#پند
انسان با سه چیز مغرور میشود
1- نامِ بزرگ
2- خانهِٔ بزرگ
3- لباسِ فاخر
🌟اماااا افسوس که بعد از مرگ!!!
1- نامش... مرحوم
2- خانه اش ... قبر
3- لباسش ... کفن
بر چرخِ فلک مَناز که کَمَر شِکَن است
بررنگِ لباس مَناز که آخر کفن است
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در زیرِ زمین شاه و گدا یک رَقَم
@Dastan1224
#پندانـــــــهـــ
هیچ وقت بخاطر اینکه
همرنگ جماعت بشی،
نقاب به صورتت نزن!!!
شجاع باش!
خاص باش!
خودت باش!
افراد با اصالت دارای هویت رشد یافته اند و در روابطشان نیازی به نقاب زدن ندارند.
آنها خود واقعی شان را زندگی می کنند و از اینکه خودشان باشند، واهمه ندارند.
@Dastan1224
#پند ✨زندگی
هرگز کهنه نمی شود...
این ذهن است
که قدیمی می شود
وچون از دریچه
ذهن نگاه می کنی
تازگی زندگی
را حس نميکنی
باید در لحظه زندگی کنی
بدون قضاوت دیگران...✨
@Dastan1224
💯
✨ #ڪــلامولــۍفـقیـه
🌹مقــام معظــم رهبــری :
عظمت جمهوری اسلامی بخاطر
شهــادت جـوانان و فرزندان این
ملّـت است.
@Dastan1224
#داستان
مرحوم عبد الکریم حامد می فرمود:
«شخصی در مجالس سیدالشهدا (علیهالسلام) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند:« حسین دارم چه غم دارم؟!»
شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : سید الشهدا به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد.
پس از مدتی جناب شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین (علیه السلام ) به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می گفت:
با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین(علیه السلام ) به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛
در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود:
شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم!
از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد.»
.
@Dastan1224
چگونه یک لات ایرانی باعث شیعه شدن یک زوج وهابی شد!
💠دوستی روحانی خاطره ی زیر را از قول یک روحانی که از سفر مکه بر گشته بود، برایم تعریف کرد:
یکی از مراقبان بارگاه پیامبر اکرم(ص) در مدینه، به فارسی به من گفت: من شیعه شده ام. قضیه از این قرار است که در کنار ضریح پیامبر(ص) هرکه می خواست آن مکان را ببوسد می گفتم: “شرک شرک” و نمی گذاشتم ببوسد. یک لات ایرانی همینکه خواست ببوسد گفتم: “شرک شرک”. او که نمی دانست من فارسی می دانم، با ناراحتی گفت: وقتی تو فلان جای زنت را می بوسی شرک نیست اما بوسیدن مرقد پیامبر شرک است؟! با شنیدن این حرف، در فکر فرو رفتم که: ما این همه چیزهای دیگر مثل فرزندانمان را می بوسیم، شرک نیست اما بوسیدن آنچه به پیامبر اسلام تعلق دارد شرک است؟! بوسیدن مرقد هم نوعی ابراز محبت است. اصلا بوسه چه ربطی به توحید و شرک دارد؟ پس از تفکر به تشیع گرویدم.
قضیه ی آن لات ایرانی را برای همسرم تعریف کردم. او نیز شیعه
@Dastan1224
📙 اجرای عدالت
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت:
اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت. اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود.
راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت:
محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست...
@Dastan1224
✍خاطره ای متتشر نشده از بارزانی نخست وزیر کردستان عراق!
🗣داعش به دروازه های اربیل رسیده بود وبیم آن میرفت که شهر عنقریب اشغال شود بارزانی میگوید من پس ازحمله داعش با امریکاییها ترکها انگلیس فرانسه وحتی عربستان تماس گرفتم که همه مقامات این کشورها درجواب گفتند که فعلا هیچ کمکی نمیتوانند بکنند بارزانی میگوید من فورا بامقامات ایرانی تماس گرفتم وبه انها صریحا گفتم که شهر درحال سقوط است اگر نمیتوانید کمکی کنیدماشهر راتخلیه میکنیم لذا مقامات ایرانی فوراشماره تماس قاسم سلیمانی رابمن دادند وگفتند حاج قاسم نماینده تام الختیارمادرامورمبارزه باداعش است لذافورا با حاج قاسم تماس گرفتم واوضاع رادقیقا شرح دادم حاج قاسم بمن گفت من فرداصبح بعدازنمازصبح اربیل هستم به اوگفتم فردا دیراست همین حالا بیایید حاجی گفت کاک مسعود فقط امشب شهررانگهدار بارزانی درادامه میگوید فرداصبح حاج قاسم درفرودگاه اربیل بودمن به استقبالش رفتم حاجی با50نفرازنیروهای مخصوصش امده بود انها سریعا به محل درگیری رفتند ونیروهای پیشمرگه راسازماندهی دوباره کردند ودرعرض چند ساعت ورق بنفع مابرگشت درضمن کمکهای تسلیحاتی ایران نیز برای مارسید بارزانی میگویدحاج قاسم چند نفرازنیروهایش راجهت مشاوره نظامی دراربیل گذاشت وخودش به کربلا بازگشت بارزانی میگوید ما بعدها یک فرمانده داعش رااسیر کردیم وازاوپرسیدیم چگونه شد شما که درحال فتح اربیل بودید بیکباره عقب نشستید این اسیر داعشی بما گفت نفوذیهای ما دراربیل بما خبر دادند قاسم سلیمانی دراربیل است لذاروحیه افراد مابهم ریخت وعقب نشستیم
@Dastan1224
✨قالیچه حضرت سلیمان
.
