eitaa logo
در مسیر مهدویت
347 دنبال‌کننده
1هزار عکس
371 ویدیو
3 فایل
اینجا محلی است که قصد داریم با هم چند قدمی در مسیر مهدویت و کسب رضایت امام زمان مهربان‌مان💚 -که خداوند ظهورش را نزدیک گرداند- برداریم.💐 ان شاء الله (کپی مطالب آزاد است) 🔗 @DarMasireMahdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 تشرف سيد بحرالعلوم و ارزش گريه بر امام حسين (ع) 🕌 سيد بحرالعلوم (ره) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. 💭 در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين (ع) گناهان را مى‌آمرزد، فكر مى‌كرد. ▫️ همان وقت متوجه شد كه شخص عربى كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـيد و سلام كرد. بعد پرسيد: 🔶 جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته اى؟ و در چه انديشه اى؟ اگر مساله علمى است بفرماييد شايد من هم اهل باشم. ▫️ سـيـد بـحرالعلوم فرمود: 🔹 در اين باره فكر مى‌كنم كه چطور مى‌شود خداى تعالى اين همه ثواب به زائريـن و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء (ع) مى‌دهد، مثلا ❇️ در هر قدمى كه در راه زيارت بـرمى‌دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته مى‌شود ❇️ و براى يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود؟ ▫️ آن سوار عرب فرمود: 🔶 تعجب نكن! من براى شما مثالى مى‌آورم تا مشكل حل شود: 🔰 سـلـطـانـى بـه همراه درباريان خود به شكار مى‌رفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سـخـتى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد. 🏕 خيمه اى را ديد و وارد آن خيمه شد. در آن سياه چـادر، پيرزنى را با پسرش ديد. آنان در گوشه خيمه عنيزه (بز شيرده) اى داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگى خود را مى‌گرداندند. 🍗 وقـتى سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از مهمان، آن بز را سربريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند. 🌒 سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را براى اطرافيان نقل كرد. در نهايت از ايشان سؤال كرد: 🔸 اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازى پيرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟ ▪️ يكى از حضار گفت: 🔹 به او صد گوسفند بدهيد. ▪️ ديگرى كه از وزراء بود، گفت: 🔹 صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد. ▪️ يكى ديگر گفت: 🔹 فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. ▪️ سـلطان گفت: 🔸 هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام. چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند. من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. ▫️ بعد سوار عرب به سيد فرمود: 🔶 حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سيدالشهداء (ع) هرچه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خداوند بـه زائرين و گريه كنندگان، آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون 💡 خدا كه خـدائيش را نمى تواند به سيدالشهداء (ع) بدهد، پس هر كارى كه مى‌تواند، انجام مى‌دهد، يعنى با صرف نظر از مقامات عالى خودش، به زوار و گريه كنندگان آن حضرت، درجاتى عنايت مى‌كند. 🕯 در عين حال اينها را جزاى كامل براى فداكارى آن حضرت نمى‌داند. چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W5
اربعین است اربعین کربلاست باز تنها، مهدی صاحب عزاست شیعیان یاری کنیدش، قائم است طالب خون حسین مهدی ماست ⚫️ فرا رسیدن اربعین سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و همچنین وفات عالم عارف، علامه حسن‌زاده آملی را به محضر حضرت بقیة الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و همه ی منتظران ظهور آن حضرت، تسلیت عرض می‌کنیم.
💡 مستحبّی که هزار واجب در آن است! آیت الله بهجت (ره): 🔘 معلوم ‌می‌شود نماز شب مستحبّی است نظیر روضه خوانی، که وقتی در زمان رضاخان - روضه خوانی را - منع کردند، یکی از اصحاب و اطرافیان حاج شیخ عبدالکریم حایری رحمه اللّه به ایشان عرض کرد: 🔹 چیزی نیست، روضه خوانی یک عمل مستحبّ است که پهلَوی آن را منع کرده است. ▫️ حاج شیخ رحمه اللّه فرمود: 🔸 بله مستحبی که هزار واجب در آن است. ▫️ خدا ‌می‌داند که چه قدر احکام واجب و چه چیز‌هایی از حالات، سیره و کلمات سیّد الشّهدا و سایر معصومین علیهم السّلام که در مقدمه ی روضه نقل ‌می‌شود، که - این مطالب - سبب تقویت دین و موجب افزایش ایمان مردم است! ⬅️ در محضر بهجت، جلد اول، نکته ۳۳۲ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S5W56
🔘 شفای مریض لاعلاج توسط امام زمان (عج) (تشرّف اسماعیل هرقلی‌) 🏷 قسمت اول 🔰 در حلّه، شخصی به نام اسماعیل بن حسن هرقلی بود (هرقل نام روستایی است.) پسر او شمس الدّین فرمود: پدرم نقل کرد: ▫️ در زمان جوانی در ران چپم دملی که آن را توثه می‌گویند، به اندازه دست یک انسان، ظاهر شد. در هر فصل بهار می‌ترکید و از آن خون و چرک خارج می‌شد. این ناراحتی مرا از هر کاری بازمی‌داشت. به حلّه آمدم و به خدمت رضیّ الدّین علی، سیّد بن طاووس رسیده و از این ناراحتی شکایت نمودم. سیّد جرّاحان حلّه را حاضر نمود. ایشان مرا معاینه کردند و همگی گفتند: 🔹 این دمل روی رگ حسّاسی است و علاج آن جز بریدن نیست. اگر این را ببریم شاید رگ بریده شود و در این صورت اسماعیل زنده نخواهد ماند؛ لذا به جهت وجود این خطر عظیم دست به چنین کاری نمی‌زنیم. ▫️ سیّد بن طاووس فرمود: 🔸 من به بغداد می‌روم؛ در حلّه باش تا تو را همراه خود ببرم و به اطبّاء و جرّاحان بغداد نشان دهم، شاید ایشان علاجی