#تلنــگر
✍️از بزرگمردی پرسیدم :
بهترین چیزی که میشه
از دنیا برداشت چیه ؟🤔
کمی فکر کرد و گفت : دست ؛
با تعجب گفتم :چی؟ دست ؟!!😦
گفت بله ، اگر از دنیا دست برداریم
کار بزرگی انجام دادیم که
کوچکترین پاداشش رضوان
خداونده😇😌 و ادامه داد که :
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»
"عشق به دنیا ریشهٔ هر گناه است"
⚠️#تلنگر|🍃
بہجاےاینـڪــه
ڪـفـشـتـوبالـبـاسـت،سِتڪنے!
حـࢪفـتـو بـاعملت ؛؛ سِـتڪن!🌾
داشتم میگفتم :
این کوفیان چه کردند با حسین ؟!
یاد خودم افتادم...
گناهایم چه کردند با قلب مهدی 💔
#تلنگرانه↷
🔸 سردار قاآنے : به زیر ساخت هاے اسرائیل آسیبے نرساندیم چون قرار است به زودے ملت فلسطین از آنها استفاده کنند .
#فلسطین :))
#معرفی_شهید
نام : شهید سید مرتضی آوینی
تولد : 21 / شهریور / 1326
محل تولد : تهران _ شهرری
شهادت : 20 / فروردین / 1372
محل شهادت : فکه
سن : 46
مزار : تهران _ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) _ قطعه 29 _ ردیف 11 _ شماره 12
خلاصه ای از زندگی :
سلام من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ام که درهر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز برمیخوردی .
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زنجان و کرمان و تهران گذراندم و از کودکی به هنرعلاقه داشتم و در سال ۱۳۴۴ به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدم و با خانم مریم امینی ازدواج کردم و صاحب سه فرزند شدیم .
در دوران دانشگاه و جوانی خودم را کامران آوینی معرفی کرده بودم . شخصیتی که هیچ شباهتی با مرتضی آوینی بعد از انقلاب نداشت . کامران جوانی تندرو بود که در هر دوره یک حالی داشت . یک روز قرتی مآب و یک روز لوتی و یک روز هم عاشق عرفان ...
اما من بعدها با اندیشههای روحالله خمینی آشنا شدم و در سالیان بعد به یک انقلابی بدل شدم و مسیر زندگی خود را تغییر دادم .
معماری را تموم کرده بودم اما بعد از انقلاب و با توجه به ضرورت های انقلاب وارد حیطه فیلم سازی شدم .
بعد از کش و قوس های فراوان مجموعه روایت فتح رو تهیه کردیم و اواخر سال ۱۳۷۰ مؤسسه فرهنگی روایت فتح به دستور آیتالله سیدعلی خامنه ای تأسیس شد تا به کار فیلم سازی مستند و سینمایی دربارهٔ دفاع مقدس بپردازد .
اما من نتونستم خیلی برای این مجموعه کار کنم چون اوایل سال 72 بود که در منطقه فکه در حال بررسی لوکیشن فیلم مستند شهری در آسمان ، بودم که به همراه محمد سعید یزدان پرست با مین برخورد کردیم و بر اثر اصابت ترکش مین باقی مانده از جنگ ایران و عراق شهید شدیم و من به سید شهیدان اهل قلم معروف شدم .
سخن شهید :
تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم ، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .
من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام ، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام . موسیقی کلاسیک گوش داده ام . ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام .
من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام . ریش پروفسوری و سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را - بی آنکه آن زمان خوانده باشم اش - طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند : عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند ، معلوم است که خیلی میفهمد ...
اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود ، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید .
باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد ، آن را خواهد یافت ، و در نزد خویش نیز خواهد یافت .
بخشی از وصیت نامه :
زندگی زیباست ، اما شهادت از آن زیباتر است ؛ سلامت تن زیباست ، اما پرندهی عشق ، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند .
و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند ، تا در مقتل کربلای عشق ، آسانتر بریده شوند و مگر نه آنکه از پسر آدم ، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش ، بیشتر دوست داشته باشد و مگر نه آن که خانه تن ، راه فرسودگی می پیماید تا خانه روح ، آباد شود
و مگر این عاشق بی قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی ، که کرهی زمین باشد ، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند و مگر از درون این خاک ، اگر نردبانی به آسمان نباشد ، جز کرم هایی فربه و تن پرور برمیآید .
ای شهید ، ای آن که بر کرانهی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای ، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش .