ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﭘﻮﻝ ﭘﺎﺭﻭ ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ.
ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﭘﺎﺭﻭ ﺑﺨﺮﻡ...
ﮐﻤﺒﻮﺩ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟😂😂😂
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
“اگر یک روز از زندگیم باقی مانده باشد، آن یک روز را هم برای حفظ و کرامت ایران خواهم جنگید...”
این عکس آخرین تصویر از ستارخان پس از اصابت گلوله است...
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 مکالمه شیطان با پیامبر اکرم (ص)
👤حجتالاسلام #رفیعی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از سخنان دکتر قربانیمقدم
تقرب به امام زمان علیهالسلام.mp3
8.65M
راههای تقرب به امام زمان علیهالسلام
داستان تشرف "هالو" خدمت امام زمان علیهالسلام
💬 حجتالاسلام دکتر قربانی مقدم
#جمعههای_مهدوی
🎙درسها و سخنرانیها👇
✅ @ghorbanimoghadam_ir
🔹 چرا فرزند حضرت سلیمان ناقص الخلقة بود؟
حضرت سلیمان همسران متعددی برای خود انتخاب کرد و هدفش این بود که از آن همسران دارای فرزندان متعددی شود تا در اداره مملکت و جهاد با دشمن به او کمک کنند. بر همین اساس گفت: «من با آنها همبستر میشوم و به زودی فرزندان متعددی نصیبم شده و همه آنها یاران من و رزمندگان در جبهه جهاد خواهند شد.»
او در این گفتار، تنها به همسران و خودش اتکا کرد، خدا را از یاد برد و «انشاءالله؛ اگر خدا بخواهد» نگفت و به این ترتیب بر اثر یک لحظه غفلت، لغزش پیدا کرد و تَرک اَوُلینمود. از این روی وقتی که در هنگام به سراغ همسرانش رفت، تنها دارای یک فرزند از آنها شد، آن هم ناقص الخلقه بود. جسد مُرده آن فرزند را آوردند و روی تخت او افکندند.
سلیمان (ع) دریافت که در این آزمایش الهی، لغزیده است، توبه کرد و از درگاه خدا تقاضای بخشش نمود، و گفت: «خدایا مرا ببخش، و به من حکومت بی نظیر عنایت کن.» خداوند حکومت بسیار با اقتداری به او داد. باد را تحت فرمان او نمود، تا به فرمان او درآید، و او را دارای مقامات ارجمندی کرد. (۱)
منبع: قصه های قرآن به قلم روان، محمد محمدی اشتهاردی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
یک رهبر در سه قاب!
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨استاد فاطمی نیا از شخصی نقل می کردند:
✳️ من در قسمت بایگانی اداره ای کار می کردم و پرونده های متعدد و بسیار مهم می آمد و ما در آنجا قرار می دادیم، یک روز پرونده بسیار مهمی به دستم رسید،
چند روزی که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است، هر چه گشتم پیدا نشد.
🔴در آن گیر و دار که کاملا ناامید شده بودم، به بنده خبر دادند چون شما مسئول پرونده ها هستید اگر تا چند روز دیگر پیدا نشود، حکمی سنگین مانند حبس ابد در مورد شما اجرا می شود.
✳️از این رو نزد یک نفر اهل دل رفتم، ایشان دستور ختمی دادند که انجام بده، همان توسل را انجام دادم.
⚡️روزی که قرار بود نتیجه بگیریم از پرونده خبری نبود با ناراحتی از منزل بیرون آمدم تا نزدیکی خیابان مولوی رفتم،
☘دیدم پیرمردی جلو آمد و گفت: آقا! مشکل تو به دست آن شخص که عرق چین به سر دارد و در حال رفتن است، حل می شود.
♻️بدون توجه به این شخص با شنیدن این کلمات به طرف ایشان دویدم و گفتم: آقا جان به دادم برس، گفته اند مشکلم به دست شما حل می شود.