بنمایند. ▫️ با هم به بغداد رفتیم. سیّد اطبّاء را خواست و آنها همان تشخیص را دادند و از معالجه من ناامید شدند. آنگاه، سیّد بن طاووس به من فرمود: 🔸 در شریعت اسلام، امثال تو می‌توانند با این لباسها نماز بخوانند؛ ولی سعی کن خودت را از خون پاک کنی. ▫️ بعد از آن عرض کردم: 🔹 حال که تا بغداد آمده‌ام، بهتر است به زیارت عسکریّین علیهما السّلام در سامرّا مشرّف شوم و از آن‌جا به حلّه برگردم. ▫️ وقتی سیّد بن طاووس این سخن را شنید، پسندید. من هم لباسها و پولی که همراه داشتم، به او سپردم و روانه شدم. چون به سامرّا رسیدم، داخل حرم عسکریّین علیهما السّلام شده، زیارت کردم و بعد به سرداب مقدّس مشرّف گردیدم. به خداوند عالم استغاثه نمودم و حضرت صاحب الامر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف را شفیع خود قرار دادم. مقداری از شب را در آن‌جا به سر بردم و تا روز پنج‌شنبه در سامرّا ماندم. آن روز به دجله رفته، غسل کردم و لباس پاکیزه‌ای برای زیارت پوشیدم و آفتابه‌ای که همراهم بود، پر از آب کرده برگشتم؛ تا به در حصار شهر سامرّا رسیدم. ❇️ ناگاه، چهار نفر سواره مشاهده کردم که از حصار بیرون آمدند. گمان من آن بود که ایشان از شرفاء و بزرگان اعرابند که صاحبان گوسفند هستند و گلّه ایشان در آن حوالی می‌باشد. وقتی به نزدیک آنها رسیدم، دیدم دو نفر از ایشان جوان و یکی پیرمرد است که نقاب انداخته‌ و دیگری بسیار با هیبت و فرجیّه به تن داشت (لباس مخصوصی است که در آن زمان‌ها روی لباسها می‌پوشیدند) و در آن شمشیری حمایل کرده بود. آن سوارها نیز شمشیر به‌همراه داشتند. پیرمرد نقاب‌دار، نیزه‌ای در دست داشت و در سمت راست راه ایستاده بود و آن دو جوان در سمت چپ ایستاده بودند. صاحب فرجیّه، وسط راه ایستاد. سوارها سلام کردند و من جواب سلام ایشان را دادم. آنگاه صاحب فرجیّه به من فرمود: 🔸 فردا به نزد اهل‌ و عیال خود خواهی رفت؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 بلی. ▫️ فرمود: 🔸 پیش بیا تا آن چیزی که تو را به درد و الم وا می‌دارد، ببینم. ▫️ من از این‌که به بدنم دست بزند کراهت داشتم؛ زیرا تازه از آب بیرون آمده بودم و پیراهنم هنوز تر بود. با این احوال اطاعت کرده، نزد او رفتم. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۵ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W56
در مسیر مهدویت
🔘 شفای مریض لاعلاج توسط امام زمان (عج) (تشرّف اسماعیل هرقلی‌) 🏷 قسمت اول 🔰 در حلّه، شخصی به نام اسم
🔘 شفای مریض لاعلاج توسط امام زمان (عج) (تشرّف اسماعیل هرقلی‌) 🏷 قسمت دوم 🔰 ... چون به نزد او رسیدم، آن سوار (صاحب لباس فرجیّه) خم شد و دوش مرا گرفت و دست خود را روی زخم گذاشت و فشار داد؛ به‌طوری که به درد آمد و بعد روی اسب نشست. آن پیرمرد گفت: 🔸 رستگار شدی ای اسماعیل. ▫️ گفتم: 🔹 ما و شما ان شاء اللّه همه رستگاریم. ▫️ و از این‌که پیرمرد اسم مرا می‌داند تعجّب کردم! بعد از آن پیرمرد گفت: 🔸 این بزرگوار امام عصر تو است. ▫️ من پیش او رفتم و پاهای مبارکش را بوسیدم. حضرت اسب خود را راند و من نیز در رکابش می‌رفتم. فرمود: 🔶 برگرد. ▫️ عرض کردم: 🔹 هرگز از حضورتان جدا نمی‌شوم. ▫️ فرمود: 🔶 مصلحت در آن است که برگردی. ▫️ باز عرض کردم: 🔹 از شما جدا نمی‌شوم. ▫️ در این‌جا آن پیرمرد گفت: 🔸 ای اسماعیل آیا شرم نداری که امام زمانت دو مرتبه فرمود برگرد و تو فرمان او را مخالفت می‌کنی؟ ▫️ پس از این سخن ایستادم و آن حضرت چند گامی دور شدند و به من التفاتی کردند و فرمودند: 🔶 زمانی که به بغداد رسیدی، ابو جعفر خلیفه، که اسم او مستنصر است، تو را می‌طلبد. وقتی‌که نزد او حاضر شدی و به تو چیزی داد، قبول نکن و به پسر ما که علی بن طاووس است، بگو نامه‌ای در خصوص تو به علی بن عوض بنویسد. من هم به او می‌سپارم که هرچه می‌خواهی به تو بدهد. ▫️ بعد هم با اصحاب خود تشریف بردند تا از نظرم غایب شدند. من در آن حال از جدایی ایشان تأسّف خوردم و ساعتی متحیّر ماندم و بر زمین نشستم. 🕌 بعد از آن به حرم عسکریّین علیهما السّلام مراجعت نمودم. خدّام اطراف من جمع شدند و مرا دگرگون دیدند. گفتند: 🔸 چه اتّفاقی افتاده است؟ آیا کسی با تو جنگ و نزاعی کرده است؟ ▫️ گفتم: 🔹 نه؛ آیا آن سوار‌هایی که بر حصار بودند شناختید؟ ▫️ گفتند: 🔸 آنها شرفاء و صاحبان گوسفندانند. ▫️ گفتم: 🔹 نه؛ بلکه یکی از آنها امام عصر علیه السّلام بود. ▫️ گفتند: 🔸 آن پیرمرد یا کسی که فرجیّه به تن داشت امام عصر علیه السّلام بود؟ ▫️ گفتم: 🔹 آن‌که فرجیّه به تن داشت. ▫️ گفتند: 🔸 جراحت خود را به او نشان داده‌ای؟ ▫️ گفتم: 🔹 آن بزرگوار به دست مبارکش آن را گرفت و فشار داد؛ به‌طوری که به درد آمد. ▫️ و پای خود را بیرون آوردم که آن محلّ را به ایشان نشان دهم، دیدم از دمل و جراحت اثری نیست. از کثرت تعجّب و حیرت، شکّ کردم که دمل در کدام پای من بود. پای دیگرم را نیز بیرون آوردم، باز هم اثری نبود. ✳️ چون مردم این مطلب را مشاهده کردند، به من هجوم آوردند و لباسم را قطعه‌قطعه کردند و جهت تبرّک بردند و به طوری ازدحام کردند که نزدیک بود پایمال شوم. در آن حال خدّام مرا به خزانه بردند. ناظر حرم مطهّر عسکریّین علیهما السّلام داخل خزانه شد و مرا دید. سؤال کرد: 🔸 چند وقت است از بغداد خارج شده‌ای؟ ▫️ گفتم: 🔹 یک هفته. ▫️ او رفت و من آن شب را در سامرّا به سر بردم. بعد از ادای نماز صبح وداع نموده و بیرون آمدم و اهل آن‌جا مرا مشایعت کردند. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۵ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W56r1
در مسیر مهدویت
🔘 شفای مریض لاعلاج توسط امام زمان (عج) (تشرّف اسماعیل هرقلی‌) 🏷 قسمت دوم 🔰 ... چون به نزد او رسیدم،
🔘 شفای مریض لاعلاج توسط امام زمان (عج) (تشرّف اسماعیل هرقلی‌) 🏷 قسمت سوم (آخر) 🔰 ... به راه افتادم و شب را بین راه در منزلی خوابیدم. صبح عازم بغداد شدم؛ وقتی‌که به پل قدیم رسیدم، دیدم مردم جمع شده و هرکه می‌گذرد، از نام و نسب او سؤال می‌نمایند. وقتی رسیدم از من نیز سؤال کردند. ✳️ تا نام و نسب خود را گفتم؛ ناگاه بر من هجوم آوردند و لباسهای مرا پاره‌پاره نمودند و خیلی خسته‌ام کردند. 👮‍♂ پاسبان محلّ در این‌باره نامه‌ای به بغداد نوشت. مرا از آن‌جا حرکت داده به بغداد بردند. ✳️ مردم آن‌جا نیز به سرم هجوم آورده، لباسهای مرا بردند و نزدیک بود که از کثرت ازدحام هلاک شوم. وزیر خلیفه که اهل قم و از شیعیان بود، سیّد بن طاووس را طلبید تا این حکایت را از او بپرسد. وقتی ابن طاووس در بین راه مرا دید، همراهیان او مردم را از اطراف من متفرّق کردند. ایشان به من فرمود: 🔸 آیا این حکایت مربوط به تو است؟ ▫️ گفتم: 🔹 آری. ▫️ از مرکبش فرود آمد و ران مرا برهنه نمود و اثری از آن جراحت ندید و در این هنگام از حال رفت و بیهوش شد. وقتی بهوش آمد، دست مرا گرفت و گریه‌کنان نزد وزیر برد و گفت: 🔸 این شخص برادر و عزیزترین مردم نزد من است. ▫️ وزیر از قصّه‌ام پرسید. من هم حکایت را نقل کردم. سپس او اطبّایی که جراحت مرا دیده بودند، احضار نمود و گفت: 🔹 جراحت این مرد را معالجه و مداوا نمایید. ▫️ گفتند: 🔸 جز بریدن معالجه دیگری ندارد و اگر بریده شود می‌میرد. ▫️ وزیر گفت: 🔹 اگر بریده شود و نمیرد، چه مدّت لازم است که گوشت در جایش بروید؟ ▫️ گفتند: 🔸 دو ماه طول خواهد کشید؛ امّا جای بریدگی گود می‌ماند و مو نمی‌روید. ▫️ وزیر گفت: 🔹 جراحت او را کی دیده‌اید؟ ▫️ گفتند: 🔸 ده روز قبل. ▫️ وزیر پای مرا به اطبّاء نشان داد. آنها دیدند که مانند پای دیگرم، صحیح و سالم است و هیچ اثری از جراحت در آن نیست. یکی از آنها فریاد زد: 🔸 این کار، کار عیسی بن مریم علیه السّلام است. ▫️ وزیر گفت: 🔹 وقتی‌که کار شما نباشد، ما خود می‌دانیم کار کیست. 👑 بعد از آن، وزیر مرا به نزد خلیفه، که مستنصر بود، برد. خلیفه کیفیّت را پرسید. من هم قضیّه را نقل کردم. بعد دستور داد تا هزار دینار برای من بیاورند و گفت: 🔹 این مبلغ را هزینه سفر خویش قرار ده. ▫️ گفتم: 🔸 جرأت ندارم که ذره‌ای از آن را بردارم. ▫️ گفت: 🔹 از که می‌ترسی؟ ▫️ گفتم: 🔸 از کسی‌که این معامله را با من نمود و مرا شفا داد؛ زیرا به من فرمود: "🔶 از ابو جعفر چیزی‌ قبول نکن." ▫️ خلیفه از این گفته‌ام، گریست و ناراحت شد و من هم از او چیزی قبول نکرده، خارج شدم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۵ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W56r2
🔘 هر چه ظهور نزدیک‌تر، بلا بیشتر! آیت الله بهجت (ره): ⚠️ هر چه زمان ظهور حضرت صاحب الامر عجّل‌ اللّه‌ تعالی‌ فرجه‌ الشّریف نزدیکتر شود، بلاها بیشتر می‌شود. هنوز بلاها بعد از این است. 🗡 سفیانی هشت ماه به اسم می‌کشد! ابوسفیان و اولادش ظالم، و علویّون و اولادشان مظلوم آن‌ها بودند، آن حضرت می‌آید و از ظالمین برای مظلومین انتقام می‌گیرد، انتقامِ خونین. حالا ما در راحتی و نعمت هستیم! 🕯 خدا بلاها را رفع و به مبتلایان یقین و صبر عنایت کند. ⬅️ در محضر بهجت، جلد سوم، نکته ۵۰ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S7W55
امام زمان با این همه فدایی چرا ظهور نمی کنید؟.mp3
3.42M
❇️ امام زمان با این همه فدایی چرا ظهور نمی کنید؟ 🎤 آیت الله ناصری 🔰 شخصی از اهالی حِله بسیار امام زمان(عج) را دوست داشت. در یکی از ملاقات ها خطاب به امام گفت: 🔹 شما می گویی ۳۱۳ نفر لازم داری؟ من برایت می آورم. ▫️ حضرت فرمودند: 🔸 آنها را به خانه ات دعوت کن تا با یاری آنها قیام را شروع کنیم. ... 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S6W56
🔘 مدعیان دروغین مفتضح می‌شوند! 🔰 آیت الله بهجت (ره): ▫️ در روایات آمده است: ✅ « در زمان حضرت صاحب عجّل‌ اللّه‌ تعالی‌ فرجه‌ الشّریف شصت کذّاب خارج می‌شوند که هر کدام مدّعی امامت یا بابیّت و نیابت او هستند.»(۱) ▫️ ولی به فضل خدا دروغ آن‌ها آشکار می‌گردد و به هیچ کدام اعتماد نمی‌شود و اهل بصیرت می‌فهمند که حضرت، حقّ است. گویا وقتی حضرت می‌آید، می‌فرماید: 📜 «أَیُّهَاالنّاسُ، إِنّی أَنَا الصّاحِبُ الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تَنْتَظِرُوَن.» 📃 ای مردم، من همان کسی هستم که انتظارش را می‌کشیدید. ▫️ و بعد از اتمام حجّت، کراماتی از او می‌بینند و کذب مدّعیان روشن می‌شود. ⬅️ در محضر بهجت، جلد سوم، نکته ۱۲۱ (۱). متن روایت که از رسول اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلّم نقل شده، به این صورت است: 📜 «لا تَقُومُ السّاعَهُ حَتّی یَخْرُجَ الْمَهْدِیُّ مِنْ وُلْدی، وَلا یَخْرُجُ حَتّی یَخْرُجَ سِتُّونَ کَذّابا کُلُّهُمْ یَقُولُ: أَنَا نَبِیٌّ.»؛ 📃 قیامت به پا نخواهد شد تا این که فرزندم مهدی قیام کند، و او قیام نخواهد کرد تا این که شصت کذّاب که همگی می‌گویند: ما پیامبریم، قیام کنند. الارشاد، ج ۲، ص ۳۷۱؛ اعلام الوری، ص ۴۵۵؛ و ... 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S7W56
در سوگ نبی جهان سیه می‌پوشد در سینه، دل از داغ حسن می‌جوشد از ماتم هشتمین امام معصوم هر شیعه ز درد، جام غم می‌نوشد سالروز شهادت پیامبر مهربانی و رحمت عالمیان، حضرت محمد مصطفی صلی‌الله علیه و آله و شهادت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی(ع) بر ساحت مقدس بقیه‌الله الاعظم ارواحنافداه و تمامی مسلمین و بویژه شیعیان، تسلیت باد.
🔘 خلق نیکوی حضرت محمد (ص) 🔳 آیت الله ناصری: ▫️ خداوند، چند چیز را در قرآن عظیم شمرده است. خدایی که خود عظیم است، اگر چیزی را عظیم بشمارد، عظمت آن فوق العاده است. یکی از مواردی که خداوند عظیم، آن را عظیم شمرده خُلق عظیم نبی اکرم است. در قرآن فرمود: 📜 اِنَّکَ لَعَلَی‌ٰ خُلُقٍ عَظیم. (سوره قلم، آیه چهار: و یقیناً تو بر بلندای سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری.) ❇️ زمانی که نبی اکرم به مدینه آمدند و اسلام رونقی گرفت، روستای دور افتاده‌ای بود که حدود هزار نفر جمعیت داشت. یک نفر از اشرار این منطقه بود که بسیار بد و خونریز بود. آن شرور دید که اهل این منطقه، خیلی ناراحتند. پرسید: 🔹 چه شده است؟ چرا این‌قدر ناراحتید؟ ▫️ گفتند: 🔸 یک نفر به مدینه آمده و ادعای پیغمبری ‌می‌کند و همه خدایان ما را زیر سؤال برده و منکر شده است. ما از این ناراحتیم که تمام خدایان ما را کنار زده است و دین تازه ای آورده و ‌می‌گوید: 🔶 خدا یکی است. ▫️ گفت: 🔹 شما چه ‌می‌خواهید؟ ▫️ گفتند: 🔸 اگر بتوانی خون این شخص را بریزی و او را بکشی، آنچه دلت بخواهد، به تو می‌دهیم. ▫️ گفت: 🔹 فردا سر او را برای شما می‌آورم. ▫️ آن شرور، حرکت کرد و بعد از ظهر مدینه رسید. نماز پیغمبر در مدینه تمام شده بود و عرب‌ها به منزل خود رفته بودند. حضرت هم داشتند، به منزل ‌می‌رفتند. عرب شرور به پیغمبر رسید؛ در حالی که آن حضرت را نمی‌شناخت؛ لذا از خود پیغمبر پرسید: 🔹 این محمد که می‌گویند، کجاست؟ ▫️ حضرت فرمودند: 🔸 او را چه کار داری؟ ▫️ عرض کرد: 🔹 من از فلان منطقه هستم و شنیده‌ام ادعای پیغمبری کرده و منکر خدایان ما شده است. آمده ام سر او را برای خویشانم سوغات ببرم. ▫️ فرمودند: 🔸 الآن بعد از ظهر است و هوا گرم. شما هم تازه رسیده‌ای و خسته هستی. غذا هم که نخورده‌ای. بیا برویم منزلِ ما استراحت بکن، غذایت را بخور، خوابت را برو. سر حال که شدی، من دست محمد را در دستت می‌گذارم. ✨ حضرت او را به منزل آوردند و عبای خود را پهن کردند و گفتند: 🔸 روی آن بنشین. ▫️ آن عرب غذایش را خورد و مشغول استراحت شد. ☀️ کم کم آفتاب او را گرفت. حضرت، مقابل آفتاب ایستادند و با بدن مبارکشان، روی صورت این عرب، سایه انداختند، تا آفتاب به او نتابد. ⏳ خواب آن عرب طول کشید و پیغمبر عرق کردند. عرق‌های پیغمبر، روی صورت این جوان چکید و بیدار شد. دید که این آقا بالا سر او نشسته و از شدت گرمای آفتاب صورت او از عرق خیس شده است. بلند شد و گفت: 🔹 آقا! چرا این طور کردی؟ چرا من را شرمنده کردی؟ خدمتی به من کردی که احدی نکرده است. ▫️ و عذر خواهی کرد. حضرت فرمودند: 🔸 دیدم خسته‌ای و خواب هستی. نخواستم بیدارت کنم و بگویم آفتاب تو را گرفته است. بالای سر تو نشستم که آفتاب تو را اذیت نکند. ▫️ آن عرب بلند شد و گفت: 🔹 وعده کردی که دست محمد را در دستم بگذاری. برویم محمد را پیدا کن و دست او را به دست من بده. 🤝 حضرت دستشان را آوردند جلو و فرمودند: 🔸 بگیر. ▫️ جوان نگاهی نکرد و گفت: 🔹 چه را بگیرم؟ ▫️ گفت: 🔸 دست من را. من محمدم. ▫️ این جوان به حضرت نگاهی کرد و با خودش گفت: 🔹 عجب! این زندگی و این اخلاق او است؟! ❇️ شهادتین را جاری کرد و به حضرت ایمان آورد و گفت: 🔹 من ‌می‌روم همه مردم شهرمان را مسلمان می‌کنم. 💡 حضرت، همه اعمال و رفتارشان به‌گونه‌ای بوده است که برای ما معلم و الگو باشند. ⬅️ اپلیکیشن آیت الله ناصری 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S5W57
در مسیر مهدویت
خراسان می دهد بوی مدینه گرفته دُرّی از کوی مدینه خراسان کربلای دیگر ماست مزار زاده ی پیغمبر ماست خراسان راز دل ها با رضا داشت چه شب هایی که ذکر یا رضا داشت خراسان! کو امام مهربانت؟ چه شد با او ز مامون در میانت خراسان را سراسر غم گرفته در و دیوار آن ماتم گرفته خراسان داغ دل بر سینه دارد ز مامون، سینه ی او کینه دارد دریغا! میهمان در خانه کشتند چه تنها و چه مظلومانه کشتند امامِ اِنس و جان را زهر دادند به تهدید و به ظلم و قهر دادند ز نارِ زهرِ دشمن، نور می‌سوخت سراپا همچو نخل طور می‌سوخت ز جا برخاست با رنگ پریده غریبانه، عبا بر سر کشیده گهی بی تاب و گه در تاب می‌شد شبیه شمع روشن آب می‌شد میان حجره ی در بسته می‌سوخت نمی زد دم ولی پیوسته می‌سوخت ز هفده خواهر والا تبارش دریغا کس نبودی در کنارش دلش دریای خون، چشمش به در بود امیدش دیدن روی پسر بود به خود پیچید و تنها دست و پا زد جوادش را، جوادش را صدا زد به توس آمد به آنی از مدینه جوادش در حضورش شد قرینه پسر حاضر به بالین پدر شد پدر از شوق او حالش دگر شد جوادش را گرفت آقا در آغوش درونش می گداخت از زهرِ پر جوش بزد بوسه به آرامی جبینش پسر اشکش به روی نازنینش پدر رو سوی آن خونین جگر کرد صدایش را کمی آهسته تر کرد جوادش رو به بابا مستمع شد ز اسرار امامت مطلع شد پدر چون شمع سوزان آب می‌شد پسر هم مثل او بی تاب می‌شد پدر می‌گشت قلبش پاره پاره پسر با گریه می‌کردش نظاره پدر آهسته چشمان خودش بست پسر گویی که جانش رفته از دست پسر از پرده ی دل ناله سر داد پدر هم جان در آغوش پسر داد 🏴 سالروز شهادت مظلومانه امام مهربانمان، حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) را به حضرت صاحب الزمان(عج) و همه شیعیان و محبّین آن حضرت، تسلیت عرض می‌کنیم.
🔘 تشرف در راه مانده ای از زائران امام رضا (ع) (تشرّف شیخ حسین خادم مسجد سهله) 🔰 شیخ آقا بزرگ تهرانی از شیخ حسین، خادم مسجد سهله، نقل می‌کند: 🕌 در سفر اوّلی که با جناب شیخ اعظم، شیخ محمّد طه اعلی اللّه مقامه به مشهد مقدّس مشرّف شدیم؛ نزدیک مشهد یعنی میامی رسیدیم من بر حیوان سواری خود طیّ مسافت می‌کردم. چیزی از راه را طیّ نکرده بودیم که آن حیوان از حرکت باز ماند و کم‌کم عقب افتادم بطوری‌که اثری از قافله دیده نمی‌شد. پیاده شدم و قدری پیاده با حیوان راه رفتم؛ ولی حیوان به‌خاطر ورمی که در دستش پیدا شده بود، نمی‌توانست راه برود و من هم از حرکت عاجز شدم. در این‌جا بارم را فرود آورده و فرشم را بر زمین پهن نمودم و در وسط صحرا مثل این‌که در خانه‌ام باشم، نشستم و مدّت مدیدی در فکر بودم و به حضرت رضا علیه السّلام خطاب می‌نمودم و عرایضی را عرض می‌کردم و می‌گفتم: 🔹 مولاجان من زائر شمایم و از کاروان عقب افتاده‌ام و دست حیوانم شل شده است. ▫️ و امثال این مطالب را ذکر می‌کردم. ناگاه دیدم شخص عجمی که بر حیوان قویّ سفیدی سوار است، از راه می‌آید. گفتم: 🔹 لابد این شخص از زوّار است. ▫️ وقتی رسید، سلام کرد. جواب سلامش را دادم. خیال کردم که او هم به واسطه امری از کاروان عقب‌ افتاده است. بعد از جواب سلام، ایشان به فارسی مشغول صحبت شد و من هم فارسی بلد بودم. مرا به اسم نام برد و گفت: 🔸 ای شیخ حسین، طوری نشسته‌ای مثل این‌که در خانه خودت نشسته باشی آیا نمی‌دانی این‌جا چه جایی است؟ ▫️ گفتم: 🔹 بلی؛ امّا قضیه من چنین و چنان است. ▫️ گفت: 🔸 برخیز بارت را روی حیوانت می‌گذاریم و می‌رویم شاید خداوند ما را به قافله برساند. ▫️ گفتم: 🔹 آیا نمی‌بینی که دستش چه شده و نمی‌تواند راه برود؟ ▫️ اصرار کرد. گفتم: 🔹 لا حول و لا قوّه الّا باللّه ▫️ و برخاستم. بار بر روی حیوان قرار گرفت من هم به اجبار او، حیوان را می‌راندم و ایشان نیز کم‌کم راه می‌رفت. در بین راه گفت: 🔸 ای شیخ حسین، بار من سبک‌تر از بار تو است؛ بارت را روی حیوان خودم می‌گذارم و بار خودم را روی حیوان تو. ▫️ گفتم: 🔹 میل خودتان. ▫️ بار مرا گرفت و روی حیوان خودش گذاشت و بار خودش را روی حیوان من و به همین کیفیّت می‌رفتیم. گفت: 🔸 ای شیخ حسین، نمی‌خواهی حیوان خودت را با حیوان من مبادله کنی تا سربه‌سر شود؟ ▫️ گفتم: 🔹 ای برادر، تو عجمی و من عرب؛ گمان می‌کنی من نمی‌فهمم که مرا مسخره می‌کنی! حیوان شما ده برابر حیوان من می‌ارزد؛ با این‌که من در این صحرا در معرض هلاکتم و چاره‌ای ندارم جز این‌که مال و بارم را بگذارم و بروم تا خود را از هلاکت خلاص کنم. معلوم است که این حرف تو جز برای مسخره کردن من نیست. ▫️ گفت: 🔸 از استهزاء کردن، به خدا پناه می‌برم. تو چه کار داری، من می‌خواهم حیوانم را با حیوان تو معاوضه کنم. ▫️ هرچه می‌گفتم: 🔹 ای برادر مرا مسخره نکن، ▫️اصرار می‌کرد، تا اصرارش بحدّی رسید که قبول کردم. گفت: 🔸 پس سوار شو. ▫️ من بر حیوان او سوار شدم دیدم انگار مثل مرغی می‌پرد. آن مرد گفت: 🔸 تو به قافله ملحق شو من هم ان شاء اللّه تعالی ملحق می‌شوم. ▫️ زمان کمی گذشت که دیدم به قافله رسیده‌ام. آن هم در نزدیکی منزل و مثل آن‌که از آن مرد غافل شدم. همین‌که به منزل رسیدم، پیاده شده و مشغول رسیدگی به حیوان گردیدم و وقتی کارم تمام شد برای خوردن قهوه خدمت شیخ محمّد طه رسیدم. وقتی داخل شدم، سلام کردم. فرمود: 🔸 شیخ حسین، چرا امروز در راه با ما نبودی؟ ▫️ چون بنای من بر این بود که هر روز حیوانم را جلوی محمل شیخ یک ساعت یا بیشتر راه می‌بردم و ایشان برای من حکایاتی را نقل می‌فرمودند. عرض کردم: 🔹 شیخنا قضیّه من این بود ▫️ و جریان را نقل کردم. فرمود: 🔸 آن مرد کجا است؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 خودش را به ما می‌رساند؛ ولی هنوز نرسیده است. ▫️ فرمودند: 🔸 بلکه او قبل از تو رسیده است؛ آیا گمان می‌کنی که این‌طور کارها را در چنین مکانی کسی غیر از ائمّه معصومین علیهم السّلام انجام می‌دهد؟ ▫️ بعد شیخ به‌خاطر این جریان قصیده‌ای در مدح حضرت رضا علیه السّلام انشاء نموده و قضیه را در آن درج نمود. ♦️ جناب شیخ آقا بزرگ تهرانی فرمودند: ▪️ شیخ حسین بعضی از ابیات آن قصیده را برای من خواند؛ ولی من فراموش نموده‌ام. و گفت: ▫️ آن شخص را هم دیگر ابدا ندیدم و با آن حیوان تا تهران برگشتم. در آن‌جا مریض شدم و آن را به قیمت گزافی فروختم و در معالجه مرض و مراجعتم، مصرف کردم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۰۳ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W57
بی تو ای صاحب زمان - جواد مقدم.mp3
2.65M
🔘 بی تو ای صاحب زمان 🎤 جواد مقدم 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S9W46
⭕️ تمام عمر به او خدمت می کردم ❇️ از امام حسین علیه السّلام سؤال شد: 🔹 آیا مهدی علیه السّلام متولّد شده است؟ ▫️ فرمودند: 📜 لا، لو أدرکته لخدمته أیّام حیاتی؛ 🔸 نه، اگر زمان او را درک می‌کردم، تمام ایّام عمرم را در خدمت او می‌گذراندم. ⬅️ عقد الدّرر: ۱۶۰؛ یاد مهدی: ۱۳۲. 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S3W58
برات دعا می‌کنن - حاج آقا مومنی .mp3
4.59M
✨ برات دعا می‌کنن 🎤 حاج آقا مومنی 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S6W57
💡 مقایسه خوشی‌های دنیا و لذت مناجات و انس با خدا آیت الله بهجت (ره): ▫️ ولید بن عبدالملک از بنی مروان، که مدعی خلافت رسول اللّه‌ صلّی‌ اللّه‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم بود، می‌گفت: 🔹 زمانی که شراب می‌خورم زن‌ها را نزدیک من نیاورید، موسیقی کار آن‌ها را می‌کند. ▫️ در روایت آمده است: 📜 «أَلْغِناءُ تَصُدُّ عَنْ ذِکْرِ اللّه‌ِ.»(۱) 📃 آواز خوانی انسان را از یاد خدا باز می‌دارد. ▫️ گفته‌اند: 🔹 شراب، با این که در ابتدای تناول آن بسیار تلخ و تیز به نظر می‌رسد و تنفّر طبع از شرب آن حاصل می‌شود و باید چیزی روی آن خورده شود، ولی بعدا موجب نعشه و خروج از غم‌های این عالم و چه و چه می‌شود؛ ولی سرانجام چه بسا کسی که شراب خورده چاقو در دست گرفته و یکی از نزدیکان خود را زخمی کند و یا به قتل رساند؛ به خلاف تریاکی که بی حال و سست می‌شود. ⚠️ آیا لذّت شب نشینی‌ها و اختلاط زنان و مردان و تناول مشروبات و عیش‌های نامشروع، با لذّت انس با خدا و مناجات با او برابر است؟ 💎 این لذّت (انس با خدا) همه‌ی آن لذّت‌ها و تمام کمالات آن عیش‌ها را دارد، و اصلاً نقص‌های آن‌ها را ندارد. ▫️ در انجیل برنابا دارد: ▪️ شبی حضرت عیسی علیه‌السّلام مشغول تهجّد و توغّل در عبادت شد: 📜 «حَتّی صارَ کُلُّ شَیْ‌ءٍ لَهُ عُرْیانا مَکْشوفا.» 📃 تا این که واقعیّت تمام اشیا برای او نمایان و مکشوف گشت. ▫️ یکی از آقا زاده‌ها می‌گفت: 🔸 «در عرض چند دقیقه، حرم کربلا یا اهل حرم را مشاهده کردم.» چه مطالبی چه کشفیّاتی؟ 🕯 بعضی متوجّه به بعض، و بعضی متوجّه به حضرت، چه چیزها را مشاهده نمودم! ⬅️ در محضر بهجت، جلد سوم، نکته ۱۸۶ (۱). بحارالانوار، ج ۱۰، ص ۳۶۵؛ تحف العقول، ص ۴۲۲، روایت منقول از امام رضا علیه‌السّلام که در شمار گناهان کبیره می‌فرماید: «... وَ المَلاهی الَّتی تَصُدُّ عَنْ ذِکْرِ اللّه‌ِ مِثْلُ الغِناءِ وَ ضَرْبِ الاْءَوْتارِ...». 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S5W58
❇️ تشرف پس از پرداخت خمس مال و مسیر بازگشت از زیارت (تشرّف حاج علی بغدادی‌) 🏷 قسمت اول 🔰 حاج علی بغدادی ایّده اللّه تعالی می‌گوید: ▫️ هشتاد تومان سهم امام علیه السّلام (خمس) به ذمّه‌ام آمد. به نجف اشرف رفتم و بیست تومان آن را به جناب‌ شیخ مرتضی انصاری اعلی اللّه مقامه و بیست تومان به جناب شیخ محمّد حسین مجتهد کاظمینی و بیست تومان به جناب شیخ محمّد حسن شروقی دادم و بیست تومان هم به ذمّه‌ام باقی ماند و قصد داشتم در مراجعت، آنها را به جناب شیخ محمّد حسن کاظمینی آل یاسین، پرداخت کنم. وقتی به بغداد برگشتم، دوست داشتم در ادای آنچه به ذمّه‌ام باقی بود، عجله کنم. 🕌 روز پنج‌شنبه به زیارت کاظمین علیهما السّلام مشرّف شدم. پس از زیارت، خدمت جناب شیخ سلمه اللّه رسیدم و مقداری از آن بیست تومان را دادم و وعده کردم که باقی را بعد از فروش بعضی از اجناس به تدریج، طبق حواله ایشان پرداخت کنم و عصر آن روز تصمیم به مراجعت گرفتم. جناب شیخ از من خواست که بمانم. عرض کردم: 🔹 باید مزد کارگرهای کارگاه شعربافی‌ام را بدهم (کارگاه بافندگی مو که سابقا مرسوم بود و مصارفی داشت)؛ چون برنامه من این بود که مزد هفته را شب جمعه می‌دادم؛ لذا از کاظمین به طرف بغداد برگشتم. ✨ وقتی تقریبا ثلث راه را طی کردم، سیّد جلیلی را دیدم که از طرف بغداد رو به من می‌آید همین‌که نزدیک شدم، سلام کرد و دستهای خود را برای مصافحه و معانقه باز نمود و فرمود: 🔸 اهلا و سهلا ▫️ و مرا در بغل گرفت. معانقه کردیم و هر دو یکدیگر را بوسیدیم. ایشان عمامه سبز روشنی به سر داشت و بر رخسار مبارکش خال سیاه بزرگی بود. ایستاد و فرمود: 🔸 حاجی علی، خیر است به کجا می‌روی؟ ▫️ گفتم: 🔹 کاظمین علیهما السّلام را زیارت کردم و به بغداد بر می‌گردم. ▫️ فرمود: 🔸 امشب شب جمعه است برگرد. (برای زیارت) ▫️ گفتم: 🔹 سیّدی نمی‌توانم. ▫️ فرمود: 🔸 چرا می‌توانی؛ برگرد تا برای تو شهادت دهم که از موالیان جدّم امیر المؤمنین علیه السّلام و از دوستان مایی و شیخ نیز شهادت دهد؛ زیرا خدای تعالی امر فرموده که دو شاهد بگیرید. ▫️ این مطلب اشاره به چیزی بود که در ذهن داشتم؛ یعنی می‌خواستم از جناب شیخ خواهش کنم نوشته‌ای به من دهد مبنی بر این‌که من از موالیان اهل بیتم و آن را در کفن خود بگذارم. گفتم: 🔹 تو از کجا این موضوع را می‌دانی و چطور شهادت می‌دهی؟ ▫️ فرمود: 🔸 کسی‌که حقّش را به او می‌رسانند، چطور آن رساننده را نشناسد؟ ▫️ گفتم: 🔹 چه حقّی؟ ▫️ فرمود: 🔸 آن چیزی‌که به وکیل من رساندی. ▫️ گفتم: 🔹 وکیل شما کیست؟ ▫️ فرمود: 🔸 شیخ محمّد حسن. ▫️ گفتم: 🔹 ایشان وکیل شما است؟ ▫️ فرمود: 🔸 بله، وکیل من است. (ادامه دارد) 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W58
❇️ تشرف پس از پرداخت خمس مال و مسیر بازگشت از زیارت (تشرّف حاج علی بغدادی‌) 🏷 قسمت دوم ... ♦️ حاج علی بغدادی می‌گوید: ▫️ به ذهنم خطور کرد از کجا این سیّد جلیل مرا به اسم خواند، با آن‌که من او را نمی‌شناسم بعد با خود گفتم شاید او مرا می‌شناسد و من ایشان را فراموش کرده‌ام. باز با خود گفتم لابد این سیّد سهم سادات می‌خواهد؛ امّا من دوست دارم از سهم امام علیه السّلام مبلغی به او بدهم لذا گفتم: 🔹 مولای من، نزد من از حقّ شما (سهم سادات) چیزی مانده بود درباره آن به جناب شیخ محمّد حسن رجوع کردم، به‌خاطر آن‌که حقّتان را به اذن او ادا کرده باشم. ▫️ ایشان در چهره من تبسّمی کرد و فرمود: 🔸 آری، بخشی از حقّ ما را به وکلایمان در نجف اشرف رساندی. ▫️ گفتم: 🔹 آیا آنچه ادا کردم، قبول شده است؟ ▫️ فرمود: 🔸 آری. ▫️ در خاطرم گذشت که این سیّد منظورش آن است که علمای اعلام در گرفتن حقوق سادات وکیلند و مرا غفلت گرفته بود. ▫️ آنگاه فرمود: 🔸 برگرد و جدّم را زیارت کن. ▫️ من هم برگشتم درحالی‌که دست راست او در دست چپ من بود. 🌳 همین‌که به راه افتادیم، دیدم در طرف راست ما نهر آب سفید و صافی جاری است و درختان لیمو و نارنج و انار و انگور و غیره، با آن‌که فصل آنها نبود، بالای سر ما سایه انداخته‌اند. ▫️ عرض کردم: 🔹 این نهر و درختها چیست؟ ▫️ فرمود: 🔸💡 هرکس از موالیان، که ما و جدّمان را زیارت کند، اینها با او است. ▫️ گفتم: 🔹 می‌خواهم سؤالی کنم. فرمودند: 🔸 بپرس. ▫️ گفتم: 🔹 مرحوم شیخ عبد الرّزاق، مردی مدرّس بود. روزی نزد او رفتم شنیدم که می‌گفت: 🔷 کسی که در طول عمر خود روزها روزه باشد و شبها را به عبادت به سر برد و چهل حجّ و چهل عمره بجا آورد و میان صفا و مروه بمیرد؛ امّا از موالیان و دوستان امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد، برای او فایده‌ای ندارد. 🔹 نظرتان چیست؟ ▫️ فرمود: 🔸 آری و اللّه، دست او خالی است. ▫️ سپس از حال یکی از خویشان خود پرسیدم که آیا او از موالیان امیر المؤمنین علیه السّلام است. ▫️ فرمود: 🔸 آری او و هرکه متعلّق به تو است، موالی امیر المؤمنین علیه السّلام است. ▫️ عرض کردم: 🔹 سیّدنا، مسأله‌ای دارم. ▫️ فرمود: 🔸 بپرس. ▫️ گفتم: 🔹 روضه خوانهای امام حسین علیه السّلام می‌خوانند که سلیمان اعمش نزد شخصی آمد و از زیارت حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام پرسید. آن شخص گفت: 🔷 بدعت است. 🔹 شب، آن شخص در عالم رؤیا هودجی (چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند) را میان زمین و آسمان دید سؤال کرد در آن هودج کیست؟ ◽️ گفتند: 🔶 فاطمه زهرا و خدیجه کبری علیهما السّلام. ◽️ گفت: 🔷 به کجا می‌روند؟ ◽️ گفتند: 🔶 برای زیارت امام حسین علیه السّلام در امشب که شب جمعه است، می‌روند. 📄 همچنین دید رقعه‌‌هایی (رقعه: قطعه‌ای از چیزی که بر آن می‌نوشتند، مانند پوست، کاغذ، یا پارچه) از هودج می‌ریزد و در آنها نوشته است: 📜 امان من النّار لزوّار الحسین فی لیله الجمعه امان من النّار یوم القیامه 📃 (این برگ امانی است در روز قیامت، برای زوّار امام حسین علیه السّلام در شبهای جمعه) 🔹 حال آیا این حدیث صحیح است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 آری، راست و درست است. ▫️ گفتم: 🔹 سیّدنا صحیح است که می‌گویند هرکس امام حسین علیه السّلام را در شب جمعه زیارت کند، این زیارت برگ امان از آتش است؟ ▫️ فرمود: 🔸 آری و اللّه ▫️ و اشک از چشمان مبارکش جاری شد و گریست. (ادامه دارد) 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W58r1
❇️ تشرف پس از پرداخت خمس مال و مسیر بازگشت از زیارت (تشرّف حاج علی بغدادی‌) 🏷 قسمت سوم ▫️... گفتم: 🔹 سیّدنا، مسأله. ▫️ فرمود: 🔸 بپرس. ▫️ عرض کردم: 🔹 سال ۱۲۶۹، حضرت رضا علیه السّلام را زیارت کردیم. در درّود (از بخشهای خراسان) یکی از عربهای شروقیّه را که از بادیه‌نشینان طرف شرق نجف اشرف هستند، ملاقات کرده و او را ضیافت نمودیم. از او پرسیدیم: 🔷 شهر حضرت رضا علیه السّلام چطور است؟ ◾️ گفت: 🔶 بهشت است. امروز پانزده روز است که من از مال مولای خود، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام خورده‌ام؛ بنابراین مگر منکر و نکیر می‌توانند در قبر نزد من بیایند. گوشت و خون من از غذای آن حضرت، در میهمانخانه روییده است. 🔹 آیا این صحیح است؟ یعنی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام می‌آیند و او را از آن گردنه خلاص می‌کنند؟ ▫️ فرمود: 🔸 آری و اللّه، جدّم ضامن است. ▫️ گفتم: 🔹 سیّدنا، مسأله کوچکی است می‌خواهم بپرسم. ▫️ فرمودند: 🔸 بپرس. ▫️ گفتم: 🔹 آیا زیارت حضرت رضا علیه السّلام از من قبول است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 ان شاء اللّه قبول است. ▫️ عرض کردم: 🔹 سیّدنا، مسأله. ▫️ فرمودند: 🔸 بپرس. ▫️ عرض کردم: 🔹 حاجی محمّد حسین بزّاز باشی، پسر مرحوم حاج احمد، آیا زیارتش قبول است؟ ▫️ (ایشان با من در سفر مشهد رفیق و شریک در مخارج راه بود) فرمود: 🔸 عبد صالح زیارتش قبول است. ▫️ گفتم: 🔹 سیّدنا، مسأله. ▫️ فرمود: 🔸 بسم اللّه. ▫️ گفتم: 🔹 فلانی که از اهل بغداد و همسفر ما بود، آیا زیارتش قبول است؟ ▫️ ایشان ساکت شدند. گفتم: 🔹 سیّدنا، مسأله. ▫️ فرمودند: 🔸 بسم اللّه. ▫️عرض کردم: 🔹 این سؤال مرا شنیدید یا نه؟ آیا زیارت او قبول است؟ ▫️ باز جوابی ندادند. ♦️ حاج علی نقل کرد که ایشان چند نفر از ثروتمندان بغداد بودند که در این سفر پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص؛ یعنی حاج محمّد حسین، مادر خود را کشته بود. ▫️ در این‌جا به موضعی که جادّه وسیعی داشت، رسیدیم. 🌳 دو طرف آن باغ و این مسیر، روبروی کاظمین علیهما السّلام است. قسمتی از این جادّه که به باغها متّصل است و در طرف راست قرار دارد، مربوط به بعضی از ایتام و سادات بود که حکومت به زور آن را گرفته و در جادّه داخل کرده بود؛ لذا اهل تقوی و ورع که ساکن بغداد و کاظمین بودند همیشه از راه رفتن در آن قطعه زمین کناره می‌گرفتند؛ امّا دیدم این سیّد بزرگوار در آن قطعه راه می‌رود. گفتم: 🔹 مولای من، این محلّ مال بعضی از ایتام سادات است و تصرّف در آن جایز نیست. ▫️ فرمود: 🔸 این موضع مال جدّم امیر المؤمنین علیه السّلام و ذریّه او و اولاد ما است؛ لذا برای موالیان و دوستان ما تصرّف در آن حلال است. ▫️ نزدیک آن قطعه در طرف راست باغی است مال شخصی که او را حاجی میرزا هادی می‌گفتند و از ثروتمندان معروف عجم و در بغداد ساکن بود. گفتم: 🔹 سیّدنا راست است که می‌گویند: زمین باغ حاج میرزا هادی، مال موسی بن جعفر علیهما السّلام است؟ ▫️ فرمود: 🔸 چه‌کار داری و از جواب خودداری نمود. ▫️ در این هنگام به جوی آبی که از رود دجله برای مزارع و باغهای آن حدود کشیده‌اند، رسیدیم. این نهر از جادّه می‌گذرد و از آن‌جا جادّه دو راه به سمت شهر می‌شود؛ یکی راه سلطانی است و دیگری راه سادات. آن جناب به راه سادات میل نمود. گفتم: 🔹 بیا از این راه (راه سلطانی) برویم. ▫️ فرمود: 🔸 نه، از همین راه خودمان می‌رویم. ▫️ آمدیم و چند قدمی نرفته بودیم که خود را در صحن مقدّس نزد کفشداری دیدم درحالی‌که هیچ کوچه و بازاری مشاهده نشد. (ادامه دارد) 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W58r2
