🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣
ولی اگر کسی بگوید:
❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
السلام علیکِ
یا فاطمهُ الزهراء(س)
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طومار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید...
🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
✅گران قيمت ترين تختخواب جهان کدام است؟
🌺بستر بيماری …
🌺شما می توانيد کسی را استخدام کنيد که به جای شما اتومبيلتان را براند، يا برای شما پول در بياورد.
🌺اما نمی توانيد کسی را استخدام کنيد تا رنج بيماری را به جای شما تحمل کند.
ماديات را می توان به دست آورد.
🌺اما يک چيز هست که اگر از دست برود ديگر نمی توان آن را بدست آورد و آن سلامتی است.
🌺حداقل یک لحظه برای بزرگترین نعمت که همیشه نادیده اش میگیریم شکر گوییم...
#دکتر_احمد_حلت
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_نود_و_دوم
من لیلا و آیدا و چندتا از دوستان قدیمی شادي وقتی به حسین اطلاع دادم که به خانه شادي می روم با خنده گفت : کجا هست ؟با تعجب گفتم : می خواي بیاي؟مردد گفتم : خوب شاید بیام با هم از روي آتش بپریم نیام؟ خوشحال جواب دادم : حتما بیا احتمالا ساعت 6:30 ...7 همه می آییم دم در. ،بعد آدرس را دادم و بی صبرانه منتظر فرا رسیدن شب شدم. خانه شادي زیاد با ما فاصله نداشت. یک مهمانی دخترانه ترتیب داده بود تا دور هم باشیم. من هم ازخدا خواسته قبول کردم امسال سهیل به محله گلرخ می رفت و من حسابی تنها می ماندم. پدر و مادرم هم اهل آتش بازي و این حرفها نبودند. قرار بود من دنبال لیلا بروم. از چند روز قبل سر و صداي نارنجکها و ترقه ها بلند بود. وقتی به خانه شادي رسیدیم سر و صداها به اوج رسیده بود. جوانهاي کوچه یک کومه بزرگ از چوب و تیر و تخته جور کرده و منتظر تاریک شدن هوا بودند. خانه شادي اینها هم مثل لیلا آپارتمان بود. یک آپارتمان در یک مجموعه بزرگ ، وسایل خانه کم و شیک و زیبا بود. برعکس خانه ما که مثل سمساري بود. خانه شادي اینها خلوت بود و به آدم آرامش می داد. رنگ وسایل و مبلمان مایه هایی از سفید و بنفش داشت . مادر شادي هم زن خونسرد و آرامی بود با هیکل چاق و قد بلند موهاي کوتاهش به رنگ بور در امده بود و صورت خالی از آرایش پر از جذبه بود. با خوشرویی با ما دست داد و خوش امد گفت.
شادي یک خواهر کوچکتر به نام کتایون داشت که کتی صدایش میکردند. تقریبا هم شکل و هیکل خود شادي بود با یک دنیا خنده. کمی با هم صحبت کردیم و به موسیقی گوش دادیم کم کم هوا تاریک می شد و سر و صداها اوج می گرفت. مادر شادي هم مهمان داشت و مدام در آشپزخانه بود. سرانجام همه آماده شدیم که به کوچه برویم . تا وارد کوچه شدم با چشم شروع به گشتن به دنبال حسین کردم. عاقبت دیدمش مظلوم و ساکت به درختی تکیه کرده بود . دستش را در جیبش فرو کرده و به آتش خیره مانده بود. به بچه ها نگاه کردم همه مشغول حرف زدن بودند. آهسته به طرفش رفتم . صورتم را کمی ارایش کرده بودم. مانتوي سبز رنگی به تن وروسري کرم رنگی به سر داشتم. جلو رفتم و سلام کردم. حسین از جا پرید. نگاهی به سر تا پاي من انداخت و گفت : سلام . نشناختمت ! با خنده گفتم : چرا ؟ لبخند کمرنگی لبانش را از هم باز کرد : اخه تو همیشه تو دانشگاه با مقنعه و روپوش تیره و بدون آرایش دیدمت .بعد دوباره نگاهم کرد : خیلی خوشگل شدي .خجالت کشیدم به اتش خیره شدم. دختر و پسري در حال پریدن از روي آتش بودند وقتی خواستند بپرند داد می زدند :سرخی تو از من زردي من از تو .چندین آتش پشت سر هم روشن کرده بودند که به فاصله چند متر تا آخر کوچه ادامه داشت. به گروه بچه ها نگاه کردم هنوز مشغول حرف زدن بودند. آهسته دست حسین را گرفتم کمی نگران بودم که ناراحت شود اما ناراحت نشد دستم را درمیان دست گرمش گرفت به طرف اتش راه افتادم. بدون هماهنگی با هم به صدا در امدیم: یک .. دو .. سه ! دست در دست هم از روي همه آتش ها پریدیم. یک دنیا احساس عشق و محبت در دلمان بود. با اینکه هیچکدام حرفی نمی زدیم اما یک احساس داشتیم. در آخرین پرش به حسین نگاه کردم که نفس نفس می زد. رنگش پریده و لبهایش کبود شده بود. هول و دستپاچه به گشه اي کشاندمش دستش را از میان دستانم بیرون کشید و از جیب اورکتش یک اسپري بیرون آورد. و با عجله داخل ریه هایش فشار داد. تازه یادم افتاد حسین به بوي دود و مواد منفجره حساس است. چرا نفهمیده بودم ؟ گریه ام گرفته بود. حسین هنوز داشت نفس نفس می زد. گفتم :- حسین می خواي بریم بیمارستان؟ بریده بریده گفت : نه دعا کن به سرفه نیفتم .به دیوار تکیه داد. روبرویش ایستادم . آهسته گفتم : ببخشید همش تقصیر من شد !
دستش را بالا آرود : نه این حرفو نزن خودم یادم رفته بود.وقتی از هم خداحافظی کردیم هنوز نگرانش بودم. ناراحت و نگران به جمع دوستانم پیوستم.شادي با تعجب گفت : وا ! تو کجا رفتی ؟ فوري گفتم : توي مجموعه ! من یکم از سر و صداي بمب و ترقه می ترسم. رفتم تو تا کمی سر و صدا بخوابد.آن شب تا صبح بیدار بودم . هر چه به خانه حسین زنگ می زدم کسی گوشی را بر نمی داشت. ته دلم می دانستم اتفاق بدي افتاده و گرنه حسین حتما به من زنگ میزد. مخصوصا براي اینکه خیال من راحت شود. صبح زود دوباره زنگ زدم اما خبري نبود. مادرم از صبح زود با طاهره خانم مشغول خانه تکانی بود. ظهر به شرکت حسین زنگ زدم اما همکارش گفت که هنوز حسین نیامده شرکت. ساعت حدود دو بعد از ظهر بود که تلفن زنگ زد. با عجله گوشی را بداشتم. صداي غریبه اي درگوشی پیچید .
# کانال_داستان_و_رمان_مذهبی^👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💛❥✿❥●◐○•~،."🕊
📒حكايـت كوتاه 📗
♻️بهلول سڪه طلائی در دست داشت و با آن بازی مینمود.
شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت:
اگر این سڪه را به من بدهی در عوض ده سڪه را ڪه به همین رنگ است به تو
میدهم!!
💤بهلول چون سڪههای او را دید دانست ڪه سڪههای او از مس است و ارزشی ندارد به آن مرد گفت به یک شرط قبول مینمایم!
سپس گفت:
اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر ڪنی.
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود!
❣بهلول به او گفت:
تو با این خریت فهمیدی سڪهای ڪه در دست من است از طلاست
چگونه من نفهمم ڪه سڪههای تو از مس است؟!!!
