eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
سه چیز زن را "قلبا"شاد می کند🍂 ۱- وقتی مورد "احترام"همه باشد.🌷 ۲- وقتی اولین بار "مادر"شود.. ۳- وقتی از لحاظ مالی "وابسته"نباشد. سه چیز زن را به "گریه"می اندازد ۱- حرفی که "احساسش" را جریحه دار کند.... ۲- از دست دادن کسی که "دوست دارد".... ۳- مرور خاطرات خوبی 🍂 که ""از دست داده"".... 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
کوتاه در زمان‌هاي‌ دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليکن کمي خجالتي بود. مرد تاجر همسري کدبانو داشت که دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر کسي را آب مي‌انداخت. روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب کرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد. قبل از ظهر به او خبر رسيد که حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دکتر برود. پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه کرد و برايش دارو نوشت . پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار کرد و او را براي ناهار به خانه آورد . همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق‌ها را بياورد . پسرک خيلي خجالت مي‌کشيد و فکر کرد تا بهانه‌اي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگويد دندانش درد مي کند. دستش را روي دهانش گذاشت . تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله کردي ، صبر مي کردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي ! زن تاجر که با قاشق‌ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است که مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم. تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهي کرده است. از آن‌ پس، وقتي‌ کسي‌ را متهم به گناهي کنند ولي آن فرد گناهي نکرده باشد، گفته‌ مي‌شود: ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔆 🔸 «کار جبران ناپذیر» 🔹زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و... 🔸سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرید بلکه بتواند این کار خود را جبران کند. 🔹حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد. 🔸فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی ۴ تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
خدا به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند ! موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد ! مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی پیش خدا رفت و علت را پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند ! من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟ (به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه ) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
رمان: 👈 جلد اول نویسنده: samira16 خسته وکوفته از دانشگاه برگشته بودم مامان طبق معمول تو آشپزخانه بود -سلام مامانی. -سلام. رفتم طرف قابلمه و درش و برداشتم. -تا تو بری لباس عوض کنی وبیای بابات اینام اومدن عجب بویی راه انداختی بدجور گشنمه بی سر وصدا رفتم طرف اتاقموو لباسمو عوض کردمویه آبی به دست وصورتم زدم وبرگشتم آشپزخونه یخچال و باز کردم و میوه برداشتم -مامان چه خبرها؟ نمیدونم چرا ولی هیچ وقت نتونستم برا چند دقیقه هم که شده ساکت بشینم همیشه این شگردم بود که بپرسم مامن چه خبرها؟اونم بگه خبر خاصی نیست دنبال اتفاق خاصی هستی؟وبهد من شروع کنم اتفاقاتی رو که برام افتاده رو تعریف کنم اما این دفعه همه چیز طبق روال پیش نرفت مامان برگشت گفت:امروز صبح لیلا خانم زنگ زده بود کدوم لیلا خانم؟ -دختر عمه ی بابات آهان خوب چکار داشت؟ مامان لبخندی زد وگفت:وقت میخواست برای امر خیر با تعجب پرسیدم:امر خیر؟چه امر خیری؟ یعنی چی چه امر خیری؟خوب معلومه برا خواستگاری؟ -خواستگاری؟ -تو امروز یه چیزیت هست هاچیه من هر چی میگم عین طوطی تکرار میکنی؟ خوب واسه اینکه از حرف هاتون هیچی حالیم نیست -میگم لیلا خانم زنگ زده بود وقت میخواست برای خواستگاری چه خواستگاری ای؟از کی؟برا کی؟ مامانم نزدیکتر اومدودستشو گذاشت رو پیشونیم میشه بپرسم داری چکار میکنی؟ -میخوام ببینم تب داری -نه واسه چی باید تب داشته باشم؟ اینکه چرت وپرت میگی یعنی چی برای کی؟ازکی؟خوب معلومه تو واسه دانیال اسم دانیالو که شنیدم میوه پرید توگلوم وسرفه کردم -چته تو؟