🌼 پیرمرد نگاهی به من کرد و گفت: خجالت نمیکشی؟؟
💥 چهار سال است شوهر خواهرت از دنیا رفته، یک مرتبه هم به خواهرت و بچه هایش سر نزده ای،
انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟! تا نروی و رضایت آنها را جلب نکنی، مشکلت حل نمی شود.
بعد از شنیدن صحبت پیرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم.
وقتی در زدم، خواهرم همراه چند فرزند رنج دیده اش در را باز کرد ، متوجه شد من هستم، گفت: چطور شده بعد از چهار سال آمده ای؟!
💥گفتم: خواهر از من راضی باش و بچه هایت را از من راضی کن،
✅رفتم مقداری هدیه گرفتم و آوردم و آنها را راضی کردم، فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند که پرونده پیدا شده است...
✅این پیر مرد عرق چین به سر، کسی نبود جز عارف روشن ضمیر مرحوم شیخ رجبعلی خیاط...
📒با اقتباس و ویراست از کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی،سید علی مهدوی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
سخنان آقا در خصوص هفته وحدت.mp3
1.83M
🎙#بشنوید
🔺#هفته_وحدت فقط یک حرکت سیاسی است یا یک ایمان قلبی است؟
🔺اگر کشورهای اسلامی [حتی] پایینترین مراتب وحدت را هم رعایت میکردند، اینهمه مصیبت در دنیای اسلام وجود نداشت.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
▪️هوش سرشار شهید مصطفی خمینی رحمه الله علیه
💠 آشنایی ما با مرحوم حاج آقا مصطفی به زمان تحصیل در تهران باز می گردد. آنها گاهی به تهران و مدرسه مروی می آمدند که در آنجا با او آشنا شدند و ارتباط برقرار کردند. زمانی که به قم آمدیم، ارتباط و علاقه ما بیشتر بود. زیر در درس اصول امام شرکت می کردند و او از افرادی بودند که خوب اشکال می کردند و امام نیز خوب پاسخ می گفتند.
بیت امام ، بیت علم بود و کسی که پدری مهربان و عالمی فرزانه مانند امام داشته باشد و خودش هم از استعداد سرشاری و پیوسته با علم، کتاب، بحث، مناظره و محاوره فکری همراه باشد. طبیعی است که رشد کرده و ارتقای علمی فزون تری خواهد داشت و مرحوم حاج آقا مصطفی از چنین موهبت ها و ویژگی های خاصی بود. (آیتالله جوادی آملی، استاد مهر / صفحه ۱۸۵ و ۱۸۶)
🔷️ یکم آبان . سالروز شهادت آیت الله شهید سید مصطفی خمینی (ره)، فرزند برومند امام امت (رضوان الله علیه)
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از عماد
✅امیر کبیر ، بر روی نفوذ استعمارگران بشدت حساس بود، به همین دلیل دست به کارهای اطلاعاتی می زد. وی دستور اکید داشت که ماموران دولتی نباید با خارجی ها ارتباط داشته باشند.
🔺ماموران مخفی امیر کبیر، ارتباط محرمانه کلنل جستین شیل ، وزیر مختار انگلیس در ایران را با اللهیار خان آصف الدوله از رجال قاجار رصد نمودند.
🔺امیر کبیر در سفارت روسیه نیز نیروی اطلاعاتی داشت.
👇👇👇👇
🆔https://eitaa.com/emademad
اگر کسانی که با #محمد مخالفند....
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
👌 نوشتههای نامرئی را هم بخوانیم!!
▫️ماشین جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد....
داشتم خونسردیم را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
👈راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید...
مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد...
بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود....
ناگهان با خودم زمزمه کردم:
آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج میدادم؟
راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟
اگر مردم، نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشتههایی همچون:
"کارم را از دست دادهام"
"در حال مبارزه با سرطان هستم"
"در مراحل طلاق، گیر افتادهام"
"عزیزی را از دست دادهام"
"احساس بی ارزشی و حقارت میکنم"
"در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم"
“بعد از سالها درس خواندن، هنوز بیکارم”
“مریضی در خانه دارم”
و صدها نوشته دیگر شبیه اینها.....💔
همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمیدانیم....
