4_5789607050195503455.mp3
3.29M
•°🌱
داستان زیبا
و تکان دهنده غذای حضرت...
جانم علی موسی الرّضا🌹
#امام_رضا(؏)
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی !
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
خود خودشه😂
انشاءالله که ما این جوری نیستیم🙈😅
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
آقای مغازه دار!
شما خیلی مشتی هستی که مشتریات را مهمان امام حسین (ع) میکنی👏
خدا امثال شما رو زیاد کنه🌺
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
esteghefar_dar_akhare_roze_panjshanbeh.mp3
508.4K
🌹استغفار آخر روز پنجشنبه
💠 شيخ طوسى فرموده: مستحب است كه در آخر روز پنجشنبه استغفار كنند به اين نحو:
أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِی لا إِلَهَ اِلّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ تَوْبَةَ عَبْدٍ خَاضِعٍ مِسْکِینٍ مُسْتَکِینٍ لا یَسْتَطِیعُ لِنَفْسِهِ صَرْفا وَ لا عَدْلا وَ لا نَفْعا وَ لا ضَرّا وَ لا حَیَاةً وَ لا مَوْتا وَ لا نُشُورا وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْأَخْیَارِ الْأَبْرَارِ وَ سَلَّمَ تَسْلِیما.
◀️ ترجمه:
طلب آمرزش مینمایم از خدایی که نیست معبودی جز او، زنده و پایدار است، و توبه مینمایم به سوی او توبه بنده فروتن بیچیز که فقیر و عاجز ناتوان است برای نفس خود و نه دفاعی و نه سودی و نه زیانی و نه زندگی و نه مرگی و نه رستاخیزی و درود خدا بر محمّد و خاندان او، پاک و پاکیزگان، از برگزیدگان و نیکان، و درود فراوان فرستاد
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨﷽✨
شهید زنده
به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد و یك پله داشت، بردند.
وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود(اندازه میز تحریر)، که به حالت خمیده در آن قرار گرفتم.
شب فرا رسید و كلیه هایم از شدت سرما به درد آمده بود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد می زنی؟ گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیه ام درد می كند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می میرم. او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند.
در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم.
او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد. بی مقدمه پرسید: ایرانی هستی؟
جوابش را ندادم.
دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟
پرسید: مرا می شناسی؟ اگر ایرانی باشی، حتما مرا می شناسی.
گفتم: اتفاقا ایرانی ام؛ ولی تو را نمی شناسم.
پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟
گفتم: نمی دانم.
گفت: ... نام محمدجواد تندگویان را نشنیده ای؟
گفتم: بله، شنیده ام.
پرسید: كجاست؟
گفتم: احتمالاً شهید شده.
سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد. دیگر همه چیز را فهمیدم...
منبع📚: ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89 – 86.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
▪️عکس سید ابراهیم رئیسی در دستان جوانان فلسطینی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا گناهگاران در گرو اعمال خویشاند ولی نیکوکاران در گرو اعمال خود نیستند؟ چرا قرآن از عمل به «کسب» تعبیر میکند؟
#شهیدمطهری
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از داناب (داستانک+نکاتناب)
🕯 تو همان داغی هستی که تا زنده ایم در دلمان باقیست ...
جمعه | 01:20 بامداد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
کاهش یک تا سه میلیونی آراء به دلیل اختلالات روز رأیگیری!!
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
یازده انتخابات ریاست جمهوری، نُه مرتبه رأی دادن به روحانیت!
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
تصویری از دریافت نوبت اول واکسن کرونا توسط رهبر انقلاب
ــــــــــــــــ
🚩 در پرتگاه مجازی، مجهز باش...
👈پاسخبهشبهاتفــجازی👇
🆔 @Shobhe_Shenasi
انقدر گریه کنم مهدی جان
آنقدر گریه کنم تا که پناهم بدهی
آنقدر در بزنم تا که تو راهم بدهی
پسر فاطمه باعشق تو ذاکر شدهام
چهشود لطف کنی اذن نگاهم بدهی
گر نگاهم نکنی مونس جان میمیرم
میشود با نظری ترک گناهم بدهی
جان زهرا نظری گوشه چشمی بنما
تا که شوری به من واشکم و آهم بدهی
من گنهکارم و آلوده پناهم تو بده
میشود نور به این روز سیاهم بدهی
بیقرار تو منم عاشق دلخسته منم
آنقدر گریه کنم تاکه پناهم بدهی
بیقرار اصفهانی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔰 هماکنون؛ #تیتر_یک سایت KHAMENEI.IR
🔹پاسداشت هویت ملی و تلاش دانشمندان جوان توسط رهبر انقلاب یا دریافت نوبت اول واکسن کرونا
🔻 #باافتخار_ایرانی
- حضرت آیتالله خامنهای: این افتخار ملی را به معنای واقعی کلمه پاس بداریم. ۱۴۰۰/۴/۴
📚 @DasTanak_ir
زنگ زدم گوشی خواهرم،بچه خواهرم گوشی روبرداشت.