خفه شدی عصبانی از جام بلند شدم وگفتم:شما که وقت ندادین؟ چشم های مادر گرد شد وگفت:مگه قراربود ندم ؟ نخیر -قرار پنجشنبه بیان انگار یه ظرف اب جوش ریختن سرم داد زدم: لازم نکرده زنگ میزنی کنسلش میکنی یعنی چی کنسلش میکنی؟تو امروز یه چیزیت شده؟باکسی دعوا کردی؟ دوباره داد زدم:من حالم خوبه فقط نمیخوام اینا پنجشنبه بیان میفهمی؟ چرا داد میزنی؟ -واسه اینکه اعصاب برا آدم نمیذاریدعصبانی به طرف اتاقم رفتم صدای مادر رو که پشت سر هم صدام میزد رو نمیشنیدم در اتاق محکم زدم وهمونجا پشت در نشستم از فرط عصبانیت دستام میلرزید قدرت فکر کردن نداشتم چشم هامو بستم وسرمو به در تکیه دادم انواع فکرها ی پریشان تو ذهنم جمع شده بود ولی قادر به تحلیل نبودم مادر داشتن شوخی میکرد اره داشت با من شوخی میکرد بغض گلومو فشار میداد این یه شوخیه یه دروغه امکان نداره نمیدونستم چکار کنم. چند دقیقه که گذشت تونستم خودمو پیدا کنم چند تا نفس عمیق کشیدمو از جام بلند شدم الان وقت فکر کردن نیست رفتم یه آبی به سر و صورتم زدم تو اینه خودمو نگاه کردم گیج میزدم اتفاقات چند دقیقه پیش اونقدرسریع اتفاق افتاد حتی ذهن پرشورم هم نتونست هضمش کنه. اومدم بیرون دیدم پدرم و خواهرم برگشتن .مامان میز شامو چیده بوداشتهام کور شده بود... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
ولی به خاطر گریز از سوال جواب ها رفتم وبه زور غذامو خوردم همین که تموم شد گفتم ببخشید من خسته ام میرم بخوابم ولی مادرم صدام زد وگفت صبر کن کارت دارم آروم اومد کنارم و گفت: اونا پنجشنبه میان من با باباتم صحبت کردم موافقت کرده تو هم روش فکر کن آروم سرمو انداختم پایین وگفتم:شب بخیر اگه تا الانم فکرمیکردم شوخیه الان دیگه مطمئن شدم که بحث جدی جدیه. برگشتم اتاقم چراغ ها رو خاموش کردم و رو تختم دراز کشیدم بعد از چند تا نفس عمیق شروع کردم به تجزیه وتحلیل دانیال محمدی یگانه نوه ی پسری نادر محمدی صادر کننده ی بزرگ اجیل وخشکبار یعنی کسی که وارث کلی ثروت بود خودش مهندسی عمران میخوند بااینکه قبول کردنش حتی تو تنهایی هامم سخت بود ولی باید اعتراف میکردم خوش قد وبالا بودوخوشگل قد بلندی داشت هیکلش عضلانی بود چشمهای درشت قهوهای روشن بینی خوش فرمی داشت وترکیب لب و دندونشهام خوب بود در کل پر از جاذبه بود کسی بود که بیشتر دخترها پسندش میکردن دخترهای فامیل واطراف همه میخواتن نظرشو جلب کنن به قول بعضی از اون دخترها طرف مهره ی مار داره اینو خودشم میدونست اما من..... ازش متنفر بودم نفرتی که همه ی وجودم رو گرفته بود اونقدرکه حتی حاضرنبودم ریختشو ببینم چه رسد به اینکه به عنوان خواستگار روش فکر کنم لعنت به این شانس چرا باید منو انتخاب میکردن مطمئنم که من انتخاب خودش نبودم با این فکر لبخندی رو لبم نشست آره راهش همینه با خودش صحبت میکنم مطمئنا اونم از جواب رد من خوشحال میشه اون دور وبرش پر از دخترهای خوشگل و لوند بود حتما تا حالا یکی از اونها تونسته دلشو ببره در اون صورت دلش گیره ودوست داره من جواب رد بدم تا به اونکی میخواد برسه آره باهم قرار میذاریم که بگیم به توافق نرسیدیم بالاخره راهشو پیدا کردم اگه باهم مخالفت کنیم کسی چیزی نمیگه با این راه حل خیالم آسوده شد پس تا پنجشنبه . چشهامو بستم وخوابیدم پنجشنبه صبح امروز کلاس نداشتم البته اگرم داشتم فرقی نمیکرد چون تو این چند روز اصلا حواسمو نمیتونستم تو کلاس جمع کنم همه ی فکرم به امروز بود صد بار تو ذهنم همه چیز رو مرور کردم که چی بگم از کجا شروع کنم چطور بگم ولی به جایی نرسیدم خدایا خودت کمکم کن مامان صبح زود بلند شده ومشغول مرتب کردن کارهاست همیشه وقتی مهمون میومد اینجوری بود پر از استرس دوست داشت همه چیز عالی باشه خوشبختانه هیچ کس از این خواستگاری باخبر نشده بود به عبارتی خصوصی بود نگران بودم از اینکه مادر به عمواینام خبر بده که خدا رو شکر نگفته بود تو رختخوابم بودم که مادر صدام زد -سوگند سوگند پاشو بیکار نیستیم ها کلی کار داریم زود باش به زور از جام پاشدم اگه امروزم به خوشی سپری میشد خیالم راحت میشد رفتم دست وصورتم شستم مامان که منو دید گفت :زود صبحانتو بخور بعد خانه رو یه جارو بکش بعد دیگه کاری نداریم بدو بر حموم . -چشم کارهامو انجام دادم ورفتم حموم تو این مدت فکر عصر یه لحظه م از ذهنم بیرون نمیرفت ساعت به کندی میگذشت نه اینکه چشم انتظار دیدن اونا باشم نه فقط میخواستم زودتر راحت شم بالاخره عصر اومدواونام امدم اول آقا نادر و دختر عمه لیلا اومدن و بعد مادر وپدر دانیال وآخر سر هم خود دانیال کت و شلوارآبی تیره پیراهنش یه کم کمرنگتر از کت وشلوارش بود خداییش خیلی بهش میومد قاب تنش بود یه دست گل با گل زر های ابی هم دستش بود که داد دست من به زور گفتم مرسی خیلی دلم میخواست اون گل وبزنم فرق سرش از این فکر لبخندی رو لبم نشست..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