بیائیم نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد ...
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
▪️حضور محمدرضاگرایی تو صف اول نماز جمعه تهران یه سالتوبارانداز ۴ امتیازی بود بر روی استکبار جهانی
💬 اسکیزوئیـــد
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تفاوت ارز جهانگیری با کارت اعتباری چیست؟
🔻جایگزینی ارز جهانگیری با کارت اعتباری مسئلهای که ظاهرا دولت و مجلس مصمم به اجرای آن هستند. مزایای این تغییر رویکرد را از زبان احمد صالحی کارشناس حوزه اقتصادی بشنوید.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞علت سیلی به استاندار آذربایجان شرقی، تزریق واکسن به خانم ضارب توسط یک آقا!
▫️فرزند شهید بودن ضارب صحت ندارد.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔻 یک آلمانی روی شیشه عقب ماشینش نوشته بود:
نه فیس بوک، نه واتساپ، نه توییتر، نه اینستاگرام داره
اما یک میلیارد و هشتصد میلیون دنبال کننده داره
او حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پیامبر خداست!
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
کوچهی بنبست!!
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔹عابدی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازهاش همه جا پیچیده بود.
🔸عابد روزی به آبادی دیگری رفت و برای خرید نان به نانوایی مراجعه کرد. چون لباس درستی نپوشیده بود، نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
🔹مردی که آنجا بود عابد را شناخت و به نانوا گفت:
این مرد را می شناسی؟
🔸نانوا گفت:
نه.
🔹مرد گفت:
فلان عابد بود.
🔸نانوا گفت:
من از مریدان او هستم.
🔹سپس به دنبال عابد دوید و گفت:
میخواهم شاگرد شما باشم.
🔸اما عابد قبول نکرد. نانوا گفت:
اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام میدهم.
🔹عابد قبول کرد. وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت:
سرورم دوزخ یعنی چه؟
🔸عابد گفت:
دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی!
🔅امام جعفرصادق (عليهالسلام):
«عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند.»
📚وسائل الشیعه، جلد ۱، صفحه ۶۰
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ | دوران کودکی پیامبر(ص) به روایت رهبر انقلاب
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو ویژگی شاخص حضرت پیامبر(ص) از نگاه یک دانشمند غربی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقش بینظیر امام صادق(ع) در ترویج اسلام
🌹 میلاد پیامبر نور و رحمت، حضرت محمّد بن عبدالله (صلّی الله علیه و آله) و ششمین شمس سپهر امامت و ولایت، امام جعفر صادق (علیه السلام) مبارک باد!
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
📚 وظیفۀ وسواس
💠 سوال: چند سالی است که به بيماری #وسواس مبتلا شده ام، اين موضوع مرا بسيار عذاب می دهد؛ روز به روز اين حالت در من تشديد می شود تا جايی که در همه چيز شک می کنم و همه زندگی ام بر پايه شک استوار گشته است، اين باعث شده که در زندگی با سختی های زيادی روبرو شوم، وظیفۀ شرعی من نسبت به مواردی که دچار شک می شوم چیست؟
✅ جواب: وظیفۀ شما عدم اعتنا به شک است، تا زمانیکه یقین به چیزی پیدا نکرده اید، تکلیفی ندارید.
مکلف باید از دخالت دادن ذوق و سلیقۀ شخصی در احکام شرعی، اجتناب کند و متعبد و مؤمن به دستورهای شرع مقدس باشد.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاندار آینده
😂😂😂😄😄😄😜😜😜
#طنز_عید
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
☄️ عمامه عاریتی؟!.
📝 زمانی که مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری قصد هجرت به ایران داشت میرود محضر امیر المؤمنین (ع) در حرم زیارت و به آقا امیر المؤمنین می گوید:
آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام، این الگو بشود برای ما شاخص، این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.
ایشان، سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا می کرد.
سه ماه هم ایشان کربلا می ماند، جمعاً می شود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز نا امید می شده که شاید آقا امام حسین (ع) هم مصلحت نمی دانند که معرفی کنند، آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب می خوابد، خواب سید الشهداء (ع) را می بیند.