گفتم: سلام، بگو مامانت صحبت کنه.
گفت: نمیشه، داله گلیه می تونه :
گفتم: بابات کجاست؟
گفت: دم دله، داله با آقا پلیسه صحبت می تونه.
گفتم: داداش حامد کو؟ گفت: اونم لفته بیمالستانالو بگلده.
درحالی که داشتم از شدت نگرانی سکته می کردم،
بلندگفتم: مگه چی شده؟
گفت: من گم شدم.
گفتم: مگه الان کجایی؟
گفت: زیل تخت دالم با گوشی مامان باژی میکنم
... تو رووحت بچه...😂😂😂😂
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @DasTanak_ir
✨﷽✨
🌼 *پندانه* 🌼
✍برای کوتاه کردن موهام، به يه مغازه سلمونی رفتم که آرايشگرش موقع کار يه سيگار گوشه لبش بود.
تا آخر شب، هرجا رفتم، همه به من میگفتن: چقدر بوی بد میدی! سيگار میکشی؟
▫️هفته پيش به یه مغازه عطرفروشی رفتم. فروشنده يه ادکلن به لباسم زد و گفت: اين ماندگاریش فوقالعاده است.
با اينکه خريد نکردم، تا همين دو سه روز پيش هرجا میرفتم، میگفتن: چه بوی خوبی.
يادمون باشه ارتباطها خيلی مهم هستن.
🔰وقتی با افراد مؤدب و فهميده در ارتباطیم یا وقتی با افراد آلوده در ارتباطیم، خواه ناخواه از این روابط تأثير میگیریم.
همنشینی اثر دارد!
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
ماجرای یک آشتی!!
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
یار واقعاً واقعی!!
#مهدویت
#حاج_قاسم
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
▪️این یک همآورد طلبی است
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔹 واقعا این واکسن برکت عجیبه، واکسن رو رهبری زده، براندازا و ضد انقلاب و ... دردشون گرفته.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻بخش خبری دیبیسی فارسی🔻
🔰 ۴ تیر ۱۴۰۰ | 25 ژوئن 2021 🔰
♦️گفتگوی اختصاصی دی بی سی با ژیلا اسفندیاری سخنگوی سازمان مجاهدین خلق ایران درباره انتخابات ایران به همراه گزارشی از سیاوش ارغوان
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
علامه حسن زاده:
اگر واقعا تشنه شدی،برایت آب میفرستند.
صابر باش که اگر دیر شود،دروغ نخواهد شد.
آن هایی که دیر تر گرفتند،پخته تر شده اند.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🚨 زبان بدن رهبر انقلاب در زمان واکسیناسیون
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
گردو:
از امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده است که فرمودند:
أکل الجُوزِ فِي شِدَّةِ الحَرِّ یُهَیِّجُ الحَرَّ فِي الجَوفِ وَیُهَیِّجُ القُرُوحَ عَلَی الجَسَدِ، وَأکلُهُ فِي الشِتَاءِ یُسَخِّنُ الکُلیَتَینِ وَیَدفَعُ البَردَ.
خوردن گردو در شدت گرما (بهار و تابستان)، حرارت درون را به هیجان می آورد و موجب زخم در بدن می شود و خوردن آن در فصل پاییز و زمستان کلیه ها را گرم نگه می دارد و سرما را دفع می کند.
(الکافی، ج 6، ص 340، ح 1، المحاسن: ص 497، ح 603)
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
*یک وکیل برای دفاع از مردی که متهم به سرقت بود،دفاعیه جالبی کرد*
*گفت:موکل من فقط یک دست خود را داخل پنجره خانه ای کرده وچند اشیا بی ارزش برداشته!عدالت نیست که او به زندان برود!*
*دست او که خود او نیست، پس چرا برای مجازات یک عضو بدن، همه اعضای بدن باید مجازات شود؟!!!*
*قاضی که بسیار مجرب و کار کشته بود، درجواب وکیل سرش را به روی کاغذ برد و حکمی نوشت و بدست وکیل داد وگفت:*
*بیان خوب ودرستی بود! من هم با شما موافقم! پس من هم یک دست او را به یکسال حبس محکوم کردم!حال خود او میخواهد با دستش برود زندان یا بدون دستش برود خانه؟!!!*
*در این لحظه متهم دست مصنوعی خود را به زمین گذاشت و رفت!!!!
*قاضی فریاد زد وگفت: فقط بگو بچه کجایی ؟!!!*
*متهم گفت:
بچه اصفهان
*قاضی اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:
برو ولی اگه مسیرت اینطرفا افتاد ، کمی گز آردی برای ما بیار!!!😂😂😂
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b