eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✍در خانه ماندن هم پول می‌خواهد! این روزها هر کسی که تریبون دارد به مردم توصیه می‌کند که در خانه بمانید. راست هم می‌گویند، در خانه ماندن یعنی در امان بودن از کرونا اما همین در خانه ماندن خرج دارد. آدمی که در خانه نشسته است، دوست دارد بخورد. دوست دارد ببیند. دوست دارد بازی کند. آدمی که در خانه نشسته است نگران حوصله‌اش است که سر نرود. حالا به نظر شما کارگر روزمزد یا دستفروش گوشه خیابان با این خانه نشینی چه باید بکند؟ تورم و گرانی آنقدر بود و هست که نمی‌شود تصور کرد آنها برای روز مبادا پول ذخیره کرده باشند که البته شرایط معیشتی کاری کرده است که برای این افراد هر روز، روز مباداست. در خانه ماندن هم پول می‌خواهد! آنها نه برای خرید تنقلات، نه برای خرید بسته اینترنتی، نه برای خرید بازی رایانه‌ای بلکه برای شام شب‌شان مجبور هستند به خیابان بروند تا حداقل شکم زن و بچه‌شان را سیر کنند. بله، برای آنهایی که حقوق‌شان ماهیانه می‌رسد یا آنهایی که ذخیره‌ای دارند، ماندن درخانه فقط حوصله سر رفتن دارد اما برای آنهایی که نان‌شان روزانه می‌رسد، خجالت و شرمندگی از روی زن و فرزند دارد. وقتی می‌گوییم همه در خانه بمانند باید اسباب در خانه ماندن آنها را فراهم کنیم. برای عده‌ای که دست‌شان به دهن‌شان می‌رسد، وسایل سرگرمی و برای آنهایی که مشکلات اقتصادی دارند اسباب زندگی. باور کنیم، کارگر روزمزدی که مجبور است از خانه بیرون بیاید اگر مطمئن باشد در دوران کرونا از او حمایت می‌شود و کمک‌های بلاعوض دولت به سمت آنها روانه می‌شود، از خانه بیرون نمی‌آید. تازه تصور کنید که این کارگر یا دستفروش، وام هم با درصدهای فضایی گرفته باشد. با عقب افتادن اقساط، بانک است که آبرویی برای آدم نمی‌گذارد و به زمین و زمان فحش می‌دهد. الان هم که معلوم نیست بالاخره چه وام‌‌گیرندگانی می‌توانند در این مدت بدهی‌های خود را پرداخت نکنند. دولت، کمیته امداد و همه نهادهای حمایتی باید به صحنه بیایند و دست این خانواده‌ها را بگیرند. یارانه کفاف زندگی آنها در این روزها را نمی‌دهد. به لطف کرونا هم که قیمت‌ها حسابی گران شده است و مثلا برای یک کیلو پیاز باید حدود 9 هزار تومان پرداخت کرد. اگر می‌خواهیم مردم به خیابان نیایند تا زمانی که شر کرونا از سر کشور کم شود، باید شرایط این بیرون نیامدن را فراهم کنیم. آنهایی که باید تعطیل شوند، تعطیل شوند. آنهایی که باید سبد حمایتی بگیرند، بگیرند. شهرهایی که باید قرنطینه شوند، قرنطینه شوند. خدا را شکر که نوروز در راه است و بالاخره تلویزیون برنامه‌های سرگرم کننده پخش می‌کند و مردم می‌توانند بخشی از وقت خود را پای فیلم‌ها و سریال‌های جدید آن سپری کنند. اگر سبدهای حمایتی هم به موقع دست آنهایی که باید برسد، می‌تواند امید داشت مردم بیشتری در خانه بمانند تا باهم شکست کرونا را ببینم. مشکلات اقتصادی برای برخی خانواده‌های ایرانی دردآورتر و کشنده تر از کروناست. ✍مصطفی داننده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚⚫️باز شدن غل و زنجیر از دست و پا امام موسی کاظم ع البزاز نقل کرده است: هارون الرشید، امام کاظم علیه السلام را به زندان بغداد برد و تصمیم گرفت که ایشان را به شهادت برساند. دو شب پیش از شهادت امام کاظم علیه السلام، مسیب که از یاران وفادار حضرت بود، نگهبانی زندان را بر عهده داشت. راوی می گوید: شبی امام به مسیب فرمود: امشب می خواهم از زندان بیرون بروم و باید به جانشین پس از خود وصیت کنم و ارث و میراث امامت را به ایشان تحویل دهم، سپس به زندان باز خواهم گشت. مسیب عرض کرد: سرورم چگونه در را برای شما باز کنم در حالی که نگهبانان نزدیک در ایستاده اند؟ امام فرمود: نترس، سپس با انگشت خویش به دیوارها و قصرها اشاره کرد و به اذن خداوند تمام آنها با زمین یکسان شدند. سپس به مسیب فرمود در این جا بمان تا زمانی که من بازگردم مسیب عرض کرد سرورم چگونه این غل و زنجیرها را از شما باز کنم؟ ناگهان دید که امام علیه السلام برخاست و تمام غل و زنجیرها از ایشان باز شد و یک قدم برداشت و از نظرم پنهان شد. مسیب می گوید من همچنان ایستاده بودم؛ ساعتی نگذشته بود که ناگهان قصرها و دیوارها روی زمین سجده کردند. همان وقت سرورم به زندان بازگشت و آن غل و زنجیرها را روی گردن و دست و پای خویش قرار داد... عرض کردم: ای سرورم در این ساعت به کجا رفتید؟ فرمود: از تمام فرشتگان، انسان ها و اجنه که از دوستان شیعیان ما هستند دیدن کردم و در مورد حجت خدا پس از خودم به آنها سفارش کردم و بازگشتم. (بحرانی، 1389: 49 ـ 50) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 👇 💠سقّا و خرش در زمان های قدیم سقای فقیری زندگی می کرد که خر لاغری داشت. سقای تنگدست هر روز کوزه های پر از آب را بار خرش می کرد و برای فروش به شهر می برد. از آنجایی که حیوان بیچاره همیشه گرسنگی می کشید و بارهای سنگینی حمل می کرد، جثه ی لاغر و ضعیفی داشت. روزی از روزها میر آخور (مسئول اسب های دربار پادشاه)، سقا و خرش را دید و گفت: چه بر سر این خر بیچاره می آوری که از او جز استخوان و پوست چیزی باقی نمانده؟ سقا با ناراحتی پاسخ داد: راستش را بخواهید بخاطر فقر و تنگدستی من، این حیوان زبان بسته به این حال و روز افتاده! با اینکه کار زیادی از او می کشم اما توانایی خرید علف و غذای کافی را ندارم. میرآخور گفت: اگر می خواهی خرت را چند روزی به من بسپار تا او را به طویله دربار ببرم. مطمئن هستم که آنجا حسابی چاق و زورمند خواهد شد و به جان من دعا خواهی کرد. سقای بیچاره با خوشحالی پذیرفت و خرش را به میرآخور سپرد. میرآخور خر لاغر را به آخور دربار برد و آن را کنار اسب های امیران و لشکریان بست. خر بیچاره که تا آن روز هیچ گاه مزه ی جو و یونجه ی تازه را نچشیده بود، با اشتهای خاصی شروع به خوردن کرد. هنگامی که کاملاً سیر شد، با کنجکاوی به اطراف خود نگریست و در جای جای طویله اسب های سالم و با نشاط را دید. با حسرت گفت: خوش به حالشان! ای کاش من هم مثل این اسب ها، همیشه اینجا می ماندم و بدون رنج و زحمت، زندگی شاد و آرامی داشتم و همیشه یونجه و علف تازه می خوردم. سپس در حالی که به وضع زندگی فقیرانه اش تاسف می خورد، با خود گفت: مگر من چه فرقی با این اسب ها دارم؟ چرا من خری ضعیف و ناتوان آفریده شده ام؟ در حالی که این اسب ها در آسایش و نعمت فراوان قرار دارند؟! مرد سقّا و خرش خر همین طور با خود از این حرف ها می زد و حسرت می خورد، ناگهان چند نفر وارد طویله شدند و اسب ها را با سرعت برای بردن به میدان جنگ، زین کردند. فردای آن روز خر بیچاره با صدای ناله اسب ها از خواب برخاست. در کمال تعجب مشاهده کرد که تعداد بسیاری از اسب ها زخمی شده و تیر خورده اند و عده ای با خنجر تیز و پر حرارت، تیرها را از بدن آن ها بیرون می کشند تا آن ها را پس از بهبودی دوباره برای بردن به میدان و صحنه کارزار آماده نمایند. خر وقتی این صحنه های وحشتناک را دید و شیهه های دردناک اسبان را شنید، با خود گفت: درست است که من خر لاغری هستم و صاحب بی پولی دارم ولی به همان زندگی فقیرانه ای که داشتم، راضیم! زندگی آرام و راحت این اسب ها، فقط ظاهر گول زننده ای دارد، بی خود نیست که به آن ها یونجه تازه می دهند، در واقع این غذاها قیمت جان اسب های بیچاره است. من دوست دارم هر چه زودتر به نزد صاحب خود باز گردم. این را گفت و در گوشه ای از طویله منتظر ماند تا هر چه زودتر مرد سقا به سراغش بیاید و برای کار او را به کنار چشمه ببرد. ✍مثنوی معنوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 خانم معلمی شوهرش کارمند است و چهار فرزند دارند. به خاطر شغلشان یک خانم خدمتکار از شرق آسیا آوردند. یک روز همسر از مدرسه برگشت، چون قرار بود شوهرش برای مسافرت به شهر دیگری برود، میخواست با او خداحافظی کند. وقتی وارد منزل شد و خواست وارد اتاق خوابش شود شوهرش را دید که در آغوش خدمتکار است. زن بلافاصله.......😳 خواندن ادامە این داستان واقعی شگفت زده خواهید شد! 😱😱 ☑️👈ادامه داستان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
✍در خانه ماندن هم پول می‌خواهد! این روزها هر کسی که تریبون دارد به مردم توصیه می‌کند که در خانه بمانید. راست هم می‌گویند، در خانه ماندن یعنی در امان بودن از کرونا اما همین در خانه ماندن خرج دارد. آدمی که در خانه نشسته است، دوست دارد بخورد. دوست دارد ببیند. دوست دارد بازی کند. آدمی که در خانه نشسته است نگران حوصله‌اش است که سر نرود. حالا به نظر شما کارگر روزمزد یا دستفروش گوشه خیابان با این خانه نشینی چه باید بکند؟ تورم و گرانی آنقدر بود و هست که نمی‌شود تصور کرد آنها برای روز مبادا پول ذخیره کرده باشند که البته شرایط معیشتی کاری کرده است که برای این افراد هر روز، روز مباداست. در خانه ماندن هم پول می‌خواهد! آنها نه برای خرید تنقلات، نه برای خرید بسته اینترنتی، نه برای خرید بازی رایانه‌ای بلکه برای شام شب‌شان مجبور هستند به خیابان بروند تا حداقل شکم زن و بچه‌شان را سیر کنند. بله، برای آنهایی که حقوق‌شان ماهیانه می‌رسد یا آنهایی که ذخیره‌ای دارند، ماندن درخانه فقط حوصله سر رفتن دارد اما برای آنهایی که نان‌شان روزانه می‌رسد، خجالت و شرمندگی از روی زن و فرزند دارد. وقتی می‌گوییم همه در خانه بمانند باید اسباب در خانه ماندن آنها را فراهم کنیم. برای