بعد یه لبخند کمرنگ نشست تو صورتش نگاهمو ازش دزدم قابل شما رو نداره نمیخواستم حتی نگاش کنم رفتم به طرف آشپزخونه گل گذاشتم رو میزرفتم تا چایی رو آماده کنم صدای صحبتشو از پذیرائی میشنیدم که فعلا داشتن حاشیه ای صحبت میکردن یه مدت که گذشت آقا نادر گفت که خوب دیگه بهتربریم سر اصل مطلب این عروس خانم نمیخواد یه چایی به ما بده تا گلوتازه کنیم وصحبت شروع کنیم مامان:سوگندجان چایی بیار. سینی رو برداشتم رفتم شروع کردم به گرفتن چایی تا که رسیدم به دانیال خان برعکس بقیه که تو چشم هاشون نگاه کردم وبه روشون لبخند زدم. نگاهمو دوختم به سینی و خودمو گرفتم برعکس من اون زل زده بود به صورتم انگار اولین بار بود که منو میدید این کارش مطمئنم کرد که من انتخاب خودش نیستم -خواهش میکنم دستتون درد نکنه اومدم نشستم کنار مادرم. اقانادر:خوب اقا مهدی ما امروز مزاحم شدیم تا این دست گل شما رو برا پسرمون خواستگاری کنیم خوشبختانه دوتا خانواده همدیگرو میشناسن شمام که دانیال مار میشناسه نیازی به معرفی نیست ولی بازم میگم که کارش همون شرکتیه که داره میدونم دختر شما لیاقتش بیشتره ولی خوب فعلا اول کار یه خونه ی کوچک هم داره که خودتون میدونیدالان مونده جواب عروس خانم واجازه ی شما بابا:این چه حرفیه اجازه ی ماهم دست شماست فقط بهتره این دوتا جوان صحبتاشونو باهم بکنن و باهم به توافق برسن توذهنم گفتم:هه هه توافق زرشک من با این به توافق برسم محاله مامان:دخترم با اقا دانیال برید تو اتاقت صحبت تاتونو بکنید از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم. اونم پشت سرم اومد. داخل اتاق شدم صندلی کامپیوترم روکشیدم جلو تا روش بشینه خودمم رو تخت نشستم داشت اتاقمو بررسی میکرد خواستم بگم خودم میدونم ولی جلوی خودمو گرفتم تبریک میگم سلیقه تون عالیه نشست روی صندلی وزل زد به من منمرفتم توفکر که خدایا چه جوری ممنون شروع کنم؟چطور بحث بکشم به اونجایی که میخوام؟ دانیال:من منتظرم سرمو بلند کردم دیدم دستهاشو جلوی سینه ش گره زده ویه پاشو انداخته رو یه پای دیگه شو وباحالت خاصی نگام میکنه منتظر چی؟ -منتظرم که شرط هاتونو بگین چه شرطی؟ لبخند زد:شرط هایی که من برا ازدواج باشما باید قبول کنم من شرطی ندارم لبخندش پررنگتر شد پوزخندی زدم وگفتم:اعتماد به نفس بالاتونو تحسین میکنم یعنی شما به هیچ شرط وشرطی بله رو میگید؟ -متوجه منظورتون نمیشم؟ -یعنی از کجا مطمئنید که جواب من بله ست؟ جاخورد دست هاش انداخت پایین وراست نشست -منظورتون چیه؟ ببینید بیای با هم رو راست باشیم من میدونم شما بخاطر پدر ومادرتون به خواستگاری من اومدید من انتخاب شما نیستم شما شرط های منو پرسید چون میخواستید با یکی از اونا مخالفت کنید یعنی شما خیلی خوشحال خواهید شد اگه من جواب منفی به شما بدم. نگاش کردم چشاش از تعجب قد یه نعلبکی شده بود. -این حرف ها چیه که شما میزنید؟یعنی چی؟ بینید خواهش میکنم با من راحت باشید من طرف شمام منم راضی به این ازدواج نیسم -چرا؟ چراش مهم نیست مهم اینکه این خواسته ی هر دوی ماست مگه نه؟ -باتحکم گفت:نه خشکم زد:یعنی چی نه؟...... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش بافت موی ۵ تایی ؛ زیبا و راحت آقایون یاد بگیرید برای خانومتون انجام بدید 🙌😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 مصرف آبلیمو یا آبغوره بعد از غذا برای بریدن چربی و کاهش اثرش یک باور غلط است • تنها مصرف آبلیمو یا آبغوره قبل ازغذا به هضم غذا کمک میکند زیرا باعث افزایش ترشح بزاق و شیره‌های گوارشی میشود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🖼نحوه ی تکامل حروف الفبای انگلیسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
3.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 قطع سریع خونریزی در ۱۰ ثانیه اگه دچار خون‌ریزی سطحی پوست شدید، نگران نباشید کافیه از یکی از ۴ ترفند بالا استفاده کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