eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 📚حکایتی‌زیبا وخواندنی شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع آوری می کرد و مدام به صدفها لعنت می فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می کردند. او باید هر روز آن ها را روی هم انباشته می کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می داد. روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند. او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت. یک سال یعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمی توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد. مرد ثروتمند پاسخ داد: من هدیه ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می داد و تو قبول نمی کردی. در تمام صدفهای نفرت انگیز تو، مرواریدی نهفته بود... بیشتر وقتها هدیه ها و موهبت های الهی در بطن خستگی ها و رنجها نهفته اند، این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می دهد، ندانسته رد می کنیم. 🌹امام علی (علیه السلان): چه بسا چيزي را از خداوند طلب میکنی و به تو عطا نميشود، ولی خداوند بهتر از آنرا به تو عطا ميكند... 📗تصنيف غرر الحكم،ح 3765 ‌ ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
برای چهل نفر کافیه عدد ۱۷ را به ۳۰۰۰۲۱۲ پیامک کنی زمان قرعه کشی شنبه ۹ مرداد ساعت ۱۰ تا ۱۲ ظهر برنامه محله همدل صدا و سیما آخرین مهلت ارسال پیامک جمعه ۸ مرداد تا ساعت ۲۴
یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنک‌های یکدیگر را بترکانید. هرکس بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است. مسابقه شروع و بعداز یک دقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم. سپس استاد رو به دانشجویان کرد و گفت: من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چرا که قرار بود بعد از یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند برنده باشد که اینچنین هم شد. ما انسانها در این جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده. قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. می توانیم باهم بخوریم. باهم رانندگی کنیم. باهم شاد باشیم. باهم…باهم… پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟ •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣از هر دستی بدی از همون دست پس میگیری ...! #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
تنـبیـه . ....نگهبانی شب در آن شرایط بسیار حیاتی بود. یک شب که نگهبان‌ها پستشون رو بدون اجازه ترک کرده بودند؛ به دستورِ محمود باید وسط محوطه سینه‌خیز می‌رفتند و غَلت می‌زدند تا تنبیهی اساسی بشن و حساب کار دستشون بیاد. تنبیهِ نگهبان‌ها که شروع شد، یه مرتبه دیدیم محمود هم لباسش را درآورد و همراه آن‌ها شروع کرد به سینه خیز رفتن. محمود که نگاه‌های متعجب ما را دیده بود، گفت: «یه لحظه احساس کردم که از روی هوای نفس می‌خوام اینا رو تنبیه کنم؛ به همین خاطر کاری کردم که غرور، بر من پیروز نشه». #شهید_محمود_دولتی‌_مقدم 📗مجموعه رسم خوبان، کتــاب مقصود تویی، ص 46-45 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
🐌 مولا علی(ع) صبور موفقیت را از دست نمی‌دهد هر چند زمانی طولانی بر او بگذرد. نهج البلاغه،‌حکمت153 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
گاهى بايد همه چيزت رو ريسك كنى، براى رويايى كه جز خودت كسى نميبينه.✨ صبحتون بخیر #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ 📚 داستان کوتاه پدر ما در مشهد در بازارچه حاج آقا جان مغازه طباخی داشت. و تابستان‌ها مرا به دم دکان خود می‌برد و آن‌جا شاگردی می‌کردم. و در همان‌جا بود که وقتی جیگی جیگی بساط نمایشش را پهن می‌کرد، یکی از مشتری‌هایش من بودم. جیگی جیگی فردی سیه چرده و لاغر بود و ساز محلی می‌زد. موسیقی‌اش شاد بود هرچند خودش غم خاصی داشت. جیگی جیگی هرگز دنبال پول نبود. در آن زمان که کودکی 10-12 ساله بودم، حرکات او که با ساز انجام می‌داد برایم شگفت‌انگیز بود و شاید علاقه‌ای که به عروسک نمایشی او داشتم باعث شد بعدها سراغ تئاتر بروم. در همان زمان بچه دیگری هم بود به نام محمدرضا که محو مضراب جیگی‌ جیگی می‌شد. پدر محمدرضا قاری قرآن بود و در مغازه‌اش به او تمرین قرآن می‌داد و این کودک کسی نبود جز محمدرضا شجریان که در دوره کودکی‌اش هرکس صدای قرآن خواندن او را می‌شنید میخکوب می‌شد. جیگی جیگی مطرب بود و به حرم امام رضا راهش نمی‌دادند اما زمانی که فوت کرد همزمان با او مردی والا مقام در مشهد درگذشت که برایش مراسم ویژه‌ای گرفتند، اما جالب اینجا بود که پیکرهای آن‌ها در غسالخانه با هم جابجا شد. قرار بود آن مرد والا مقام در حرم حضرت امام رضا (ع) دفن شود که هزینه بسیار بالایی هم داشت و می خواستند جیگی جیگی را که مطرب بود به قبرستانی خارج از شهر ببرند، اما وقتی پیکرهای آن‌ها با هم جابجا شد، جیگی جیگی با مراسم خاصی در حرم امام رضا و در زیر سقاخانه اسماعیل طلا دفن شد. بعدا خانواده آن مرد والا مقام درخواست نبش قبر کردند، اما آیت الله میلانی که مرجع تقلید بود اجازه این کار را نداد و قسمت این شد که هرکه به زیارت امام رضا می‌رود جیگی جیگی را هم زیارت می‌کند. 👤 رضا کیانیان •✾📚 @Dastan 📚✾•
از عارفی پرسیدند: روی نگین انگشترم چه حك کنم که وقتی شادم به آن بنگرم و وقتی غمگین شدم به آن نظر کنم ؟ گفت حك کن می‌گذرد! #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
✳️ وقتی داری باکسی درد و دل میکنی درست مثل اینه که بهش یه چک سفید امضا بدون تاریخ میدی تا هر وقت هرجور خواست ازش استفاده کنه❗️ 👈پس مراقب باش که حرف دلت رو با کی و کجا میزنی #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅 🔅 ✅کارهایی که عمر را زیاد می کند: ✍البته راههای افزایش طول عمر منحصر در موارد ذیل نیست و آنچه بیان خواهد شد مشتی از خروار است. ❶ «نیکی به والدین و صله‌رحم» پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ای فرزند آدم! به پدر و مادرت نیکی کن و صله‌رحم داشته باش تا خداوند، کارت را آسان و عمرت را طولانی بگرداند. پروردگارت را فرمان ببر تا خردمند به شمار آیی و از او نافرمانی نکن که نادان شمرده می‌شوی.(الفردوس، ج5 ، ص282) ❷ «خوش خویی و حسن خلق» امام صادق (ع) می‌فرماید: نیکوکاری و خوش اخلاقی، خانه‌ها را آباد و عمرها را طولانی می‌کنند.(کافی، ج2 ، ص100) ❸ «زیارت امام حسین علیه السلام» در این باره امام صادق(ع) فرموده است: زیارت امام حسین(ع) را رها نکن و دوستان خود را هم به آن سفارش کن که در این صورت، خداوند عمرت را طولانی و روزی‌ات را زیاد می‌کند و زندگی‌ات را همراه با سعادت می‌کند و جز سعادتمند نمی‌میری و نام تو را در شمار سعادتمندان، ثبت می‌کند.(کامل الزیارات، ص286) ❹ «نیکی به خانواده» امام صادق(ع) می‌فرماید: هر کس به شایستگی در حق خانواده‌اش نیکی کند، خداوند بر عمرش می‌افزاید.(کافی، ج8 ، ص219) ❺ «شاد کردن والدین» امام صادق(ع) می‌فرماید: اگر دوست داری که خداوند عمرت را زیاد کند، پدر و مادرت را شاد و مسرور کن.(بحارالانوار، ج74 ، ص81) ❻ «شستن دست پیش و پس از غذا خوردن» امام صادق(ع) می‌فرماید: دست‌هایتان را قبل و بعد از غذا خوردن بشوئید، که فقر را می‌برد و بر عمر می‌افزاید.(محاسن، ج2، ص202) ❼ «صدقه دادن» صدقه شامل دادن واجبات و مستحبات مالی از سوی شخص است و اختصاص به زکات و خمس ندارد. هر کسی به هر میزان که صدقه به ویژه به سائل و محروم دهد، از برکات آن بهره‌مند خواهد شد که از جمله آنها افزایش عمر است. امام باقر (ع) فرمود: کار خیر و صدقه، فقر را می‌برد، بر عمر می‌افزاید و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور می‌کند.