eitaa logo
داستانک
1.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
80 ویدیو
4 فایل
داستان های کوتاه حکمت ها حکایات و سخنان گوهربار از بزرگان و نویسندگان اینستاگرام instagram.com/allah_almighty_photo
مشاهده در ایتا
دانلود
تا وقتی ادب هست چرا توهين كنيم؟! 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
مادر بزرگم همیشه میگه: «دنیا از نگفتن خرابه!» حرفتونو بزنید، قبل از اینکه دیر بشه!... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
دیرنکن امشب میز را دو نفره چیده ام برای خودم و خواب تو... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
‌ بعضی ها یجوری تو قلبت میشینن انگار از اول خونشون بوده.... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺑﺎ ﻧﻮﻛﺮﺵ ﺩﺭﻛﺸﺘﻰ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﺳﻔﺮ ﻛﻨﺪ، ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺁﻥ ﻧﻮﻛﺮ اولین ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﻯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻰ ﺗﺎﺑﻰ میکرد ﻫﺮﭼﻪ ﺍﻭﺭﺍ ﺩﻟﺪﺍﺭﻯ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﮕﺮﻓﺖ، ﻧﺎ ﺁﺭﺍﻣﻰ ﺍﻭ ﺑﺎﻋـﺚ ﺷﺪ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩ، ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﻓﻜﺮ ﭼﺎﺭﻩ ﺟﻮﯾﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺣﻜﯿﻤﻰ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﻫﻰ ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ چگونه؟ ﺣﻜﯿﻢ ﮔﻔﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﺪﻩ ﻧﻮﻛﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ بی‌اندﺍﺯﻧﺪ. ﺍﻭ ﺭﺍ داخل ﺩﺭﯾﺎ انداختند . ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻏﻮﻃﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ کمکم ﻛﻨﯿﺪ ، ﻣﺮﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﯿﺪ دست او ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺑـﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﺸﺘﻰ آوردﻧﺪ . ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻛﺸﺘﻰ ساکت ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﯾـﮕﺮ ﭼﯿﺰﻯ ﻧﮕﻔﺖ . ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺣﻜﯿﻢ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺣـﻜﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﭼﻪ ﺑـﻮﺩ ﻛﻪ غلام ﺁﺭﺍم ﮔﺮﺩﯾﺪ؟ ﺣﻜﯿﻢ پاسخ داد ﺍﻭ ﺭﻧﺞ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭽﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺪﺭ سلامتی در ﻛﺸﺘﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﻰﺩﺍﻧﺴﺖ، ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﺭﺍ کسی ﺩﺍﻧـﺪ ﻛﻪ ﻗﺒﻼ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ بلا ﮔﺮﺩﺩ 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
از حاتم طاعى پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد، از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
💠افلاطون را گفتند : چرا هرگز غمگین نمیشوی؟ گفت دل برآنچه نمی ماند نمی بندم. فردایک راز است ; نگرانش نباش. دیروزیک خاطره بود ; حسرتش رانخور و امروز یک هدیه است ; قدرش را بدان و از تک تک لحظه هایت لذت ببر. از فشار زندگي نترسيد به ياد داشته باشيد که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبديل ميکنه.. نگران فردايت نباش خدای ديروز و امروز خداى فرداهم هست...مااولين باراست كه بندگي ميكنيم. ولى اوقرنهاست که خدايى ميكند پس به خدايى او اعتمادكن و فردا و فرداها رابه اوبسپار... ‎‌‌‌‌ 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام هادی(ع): کسی که خود را پست شمارد، از شر او در امان مباش. امروز پنجشنبه ۱۷ اسفند ماه ۲۶ شعبان ۱۴۴۵ ۷ مارس  ۲۰۲۴ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
«دوست داشتن»، چشم‌پوشی از قدرت است... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
و هر گز به نعمت هایی که ما به گروهی داده ایم، چشم مدوز، که اینها شکوفه و جلوی زندگی دنیاست تا انها را بیازماییم. و روزی پروردگارت بهتر و پاینده تر است. # سوره طه ایه 131 ✍️: حسین شایان 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
اینکه توقع داشته باشی زندگی باهات خوب باشه، چون تو باهاش خوبی؛ مثل اینه که توقع داشته باشی یه گرگ تورو نخوره، چون تو ام اونو نمیخوری!!! 📽Scarface 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد. 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
چند غمِ جهان خورم، چون نیَم اهلِ این جهان؟ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
