🔻داستانی شیرین و جذاب از زندگی امام #حسن_عسکری علیه السلام:
🆔 @dastanak_ir
بَختَيشُوعِ حکیم، طبیب متوکل و نصرانی بود. در طب سر آمد روزگار خودش بود. قاصدی از خانه امام عسگری علیه السلام آمد که کسی را بفرستید امام عسگری می خواهند فَصد کنند (از رگ مخصوصی خون بگیرند) بختیشوع یکی از بهترین افرادش را فرستاد و به او گفت این بزرگترین مرد و عظيمترین فردی است که من تابحال دیده ام ، هر کاری را که می گوید انجام بده، از علوم خودت هم در محضر او اظهار فضل مکن.
🔸آن فرد آمد و دید اتاقی را برای پذیرایی آماده کرده بودند ، حضرت فرمودند در اتاق انتظار باشد ، بعد از مدتی صدایش زدند آمد و آماده شد. ظرفی را قرار داده بودند که بزرگ بود و بیش از خون یک انسان در آن جا می شد. فَصَّاد بختیشوع تعجب کرد. دید که حضرت نشستند و فرمودند رگ اَکهَل را بگشای ، نپرسید چرا و بلافاصله رگ را باز کرد. خون آمد و ظرف پر شد. حضرت فرمودند ببند. بعد فرمودند به همان اتاق برو و همانجا باش، با تو هنوز کاردارم. در همان اتاق رفت. این عمل را قبل از ظهر انجام داد.
🔹آنجا ماند تا عصر، حضرت فرموند فَصَّاد بیاید دو باره آمد و دید همان طشت هست و حضرت نشستند و فرمودند روی رگ را باز کن ، باز کرد و دوباره خون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بعد فرمودند برو و منتظر باش. رفت و از او پذیرایی شد تا صبح روز بعد. فرمودند بیا دوباره آمد. برای بار سوم همان طشت بود. حضرت دستشان را گذاشتند و فرمودند رگ را باز کن. باز کرد و مایعی سیال شبیه به شیر از دست حضرت بیرون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بست.
🔸حضرت برخاستند. جامه ای گران قیمت همراه با پنجاه درهم به او دادند. شاید یک فصد یک درهم يا دو درهم اجرتش بود. اما حضرت به او پنجاه درهم دادند. فرمودند که با راهب دیر عاقول در ارتباط هستی؟ خوب است قدر او را بدانی. منظور پیرمرد راهب نصرانی بود که در دیری به نام دیر عاقول زندگی می کرد اما با هیچ کس ارتباط نداشت.
ادامه دارد...
🔻مردم کنار دیر می رفتند. گاهی در طول مدت اگر می خواست یک نفری را بپذیرد از طبقه بالایی یک زنبیلی را پایین می فرستاد نوشته او را بالا می برد. گاهی جواب می داد گاهی نه.
🔸فَصَّاد پهلوی بختیشوع آمد و گفت که آقا من چیزی را دیدم که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. این آقایی که شما گفتین من بروم برای فَصد، فَصدشان کردم. دوبار آن مقدار خون از ایشان آمد که فکر نمیکردم این مقدارخون در بدن یک انسان باشد. حتی یک بار فصد یک انسان هم آن ظرف را پر نمی کند. ولی دوبار ظرف ایشان پر از خون شد و فرداش به جای خون موادی مانند شیر آمد. بَختیشوع خیلی تعجب کرد و گفت من باید چند روز در کتب قدما نگاه کنم ببینم این مطلب سابقه دارد يا نه؟ اما از این راه به جوابی نرسید. بعد بختیشوع گفت من راهی را می شناسم که خیلی خوب است. چون خود بختیشوع هم نصرانی و راهب بود.
