی آویزان کرده بود و دو گوشهاش عروسک پت و مت. ترکیب شادی بود. رنگها ، تصویرها ، صداها. صدای آهنگ پت و مت توی ذهنم پلی میشد و شیشهی جلو را که میدیدم بده بزنیم پشه.
چنددقیقهای از دور آن ترکیب را میدیدم و لبخند میزدم. خوابم نمیبرد و خرمای خوبی ته ساکم داشتم. خرما را برداشتم و رفتم جلو. به راننده تعارف زدم. صندلی تاشوی شاگرد را خواباند و گفت :« خوشآمدی. میشه باهم حرف بزنیم؟» من از خدا خواسته. او از خدا خواستهتر. نشستم. دماغم روبروی خرطوم پشه بود. صدایش را از نزدیک شنیدم و بلندتر ، که بده بزنیم دیگه. لبخندم پررنگتر شد. رفته بودم درست وسط قاب شادی که از دور میدیدم نشستم. دو تا چای ریخت و گفت خرما با چای میچسبد و چای با خرما. اهل یزد بود. با آن لهجهی خوشمزهاش. زودتر از آنچیزی که فکر میکردم گفتگو شکل گرفت. صدای شاد ضبط را کم کرد تا حرفهای شاد خودش را بگوید. همان اول چندتا جوک شوفری گفت. خیلیهایشان را شنیده بودم. اما لهجهی ناز یزدیاش مزهی جوکها را برایم نو و ناب میکرد. لهجه به جوک مزه میدهد. مثل جوجهای که بخوابانی توی زعفران یا ارده. خیلی فرق دارد «یک روز یک مرد خواست بره تونس نتونس» را معمولی بگویی یا یزدی. دلم ریسه میرفت.
سی ، سی و پنجساله میزد. گفتگومان زود کُرک انداخت و گرم شد. نیمساعتی حرفهای شاد زدیم. مردیم از خنده. هرّ و کرّمان رفت بالا.
لابلای صحبتهای شادش دیدم که با دست راست کف دست چپش را میمالد و ماساژ میدهد. چشمانم دست چپش را دقیق دید. که کاش دقت نمیکردم. باد کرده بود. سر آستین کت سبزش رفت بالا و باند کشی مشکی را دیدم که محکم روی دست چپش بسته بود. از مچ به بالا. که کاش بالا نمیرفت و آن سیاه را زیر سبز نمیدیدم. کاش خرما نداشتم. کاش مثل بقیه خوابم میبرد. کاش از دور نمیآمدم نزدیک.
لابلای خنده پرسیدم : «دستت چی شده؟»
گفت : «دوسه روزه استخوان کف دستم شکسته ، رفتم دکتر گفته باید بیستروز توی گچ باشه»
گفتم : «چرا گچ نگرفتی؟»
گفت:« پلیس راه که ساعت میزنم دست گچیم رو ببینن گیر میدن نمیذارن رانندگی کنم»
سکوت کردم که یعنی جواب سؤال من این نبود. سکوتم را فهمید و ادامه داد :« نمیرسم آقا میثم ، مجبورم ، هر ماه باید یه سکه بدم بهش»
ورق برگشت. صفحهی شادی ورق خورد و رفت صفحهی غم.
لحنش یکجوری بود. مثل موشک. انگار توی ساختمان مراسم شادی و بزن و بخند باشد ، یک موشک که رویش نوشته باشد نمیرسم مجبورم باید ماهی یک سکه بدم بهش یکهو بیاید بخورد زیر ساختمان و همهچیز فرو بریزد. گرد و خاک ببینی ، گوشات سوت بکشد بعد ببینی یک تکه سقف افتاده رویت.
کاش فیلمساز بودم. خسرو شکیبایی را از وسط اتوبوس شب میآوردم پشت فرمان اتوبوس. بهش میگفتم آقای شکیبایی استاد عزیز خسرو جان لحنت باید اینطور باشد. جوری بگو نمیرسم مجبورم ماهی باید یک سکه بدم بهش که دل بیننده مثل شمع آب شود و غم ازش چکه کند. جوری که بیننده توی صورتت ببیند داری غم را میبلعی اما توی لحنت بشنود داری بلعیده میشوی.
سکوتم کشدار شد. پت و پهنا گرفت. سکوت او هم. زمینه و پسزمینه عوض شد. پشه دیگر حرف نمیزد. مثل یک عروسک مرده. آهنگ پت و مت نمیآمد دیگر. ضبط صدای شاد نداشت.
ذهنم رفت سمت آن حرف که گفته بود آدمها دوجور ناراحتند ، یا غم دارند یا خیلی غم دارند. فرقش اینه که دومی اشک نداره.