آقا می فرمایند: "شیخ عبد الکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته می خواهی به عنوان الگو؟".
می گوید: بله آقا!.
میفرمایند: "فردا صبح وارد حرمِ ما که می خواهی بشوی، طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان ۱۸ سالهیی نشسته، عمامهیی کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی و لباس کرباسی هم پوشیده.
شما که وارد می شوید، این جوان بلند می شود وارد حرم می شود یک سلامی پایین پا به من می کند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج می شود بعد از طلوع فجر.
این جوان را در یاب که یکی از انسانهای بزرگ است ".
حاج شیخ می فرماید: بیدار شدم، طلوع فجر، وقتی وارد حرم شدم، دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر، همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود، نشسته بود.
وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سید الشهداء (ع)، یک سلام به علی اکبر و یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج شد آمد به ایوان و از آن جا به صحن رفت.
دنبال اش دویدم. در صحن، صدایش زدم و گفتم: آقا، بایست من با تو کار دارم.
بر گشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا! عمامهی من عاریتی است " و رفت.
از صحن رفت بیرون، رفت در کوچه پس کوچه های کربلاء، دنبال اش دویدم: آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست.
دو باره در حال حرکت بر گشت و گفت: "آقا! عبای من هم عاریتی است " و رفت.
آقای حاج شیخ عبد الکریم می گوید: دیدم دارد از دست ام می رود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانهی دو امام، با این دو کلمه دارد می گذارد و می رود.
دویدم و خودم را به او رساندم و دست اش را گرفتم و گفتم: بإیست. عبای من عاریتی است؛ عمامهی من عاریتی است یعنی چه؟، شش ماه التماس کرده ام تا شما را معرفی کرده اند، کار داریم به شما. یک نگاهی به حاج شیخ می کند و می گوید: "چه کسی من را به شما معرفی کرد؟". آقا شیخ عبد الکریم می گوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سید الشهداء (ع).
به حاج شیخ عبد الکریم می گوید: "امروز چندمِ ماه است؟".
حاج شیخ عبد الکریم روز را می گویند.
می گوید: "دنبال من بیا".
در کوچه پس کوچه های کربلا می روند تا به خارج از کربلا می رسند. یک تلّی بود که روی آن تل، یک اتاقکی بوده.
می رسد به درِ آن اتاق و می گوید: "این جا خانهی من است، فردا طلوع فجر، وعدهی دیدار من و شما همین جا ".
می رود داخل و در را می بندد!.
مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا، این چه مطلبی می خواهد به من بگوید که موکول کرد به فردا. چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آیندهی من را تضمین کند در معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام.
ایشان می فرماید: لحظه شماری می کردم. آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا، روی همان تل.
پشتِ همان اتاقک. آمدم در بزنم، صدای نالهی پیر زنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا می زد: وَلَدی! وَلَدی.
پسرم، پسرم!.
در زدم، دیدم پیر زنی با چشمان اشک آلود در را گشود.
گفتم: خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت این جا خانهی من است و با من وقت ملاقات گذاشته.
این آقا کجا ست؟ گفت: این پسرِ من بود، الآن پیشِ پای شما از دنیا رفت.
وارد شدم. دیدم پا های این جوان به قبله دراز، هنوز بدن اش گرم است. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم....
یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم، این خاطره را نقل کرده بود از دوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع) به من آموخت، درسِ عملی بود.
روز قبل به من گفت: آقا عمامهی من عاریتی است، عبای من عاریتی است!. فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت.
می خواست به من بگوید: شیخ عبد الکریم حائری! مرجعیت، عاریتی است؛ ریاست، عاریتی است؛ خانههای تان، عاریتی است؛ پول های حساب تان، عاریتی است؛ وجود تان، عاریتی است؛ سلامتیتان، عاریتی است.
هر چه می بینید، عاریه است و امانت است؛ دل به این عاریه ها نبندید
📚 @DasTanaK_ir