فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️
🌺صبـح عالـیتـون متـعـالـی
🌺روزتـــون خـوش و خــرم
🌺دلاتون مملو از عشــ❤️ــق
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
#معیار_ارزش_ها
✅بريد رزّاز از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: پدرم امام باقر عليه السلام به من چنين فرمودند:
✍فرزندم، حدّ دانش و درك پيروان مكتب علىّ عليه السلام را از اينكه آنان چه مقدار سخنان معصومين را آموخته و درك نمودهاند و به ديگران مىآموزند بدست بياور. زيرا، شناخت آنان از گفتار پيشوايان دين و آگاهى ايشان بوسيلۀ درك فرمايشات معصومين باعث مىشود كه مؤمن، خود را به بلندترين قلّههاى ايمان برساند، من كتابى از حضرت على عليه السلام مطالعه مىكردم كه اين عبارت را در آن مشاهده نمودم:
معيار ارزش و مقام هر كس، اندازۀ آگاهى و شناخت وى مىباشد، زيرا خداوند تبارك و تعالى هنگام سنجش اعمال انسان، به اندازۀ خردى كه در دنيا به او داده است كردارش را حساب مىكشد.
📚 معاني الأخبار , جلد 1 ,صفحه 1
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚#راز_مثلها 🤔🤔🤔
📔#ضرب_المثل
گر ملک اینست و همین روزگار
زین ده ویران دهمت صدهزار
روزی انوشیروان پادشاه ساسانی همراه با وزیرش بزرگمهر حکیم،از کنار روستایی می گذشتند.خانه های روستا خراب و ویران شده و مردمش آواره شده بودند.صدای آواز دو جغد به گوش شاه و وزیرش رسید.انوشیروان از بزرگمهر پرسید:« به نظر تو این دو جغد باهم چه می گویند؟
بزرگمهر که همیشه می خواست شاه را متوجه وظیفه و مسئولیت هایش نماید از فرصت استفاده کرد و پاسخ داد:« پادشاها، یکی از این دوجغد دارد دختر جغد دیگر را برای پسرش خواستگاری می کند.»
شاه خندید و گفت:«چه جالب!مگرجغدها هم شیربها و مهریه می گیرند و دخترشان را شوهر می دهند؟
بزرگمهر پاسخ داد:« بله این دوجغد هم دارند برسر شیربها چانه می زنند.»
شاه با کنجگاوی پرسید:« خوب چه می گویند؟
بزرگمهر گفت:«جغدی که دختر دارد به آن یکی می گوید اگر میخواهی دخترم را به پسرت بدهم باید چندین روستای خراب و ویران را به عنوان شیربها به من بدهی.
شاه خندید و گفت:«چرا روستای خراب و ویران
بزرگمهر گفت:«چون جغدها به خرابه ها علاقه دارند.هرجا خرابه ای باشد جغد در آن زندگی می کند و آنجا را به عنوان خانه اش انتخاب می کند.»
شاه گفت:«جغد دومی پیشنهاد او را قبول کرد؟»
بزرگمهر گفت:« آری قبول کرد.او به جغد اولی گفته که اگر پادشاه به همین شکل که امروز دارد بر مردم حکومت می کند به کارش ادامه دهد،کم کم تمام روستاها به ویرانه تبدیل می شوند و ساکنان آنها آواره می شوند
آن وقت ویرانه های زیادی برجا می ماند و من تمام آن خانه های خراب و ویران را به عنوان شیربها و مهریه ی دخترت به تو می دهم.می گوید:
گر ملک اینست و همین روزگار
زین ده ویران دهمت صدهزار
حرفهای بزرگمهر انوشیروان را به فکر فروبرد.متوجه شد که به خاطر بی توجهی او به مردم کشورش این روستا ویران و تبدیل به مسکن جغدها شده است.از این که به فکر مردم و رفاه و آسایش آنان نبوده است از خودش خجالت کشید و تصمیم گرفت از آن پس با عدالت پادشاهی کند.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚#راز_مثلها 🤔🤔🤔
📔#ضرب_المثل
گر ملک اینست و همین روزگار
زین ده ویران دهمت صدهزار
روزی انوشیروان پادشاه ساسانی همراه با وزیرش بزرگمهر حکیم،از کنار روستایی می گذشتند.خانه های روستا خراب و ویران شده و مردمش آواره شده بودند.صدای آواز دو جغد به گوش شاه و وزیرش رسید.انوشیروان از بزرگمهر پرسید:« به نظر تو این دو جغد باهم چه می گویند؟
بزرگمهر که همیشه می خواست شاه را متوجه وظیفه و مسئولیت هایش نماید از فرصت استفاده کرد و پاسخ داد:« پادشاها، یکی از این دوجغد دارد دختر جغد دیگر را برای پسرش خواستگاری می کند.»