❇️ تشرف پس از پرداخت خمس مال و مسیر بازگشت از زیارت (تشرّف حاج علی بغدادی‌) 🏷 قسمت چهارم (آخر) 🕌 ... از طرف باب المراد که سمت مشرق و طرف پایین پا است داخل ایوان شدیم. ایشان در رواق مطهّر معطّل نشد و اذن دخول نخواند و وارد شد و کنار در حرم ایستاد. به من فرمود: 🔸 زیارت بخوان. ▫️ عرض کردم: 🔹 من سواد ندارم. ▫️ فرمود: 🔸 من برای تو بخوانم؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 آری. ▫️ فرمود: 🔸 ء ادخل یا اللّه السّلام علیک یا رسول اللّه السّلام علیک یا امیر المؤمنین ▫️ و همچنین سلام بر همه ائمّه نمود تا به حضرت عسکری علیه السّلام رسید و فرمود: 🔸 السّلام علیک یا ابا محمّد الحسن العسکری. ▫️ آنگاه به من رو کرد و فرمود: 🔸 آیا امام زمان خود را می‌شناسی؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 چرا نشناسم. ▫️ فرمود: 🔸 بر امام زمانت سلام کن. ▫️ عرضه داشتم: 🔹 السّلام علیک یا حجّه اللّه یا صاحب الزّمان یابن الحسن. ▫️ تبسّم نمود و فرمود: 🔸 و علیک السّلام و رحمه اللّه و برکاته. ▫️ داخل حرم مطهّر شدیم و ضریح مقدّس را چسبیدیم و بوسیدیم بعد به من فرمود: 🔸 زیارت بخوان. ▫️ دوباره گفتم: 🔹 من سواد ندارم. ▫️ فرمود: 🔸 برایت زیارت بخوانم؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 آری. ▫️ فرمود: 🔸 کدام زیارت را می‌خوانی؟ ▫️ گفتم: 🔹 هر زیارتی که افضل است مرا به آن زیارت دهید. ▫️ ایشان فرمود: 🔸 زیارت امین اللّه افضل است. ▫️ و بعد به خواندن مشغول شد و فرمود: 🔸 السّلام علیکما یا امینی اللّه فی ارضه و حجّتیه علی عباده تا آخر. ✨ در همین‌وقت چراغهای حرم را روشن کردند. دیدم شمعها روشن است؛ ولی حرم مطهّر به نور دیگری مانند نور آفتاب روشن و منوّر است به‌طوری‌که شمعها مثل چراغی بودند که روز در آفتاب روشن کنند و مرا چنان غفلت گرفته بود که هیچ متوجه نمی‌شدم. وقتی زیارت تمام شد از سمت پایین پا به پشت سر آمدند و در طرف شرقی ایستادند و فرمودند: 🔸 آیا جدّم حسین علیه السّلام را زیارت می‌کنی؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 آری، زیارت می‌کنم، شب جمعه است. ▫️ زیارت وارث را خواندند و در همین‌وقت مؤذّنها از اذان مغرب فارغ شدند. ▫️ ایشان به من فرمودند: 🔸 به جماعت ملحق شو و نماز بخوان. ▫️ بعد هم به مسجد پشت‌سر حرم مطهّر، که جماعت در آن‌جا منعقد بود، تشریف آوردند و خود فرادی در طرف راست امام جماعت و به ردیف او ایستادند من وارد صف اوّل شدم و مکانی پیدا کردم. بعد از نماز آن سیّد بزرگوار را ندیدم. از مسجد بیرون آمدم و در حرم جستجو کردم؛ امّا باز او را ندیدم. قصد داشتم ایشان را ملاقات نموده، چند قرانی پول بدهم و شب نزد خود نگه دارم که میهمان من باشد. 💡 ناگاه به‌خاطرم آمد که این سیّد که بود؟ و آیات معجزات گذشته را متوجّه شدم؛ ❇️ از جمله این‌که من دستور او را در مراجعت به کاظمین علیهما السّلام اطاعت کردم با آن‌که در بغداد کار مهمّی داشتم. ❇️ و این‌که مرا به اسم صدا زد، با آن‌که او را تا به حال ندیده بودم. ❇️ و این‌که می‌گفت: موالیان ما. ❇️ و این‌که می‌فرمود: من شهادت می‌دهم. ❇️ و همچنین دیدن نهر جاری و درختان میوه‌دار در غیر فصل خود ❇️ و غیر اینها. (که تماما گذشت) 🕯 و این مسائل باعث شد من یقین کنم که ایشان حضرت بقیّه اللّه ارواحنا فداه است. ❇️ مخصوصا در قسمت اذن دخول و پرسیدن این‌که آیا امام زمان خود را می‌شناسی. یعنی وقتی‌که گفتم: می‌شناسم، فرمودند: سلام کن؛ چون سلام کردم، تبسّم کردند و جواب دادند. لذا نزد کفشداری آمدم و از حال آن حضرت سؤال کردم. ▫️ کفشدار گفت: 🔸 ایشان بیرون رفت. ▫️ بعد پرسید: 🔸 این سیّد رفیق تو بود؟ ▫️ گفتم: 🔹 بلی. ▫️ بعد از این اتفاق به خانه میهمان‌دار خود آمدم و شب را در آن‌جا به سر بردم. صبح که شد، نزد جناب شیخ محمّد حسن کاظمینی آل یاسین رفتم و هرآنچه را دیده بودم، نقل کردم. ایشان دست خود را بر دهان گذاشت و مرا از اظهار این قصّه و افشای این سرّ نهی نمود و فرمود: 🔸 خداوند تو را موفّق کند. ▫️ به همین‌جهت من آن را مخفی می‌داشتم و به احدی اظهار ننمودم تاآن‌که یک ماه از این قضیّه گذشت. روزی در حرم مطهّر، سیّد جلیلی را دیدم که نزد من آمد و پرسید: 🔹 چه دیده‌ای؟ ▫️ گفتم: 🔸 چیزی ندیده‌ام. ▫️ باز سؤالش را تکرار کرد. امّا من به شدّت انکار نمودم. او هم ناگهان از نظرم ناپدید شد. 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W58r3
💎 زمان ظهور، زمان دارایی محض است آیت الله بهجت (ره): 📜 «تَفّألُوا بِالْخَیْرِ، تَجِدُوهُ إِنْ شاءَ اللّه‌ُ.»(۱) 📃 فال به نیکی بزنید، تا به خواست خدا بیابید. ▫️ زمان ظهور، زمان داراییِ محض است. در روایت است: 📜 «تَظْهَرُ الاْءَرْضُ کُنُوزَها.»(۲) 📃 زمین، گنج‌هایش را آشکار می‌سازد. ▫️ احتمال دارد معادن را هم شامل بشود، نه تنها آن چه مردم در زیر زمین پنهان کرده‌اند. 💎 گنج‌های زیر زمین از عجایب است. معادن و گنج‌‌هایی که هنوز کشف نشده، همگی در زمان ظهور حضرت صاحب الامر عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشّریف ظاهر می‌شود. ⬅️ در محضر بهجت، جلد سوم، نکته (۱). این حدیث: 📜 «تَفَأَّلْ بِالْخَیْرِ، تَنْجَحْ»؛ 📃 فال نیک بزن، تا کامیاب گردی. در غرر الحکم، ص ۱۰۴، حدیث ۱۸۵۷ آمده است. (۲). بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۳۷؛ ارشاد، ج ۲، ص ۳۸۱ و ۳۸۴؛ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S7W57
داغ امام عسکری دلها شکسته در ماتم بابای خود مهدی نشسته گرد مصیبت چهرۀعالم گرفته زهرا ز داغ لاله اش ماتم گرفته 🏴 سالروز شهادت مظلومانه امام حسن عسکری(ع) را به حضرت صاحب الزمان(عج) و همه شیعیان و محبّین آن حضرت، تسلیت عرض می‌کنیم.