🔹بختیشوع همین فَصَّاد را پهلوی راهب دیر عاقول فرستاد. بالاخره یک علامتی دادند و او آمد. بختیشوع نامه ای نوشته بود و ماجرا را توضیح داده بود. نامه را در زنبیل گذاشتند، بالا برد. بعد دیدند پیرمرد سراسیمه دوید و پایین آمد. گفت کدامیک از شما آن کسی را که از دستش شیر می آمده را دیده است؟ فصاد گفت من هستم. پیرمرد راهب گفت طُوبی لاُمِّک، خوش به سعادت مادری که تو را زاییده که همچنین توفیقی پیدا کرده ای. بعد گفت من را نزد ایشان ببر. با هم راه افتادند و سامرا آمدند. اول سامرا که رسیدند از راهب پرسید برویم منزل استاد بختیشوع؟
🔸گفت نه برویم منزل آن آقایی که از دستش شیر آمده. ساعتی به اذان صبح بود. همینکه در خانه امام حسن عسکری علیه السلام رسیدند غلامی سیاه چهره آمد و پرسید کدامیک از شما راهب دیرعاقول هستید؟ پیرمرد گفت من هستم. غلام گفت تو بیا برویم داخل. قبل از اذان صبح راهب داخل رفت ، صبح هنگام چاشت از خانه امام حسن عسکری(ع) بیرون آمد در حالی که همه لباس های نصرانیت را بیرون آورده بود و یک لباس بلند سفید، پوشیده بود. همه تعجب کردند. بعد به جوان فصاد گفت حالا برویم خانه استادت. خانه بختیشوع آمدند. گویا این پیر مرد، پیر و مراد بختیشوع بود. تا بختیشوع این راهب را با لباس جدیدش از دور دید، به خاک افتاد و بالاخره با التهاب و اضطراب گفت آقا چه چیز شما را از دین نصرانیت بیرون آورد؟
🔅پیر مرد راهب گفت که من اسلام آوردم، اما بدست مسیح، مسیح را دیدم، و مسلمان شدم. بعد بختیشوع این سوال را کرد که آیا در طب کسی را داشته ایم که به جای خون، شير از دستش بیاید؟ گفت عیسی (ع) یک بار فصد کرد، آن هم مقداری كم نه اینقدر از دستش شیر بیرون آمده بود. این راهب همان جا کنار خانه امام حسن عسکری (ع) خادم حضرت بود تا فوت کرد.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @DasTanaK_ir
امام حسن عسکری علیهالسلام:
دو خصلتی که بالاتر از آن چیزی نیست: ایمان به خدا و نفع رساندن به برادران دینی
#شهادت پدر مظلوم امام زمان حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام تسلیت باد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
#ضرب_المثل
«نه خاني آمده و نه خاني رفته »
این ضربالمثل زمانی استفاده میشود که قبلاً تعهد داده کاري را انجام بدهد و بعداً پشيمان شده است. او با گفتن « نه خاني آمده و نه خاني رفته»، به ديگران ميگويد: «من اصلاً اهل اين کار نيستم؛ دست از سرم برداريد».
ریشه ضرب المثل
يکي بود، يکي نبود. مردي بود که خيلي دلش ميخواست مثل اعيان و اشراف و خانها زندگي کند. اما نه پول و پلهي زيادي داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتي. آن مرد، با صرفه جويي زياد زندگي ميکرد تا شايد پولي پس انداز کند،. از قضاي روزگار، يک روز اين مرد روستايي به شهر رفته بود تا چيزي بفروشد.
جنس هايش را فروخت. ميخواست به روستاي خودش بر گردد که چشمش به دکان ميوه فروشي افتاد. خربزهاي چشمش را گرفت و با خودش گفت: «کاش پول زيادي داشتم و يک خربزه ميخريدم. اما همين که ناهار مختصري بخرم که از گرسنگي نميرم، کافي است. نبايد ولخرجي بکنم.»
مرد روستايي از جلو دکان ميوه فروشي رد شد و چند قدمي دور شد. اما ميل به خوردن خربزه نگذاشت جلوتر برود. با خودش گفت: «چطور است به جاي ناهار، يک خربزه بخرم و بخورم؟ با خوردن خربزه، سير ميشوم و ديگر نيازي به خريد ناهار ندارم.»