شاه خندید و گفت:«چه جالب!مگرجغدها هم شیربها و مهریه می گیرند و دخترشان را شوهر می دهند؟
بزرگمهر پاسخ داد:« بله این دوجغد هم دارند برسر شیربها چانه می زنند.»
شاه با کنجگاوی پرسید:« خوب چه می گویند؟
بزرگمهر گفت:«جغدی که دختر دارد به آن یکی می گوید اگر میخواهی دخترم را به پسرت بدهم باید چندین روستای خراب و ویران را به عنوان شیربها به من بدهی.
شاه خندید و گفت:«چرا روستای خراب و ویران
بزرگمهر گفت:«چون جغدها به خرابه ها علاقه دارند.هرجا خرابه ای باشد جغد در آن زندگی می کند و آنجا را به عنوان خانه اش انتخاب می کند.»
شاه گفت:«جغد دومی پیشنهاد او را قبول کرد؟»
بزرگمهر گفت:« آری قبول کرد.او به جغد اولی گفته که اگر پادشاه به همین شکل که امروز دارد بر مردم حکومت می کند به کارش ادامه دهد،کم کم تمام روستاها به ویرانه تبدیل می شوند و ساکنان آنها آواره می شوند
آن وقت ویرانه های زیادی برجا می ماند و من تمام آن خانه های خراب و ویران را به عنوان شیربها و مهریه ی دخترت به تو می دهم.می گوید:
گر ملک اینست و همین روزگار
زین ده ویران دهمت صدهزار
حرفهای بزرگمهر انوشیروان را به فکر فروبرد.متوجه شد که به خاطر بی توجهی او به مردم کشورش این روستا ویران و تبدیل به مسکن جغدها شده است.از این که به فکر مردم و رفاه و آسایش آنان نبوده است از خودش خجالت کشید و تصمیم گرفت از آن پس با عدالت پادشاهی کند.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
Eddie Attar - Mano Daryab.mp3
6.35M
•┈••❀࿐❁💖❁࿐❀••┈•
آهنگ #جدید و بسیار زیبا از اِدی عطار
🎵 منو دریاب
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
نحوه جدید همسریابی در کف خیابان!
اگه معرفی کنین هم ۳تومن شیرینی میده؛چقدر زندگی زیباست
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸🍃
🔴حکایت کورونا و جنگ ایران و عراق:
کورونا را هنوز جدی نگرفته ایم. چون نامرئی است و بی سر و صدا می کشد.
اگر کووید 19 قیافه ای داشت مانند نظامیان سبیل دار بعثی و کشت و کشتارش صدای انفجار داشت، حتماً جدی ترش می گرفتیم.
جنگ ایران و عراق 2888 روز طول کشید و طبق آمار رسمی، 190 هزار ایرانی در جبهه های جنگ به شهادت رسیدند؛ یعنی به طور متوسط هر روز 66 نفر.
از آغاز کورونا در ایران -طبق اعلام رسمی- حدود 110 روز می گذرد و باز طبق آمار رسمی، در این مدت 8134 نفر جان خود را از دست داده اند؛ یعنی به طور متوسط هر روز 74 نفر.
به بیان دیگر، کورونا بیش از جنگ تحمیلی از ایرانیان قربانی می گیرد ولی سر و صدا ندارد و همین جاست که فریب می خوریم.
ما با دشمنی خطرناک تر از بعثی های مجهز به توپ و تانک و موشک و جنگنده و بمب شیمیایی روبرو هستیم؛ آن وقت خیلی هایمان به خودمان زحمت نمی دهیم بیرون از خانه، فاصله ها را رعایت کنیم ، یک ماسک بزنیم، ...
..🌑.موضوع کشندگی کرونا جدی ست.🌑
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔘 داستان کوتاه
کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد.
همسایه ها به او گفتند:چه بد اقبالی!
او پاسخ داد:راضيم به رضای خدا
روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت.
همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:راضيم به رضای خدا
پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست.
همسایه ها گفتند:چه اتفاق ناگواری!
او پاسخ داد:راضيم به رضای خدا
فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند.
همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:راضيم به رضای خدا
و این داستان ادامه دارد...
همانطور که زندگی ادامه دارد...
وخدا هيچگاه بنده اش را نمی آزارد...
كه او عاشق ترين معشوق است
••✾🌻🍂🌻✾••
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌹▪️داستانهایی از امام صادق ع
📚مرثيّه شاعر و اهميّت گريه
يكى از اصحاب نزديك امام جعفر صادق عليه السلام به نام زيد شحّام حكايت كند:
روزى به همراه عدّه ای در محضر پربركت آن حضرت بوديم ، يكى از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانيد و فرمود: اى جعفر! شنيده ام كه درباره جدّم ، حسين عليه السلام شعر گفته اى ؟
جعفر شاعر پاسخ داد: بلى ، فدايت گردم .
حضرت فرمود: چند بيتى از آن اشعار را برايم بخوان .
همين كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثاى امام حسين عليه السلام شد، امام صادق عليه السلام به قدرى گريست كه تمام محاسن شريفش خيس گرديد؛ و تمام اهل منزل نيز گريه اى بسيار كردند.
سپس حضرت فرمود: به خدا قسم ، ملائكه مقرّب الهى در اين مجلس حضور دارند و همانند ما مرثيّه جدّم حسين عليه السلام را مى شنوند؛ و بر مصيبت آن بزگوار مى گريند.
آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت : خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسين سلام اللّه عليه ، مرثيّه سرائى مى كنى اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نيز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد.
بعد از آن ، امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستى بيش از اين درباره فضيلت مرثيّه خوانى و گريه براى جدّم ، حسين عليه السلام ، برايت بگويم ؟
جعفر بن عفّان شاعر گفت : بلى ، اى سرورم .
حضرت فرمود: هركس درباره حسين عليه السلام شعرى بگويد و بگريد و ديگران را نيز بگرياند، خداوند او را مى آمرزد و اهل بهشت قرارش مى دهد.
اختيار معرفة الرّجال : ص 289، ح 508
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
نـامـه ای بـه خـدا
✍ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدینشاه طلبه ای در مدرسه مروی تهران بود و بسیار بسیار انسان فقیری بود. شبی از شدت تهی دستی و گرفتاری به این فکر میوفتد که بالاخره چه باید کرد؟ آیا به مراجع تقلید وقت روی آورم؟ یا نامهای به شاه نوشته و از او کمک بخواهم؟ یا ...
سرانجام شب را تا نزدیک سپیده در فکر سپری میکند و به این نتیجه میرسد که نباید به انسانها مراجعه کنم و تنها راه این است که نامهای به خدا بنویسم و خواسته های خود را بصورت کتبی از او بخواهم.
به همین جهت خالصانه و در اوج اعتماد و امید به خدا، نامهای به درگاه خدای متعال نوشت که نامه او در موزه گلستان تهران تحت عنوان "نامهای به خدا" نگهداری میشود.
مضمون نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا!
سلام علیکم
اینجانب بنده شما هستم. از آنجا که شما در قرآن فرموده اید:
"و ما من دابه فی الارض الا علي الله رزقها" هیچ موجود زندهای نیست الا اینکه روزی او بر عهده من است
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما در روی زمین. و در جای دیگر قرآن فرمودهاید:
"ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم:
1- خانهای وسیع
2- همسری زیبا و متدین
3- یک خادم
4- یک کالسکه و سورچی
5- یک باغ
6- مقداری پول برای تجارت
لطفا پس از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی - حجره شماره 16 - نظرعلی طالقانی
نظر علی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر میکند که نامه را کجا بگذارم؟ میگوید مسجد خانه خداست. پس به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) میرود و نامه را در سوراخی در دیوار مسجد قایم میکند
فردای آن روز، ناصرالدین شاه با درباریها میخواستند به شکار بروند. کاروان او از جلوی مسجد میگذشت. ناگهان به اذن خداوند، باد تندی شروع به وزیدن میکند و نامه نظرعلی را روی پای ناصر الدینشاه میاندازد. ناصرالدین شاه نامه را میخواند و شکار را کنسل کرده دستور میدهد کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه مروی میفرستد و نظرعلی را به کاخ فرامیخواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و میگوید: "نامهای را برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند. پس ما هم باید انجامش دهیم" و دستور میدهد همه خواستههای نظرعلی یک به یک اجرا شود.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✍ دانشمند وسخنور توانا مرحوم شیخ حسینعلی راشد نقل میکند : سالهاے جنگ بین المللی اول ، سختیهای زیادے در همه ایران پیش آمد ، و از آن جمله در شهر ما (تربت حیدریه) بیمارےهایی مانند وبا و آنفلوانزا شیوع پیدا ڪرد ، در خانه ما نخست پدرم مبتلا گشت ، بعد از او من و خواهرم ، و فقط ڪار خدا بود ڪه تنها مادرم سالم ماند ڪه پرستارے ما را میکرد ، این بیمارے خیلی سنگین بود .
مرحوم دڪتر ضیاء به عیادت ما میآمد ، بعدها خود مرحوم دڪتر ضیاء براے من نقل ڪرد ، من به خانه شما میرفتم و میدیدم چهار بیمار ڪه همگی احتیاج به دوا و نخود و آب و آش و بعد از بریدن تب ، نیاز به برنج نرم پختهاے دارند ڪه به آن میگویند : (ترچلو) ، و وضع خانه شما را میدیدم .
روزے ڪه به عیادت مرحوم ملا عباس تربتی رفتم ، دستمالی حاوے مبلغی پول نقره ڪه شخص معروفی به من داده بود ، ڪنار بستر ایشان گذاشتم ، مرحوم ملا عباس پرسید : این چیست ؟ گفتم : پولی است ڪه شخصی داده و از باب وجوهات شرعیِ نیست ، بلڪه براے مصارف این چند بیمار است .
پرسید : چه ڪسی این را داده است ؟ من چون نمیتوانستم به حاج آخوند بر خلاف واقع بگویم ، گفتم : فلان ڪس داده است و به من سپرده است اسمش را نگویم ، اما چون شما پرسیدید ناچار شدم بگویم ، دیدم با آن حال بیمارے اشڪش جارے شد و گفت : در این قحطی ڪه مردم از گرسنگی میمیرند ، این آدم عروسی راه انداخت و از مشهد مطرب زنانه آورد ، و پول فراوانی صرف شراب کرد تا مردم مسلمان بخوردند ، آیا شما روا میدانید ، من از چنین آدمی پول قبول ڪنم ؟ !
من راضی هستم بمیرم و از چنین ڪسانی نوشدارو نگیرم ، و زیر بار منت این افراد نروم . مرحوم دڪتر ضیاء گفت : من نیز به گریه افتادم ، و پول را به صاحبش پس دادم .
📚 با اقتباس و ویراست از
ڪتاب "فضیلتهاے فراموش شده" .
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔘 داستان کوتاه
کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد.
همسایه ها به او گفتند:چه بد اقبالی!
او پاسخ داد:راضيم به رضای خدا
روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت.
همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:راضيم به رضای خدا
پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست.
همسایه ها گفتند:چه اتفاق ناگواری!
او پاسخ داد:راضيم به رضای خدا
فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند.
همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:راضيم به رضای خدا
و این داستان ادامه دارد...
همانطور که زندگی ادامه دارد...
وخدا هيچگاه بنده اش را نمی آزارد...
كه او عاشق ترين معشوق است
••✾🌻🍂🌻✾••
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662