eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼حکایت بهلول دانا ✍روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم (شراب) حرام می شود؟ بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو میپاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی @Dastan1224
💎پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند: نماز خودتان را ضایع نکنید، به حقیقت هر کس نماز خویش را ضایع کند،خداوند عز و جل او را با قارون و فرعون و هامان محشور می کند، خداوند به آنان لعنت کند و آنها را رسوا سازد، وبر خدا لازم است آنها را با منافقها به آتش داخل کند، پس وای بر کسی که به نمازش مواظب نباشد. 📖بحار الانوار، ج۸۲، ص ۲۰۲ @Dastan1224
⭕️ آرامــــش ⭕️ آرامش از آن ڪسے است ڪہ صداقت دارد يہ پسر و دختر ڪوچولو داشتن با هـم بازے ميڪردن. پسر ڪوچولو يہ سرے تيلہ داشت و دختر ڪوچولو چندتايے شيرينے با خودش داشت. پسر ڪوچولو بہ دختر ڪوچولو گفت من هـمہ تيلہ هـامو بهـت ميدم؛ تو هـمہ شيرينياتو بہ من بدهـ. دختر ڪوچولو قبول ڪرد. پسر ڪوچولو بزرگترين و قشنگترين تيلہ رو يواشڪے واسہ خودش گذاشت ڪنار و بقيہ رو بہ دختر ڪوچولو داد. اما دختر ڪوچولو هـمون جورے ڪہ قول دادہ بود تمام شيرينياشو بہ پسرڪ داد. هـمون شب دختر ڪوچولو با ارامش تمام خوابيد و خوابش برد. ولے پسر ڪوچولو نمے تونست بخوابہ چون بہ اين فڪر مے ڪرد ڪہ هـمونطورے خودش بهـترين تيلہ اشو يواشڪے پنهـان ڪردہ شايد دختر ڪوچولو هـم مثل اون يہ خوردہ از شيرينيهـاشو قايم ڪردہ و هـمہ شيرينے هـا رو بهـش ندادهـ. نتيجہ اخلاقے داستان عذاب وجدان هـميشہ مال كسے است كہ صداقت ندارد آرامش مال كسے است كہ صداقت دارد لذت دنيا مال كسے نيست كہ با آدم صادق زندگے مے كند آرامش دنيا مال اون كسے است كہ با وجدان صادق زندگے ميكند. @Dastan1224
🌹 📚 داستان کوتاه منطق مورچه‌ای دارای 4 قسمت است: اولین بخش آن این است: « یک مورچه هرگز تسلیم نمی‌شود.» اگر آنها به سمتی پیش بروند و شما سعی کنید متوقف شان کنید به دنبال راه دیگری می‌گردند. بالا می‌روند، پایین می‌روند، دور می‌زنند. آنها به جستجوی خود برای یافتن راه دیگر ادامه می‌دهند. بخش دوم این است: « مورچه‌ها کل تابستان را زمستانی می‌اندیشند.» این نگرش مهمی است... نمی‌توان اینقدر ساده لوح بود که گمان کرد تابستان برای همیشه ماندگار است.! پس مورچه‌ها وسط تابستان در حال جمع‌آوری غذای زمستانشان هستند. باید همچنان که از آفتاب و شن لذت می‌برید به فکر سنگ و صخره هم باشید. سومین بخش از منطق مورچه این است: « مورچه‌ها کل زمستان را مثبت می‌اندیشند.» این هم مهم است... در طول زمستان مورچه‌ها به خود یادآور می‌شوند که این دوران زیاد طول نمی‌کشد، به زودی از اینجا بیرون خواهیم رفت و در اولین روز گرم، مورچه‌ها بیرون می‌آیند. اگر دوباره سرد شد آنها برمی‌گردند زیر، ولی باز در اولین روز گرم بیرون می‌آیند. آنها برای بیرون آمدن نمی‌توانند زیاد منتظر بمانند. چهارمین و آخرین منطق مورچه‌ها: « یک مورچه در تابستان چه قدر برای زمستان خود جمع می‌کند؟» «هر چه قدر که در توانش باشد» پس: هرگز تسلیم نشو! آینده را ببین (زمستانی بیاندیش) مثبت بمان (تابستان را به خاطر بسپار) همه تلاشت را بکن 👌 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @Dastan1224
🌹آیت الله (ره) : حضرت رضا و حضرت معصومه با هم اتحاد و اتصال دارند بلکه همه نور واحدند لذا انسان به هر کدام که متوسل شود از دیگری جواب می گیرد. 📚 نکته های ناب ص ۱۵۱ @Dastan1224