با اين فکر برگشت و خربزهاي خريد و راه افتاد از شهر خارج شد، درختي پيدا کرد و زير سايه ي درخت نشست. چاقو را از جيبش در آورد و خربزه را قاچ کرد و مشغول خوردن آن شد. وقتي که خربزه را ميخورد، گفت: «پوست خربزه را نميتراشم تا هر کس از اينجا عبور کند و پوست خربزه را ببيند، بگويد که يک خان از اينجا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را رها کرده است.»
تصميم گرفت مثل خان ها بلند شود و به راهش ادامه دهد. اما هنوز گرسنه بود و ميل به خوردن خربزه آزارش ميداد. با خودش گفت: «پوست خربزه را هم ميتراشم و ميخورم. پوست و تخمه هايش را ميگذارم همين جا بماند. آن وقت، هر کس از اينجا عبور کند، ميگويد که يک خان از اينجا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را هم به نوکرش داده تا بتراشد و بخورد. اين جوري بهتر است.»
مرد روستايي با اين فکر، پوست خربزه را هم تراشيد و خورد. اما باز هم سير نشد. با اين که دلش نميخواست خود پوست خربزه را هم بخورد، دلش نميآمد از خوردن آن چشم بپوشد. نشست و مشغول خوردن پوست خربزه شد و با خودش گفت: «همين که تخمههاي خربزه بر جا بماند، کافي است.
هر کس از اينجا عبور کند، ميگويد که يک خان ثروتمند از اينجا گذشته است. خربزه را خودش خورده، ته خربزه را نوکرش تراشيده و خورده و پوست خربزه را هم داده به الاغش. چه خان مهمي که هم الاغ داشته، هم نوکر!»
خوردن پوست خربزه هم تمام شد. خان خيالي مانده بود و تخمههاي خربزه، اما هر کاري ميکرد، نميتوانست از تخمههاي خربزه هم دل بکند. براي خوردن تخمههاي خربزه هيچ بهانهاي نداشت. با بي ميلي بلند شد و راه افتاد. چند قدمي که رفت، دوباره برگشت و گفت: «نه! از تخمههاي خربزه هم نميتوانم بگذرم. اما آن ها را هم نميتوانم بخورم. مردم چه ميگويند؟ نميگويند اين چه خاني بوده که از تخمه ي خربزه هم چشم پوشي نکرده است؟!»
مرد روستايي دوباره راه افتاد. چند قدم از جايي که خربزه را خورده بود، فاصله گرفت. به نظرش، گذشتن از تخمههاي خربزه، کار مهمي بود بادي به غبغب انداخت و مثل خان ها قدم برداشت. در اين حال، احساس ميکرد که پياده نيست و بر الاغي که پوست خربزه را خورده سوار شده است و نوکري که پوست خربزه را تراشيده، دهنه ي الاغش را به دست دارد.
اين فکرها مدت زيادي ادامه پيدا نکرد. يک باره مرد روستايي از خر شيطان پياده شد و با عجله به طرف تخمههاي خربزه اش دويد. خيلي زود تخمههاي خربزه را برداشت و با ميل زياد مشغول خوردن آن ها شد.
تخمههاي خربزه را هم که خورد، گفت: «آخيش! راحت شدم. حالا انگار نه خاني آمده، نه خاني رفته. اصلاً هيچ خاني از اينجا عبور نکرده و خربزهاي هم نداشته که بخورد»
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
مسابقه ایدهپردازی #ایدهوانه
✅ #تقویت_همدلی
✅ #تبیین_جایگاه_زن
۸ جایزه صدتومانی برای نفرات برتر💎
👈 دانلود پیامرسان ویکهد
╔═ 🍃💠🍃 ════════╗
💬 @ideavane |بانک ایدههای فرهنگی
╚════════════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦واکنش مردم به بدل رهبری!
🔹حضور رهبر انقلاب در جمع افسران دانشگاه امین نه تنها پیامهای مهمی را به دنیا مخابره کرد بلکه یک موج سواری گسترده را خنثی کرد.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
اگر از طرحای خارجی رو لباس های حتی تولید داخل خسته شدید 😣
از شما مهربونا دعوت میکنم ک خرید از فروشگاه مارو هم تجربه کنید💐🛍
🤩😍ارسال رایگان برای اولین خرید 😍🤩
حداقل ۳ سفارش
✨✨💚تلاش ما درپوشاک سادات💚✨✨
۱. دقت در انتخاب طرح لباس
۲. عرضه پوشاک تولید داخل ارزان قیمت وپوشاک با کیفیت برند های عالی ایرانی با بهترین قیمت
۴. عرضه تولیدات خودمون با بهترین قیمت ممکن
https://eitaa.com/joinchat/2913730659C71611d85fe
ارسال از هزاره ۱۰پردیسان _قم
منتظرتونیم 💐💐
⬛️ شهادت امام عسکری علیه السلام تسلیت باد
◾️ نام : حسن
◾️ کنیه : ابامحمد
◾️ لقب : زکی ، عسکری
◾️ پدر : امام هادی (ع)
◾️ مادر : سلیل خاتون (س)
◾️ ولادت : ۸ ربیع الثانی ۲۳۲ هجری در مدینه
◾️ شهادت : ۸ ربیع الاول ۲۶۰ هجری در سامرا
◾️ طول عمر شریف : ۲۸ سال
◾️ شروع امامت : ۲۵۴ هجری ( در ۲۲ سالگی به امامت رسیدند )
◾️ مدت امامت : ۶ سال
◾️ خلاصه زندگی :
🔹 امام عسکری (ع) در مدینه ولادت یافتند و طفولیت تا نوجوانی را در مدینه بودند
🔹 متوکل عباسی در سال ۲۳۶ هجری ( در ۴ سالگی حضرت ) ، حرم مطهر امام حسین (ع) را تخریب کرد ، و در این سالها بدلیل دشمنی شدید متوکل با اهل بیت ، شیعیان در شرایط سختی بسر می بردند
🔹 متوکل عباسی در سال ۲۴۳ هجری ، امام هادی (ع) را در ۳۱ سالگی به همراه فرزندان و خانواده به سامرا تبعید کرد و در نتیجه امام عسکری (ع) نیز در ۱۱ سالگی بهمراه پدر به سامرا تبعید شدند
🔹 امام عسکری (ع) در سال ۲۵۴ هجری با شهادت پدر ، به امامت رسیدند و ۶ سال امامت نمودند اما در این ۶ سال نیز ، چند مرتبه زندانی شدند به خصوص در دوره خلافت معتمد عباسی ( قاتل حضرت ) و سپس آزاد شدند
🔹 بدستور حکومت ، امام عسکری (ع) به اجبار باید هر دوشنبه و پنجشنبه در دارالخلافه حاضر می شدند و شیعیان بر سر راه حضرت می ایستادند و سوالات خود را می پرسیدند اما گاهی حضرت به اصحاب پیام می دادند که در مسیر به من نزدیک نشوید که در امنیت نیستید و بدین ترتیب حضرت بشدت تحت مراقبت بودند
🔹 حضرت در شهر سامرا توسط معتمد عباسی مسموم شده و به شهادت رسیدند و بدن مطهر حضرت در کنار قبر پدر خویش در منزل شخصی ایشان در سامرا بخاک سپرده شد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🕌 سخنرانی کوتاه
🌐موضوع: آیا اصحاب ایرانی امام عسکری(ع) را می شناسیم؟
✅ هویت اسلامی ایرانی و مفاخر شیعه
🎙حجة الاسلام #هاشمی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
تمام عمر ۲۸ سالهاش تحت مراقبت و تبعید خلفای بنی عباس گذشت. نگذاشتند از او روایات زیادی به ما برسد. اما چند جمله کوتاه کافی بود که او بانی حرکت هرساله میلیونها عاشق به سمت کربلا باشد؛ تا مقدمه مهمی برای ظهور شود.
✅ پینوشت
امام عسکری علیهالسلام فرمود: علائم مومن پنج چیز است: #زیارت_اربعین، انگشتری در دست راست، بلند گفتن بسمالله، سجده بر خاک، ۵۱ رکعت نماز در طول شبانه روز
🗣میثم مطیعی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
چقدر غروب امروز حس و حال غروبای جمعه را داره!!!