عده‌ای که دست‌شان به دهن‌شان می‌رسد، وسایل سرگرمی و برای آنهایی که مشکلات اقتصادی دارند اسباب زندگی. باور کنیم، کارگر روزمزدی که مجبور است از خانه بیرون بیاید اگر مطمئن باشد در دوران کرونا از او حمایت می‌شود و کمک‌های بلاعوض دولت به سمت آنها روانه می‌شود، از خانه بیرون نمی‌آید. تازه تصور کنید که این کارگر یا دستفروش، وام هم با درصدهای فضایی گرفته باشد. با عقب افتادن اقساط، بانک است که آبرویی برای آدم نمی‌گذارد و به زمین و زمان فحش می‌دهد. الان هم که معلوم نیست بالاخره چه وام‌‌گیرندگانی می‌توانند در این مدت بدهی‌های خود را پرداخت نکنند. دولت، کمیته امداد و همه نهادهای حمایتی باید به صحنه بیایند و دست این خانواده‌ها را بگیرند. یارانه کفاف زندگی آنها در این روزها را نمی‌دهد. به لطف کرونا هم که قیمت‌ها حسابی گران شده است و مثلا برای یک کیلو پیاز باید حدود 9 هزار تومان پرداخت کرد. اگر می‌خواهیم مردم به خیابان نیایند تا زمانی که شر کرونا از سر کشور کم شود، باید شرایط این بیرون نیامدن را فراهم کنیم. آنهایی که باید تعطیل شوند، تعطیل شوند. آنهایی که باید سبد حمایتی بگیرند، بگیرند. شهرهایی که باید قرنطینه شوند، قرنطینه شوند. خدا را شکر که نوروز در راه است و بالاخره تلویزیون برنامه‌های سرگرم کننده پخش می‌کند و مردم می‌توانند بخشی از وقت خود را پای فیلم‌ها و سریال‌های جدید آن سپری کنند. اگر سبدهای حمایتی هم به موقع دست آنهایی که باید برسد، می‌تواند امید داشت مردم بیشتری در خانه بمانند تا باهم شکست کرونا را ببینم. مشکلات اقتصادی برای برخی خانواده‌های ایرانی دردآورتر و کشنده تر از کروناست. ✍مصطفی داننده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚⚫️باز شدن غل و زنجیر از دست و پا امام موسی کاظم ع البزاز نقل کرده است: هارون الرشید، امام کاظم علیه السلام را به زندان بغداد برد و تصمیم گرفت که ایشان را به شهادت برساند. دو شب پیش از شهادت امام کاظم علیه السلام، مسیب که از یاران وفادار حضرت بود، نگهبانی زندان را بر عهده داشت. راوی می گوید: شبی امام به مسیب فرمود: امشب می خواهم از زندان بیرون بروم و باید به جانشین پس از خود وصیت کنم و ارث و میراث امامت را به ایشان تحویل دهم، سپس به زندان باز خواهم گشت. مسیب عرض کرد: سرورم چگونه در را برای شما باز کنم در حالی که نگهبانان نزدیک در ایستاده اند؟ امام فرمود: نترس، سپس با انگشت خویش به دیوارها و قصرها اشاره کرد و به اذن خداوند تمام آنها با زمین یکسان شدند. سپس به مسیب فرمود در این جا بمان تا زمانی که من بازگردم مسیب عرض کرد سرورم چگونه این غل و زنجیرها را از شما باز کنم؟ ناگهان دید که امام علیه السلام برخاست و تمام غل و زنجیرها از ایشان باز شد و یک قدم برداشت و از نظرم پنهان شد. مسیب می گوید من همچنان ایستاده بودم؛ ساعتی نگذشته بود که ناگهان قصرها و دیوارها روی زمین سجده کردند. همان وقت سرورم به زندان بازگشت و آن غل و زنجیرها را روی گردن و دست و پای خویش قرار داد... عرض کردم: ای سرورم در این ساعت به کجا رفتید؟ فرمود: از تمام فرشتگان، انسان ها و اجنه که از دوستان شیعیان ما هستند دیدن کردم و در مورد حجت خدا پس از خودم به آنها سفارش کردم و بازگشتم. (بحرانی، 1389: 49 ـ 50) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 👇 💠سقّا و خرش در زمان های قدیم سقای فقیری زندگی می کرد که خر لاغری داشت. سقای تنگدست هر روز کوزه های پر از آب را بار خرش می کرد و برای فروش به شهر می برد. از آنجایی که حیوان بیچاره همیشه گرسنگی می کشید و بارهای سنگینی حمل می کرد، جثه ی لاغر و ضعیفی داشت. روزی از روزها میر آخور (مسئول اسب های دربار پادشاه)، سقا و خرش را دید و گفت: چه بر سر این خر بیچاره می آوری که از او جز استخوان و پوست چیزی باقی نمانده؟ سقا با ناراحتی پاسخ داد: راستش را بخواهید بخاطر فقر و تنگدستی من، این حیوان زبان بسته به این حال و روز افتاده! با اینکه کار زیادی از او می کشم اما توانایی خرید علف و غذای کافی را ندارم. میرآخور گفت: اگر می خواهی خرت را چند روزی به من بسپار تا او را به طویله دربار ببرم. مطمئن هستم که آنجا حسابی چاق و زورمند خواهد شد و به جان من دعا خواهی کرد. سقای بیچاره با خوشحالی پذیرفت و خرش را به میرآخور سپرد. میرآخور خر لاغر را به آخور دربار برد و آن را کنار اسب های امیران و لشکریان بست. خر بیچاره که تا آن روز هیچ گاه مزه ی جو و یونجه ی تازه را نچشیده بود، با اشتهای خاصی شروع به خوردن کرد. هنگامی که کاملاً سیر شد، با کنجکاوی به اطراف خود نگریست و در جای جای طویله اسب های سالم و با نشاط را دید. با حسرت گفت: خوش به حالشان! ای کاش من هم مثل این اسب ها، همیشه اینجا می ماندم و بدون رنج و زحمت، زندگی شاد و آرامی داشتم و همیشه یونجه و علف تازه می خوردم. سپس در حالی که به وضع زندگی فقیرانه اش تاسف می خورد، با خود گفت: مگر من چه فرقی با این اسب ها دارم؟ چرا من خری ضعیف و ناتوان آفریده شده ام؟ در حالی که این اسب ها در آسایش و نعمت فراوان قرار دارند؟! مرد سقّا و خرش خر همین طور با خود از این حرف ها می زد و حسرت می خورد، ناگهان چند نفر وارد طویله شدند و اسب ها را با سرعت برای بردن به میدان جنگ، زین کردند. فردای آن روز خر بیچاره با صدای ناله اسب ها از خواب برخاست. در کمال تعجب مشاهده کرد که تعداد بسیاری از اسب ها زخمی شده و تیر خورده اند و عده ای با خنجر تیز و پر حرارت، تیرها را از بدن آن ها بیرون می کشند تا آن ها را پس از بهبودی دوباره برای بردن به میدان و صحنه کارزار آماده نمایند. خر وقتی این صحنه های وحشتناک را دید و شیهه های دردناک اسبان را شنید، با خود گفت: درست است که من خر لاغری هستم و صاحب بی پولی دارم ولی به همان زندگی فقیرانه ای که داشتم، راضیم! زندگی آرام و راحت این اسب ها، فقط ظاهر گول زننده ای دارد، بی خود نیست که به آن ها یونجه تازه می دهند، در واقع این غذاها قیمت جان اسب های بیچاره است. من دوست دارم هر چه زودتر به نزد صاحب خود باز گردم. این را گفت و در گوشه ای از طویله منتظر ماند تا هر چه زودتر مرد سقا به سراغش بیاید و برای کار او را به کنار چشمه ببرد. ✍مثنوی معنوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حوله هاتو اینجوری تا کن😍 فورواردکنید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