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ✨ آن چه در همۀ این رؤسای ضلالت و فساد، بالفعل است، در هر کدام از ما که خدا معصومش نکند و خدا او را حفظ نکند، بالقوّه است. 🔸و الّا آیا می توان گفت: «آنها از جهنّم آمده اند و ما از بهشت»؟! 🔸همه چیز ممکن است ؛ غیر از کسی که در مرتبه اول از شرّ خودش به خدا پناه ببرد و در مرتبه بعد از شرّ سایر اشرار. 📚 گوهرهای حکیمانه، ص۲۵ @Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ تصویری: «برای حضور قلب در نماز که گاهی حواس پرت می‌شود چه باید کرد؟» 💐 حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ✨... ما می‌گوییم اگر یک آن شما غفلت نداشتید و متوجه شدید اختیارا روی خود را برنگردانید، اختیارا خود را از این حال منصرف نکنید. اختیارا! 🍃 غیر اختیار اگر شد مثل جاهای دیگر نماز [است و اشکال ندارد]. ✨ ما حالا یک آنش را پیدا کردیم. اختیارا روی خود را برنگردانید، قلبتان را از این جهت منصرف نکنید. همین کافی است ... 📚 درس خارج فقه، کتاب حج، ١۶ خرداد ١٣٨۵ @Dastan1224
✨﷽✨ ✅"داستانی واقعی و تکان دهنده از یک پزشک!" ✍توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می‌بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می‌کنم و شما عمل می‌کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!!!» تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته! لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می‌كرد خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می‌کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی‌ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می‌کشیدند که داستانش را همه می‌دانند. عده‌ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق‌شان را تهیه می‌کردند و عده‌ای از خدا بی‌خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می‌کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه‌مان که دلال بود و گندم و جو می‌فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم! پدرم هر قیمتی که می‌گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می‌گفت: «برو بالاتر...» «برو بالاتر...!!!» بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: «بچه پامنار بودم.‌ گندم و جو می‌فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...» دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛ اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم. ‌‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @Dastan1224
📚 پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد. شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند. پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟ جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن می‌رسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات می‌دهد و به آن می‌رسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است. گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان می‌بینی مرا می‌کشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بنده‌ات بی‌نیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمی‌توانم برسانم. ای بی‌نیاز مرا به حق بی‌نیازی‌ات قسم می‌دهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بی‌نیازی‌ات سوگند می‌دهم رهایم کنی. شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح می‌دهم. شاه با چشمانی اشک‌آلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بی‌نیاز مرا هم شفا داده و بی‌نیازم از خلایقش کند. جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت . ═ೋ❅🖋☕️ @Dastan1224
🌷 آیت الله فاطمی نیا : 👌 چہ بسا انسان بزرگترین نعمتها را ڪہ همیشہ با او هستند ، یعنے صحت و سلامت ، مورد غفلت قرارمےدهد. چنانچہ درحدیث است : دو تا نعمت هستند که مجهول القدر می باشند : 1⃣ صحت 2⃣ امنیت @Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که یا علی گویان ذبح شد چند بار از او می پرسند، که برای چه اینجا آمدی؟ رضا هم می گوید: بخاطر حضرت زینب(س) آنها هم میگویند: اگر به مقدساتی که به آنها معتقدی پشت بکنی، ما تو را آزاد میکنیم. اما رضا میگوید: من بخاطر حضرت زینب(س) آمده ام، سرم را بدهم محال است به اعتقاداتم پشت کنم داعشی ها هم، در حالی که مدام (یاعلی) میگفته او را شهید میکنند.. ذبح میکنند تکفیری ها به سنت اسلاف خود، سر شهید رو در طبق میگذارند و میگردانند شهید رضا اسماعیلی حداقل برای یک نفر ارسال کنید 👈 @Dastan1224
‍ 💢زیبایی‌های "سجده" اگر بخواهیم نماز در وجود ما تأثیرگذارتر باشد، غیر از رعایت احکام و آداب در کل نماز، قسمتی از نماز که باید آن را با دادن و توجه بیشتر اجرا کنیم «سجده» است. سجدۀ طولانی و با توجه، در از بین بردن کبریایی ما و جا انداختن عظمت و کبریایی خدا در دل ما خیلی اثر دارد. ✅از آنجایی که خدا می‌دانست چه آثار و برکات در سجدۀ نماز وجود دارد و بندگانش در حالت سجده چقدر به او نزدیک هستند، در هر رکعتی دو تا سجده گذاشته است. شما هم از آن ابتدای نماز که «الله اکبر» گفتی، به آن لحظات باشد. بگو: «جانم! الان یک رکوع می‌روم، بعد می‌روم به سجده.» تا از سجدۀ اول بلند شدی، انگار قلبت دارد از قفسۀ سینه بیرون می‌آید، دلت دارد از جا کنده می‌شود که خدا صدا می‌زند: «صبر کن عزیزم، دوباره برو به » از سجده که می‌خواهی بلند شوی مثل این است که می‌خواهند نفست را بگیرند. این‌قدر را دوست داری! ✅امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «اگر نمازگزار بفهمد هنگام چه رحمتی از جانب خداوند او را در برگرفته، دیگر سر از برنمی‌دارد.» نقل شده است که گاهی یک سجدۀ امام کاظم(ع) تا به صبح طول می‌کشید. خدا می‌داند که اگر اهل تقوا داشته باشند، درِ خانه خدا چه می‌کنند. 📚 بخشی از کتاب "چگونه یک خوب بخوانیم؟" @Dastan1224
🌟شرط خداوند برای توبه و آمرزش شیطان ✅گويند: در عصر حضرت موسي - عليه السلام - روزي ابليس نزد حضرت موسي - عليه السلام - آمد و گفت: «مي‌خواهم هزار و سه پند به تو بياموزم». 💠موسي - عليه السلام - او را شناخت و به او فرمود: «آن چه كه تو مي‌داني، بيشتر از آن را من مي‌دانم، نيازي به پندهاي تو ندارم». 🌟جبرئيل - عليه السلام - بر موسي - عليه السلام - نازل شد و عرض كرد: «اي موسي! خداوند مي‌فرمايد: هزار پند او فريب است، اما سه پند او را بشنو». 🌹موسي - عليه السلام - به ابليس فرمود: «سه پند از هزار و سه پندت را بگو!» 🔥ابليس گفت: 🔸1. هر گاه تصميم بر انجام كار نيكي گرفتي، در انجام آن شتاب كن و گرنه تو را پشيمان مي‌كنم. 🔸2. اگر با زن نامحرمي خلوت كردي، از من غافل نباش كه تو را به عمل منافي عفت وادار مي‌نمايم. 🔸3. هرگاه خشمگين شدي، جاي خود را عوض كن، و گرنه موجب فتنه خواهم شد. 🌾اكنون كه تو را سه پند دادم به تو حقّي پيدا كردم... در عوض، از خداوند بخواه تا مرا بيامرزد.» 🌷موسي - عليه السلام - خواسته ابليس را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شيطان آن است كه به كنار قبر آدم - عليه السلام - برود و خاك قبر او را سجده كند.» 🌹حضرت موسي - عليه السلام - فرمان خدا را به ابليس ابلاغ كرد. 