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💚❥✿❥●◐○•~،."🕊
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_نود_یکم
دانشگاه تق و لق بود و به روزهاي عید نزدیک می شدیم.اسفند همیشه برایم ماه خوب و عزیزي بود.بوي عید در فضا پخش می شد.درختان لخت و شاخه هاي بی قواره کم کم به سبزي می زدند.مثل بچه هایی که کم کم دندان در می آورند.بعد از عید قرار بود سهیل عروسی کند و با گلرخ سر زندگی مشترك شان بروند.سهیل هم در مدتی که بیمارستان بودم،نگران و ناراحت بود از طرفی غیرتی هم شده بود که چرا شروین این همه مرا اذیت کرده و او خبر نداشته تا به قول خودش حالش را بگیرد.وقتی از بیمارستان مرخص شدم،دو هفته بیشتر تا پایان کلاسها زمان باقی نبود.تقریبا دو هفته دربیمارستان بستري بودم.مهره هاي کمرم آسیب دیده بود و دست راستم احتیاج به فیزیوتراپی داشت.حسین هم ترم آخرش بود و براي پروژه اش مشغول جمع آوري مطلب بود و کمتر فرصت حرف زدن با من را داشت و من سخت دلتنگ دیدنش بودم. هنوز حسابی حالم جا نیامده بود و حوصله دانشگاه رفتن نداشتم .اوایل هفته بود و براي خودم جلوي تلویزیون لم داده بودم که مادرم با یک لیوان شیر و یک بشقاب بیسکویت سر رسید،همانطور که می نشست،گفت:مهتاب،نازي امروز زنگ زده بود...
بی خیال گفتم:خوب،چطور بود؟
- خوب بود.بعد از عید با کوروش برمی گردند امریکا،زنگ زده بود یک شب شام دعوتمون کنه.بعد با لحن آرزومندي گفت:خوش به حالش،پریشب هم طناز زنگ زده بود...تو خواب بودي.نمی دونی چیا تعریف می کرد.می گفت بچه ها رو گذاشته کلاس زبان،محمد هم کار پیدا کرده...کاش ما هم می رفتیم. بعد وقتی دید من حرفی نمی زنم، گفت: - مهتاب،به نظر من این کوروش پسر خوبیه ها!...پسر سالم،مودب،پولدار،وضع کار و زندگیش هم که معلومه،بیا ببین نازي چیا تعریف می کنه.آخه تو به کی میخواي شوهر کنی؟اون از پرهام بدبخت که هنوز دپرسه،این هم از کوروش،بابا یکم از این دوستت لیلا یاد بگیر،با اون ریخت و قیافه اش یک عالم عقل داره،چسبیده به یک آدم پیرو پاتال ولی پولدار،اون آینده رو می بینه،مثل تو نیست که فقط تا فرداتو می تونی پیش بینی کنی!
حرصم گرفت.با خشم جواب دادم: - اتفاقا برعکس!لیلا اصلا آینده بین نیست،چند سال بعد وقتی تو اوج جوونی و طراوت مجبور شد پرستاري شوهرپیرش رو بکنه،وقتی بچه دار شد و با شوهر و بچه اش بیرون رفت،همه پشت سرش گفتند واي بچه با پدربزرگش آمده گردش،اون وقته که بهت می گم حاضره هرچی پول داره بده اما این روزها رو نبینه!اما من آینده نگرم،فردا پس فردا اگه تو مملکت غریب،این پسره که اصلا نمی شناسمش،عرق خور و معتاد از آب در اومد چه خاکی به سر کنم؟اگه عیاش وهرزه بود و هزارتا کوفت و مرض برام هدیه آورد،چه کار کنم؟اگه اصلا باهاش دعوام شد و از خونه انداختم بیرون به کی پناه ببرم؟...الان ممکنه به نظر معقول و متین بیاد ولی اگر عیب و ایرادي داشته باشه،فکر کردي تو جلسه خواستگاري می آد میگه؟...من از کی بپرسم این آدم چه کاره است و چه اخلاقی داره؟...هان؟...براي اینکه خودت راه بیفتی بري خارج،داري منو هل میدي تو یک دنیاي تاریک!