بعد از جلوی اتوبوس شوت شد و رفت عقب اتوبوس. روی بوفه. کنار پسربچهای که خودش را بغل کرده بود و خوابیده بود. با اینکه فهمیده بودم ماجرا را و میدانستم که نباید سؤال کنم پرسیدم پس اون پسربچهی توی بوفه...
سرش را بهعلامت تأیید تکان داد و گفت پسرمه...
بقیهی ماجرا هم که گفتن ندارد. سکوتی غلیظ مثل جوهر سیاه افتاد توی آب زلال گفتگومان...
همین چندخط را میشود پرینت گرفت و منگنه کرد به خیلی آدمها. مثل نامهای که پیوست دارد. بگوییم نامه شاد است پیوستش غم دارد.
که میثم آدمها همیشه صورتشان را با سیلی سرخ نمیکنند. بعضیها دردهایشان را با باند کشی سیاه میبندند و رویش کت سبز میپوشند. تا از دور نبینی. نفهمی. تا از دور بگویی چه آدم شادی. همینکه نزدیکشان میشوی کافیست سر آستینشان برود بالا.
که میثم بعضی آدمها از دور بهار سبزند از نزدیک زمستان سیاه. مثل فروردین و اسفند. همینقدر دور. همینقدر نزدیک.
#ميثم_كسائيان
🔹رئيس ستاد انتخابات استان سمنان:
🔸۱۴ درصد نامزدهای انتخابات مجلس در استان سمنان خانم هستند
سمنان – رئيس ستاد انتخابات استان سمنان گفت: ۱۴ درصد از نامزدهای انتخابات مجلس در چهار حوزه انتخابیه استان از بین خانمها هستند.
مشروح خبر را اینجا بخوانید
🔖چند روایتِ کوتاه از نماینده تراز جمهوری اسلامی ایران؛ شهید سیدحسن شاهچراغی
▫️رهبر معظم انقلاب اسلامی: در بین شهدای نامآور جمهوری اسلامی ایران، شهید شاهچراغی که نه فقط متعلق به مردم دامغان بلکه متعلق به ملت ایران است، یکی از پرچمهای افتخار این مردم عزیز است.
✍بیشتر بخوانید
از روی دست بغلی ننویسید!
بعضیها به جای مطالعه نامزد و تواناییهای او به طرفداران او نگاه میکنند در حالی که نمیدانند حق حتما با جمعیت نیست بلکه ارزش و برکت آرا به لطف خدا، آرا و اندیشه و قدرت نامزد بر اساس تجربه و کاردانی برمیگردد.
چه بسا
نامزد بی هیاهو عین حق باشد و دیگران در حلقه هیاهو فاقد وجاهت!
و جالب اینکه بعضی از طرفداران، رقیب و یاران او را از آینده موهوم میترسانند که مبادا رای دهید که شاید فلان شود و این روال عین ناجوانمردی است.
باید با توکل بهترین را
بين خوب و خوبتر، خوبتر را
و حتی بين بد و بدتر احتمالی، بد را پذیرفت که کشتی با ناخدای کم تجربه به مقصد میرسد ولی کشتی بی ناخدا حتما با فلاکت روبرو خواهد بود.
#من_رای_میدهم
دامغان نما
خودم باید دهان باشم برای این حکایتها
به گوش خود بباید گفت روایت از روایتها
کمی تردید لازم هست برای شرح این باور
شکایت کردهام از خود به یاد آن شکایتها
کسی میگفت یک روزی سوار ساغری بوده
همیشه مست باید بود که دریابی عنایت ها
گمان کرده از این بازار تواند رفت پی یارش
نمی دانست که دل رفته پی آغاز غایت ها
من و اندوه و شب هر سه پی تاریخ این شهریم
کسی هرگز نمیداند؟ چراغ صبح آيت ها؟
فلک باغ ملک را کند زمین شد باغ بی میوه
فسوس ماند و غم بسیار غرور ماند و سرایت ها
تمام درد این سینه نشست بر جنت رویم
که من خود گفتهام با خود غروب این درایت ها
رسید قصه به اینجا که چرا لبخند نمیآید
به او گفتم که هست دردی فراتر از شکایتها
سیدرضا جزءمومنی
🇮🇷پایگاه خبری دامغان نما 🇮🇷
🇮🇷"مجلس در رأس همه امور است". ⏳ ۹ روز 📌 تا انتخابی دیگر ▫️کلید واژه انتخاب # تعامل # نخبگان و
✅ آگهی اسامی نامزدهای دوازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شهرستان دامغان
🔴 کمیته اطلاعرسانی ستاد انتخابات شهرستان دامغان