در زمان آیت الله بهبهانی تاجری اصفهانی وتهرانی وشیرازی هر سه باهم به نیت مکه راهی عراق شدند و بعد از زیارت اماکن مقدس عراق قصد کعبه داشتند و مقداری پول داشتند و می خواستند به دست انسانی امین بسپارند نزد آیت الله بهبهانی رفتند. آن بزرگوار آدرس شیخ جعفر امین را به آنها دادند. سه تاجر ایرانی نزد شیخ جعفر امین رفتند وپول ها را به امانت سپردند. شیخ جعفر امین مردی بسیار مومن بود که معرف به شیخ جعفر امین شده بود. سه تاجر ایرانی بعد از تمام شدن زیارت مکه به عراق رفتند وسراغ شیخ جعفر امین را گرفتند. فهمیدند که شیخ فوت کرده است پسر شیخ دفتر پدرش را آورد ونام دوتن از تاجرها ومقدار پولشان و آدرس پولشان را دید ولی از تاجر سوم خبری نبود! آن تاجر بی چاره پولش را می خواست ولی پسرش خبری از پول او نداشت مجبور شد تا پیش آیت الله بهبهانی برود . آیت الله بهبهانی گفت باید امشب با چند تن از انسانهای درستکار سر قبرشیخ جعفر امین بروید و دعا کنید شاید فرجی شود شب اول خبری نشد تا شب سوم که سر قبر شیخ بودند و دعا می کردند صدایی از قبر شنیده شد و آدرس پول را شیخ گفت ولی شنیدند که شیخ آه و ناله می کند و می گوید هرچه می کشم از دست قصاب است. خبر به آقای بهبهانی رسید و فکر چاره ای بودند. بعد از خانواده شیخ سوال کرد؛ شیخ با کدام قصاب داد و ستد داشته است. قصاب را یافت و به قصاب گفت چرا از دست شیخ جعفر امین ناراحتی؟ قصاب گفت خدا عذاب قبرش را زیادتر کند. از قصاب خواهش کرد تا علت ناراحتی اش را بگوید. قصاب گفت من دختری داشتم که دم بخت بود و مردی کوفی که چوپان بود وبرای من گوسفند می آورد و به من پیشنهاد کرد تا دخترم را برای پسرش بگیرد و قرار شد من به کوفه بروم و در مورد خانواده ی آنها تحقیق کنم و او نیز درباره ما تحقیق نماید بعد که من تحقیق کردم فهمیدم خانواده ی خوبی هستند به او گفتم از نظر من ازدواج اشکالی ندارد و مرد کوفی نزد شیخ جعفر امین رفته بود و سوال کرده بود قصاب وخانواده ی او چگونه هستند شیخ که قصد داشته دختر قصاب را برای پسرش بگیرد. فکر می کند: میگوید چه بگویم که هم گناه نباشد وهم بتوانم دختر را برای پسر خودم بگیرم شیخ فقط در یک کلمه به مرد کوفی می گوید: (من نمی دانم) مرد کوفی با خودش فکر می کند و می گوید حتما طوری هست که شیخ این حرف را زد و مرد کوفی به یک نفر سفارش داد برو به قصاب بگو منتظر من نباش و دخترت را شوهر بده و آن مرد فراموش می کند و قصاب هم منتظر می ماند ولی روزها می گذرد و سال ها ولی از مرد کوفی خبری نمی شود تا این که دختر قصاب سنش بالا می رود و دیگر خواستگاری نداشته و شیخ جعفر امین هم که به پسرش می گوید: دختر قصاب را می خواهم برایت خواستگاری کنم قبول نمی کند. تا این که بعد از سالها مرد کوفی را می بیند وسراغ پسرش را از او می گیرد مرد کوفی می گوید من که چند سال پیش برایت سفارش فرستادم و علت انصراف خودش را حرف شیخ جعفر امین مطرح می نماید. و از همان روز قصاب شروع به نفرین می کند. آیت الله بهبهانی به قصاب می گوید اگر من یک داماد خوب برای دخترت پیدا کنم. آیا راضی می شوی؟ آیت الله بهبهانی رو به یکی از شاگردانش می کند که تا کنون ازدواج نکرده بوده و از او می خواهد با دختر قصاب ازدواج کند ازدواج صورت می گیرد و قصاب راضی می شود. و شیخ از عذاب قبر نجات می یابد. منبع؛ کتاب کرامات و حکایات عاشقان خدا جلد دوم 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸🍃 شاهزاده‌ای به شهری در قلمرو پدر خویش سفر کرد. او تصمیم گرفت ناشناخته سفر کند تا کسی او را نشناسد. چون به دروازه‌ی شهر رسید، نگهبانان شهر با او تندی کردند. شاهزاده وارد شهر شد و به سمتِ نانوایی رفت تا نانی تهیه کند، نانوا چون او را غریب دید تحقیرش کرد. به کنج بنایی رفت تا استراحت کند از آنجا نیز دورش کردند. به ناگاه جوان هم‌سن و سالی او را دید و با او دوست شد. هر دو مدتی با هم همسفر شدند، جوان را تاب تحقیر او نیامد و گفت: در این شهر غریب چه می‌کنی؟ به شهر خود برگرد! شاهزاده گفت: بیا با هم چند روزی به شهر ما سفر کنیم. جوان پذیرفت و با او همراه شد. چون به دروازه‌ی شهر رسیدند بسی دید او را تکریم و احترام می‌کنند و با مکنت به سراغش آمدند و او را به دربار پادشاه بردند. جوان فهمید او شاهزاده است و در تعجب شد. از او سؤال کرد چگونه در شهر غربت این همه رنج و بی‌احترامی را تحمّل کردی و سکوت نمودی در حالی که شهر ما نیز مُلک‌اش برای پدر شماست و همه تحت امر او هستند؟ شاهزاده گفت: وقتی کسی به من اهانت می‌کرد همیشه با خودم می‌گفتم این بنده، مرا و جایگاه مرا نمی‌شناسد اگر می‌دانست چنین توهین نمی‌کرد و اگر جایی ترس از گرفتارشدن داشتم، با خود می‌گفتم این سرزمین برای پدر من است کسی قدرتِ زندانی‌کردن مرا در این شهر ندارد، بگذار بترسانندم. اگر کسی مرا از جایِ خوابم دور می‌کرد، می‌گفتم خدایا! این سرزمین مُلک‌اش به دست پدر من است، اگر او می‌دانست مرا نمی‌توانست بیرونم کند. چنین بود که صبرم هرگز تمام نشد تا با سربلندی و بدون این‌که رنجی در آن شهر تحمل کنم به شهر خویش و دربار فرمانروایی برگشتم. آری مَثَل دنیا هم چنین است، اگر ما قدرت و پشتوانه‌ی خدا را پشت سر خود حس کنیم و با اعمال نیک‌مان محبت خداوند را جلب کنیم و بدانیم خداوند دوست‌مان دارد، تمام این دنیا مُلک ما می‌شود، دیگر از سخن کسی نمی‌رنجیم و از کسی متوقع نمی‌شویم و صبوری می‌کنیم تا به سلامتی این دنیایِ غریب را به شهر و موطنِ اصلی خود که از آن به این شهر غریب آمده‌ایم با استقبالِ فرشتگان وارد شویم. 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 خانم معلمی شوهرش کارمند است و چهار فرزند دارند. به خاطر شغلشان یک خانم خدمتکار از شرق آسیا آوردند. یک روز همسر از مدرسه برگشت، چون قرار بود شوهرش برای مسافرت به شهر دیگری برود، میخواست با او خداحافظی کند. وقتی وارد منزل شد و خواست وارد اتاق خوابش شود شوهرش را دید که در آغوش خدمتکار است. زن بلافاصله.......😳 خواندن ادامە این داستان واقعی شگفت زده خواهید شد! 😱😱 ☑️👈ادامه داستان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6