بعد آدم رو آورد جلوی ملائک
گفت ملائک،
بفرمایید اسامی رو بگید ببینم!!
بعد ملائک گفتن: خدایا، ما چیزی
جز اونچه تو به ما یاد دادی بلد نیستیم
خدا گفت آدم، تو بگو
اسامی رو بگو تا ملائک یاد بگیرن!
و بعد آدم اون اسامی رو که خدا
بهش یاد داده بود گفت و نشون داد
که علمش از ملائک بیشتره!
بعد خدا گفت سجده کنید به آدم
همه سجده کردن الا ابلیس
که تکبر ورزید و کافر به امر الهی شد!
و خدا هم اون رو از خودش راند..
شیطان حسودیش شد
که واسه خاطر اینکه به آدم سجده نکرد
از درگاه الهی رانده شد
البته اینو توی پرانتز بگم!
(شیطان واسه سجده نکردن به آدم رانده نشد
بلکه به دلیل اجرا نکردن فرمان خدا رانده شد
اینا فرق داره با هم، حواستونو بدین...)
شیطان با خودش گفت که واس خاطر آدم بوده
که من مقامم رو از دست دادم و رانده شدم
پس تصمیم گرفت که آدم و نسل اون رو از مسیر
حق و خدا دور کنه و گمراه کنه!
خب نمیخوام زیاد توضیح بدم
همه میدونید داستان رو
اینکه آدم فریب میخوره و
از اون سیب ممنوعه میخوره و
از بهش رانده میشه و پشیمون میشه
یادتونه که اول بحث گفتم
خدا آدم رو خیلی دوست داشت
وقتی که آدم خواست توبه کنه
بهش گفت که ای آدم بیا این کلمات
رو که بهت یاد میدم تکرار کن
که توبه تو رو قبول کنم...!
وقتی ملائک گفتن
آدم موجود فسادگری هست
خدا یه چیز هایی بهش یاد داد
که جلوی ملائک رو سفید بشه..
به خودمون بیایم
یکم بشینیم فکر کنیم
ببینیم با خودمون چند چندیم...!
همین...!
البته این داستان خیلی نکته داره
مهمترین نکته اش که مورد بحث ماست اینکه هر چقدر هم که عبادت کنی
باز هم اگه تکبر بورزی و مغرور بشی و
فکر بکنی که یه کسی شدی واسه خودت
خدا تو رو ذلیلت میکنه و بهت میگه بشین سرجات