📚 @DasTanaK_ir
⚫️ماجرای پرداخت بدهی یار امام عسکری(ع) به روش عجیب
یکی از اصحاب و دوستان امام حسن عسکری(ع) به نام ابوهاشم جعفری حکایت کرد: روزی امام(ع) سوار مرکب سواری خود شد و به سمت صحرا و بیابان حرکت کرد و من نیز همراه حضرت سوار شدم و به راه افتادم و حضرت جلوی من حرکت می کرد، چون مقداری راه رفتیم ناگهان به فکرم رسید که بدهی سنگینی دارم و بدون آنکه سخنی بگویم، در ذهن و فکر خود مشغول چارهاندیشی بودم.
در همین بین امام(ع) متوجه من شد و فرمود: ناراحت نباش، خداوند متعال آن را اداء خواهد کرد و سپس خم شد و با عصایی که در دست داشت، روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و ضمناً مواظب باش که این جریان را برای کسی بازگو نکنی، وقتی پیاده شدم، دیدم قطعهای طلا داخل خاکها افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین نهادم و سوار شدم و به همراه امام(ع) به راه خود ادامه دادم، باز مقدار مختصری که رفتیم، با خود گفتم: اگر این قطعه طلا به اندازه بدهی من باشد که خوب است، ولی من تهیدست هستم و توان تامین مخارج زندگی خود و خانوادهام را ندارم، مخصوصاً که فصل زمستان است و اهل منزل آذوقه و لباس مناسب ندارند، در همین لحظه بدون آنکه حرفی زده باشم، امام(ع) مجدداً نگاهی به من کرد و خم شد و با عصای خود روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! آن را بردار و این اسرار را به کسی نگو، پس چون پیاده شدم، دیدم قطعهای نقره روی زمین افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین کنار آن قطعه طلا گذاشتم و سپس سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم، پس از اینکه مقداری دیگر راه رفتیم، به سوی منزل بازگشتیم و امام عسکری(ع) به منزل خود تشریف برد و من نیز رهسپار منزل خویش شدم.
بعد از چند روزی طلا را به بازار برده و قیمت کردم، به مقدار بدهیهایم بود -نه کم و نه زیاد- و آن قطعه نقره را نیز فروختم و نیازمندیهای منزل و خانوادهام را تهیه و تأمین کردم
📚چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
♦️پاسخ یک جانباز باغیرت به یک سلبریتی وطن فروش.
پاسخ علی کریمی: سهمم یه کاخ بود و ماشین و ویلا و... که همه رو فروختم بردم خارج!
📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این شلوغیها، یه کم قشنگی ببینید، روحیتون عوض بشه ❤️
#پدر_امنیت_آرامش
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
🚨میدونستی #رهبری شبی یه کتاب ۳۰۰صفحه ای رو با تمام جزئیات #مطالعه میکنه؟😍😳
❌دلت میخواد مثل رهبری یه #تندخوان حرفه ای بشی و روزانه کلی کتاب و مقاله بخونی؟😃
پس اگه تمایل به #تغییر داری سریعا بکوب رو #لینک تا پاک نکردیم😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1897332780Cd7915c11cb
https://eitaa.com/joinchat/1897332780Cd7915c11cb
#باکمیتمرینیهتندخوانحرفهایشو😉☝️
مسأله اینهایی که به اسم دانشجو فحش رکیک میدن، آزادی اندیشه نیست، آزادی عربده است.
📚 @DasTanaK_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
راهکاری از نهجالبلاغه برای تقویت صفت ارزشمند #حلم و بردباری ــــــــــــــــ #داناب (داستانکونکات
🔹 تفاوت «حلم» و «صبر» چیست؟
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🖼 به بهانه آغاز امامت حضرت مهدی علیهالسلام
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅داستان کشف حجاب دسته جمعی دانش آموزان یک دبیرستان دخترانه در حضور روحانی مبلغ
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b