اداي قرض 🔸خانمي علويه (سيده) كه از اهل زهد و تقوي بود و مواظبت به اوقات نمازهاي خود و ساير عبادات داشت و بواسطه تنگدستي و پريشاني، دوازده تومان قرض دار شده بود و چون تمكن از اداي قرض خود نداشت در شب جمعه پنجم ربيع الثاني ۱۳۳۱ توسل به امام هشتم حضرت ابي الحسن الرضا (علیه السلام) جسته و اِلحاح=[اصرار]بسيار كرده كه مرا از قرض آسوده فرما. پس خوابش ربوده. 🌿در خواب به او گفته شد كه شب جمعه ديگر بيا تا قرضت را ادا كنيم. لذا در اين شب جمعه به حرم مطهر تشرف پيدا كرده و انتظار مرحمتي آن حضرت را داشت. تا قريب به ساعت هشت از شب، بعد از خواندن دعاي شريف كميل چون حرم مطهر بالنسبه خلوت شده بود، آمد در پيش روي مبارکِ حضرت نشست در انتظار كه آيا امام (ع) چگونه قرض او را مي‌دهد. 🔸چون خبري نشد عرض كرد مگر شما نفرموديد شب جمعه ديگر قرض تو را مي‌دهم و امشب شب موعد است و وعده شما خلف ندارد. ناگهان از بالاي سر او قنديل‌هاي طلا كه به هم اتصال داشت بهم خورده و يكي از آنها از بالاي سر آن زن فرود آمده و منحرف شده و برابر زانوي آن زن به زمين رسيد و عجب اين است كه چون گوي بلند شده و در دامن علويه قرار گرفت. 🌿حاضرين از اين امر تعجب نموده و بر سر آن علويه هجوم آوردند به نحوي كه نزديک بود صدمه ای به او برسد، پس خبر به توليت وقت كه "مرتضی قلی خان طباطبائی" بود دادند، آن علويه را طلبيد و وجهی به وی داد و قنديل را گرفت لكن آن علويه محترمه باتقوا، بيشتر از دوازده تومان برنداشت و گفت من اين مبلغ را به جهت قرض خود خواسته‌ام و بيش از اين احتياج ندارم. ❤️ما بدين درگه به اميد گدائی آمديم بنده آسا رو بدرگاه خدائي آمديم ❤️خسته دل بر بسته پا بشكسته دست آشفته حال سوي اين در با همه بيدست و پائي آمديم ❤️هر كه سر بر خاك اين در شود حاجت رواست ما به اميدي پی حاجت روائی آمديم ❤️پادشاهان جبهه می‌سايند بر اين خاكراه ما گدايان نيز بهر جَبهه سائي آمديم ❤️خاك درگاه همايون تو چون فرّ هما است از پي تحصيل اين فرِّ همائي آمديم ❤️وعده دادي بي نوايان را گَهِ درماندگي درگه درماندگي و بي نوائي آمديم ❤️از ازل بوديم بر الطاف تو اميدوار تا ابد با قول لا تَقْطَعْ رَجائي آمديم نام کتاب 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ خدا را به من نشان بدهید دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید، عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم. استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید... 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
💎شاید در بهشت بشناسمت! این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامه‌ی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامه‌ی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهم‌ترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟ فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم. در مرحله‌ی اول گمان می‌کردم خوشبختی در جمع‌آوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود. در مرحله‌ی دوم چنین به گمانم می‌رسید که خوشبختی در جمع‌آوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود. در مرحله‌ی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژه‌های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آن‌طور که فکر می‌کردم نبود. در مرحله‌ی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلی‌های مخصوص خریده شود، و من هم بی‌درنگ این پیشنهاد را قبول کردم. اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیه‌ها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب‌هایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود! هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد! خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم... او گفت: می‌خواهم چهره‌ات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه‌ی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم! 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📚 دفتر مشق ... معلم با عصبانیت دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم رسوند و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن ...اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم هم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند، مکثی کرد و گفت: بشین سارا ... 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام حسن عسکری(ع): عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلکه عبادت با تفکّر و اندیشه در قدرت بی انتهای خداوند در امور مختلف می‌باشد. امروز جمعه ۱۸ اسفند ماه ۲۷ شعبان ۱۴۴۵ ۸ مارس  ۲۰۲۴ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن ... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
مهم نیست الان چه روزایی رو داری سپری میکنی.. مهم نیست که چقدر سخت بنظر میرسه.. من میدونم تو اونقدر قوی هستی که بتونی ازش عبور کنی! 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
هرگز با احمق ها بحث نکنید. آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین می کشند، بعد با تجربه ی یک عمر زندگی در آن سطح، شما را شکست می دهند...! 👤مارک تواین 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
چنان لبریزم از گفتن چه سود اما... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
(نیازمندتر از همه) 🔹روزی هارون الرشید مبلغی به بهلول داد که آن را در میان فقرا و نیازمندان تقسیم نماید. بهلول وجه را گرفت و بعد از چند لحظه به خود خلیفه پس داد. هارون علت آن را سوال نمود. 🔸بهلول جواب داد که من هرچه فکر کردم از خود خلیفه محتاج تر و فقیرتر کسی نیست، این بود که من وجه را به خود خلیفه رد کردم. چون می‌بینم مامورین و گماشتگان تو در دکانها ایستاده و به ضرب تازیانه مالیات و باج و خراج از مردم می‌گیرند و در خزانه تو می‌ریزند و از این جهت دیدم که احتیاج تو از همه بیشتر است، لذا وجه را به شما برگرداندم. نام کتاب 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
دنیای هر کس همان طوری میشود که خودش می سازد نوع نگاه شما به جهان زندگیتان را رقم می زد زیبا ببینید تا بتوانید زیبایی بیافرینید❤️ صبح بخیر 🌞🌹 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا