▫️🔸▫️🔸▫️🔸▫️🔸
⚠این سه چیز را نادیده بگیر!!
➊گــفـــتــنـد
➋شــنــیــدم
➌می گویند
»مواظب باشیم
🔸«براساس این چیزها مطلبی رو ارائه ندهیم، مخصوصا تو فضای مجازی چون فردا در روز قیامت باید پاسخگو اللّه متعال باشیم».▫️
🔖»اللّه متعال می فرمائيد
❤️«چیزی را که بدان علم نداری دنبال نکن زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد».💕
〰🌸 (اسراء/35)🌸〰
┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈
🔸▫️🔸▫️🔸▫️🔸▫️🔸
🔰 خصوصیت هر یک از معصومین علیهم السّلام در بر آورده شدن حاجات
1- رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دختر گرامی او علیها السّلام و دو سبط ارجمند او علیهما السّلام را خصوصیتی در حوائج متعلّقه به تحصیل طاعت و رضوان خدای جلّ جلاله
🌸🌿🌸🌿
2- و برای امیرالمۆمنین علیه السّلام اختصاص در انتقام از دشمنان و کفایت شرّ ستمکاران
🌸🌿🌸🌿
3- و برای امام سجّاد علیه السّلام در جور پادشاهان و وسوسه ی شیاطین
🌸🌿🌸🌿
4- و برای امام باقر و{ امام} صادق علیهما السّلام در فریاد رسی بر امر آخرت
🌸🌿🌸🌿
5- و برای امام کاظم علیه السّلام در ترس از ناخوشی ها و بیماری ها و دردها
🌸🌿🌸🌿
6- و برای امام رضا علیه السّلام در نجات از هول و بیم سفرهای دریاها و صحراها و بیابان ها
🌸🌿🌸🌿
7- و برای امام جواد علیه السّلام در وسعت زندگی و بی نیازی از مردم
🌸🌿🌸🌿
8- و برای امام هادی علیه السّلام در بر آورده شدن مستحبّات و نیکی به برادران و کامل شدن طاعات
🌸🌿🌸🌿
9- و برای امام عسکری علیه السّلام در اعانت بر امر آخرت
🌸🌿🌸🌿
10- و برای ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت امام مهدی علیه السّلام در تمامی حاجات و نیازمندی ها و غیر آنها هر آنچه نام حاجت بر آن اطلاق شود، اختصاص و خصوصیتی می باشد.
📚(المراقبات، ص90)
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
♦متن بيانيه بسيج دانشگاه علوم پزشكي تهران در حيطه اوضاع #معيشت_مردم
🌸بسم الله الرحمن الرحیم
🔹« ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم » (خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان آنچه را که در خودشان است تغییر دهند)
🔹مشکلات معیشتی جدید پیش آمده برای مردم انقلابی ایران در این چند روز اخیر، بسیار ناراحت کننده بوده و موجب تعجب است که
⁉چرا سازمانهای نظارتی و دولتی و قضایی که دستفروش یک بن بست فلان شهر را پیدا کرده و جلوی کسب رزق و روزی اش را می گیرند، درحالیکه برای برخورد با #دلالان و رانت خواران زالو صفت و دانه درشت ژن خوب دار که خطرشان برای انقلاب اسلامی بسیار بیشتر از آمریکا و اسرائیل است و راست راست در خیابانها می گردند و از خون ملت ارتزاق می کنند، اقدام #قاطعی انجام نمی دهند؟
🔹برخی ها که در داخل (که متاسفانه در بین مسئولین نیز بعضا چنین افرادی دیده می شوند) به دنبال #نابودی امید و اعتماد مردم به نظام و براندازی این حکومت اسلامی هستند، کمی غیرت داشته و با نابودی زندگی مردم ایران اسلامی به دنبال رسیدن به این اهداف کثیف خود نباشند.
🔹مسئولین کمی شیشه های دودی ماشینهایشان را پایین بکشند تا وضع مردمی را ببینند که صبح تا شب هم مرد و هم زن خانواده درحال جان کندن و کار کردن هستند تا چند ریال درآمد کسب کنند و بتوانند مایجتاج خانواده شان را تامین کنند. اگر #حقوق_مسئولان و زندگی مسئولان نیز همچون اکثریت جامعه می بود، قطعا اقدام عاجلی برای حل این مشکلات مردم و گرانی های افسار گسیخته انجام می دادند.
🔹منتهی زندگی در #ویلاهای لواسان و خانه های #لوکس قیطریه و فرشته و ولنجک و دیدن همسایه های سرمایه دارشان شاید این توهم را در آنها ایجاد کرده که تمام مردم ایران وضعشان همینگونه است!
🔹آقایان مسئول کمی به خانه های پایین تر از خیابان انقلاب هم سری بزنید تا ببینید خانواده هایی را که ماههاست گوشت و برنج نتوانسته اند خریداری کنند و پدرانی را ببینید که شرمندهی زن و فرزندانشان هستند.
⁉چرا مسئولان، کشور را معطل امضای چشم آبی های اروپایی نگه داشته اند؟ این بزرگترین خیانتی است که اکنون در حق این ملت میشود. ایران اسلامی سرشار از منابع عظیم و ثروت های خدا دادی است. چرا با هدایت این نقدینگی عظیم به بخش تولید، جلوی این مشکلات را نمی گیرند؟ چقدر گفتیم که این نقدینگی بی حساب و کتاب، به زودی همچون غولی خواهد شد که پایه های اقتصاد را به سمت ویرانی خواهد برد؟ چرا آقایان گوش نکردند و چشمشان به امضای کری بود؟ حال که امریکا زیر برجام و امضای زبان دنیا بلدها زده است، باز معطل چه هستند؟
⁉این کوتاهی برای حل مشکلات اقتصادی مردم از سر نادانی و خستگی است یا خیانت و وطن فروشی؟ آیا بعضیها می خواهند با فشار دادن گلوی اقتصادی ملت، دوباره دوقطبی معیشت-موشک را ایجاد کنند؟
🔹حاشا که فرزندان انقلابی سید علی اجازه دهند این بار نقطهی قوت نظام اسلامی یعنی موشک را که حافظ امنیت کشور است بخواهند از ما بگیرند. هم دشمنان خارجی و هم منافقان داخلی مطمئن باشند که هرگز این خواب آشفته تعبیر نخواهد شد ان شاالله.
🔹فاین تذهبون؟ مسئولان دولتی و مجلسی و قضایی: یا سریعا اقدام عاجلی برای سامان دادن وضع نابسامان بازارهای مسکن و خودرو و ارز و سکه (که اشفتگی این بازارها بر قیمت سایر مایحتاج زندگی مردم هم اثر گذاشته است) انجام دهید...
🔹 و یا اینکه #کنار_بروید تا جوانان رشید و انقلابی هم نسل شهید حججی ها کار را دست گرفته و همانگونه که امنیت مرزهای این کشور را تامین کرده اند، امنیت اقتصادی و معیشتی مردم را نیز تامین کنند.
🌸و السلام علی من اتبع الهدی...
🌸 #کانال_داستان_و_رمان_مذهبی^ 👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
دعای فرج هرشب📲
🍃🌺🍃🌺🍃
* بِـسْمِ اللهِ الـرَّحمٰنِ الـرَّحـیم *
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
الطَّاهِرِينَ
🍃🌺🍃🌺🍃
خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت،و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت،و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى،و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است،خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى،پس به حق ايشان به ما گشايش ده،گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر،اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد،مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايت کنندگان منيد،و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى کنندگان منيد،اى مولاى ما اى صاحب زمان،فريادرس،فريادرس،فريادرس، مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب،اكنون،اكنون،اكنون،با شتاب،با شتاب،با شتاب،اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.
❣کانال امـام زمـان (عج)313❣
#دعای_فرج
❤️🍃 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج❤️🍃
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✳️🌹اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم بہ ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌹✳️
💥✳️💥السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے
ْ الاَمان الامان💥✳️💥
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸🍃🌸
#کلام_امیر
امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام
فرمودند:
✅ از نشانههای (پرهیزگاران) این است
که👇
در کار دین نیرومندش بینی و پایدار
نرمخوی هشیار
و در ایمان استوار
و در طلب دانش حریص
و با داشتن علم بردبار
و در توانگری میانه رو بینی
و در عبادت فروتن
و به درویشی نکو حالی نمودن
و در سختی شکیبایی کردن
و جستجو کردن آنچه رواست
و شادمان بودن به رفتن راه راست
و دوری گزیدن از طمع که خوارکننده
انسانهاست.
📚 نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳
🌸🍃🌸🍃🌸
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_نود_و_پنجم
بعد شرم زده گفت : به خودم حسودي ام می شه یعنی تو با این قد و بالا و چشمهاي آشوب گرت با من ، با من ناچیز سر یک میز نشسته اي ؟ خنده ام گرفت : بس کن ! این زبون را نداشتی چه می کردي ؟ حسین هم خندید : هیچی با ایما و اشاره حرف می زدم.کمی با هم صحبت کردیم سفارش آناناس گلاسه و کیک دادم وقتی لیوانهاي باریک مملو از آب میوه و بستنی را روي میز گذاشتند حسین گفتن :- خوب من منتظر هستم. پیشنهادت چیه ؟ یک جرعه از نوشیدنی ام خوردم و گفتم : - ببین حسین من اصلا اهل خالی بندي نیستم که بگم پدرم حتما قبول می کنه و خودش برامون عروسی می گیره و از این حرفها سر تو هم نمی خوام منت بگذارم یا خودمو به رخت بکشم. این حرفها براي اینه که بدونیم چه کارکنیم که امکان موفقیتش بیشتر باشه ... ببین الان هر کی می آد خواستگاري من وضعش خوبه ولی من همه رو رد میکنم. چون دلم می خواد با تو زندگی کنم. براي همین باید امتیازات دهن پرکن تو رو بیشتر کنیم. من پیشنهادم اینه که تو اون خونه قدیمی رو بفروشی و یک واحد آپارتمان هر چقدر هم کوچک یک کم بالار بخري ... اینطوري نظر پدر من ممکنه فرق کنه... البته پدر من خیلی هم پول پرست نیست ولی واقعیت اینه که آدما چیزایی رو در دیگران می بینن که ظاهري باشه ... تو هیچوقت نمی تونی با پاکی و صداقت و ایمانت زن بگیري ولی یک آدم کلاهبدار و دزد و عیاش متاسفانه با داشتم پول و خانه و ماشین می تونه به راحتی هر دختري رو که بخواد بگیره.
حالا بعدا خانواده دختره می فهمن چه کلاهی سرشون رفته بحث جدایی است. مهم ظاهر و اول قضیه است... هان ؟ نظرت چیه ؟حسین چند لحظه چیزي نگفت . بعد آرام گفت : - هر چی تو بگی خوبه .دستم را در هوا بلند کردم : نه خیر ! مگه تو خودت عقل نداري که اختیارت رو میدي دست من ؟ خودت چی فکر می کنی؟ حسین خندید : بابا من به چه ساز تو برقصم ؟ با حرص گفتم : به هیچ سازي ! خودت بزن و برقص ! تو باید تصمیم بگیري .حسین آهسته گفت : من تورو می خوام برام مهم نیست چه کار باید بکنم فقط رسیدن به تو هدف اصلی من است. ولی پیشنهاد تو خیلی خوبه نمی دونم چرا تا حالا عقل خودم نرسیده بود. از فردا می سپرم به بنگاه خودم هم می رم دنبال انحصار وراثت . بعد باهم می ریم دنباله یک خونه مناسب چطوره ؟ - عالیه !به طرف خانه که بر می گشتم به این فکر می کردم که شاید رسیدن به هدف زیاد سخت هم نباشد. بی اختیار به قرآن کوچکی که حسین داده بود خیره شدم.
ترم جدید، رو به پایان بود. حدود دو ماه و نیم از سال جدید گذشته بود. کمتر از گذشته از رفتن به دانشگاه لذت مى بردم.حسین پروژه اش را هم تحویل داده بود و دیگر کارى در دانشگاه نداشت. از وقتى قرار شده بود خانه را بفروشد، خیلى کم مى دیدمش، خانه قدیمى و پدرى اش را براى فروش به بنگاه سپرده بود و طبق گزارشى که هر روز با تلفن به من مى داد، هر بعدازظهر حداقل دو سه نفر مى رفتند تا ملک را از نزدیک ببینند. قیمتى که بنگاه دار روى خانه گذاشته بود خیلى بالاتر از انتظار من و حسین بود. خوب یک خانۀ کلنگى بزرگ در یکى از شلوغ ترین محله هاى تهران، بهترین جا براى ساختن یک آپارتمان چند واحدى بود.
در خانه خودمان هم همه در به در دنبال یه خانۀ مناسب براى سهیل و عروس جوانش مى گشتند. سهیل مثل بچه ها،هر آپارتمانى مى دید، ذوق مى کرد و مى گفت:- همینه! خودشه... من همینو مى خوام.بعد پدرم سریع عیب و ایرادهاي خانه را درمی آورد و لب و لوچۀ سهیل آویزان می شد. قرار بود اول خانه بخرد، بعد مراسم عروسی بگیرند. سهیل تمام پس اندازش را از همان روزهاي اولیه نامزدي، در بانک مسکن گذاشته و حالا نوبت وامش رسیده بود، پدرم هم قول داده بود کمکش کند.
هوا کم کم رو به گرمی می رفت و روزها بلند می شد. آخرین جلسات کلاسها بود که لیلا چند روزي به دانشگاه نیامد.هر چه به خانه شان زنگ می زدم کسی گوشی را بر نمی داشت. البته خیلی نگرانش نبودم، چون مادرش از آن دسته آدم هایی بود که ناگهان بارو بندیلش را جمع می کرد و به مسافرت می رفتند.
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_نود_و_ششم
اوایل هفته بود، که ناراحت و افسرده وارد کلاس شد. شادي با دیدنش از جا بلند شد و گفت: - به به! استاد، خبر می دادي گاو سر می بردیم!...حال و حوصله ندارم. لیلا دستش را چرخاند: تو رو خدا بس کن که اصلا بعد خودش را روي صندلی کنار ما انداخت. آهسته پرسیدم:- کجا بودي؟ چرا ناراحتی؟ لیلا سري تکان داد. احساس کردم بغض گلویش را فشار می دهد که حرفی نمی زند. دوباره گفتم: نگرانت شدم. هر چی من و شادي زنگ می زدیم خانه تان، کسی نبود.لیلا دهان باز کرد: خانه بودیم... با خروج اولین کلمات از دهانش، استاد وارد شد و لیلا با اشاره گفت: بعد از کلاس می گم! استاد درس می داد و من در فکر بودم چه اتفاقی براي لیلا افتاده است. تا کلاس تمام شد، سر صندلی ها را کج کردیم به طرف لیلا و گفتیم: چی شده؟ لیلا خیره به کاغذهاي روي میز، گفت: هیچی، دوباره مهرداد آمده بود، این بار من جواب مثبت دادم، مامان هم قیامت به پا کرد. درو به تخته زد، جیغ و داد و گریه و زاري راه انداخت. منو تهدید کرد، خودشو زد، این سه چهار روزه خونۀ ما صحراي کربلاست!شادي پرسید: آخه چرا؟ مگه مهرداد پسر بدیه؟لیلا شانه اي بالا انداخت و گفت: نه، فقط چون مامان و بابام با هم اختلاف سنی زیادي دارن، مامانم می گه دلش نمی خواد اون بدبختی هایی که خودش کشیده سر منهم بیاد. رو به لیلا کردم: حالا تو تصمیم خودتو گرفتی؟ - آره مهرداد رو دوست دارم. همه چیز هم که داره، من اهل سختی و بدبختی اول زندگی نیستم. حوصله ندارم قرون قرون جمع کنم تا بعد از بیست سال بتونم یک آلونک بخرم. دلم نمی خواد بین خرید لباس و یک مسافرت دو سه روزه،یکی رو انتخاب کنم. حوصله صف و کوپن و این حرفها رو ندارم. می فهمی؟ دلم می خواد راحت باشم، هر چی می خوام داشته باشم.شادي پرسید: بابات چی می گه؟ - هیچی، اون موافقه، در مورد مهرداد هم تحقیق کرده، پسر بدي نیست.
همان لحظه آیدا وارد کلاس شد و با دیدنمان به طرفمان آمد و کنارمان نشست. پرسیدم: چطوري؟ بابات برنگشت؟با خنده گفت: نه، ولی بهتر، حالا یاد گرفتیم چطوري روي پاي خودمون وایسیم، خیلی هم احساس خوبیه.بعد انگار چیزي یادش آمده باشه، هیجان زده گفت: راستی خبر جدید رو شنیدید؟همه به علامت نفی، سر تکان دادیم. لیلا پرسید: در مورد چی؟آیدا فوري گفت: شروین...از شنیدن اسم این آدم هم، احساس نفرت می کردم. هنوز دستم درد می کرد و نمی توانستم زیاد با دست چپم کار کنم،پرونده تصادف هم به دادسرا رفته بود و بعد از کلی دوندگی که بابا و سهیل انجام دادند، قاضی، شروین را به پرداخت دیه محکوم کرد. که پدرم براي اینکه به قول خودش این پسر آدم شود تا قِران آخر را ازش گرفت، چون پدر شروین کاملا خودش را کنار کشیده بود و انقدر از دست پسرش زجر و ناراحتی کشیده که به طور کلی نادیده اش می گرفت. حالا توجه ام جلب شده بود که آیدا چه خبري می خواهد بدهد. آیدا سرش را جلو آورد و آهسته گفت: فلج شده...کلماتش در فضا معلق ماند، چون هیچکدام قادر به هضم خبر نبودیم هر سه مات و مبهوت به دهان آیدا زل زده بودیم.سرانجام شادى پرسید: فلج شده؟ چرا؟...
آیدا با آب و تاب گفت: هفته پیش یکى از پسرهاى کلاس پارتى گرفته بود. منو هم دعوت کرد، اما من نرفتم. خیلی ازدختر و پسرهاي کلاس رو هم دعوت کرده بود. ملینا رفته بود، اون برام تعریف کرد. می گفت خانۀ کیوان اینا مثل کاخ بوده و پدر و مادرش رفته بودن مسافرت، اون هم فوري از فرصت استفاده کرده و مهمونی گرفته، چه مهمونی ي! گفت نزدیک دویست تا دختر و پسر تو هم می لولیدند، می گفت تمام خانه تاریک بوده و فقط با رقص نور روشن می شده،ضبط دیسک دار، بلندگو تو تمام اتاقها، درست مثل دیسکو. ملینا می گفت چه میز غذایی چیده بودن. انواع و اقسام غذاهاي ایرانی و خارجی، مشروب و آبجو... حتی می گفت بوي مواد مخدر هم تو فضا موج می زده، بعد توي اون شلوغ پلوغی، کمیته می ریزه تو خونه، هر کی از هر طرف می تونسته در می ره، شروین هم از هولش با چند تا دیگه از بچه ها می رن بالاي پشت بوم تا از خونه هاي بغلی در برن، توي اون تاریکی، شروین می پره روي پشت بوم همسایه و درحال دو، پاشو می ذاره رو شیشه هاي پاسیو و شیشه ها زیر پاش می شکنه و شروین از سه طبقه می افته کف پاسیوي طبقه اولی ها، یارو زود زنگ می زنه به اورژانس، با آمبولانس می آن می برنش، دو سه روز بیهوش بوده، ملینا می گفت دیروز به هوش آمده، اما قطع نخاع شده و براي همیشه از کمر به پایین فلج می مونه...
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662