🌸علامه طباطبایى مى فرمایند: بـرادر مـا (مـرحـوم آیـت الله سـید حسن الهى) به وسیله شاگردش از حضرت قاضى سؤ ال کـرده بـود کـه قالیچه حضرت سلیمان که آن حضرت روى آن مى نشست و به مشرق و مـغـرب عـالم مـیرفـت، آیـا روى اسباب ظاهریه، چیز ساخته شده اى بود و یا از مبدعات الهـیـه بـود و هـیـچ گـونـه بـا اسباب ظاهریه ربطى نداشت ؟ آن شاگرد چون از مرحوم قـاضـى
سـؤال مـى کند، ایشان فرموده بودند: فعلا چیزى در نظرم نمى آید، ولیکن یـکـى از مـوجـوداتى که در زمان حضرت سلیمان بودند و در این کار تصدى داشتند، الان زنـده انـد، مـى روم از او مـى پـرسـم . .
در ایـن حـال مـرحوم قاضى روانه شدند و مقدارى راه رفتند تا آنکه منظره کوهى نمایان شد چون بـه دامنه کوه رسیدند، یک شبحى در وسط کوه که شباهت به انسان داشت دیده شد. مرحوم قـاضـى از آن شـبـح سـؤال و مـقدارى با هم گفتگو کردند. آن شاگرد از مکالماتشان هیچ نـفـهمید؛ ولى چون مرحوم قاضى برگشتند، گفتند: مى گوید از مبدعات الهیه بود و هیچ گونه اسباب ظاهریه در آن دخالتى نداشته است.
@Dastan1224
✍#عکس_العمل_در_مقابل_تمجید
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد صادق طباطبایی نقل میکند: داییام آقای عباس معتمدی نقل کردند که در رمضان سال 1318 هجری شمسی در بروجرد طبق روال همیشگی، حضرت آیت الله بروجردی در ماههای مبارک رمضان منبر میرفتند. یکی از شبهای احیا که مسجد مملو از جمعیت بود و همه منتظر ورود آقا بودند بعد از مدتی با ذکر صلوات از طرف مردم، دیدم که آقا تشریف آوردند. شخصی به نام آقای سوفی شروع کردند به مداحی، به محض ورود آقای بروجردی، اشعاری در مورد علم و علما خواندند تا این که ایشان به منبر رسیدند، مردم قیام کرده بودند و آیت الله بروجردی روی منبر نشستند و آقای سوفی داشت مداحی میکرد تا این که به اشعاری در مدح خود آیت الله بروجردی رسید. آقا در این موقع مانند کسی که هنگام شنیدن مصیبت باشند دست شان را روی صورت گرفتند و بعد از تمام شدن مداحی، بدون مقدمه فرمودند: مگر من به آقایان چه کردهام که به من توهین میکنند [همهمه ای بین حضار به وجود آمد و متعجب از این که چه کسی به ایشان توهین کرده است؟ آیا بین راه کسی آقا را اذیت کرده؟! ] آقا با اشاره ی دست، مردم را ساکت کردند و فرمودند: این آقا (مداح) مطالبی را به من نسبت دادند که با من واجدم یا فاقد، اگر فاقد باشم اتصاف شخصی به وصفی که فاقد است عین اهانت است و اگر احیانا واجد باشم، بنده هر کس که باشد به جز ذوات ائمه معصومین علیهم السلام در پیشگاه خداوند مقصر است، شما کجا دیدید که از شخص مقصر تعریف کنند؟ بعد از این، شاهد چنین مطالبی نباشم. جلسه منقلب شد و بدون هیچ گونه مطلب دیگری همگی ناله و ضجه میزدند و گریه می کردند.
@Dastan1224
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بودند که شخصی با عجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد.
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه وضو را به جا می آورد، قبل از اینکه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود!
به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد... ایشان پرسیدند: "چه کار می کردی؟"
گفت: "هیچ!"
فرمود: "تو هیچ کار نمی کردی!؟"
گفت: "نه!"
آقا فرمود: "مگر تو نماز نمی خواندی!؟" گفت: "نه!"
آخوند فرمود: "من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی!"
گفت: "نه آقا اشتباه دیدید!"
سؤال کردند: "پس چه کار می کردی؟" گفت: "فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!" این جمله در مرحوم آخوند خیلی تأثیر گذاشت.
تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: "من یاغی نیستم..." خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم.
نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!
فقط اومدیم بگیم که:
خدایا ما یاغی نیستیم…
بنده ایم….
اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده…
لطفا همین جمله را از ما قبول کن
@Dastan1224
💟
خــــدایـــا❤️
به مــا بیـــامــوز ڪـہ
ﺣﺮﻣﺖ شکستن ﺩﻝﻫﺎ
و ريخته شدن آبروها
را ﺍﺯ ﯾــــــﺎﺩ ﻧﺒـــﺮﯾــﻢ
خدایا قدمهای گمشدهای دارم
ڪه تنها هــدایتگرش توئــی
➮
@Dastan1224