(ثواب الاعمال، ص141) ❽ ‌«وضو گرفتن» طهارت بدنی: پیامبر(ص) می‌فرماید: وضو زیاد بگیر تا خداوند، عمرت را زیاد کند.(امالی مفید، ص65، حدیث 5) ❾ «گرفتن ناخن در روز جمعه» پیامبر(ص) می‌فرماید: هر کس در روز جمعه ناخن‌هایش را کوتاه کند، عمر و مالش زیاد می‌شود.(جامع‌الاخبار، ص333) ❿ «اعمال سه‌گانه» امام صادق(ع) می‌فرماید: سه چیز است که اگر مؤمن از آنها مطلع شود، باعث طول عمر و دوام بهره‌مندی او از نعمت‌ها می‌شود: طول دادن رکوع و سجده ، زیاد نشستن بر سر سفره‌ای که در آن دیگران را اطعام می‌کند و خوش رفتاری‌اش با خانواده. 📚کافی، ج4 ، ص49 •✾📚 @Dastan 📚✾•
خاطره ی یه روستایی￸ سه ‌برادر بودیم که ‌دو نفرمان مدرسه می رفتیم و برادر کوچکتر که رفعت نام داشت مدرسه نمی رفت￸ بچه بودیم ‌آرزوی‌ شلوار داشتیم‌ ￸ یک‌ روز پدرمان گفت￸ می‌خوام‌ برم شهر براتون شلوار بخرم ￸ مثل‌ شلوار پسر کدخدا￸ چون ما با زیر شلواری ‌گُل گُلی مدرسه می‌رفتیم‌ مثل دامن خانما￸ آن روز هرسه تایی رفتیم کنار جاده خاکی نشستیم منتظر آمدن‌ پدر بودیم￸ رفعت ‌از من پرسید: دوست داری شلوارت چه رنگی باشه؟ ￸ گفتم‌ سیاه. ￸ ￸ گفت : من دوست دارم آبی باشه‌ و از شلوار شما قشنگ تره‌ و من از اول با شلوار مدرسه میرم ￸. شما با زیر شلواری مدرسه رفتید پز دادید ￸. ￸ دوباره گفت فکر میکنی بابا کفش شهری هم بخره؟ ￸ ￸ گفتم نه‌ ￸ اگر بخره کفش‌ لاستیکی می خره. ￸ مینی بوس ‌ایستاد و پدرم پیاده شد.￸ داخل‌ خانه پاکتها را باز کرد برا من و برادرم شلوار و کفش لاستیکی ‌خریده بود ￸ اما برای رفعت چیزی نخریده بود.￸ ￸ رفعت داخل پاکتها را گشت گفت: شلوار من ‌کو؟￸ پدرم گفت : دفعه بعد برا تو می‌خرم. (پدرم پول برای خرید شلوار رفعت نداشت) .￸ آن شب کنار سفره شام صدای گریه رفعت بود.￸ صبح که از مدرسه برگشتیم، رفعت گفت بده شوارت رو بپوشم ببینم بهم میاد؟ گفتم نه ‌کثیف میشه .￸ روز دوم ‌گفت بده روی فرش می پوشم تو آیینه نگاه کنم ببینم‌ بهم میاد￸ کثیف‌ نمیشه.￸ گفتم‌ اندازه تو نیست.￸ ￸ گفت پایینش رو تا می زنم .￸ ￸ گفتم باشه صبح که از مدرسه اومدم ۵ دقیقه می دم بپوشی اگر کثیفش کنی‌ یه کتک مفصلی می‌خوری ￸. ￸ گفت باشه .￸ اون موقعها کفشا را زیر بالش و شلوارها را زیر تشک می ذاشتیم تا صاف (اتو) بشه ￸ شب با رفعت روی یه تشک تو بغلی می خوابیدیم‌ .￸ ￸ نیمه های شب زد به کتفم‌ گفت‌ : الکی گفتی یا میدی شلوارت را بپوشم؟ ￸ ￸ گفتم باشه میدم بپوشی￸ . ￸ صبح وقتی ‌بیدار شدم‌ برم مدرسه، دیدم رفعت ‌از من زودتر بیدار شده.￸ موقع‌ رفتن به طرف مدرسه رفعت ‌جلو در ِخونه نشسته بود و دو تا دستش را زده بود زیر چانش و منتطر برگشتنم بود. زنگ سوم مدیر مدرسه مرا صدا کرد گفت برو خانه. ￸ پدرت کارت داره.￸ پیش‌ خودم گفتم : حتما رفعت اینجور گفته تا زودتر برم خونه‌ شلوار بدم بپوشه.￸ ( اون زمان دانش اموز کلاس سوم بودم) ￸ ￸ نزدیک‌ خونه ‌شدم‌ دیدم همسایه ها به ‌طرف‌ خونه میروند . ￸ ￸ رفعت جلو در نبود. ￸ ￸ داخل حیاط شدم مادرم روی زمین افتاده بود و گریه می کرد. ￸ تراکتوری‌ که رانندش یه پیرمرد بود، رفعت را زیر گرفته بود￸. پدرم جنازه رفعت را بغل کرد و داد می زد: پسرم می‌خواستم ببرمت بازار لباس برات بخرم حالا باید ببرمت مزار.￸ رفتم شلور کهنه ام را پوشیدم و نو را تا کردم دویدم دنبال جنازه به داییم گفتم رفعت قرار بود امروز شلوار منو بپوشه. ￸ میشه‌ بپوشه‌؟￸ گفت: نه نمیشه . ￸ بله همه ما محبت دوست داشتن را می دانیم اما محبت کردن را نمی دانیم. بله عزیزان امروز من چند دست شلوار دارم اما رفعت را ندارم.￸ بیایید قدر لحظات زندگی را بدونیم.￸ اگر با عزیزانمان‌ کدورتی ‌داریم همین حالا فراموش‌ کنیم .￸ ￸ عزیزانمان را در آغوش ‌بگیریم. محبت کنیم .￸ خدای ناکرده‌ یه وقت‌ دیر نشه و حسرتش را بخوریم.￸￸￸ باهم مهربان باشیم 📚 @Dastan 📚