مادرم هیچی نگفت. ساکت به صفحه تلویزیون خیره ماند.بلند شدم و به اتاقم رفتم.دلم می خواست بهش بگم من فقط با حسین ازدواج می کنم و لاغیر.اما کو آن شهامتی که بتوانم این جمله را تا آخر بیان کنم؟از پنجره به حیاط بزرگمان که بفهمی نفهمی به سبزي می زد،خیره شدم. عید آمده و رفته بود اما براي من هیچ لطفی نداشت . از ناراحتی در حال انفجار بودم. دلم گرفته و بود . افسرده و کسل به حیاط سر سبز خیره شدم. صداي مادرم بلند شد :- مهتاب اگه پشیمون شدي زنگ یزن بابات بیاد دنبالت .جوابی ندادم. لحظه اي بعد صداي باز و بسته شدن در را شنیدم. پدرومادرم داشتند می رفتند خانه نازي خانم و من اصلا حوصله نداشتم حدس می زدم مادر هم با شنیدن حرفهاي آن روز من از صرافت ازدواج من و کوروش افتاه بود. چون بی حرف و جنجال قبول کرد که من خانه بمانم. روي تختم نشستم . یاد چهارشنبه سوري افتادم. چقدر بهم خوش گذشته بود. همه خانه شادي دعوت داشتیم .
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی^
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#اعمال_قبل_از_خواب
🔹بسیاری از ما خواب راحت و آرامی نداریم و این مسئله میتواند دلایل جسمی و روحی متفاوتی داشته باشد اما در اکثر موارد ریشه نا آرامی در خواب عوامل روحی است که خوابیدن این نعمت بزرگ را به کام ما تلخ میکند دین بی نظیر ما برای این هم راهی اندیشیده است و با دستو رالعمل هایی ساده و کم هزینه و بدون عوارض دنیایی از آرامش را به ما ارزانی میدارد .
⁉قبل از خواب چه اعمالى انجام دهیم که آرامش كامل داشته باشم؟
🔹اعمال مستحب فراوان است، شما هر ذكر و دعایى را كه قبل از خواب انجام دهید نافع است چرا که تنها نام خداست که آرامبخش دلهاست اگر می توانید شبها قبل از خواب، دو ركعت نماز و سوره « #ملک» را بخوانید و «زیارت عاشورا» را زمزمه كنید در كسب آرامش مؤثر خواهد بود.
🔹 در هر حال شما هر كار مستحبى را قبل از خواب انجام دهید در كسب آرامش مؤثر خواهد بود. از #صلوات غافل نباشید كه حلّال مشكلات است؛ «دعاى فرج» را زمزمه كنید و در نهایت در رختخواب كارهاى روزتان را مرور نمایید. هركدام اشتباه بوده سعى كنید جبران كنید و به فكر آن باشید كه دیگر تكرار نشود و یا اگر قابل اصلاح است اصلاح كنید.
🔹 خود را به ایزد منان سپرده و گونه خود را بر زمین بگذارید و بگوید «الهى لا تكلنى الى نفسى طرفة عین ابدا» ؛ خداوندا مرا لحظه ای(چشم بر هم زدنی) به خودم وامگذار.
🌸دعاء هنگام خواب:
1- گفتن سه بار تسبیحات اربعه .
2- سه بار خواندن سوره توحید.
3- چهارده بار صلولت به نیابت 14معصوم .
4- طلب مغفرت برای تمام مومنان و مردگان .
5- گقتن تسبیحات حضرت زهرا(س) .
6- خواندن آیت الكرسی،فلق،ناس و كافرون .
7- خواندن این دعا كه به منزله ی هزار نماز است:
🌸یَفْعَلُ اللهُ ما یشاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ
🌟در پناه خدا شبتون آرام ، خوابتون شیرین...
🌸 #کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌸
🌸🍃🌸.
❤️🍀💜🌿💛🍀🌿💙🍀
💖JOiN✷👇✷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
استیو جابز میگوید وقتی۱۷ سال بیشتر نداشت، از روزنامه ای که در اتاقش بود جمله ای خواند که زندگی را برای همیشه متحول کرد... آن جمله این بود «طوری زندگی کنید که انگار امروز آخرین روز زندگی تان است.»
استیو جابز در میانسالی با اینکه از بیماری سرطان در عذاب بود همچنان سخت کار میکرد. او دلیل کار کردنش را چنین توضیح میداد :
«من فکر میکنم امروز آخرین روز زندگی ام هست و میخواهم تمام کارهایی که میتوانستم برای این دنیا و رویاهایم انجام داده باشم.»
این جمله ای بود که زندگی استیو جابز را متحول کرد.
بهتر است از این طرزفکر استفاده کنید تا نهایت استفاده را از هر روز زندگی تان ببرید.
💖JOiN✷👇✷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️🍀💜🌿💛🍀🌿💙🍀
عرض سلام خدمت تک تک دوستان بزرگوار به ادمین باتجربه برای این کانال نیازمندیم کسانی که مایل هستند به ایدی مدیر مراجعه کنید با تشکر 🌷🌹🌷🌹🌹🌷🌹🌷🌹
نیایش شبانه🌟
خدایا!
چگونه شرمسارت نباشم در حالیکه هر چه جور و جفا از من می بینی باز هم رشته ی مهر و دوستی ات را نمی گسلی و رهایم نمی کنی؟
اما مهربان خالقم
ساده بگویم ... دوستت دارم
خدایا قلبم تشنه نور و عشق توست
زیرا از عشق و شادی برخوردارم
و اینک دستم را بر آستانت بلند می کنم که
دستگیرم باشی
تو همانی که من می خواهم .
پس مرا همان کن
که تو می خواهی
آمین
#میممثلمادرA
❤️ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
پر برکت میکنیم روزمان را با:
✨سلام برگلهای هستی✨
👋سلام بر
🌹محمد"ص"
🌹علی"ع"
🌹فاطمه"س"
🌹حسن"ع"
🌹 حسین"ع"
💠پنج گل باغ نبی💠
💐💐💐
👋سلام بر
🌹سجاد"ع"
🌹باقر"ع"
🌹صادق"ع"
💐گلهای خوشبوی بقیع
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹رضا"ع"
❤قلب ایران وایرانی،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹کاظم"ع"
🌹تقی"ع"
☀خورشیدهای کاظمین،
🍃🌺🍃
👋سلام بر
🌹نقی"ع"
🌹عسکری"ع"
☀خورشید های سامرا
🍃🌺🍃
و
👋سلام بر
🌻مهدی"عج"
🌼قطب عالم امکان،
🌼امام عصر و زمان،
که سلام و درود خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
💐💐💐🌺💐💐💐
👋خدایا به حق این ۱۴ گل عترت
ایام را برای ما پر خیر و برکت وبدون گناه بگردان
.آمین یا رب العالمین.
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
☘🌼☘🌺☘🌼☘
🌺امروزم بوي آرامش مي دهد…
سپردن همه چيز به دستان گرم خدا…
باراني که نم نم گونه هايت را ببوسد…
قدم زدن کنار کساني که دوستشان داري…
🌼ديدن دنيايي که خورشيدش
هر صبحذبه تو سلام بدهد
ستاره هايش که به تو چشمک بزنند
و بگويند ؛خودت را براي
فرداي بهتر آماده کن…
🌺و مهم تر از همه،خدايي که هر روز
حالت را از تو مي پرسد…
🌼من امروز زيباتر از هر روز نفس مي کشم…
زيباتر از هميشه مي بينم…
🌺من امروز بهتر از هميشه زندگي ميکنم
من احساسم را،امروزم و
خدايم را بيش از همه دوست دارم...
☘🌺☘🌼☘🌺☘
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662