🔥ابليس كه هم چنان در خودخواهي و تكبر غوطه‌ور بود، گفت: «اي موسي! من در آن هنگام كه آدم - عليه السلام - زنده بود، بر او سجده نكردم، چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟!! 📚 هماي سعادت، ص 206. @Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏱روزها می‌گذرد ، اما مگذار... روزهایت بدون ذکر الله بگذرد 👌 زیرا خداوند متعال می فرماید : «و مردانی که الله را بسیار یاد می کنند، و زنانی که الله را بسیار یاد می کنند، خداوند برای آنان آمرزش و پاداش عظیمی آماده کرده است» 📖 احزاب @Dastan1224
🌷 پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) : ✍ یَا عَلِیُّ! تَمَنَّی جَبْرئِیلُ اَنْ یَکُونَ مِنْ بَنِی آدَمَ بِسَبْعِ خِصَالٍ وَ هِیَ الصَّلَوه فِی الْجَمَاعَه وَ مُجَالَسَتُهُ الْعُلَمَاءَ وَالصُّلْحُ بَیْنَ الاِثْنَیْنِ وَ اِکْرَامُ الْیَتِیمِ وَ عِیَادَة الْمَرِیضِ وَ تَشْیِیعُ الْجَنَازه وَ سَْقیُ الْمَاءِ فِی الْحَجِّ فَاحْرُصْ عَلَی ذَلِکَ. ❇️ ای علی! جبرئیل به سبب هفت خصلت ، آرزو داشت که از فرزندان آدم باشد. 👌 آن خصلت ها : نماز را به جماعت خواندن ، همنشینی با دانشمندان ، آشتی دادن بین دو نفر ، احترام نهادن و خدمت به یتیم ، عیادت بیمار ، تشییع جنازه کردن و آب دادن در حج. 👌 پس علی جان! بر حفظ این خصلت ها حریص باش. 📚 المواعظ العددیه ، صفحه ۱۹۵ @Dastan1224
﷽ 🔶امیرالمومنین (ع)میفرماید: 🔸چه بسيار است عبرت‌ها و چه اندک است عبرت گرفتن! @Dastan1224
4_5846227105842464452.mp3
7.01M
۲۷ قرآن، تفکر در خلقت آسمان ها را، از ویژگی هایِ خردمندان می داند. 🌌آنان که عادت کرده اند، به آسمان با چشمانِ عقل بنگرند، در توحید، از دیگران پیشی خواهند گرفت. @Dastan1224
﷽ 🔶امیرالمومنین(ع)میفرمایند: 🔸کسی را که به تو امید دارد، ناامید نکن @Dastan1224
💕فقیری از کنار دکان کبابی میگذشت دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود. فقیری گرسنه بود و سکه ای نداشت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت. به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد . کباب فروش که او را دیده بود به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت : کجا؟ پول دود کبابی را که خورده ای بده ! بزرگی آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس میکند دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت : این مرد را رها کن من پول دود کبابی را که او خورده میدهم. کباب فروش قبول کرد . مرد کیسه پولش را در آورد و زیر گوش کبابی شروع به تکان دادن کرد و صدای جرینک جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت : بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده بشمار و تحویل بگیر. کباب فروش گفت : این چه پول دادن است؟ مرد گفت : کسی که دود کباب را بفروشد باید صدای سکه را تحویل بگیرد! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Dastan1224
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش می‌کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی‌تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: «در آن وضعیت تنها چیزی که می‌خواستی چه بود؟» پسر جواب داد: «هوا» سقراط گفت: «این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را می‌خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Dastan1224
خانم از پیرمردِ دستفروش می پرسد: _این دستمال ها دونه ای چنده؟ فروشنده پاسخ می دهد: هر کدوم دو هزار تومن خانم. خانم می گوید: _من شش تا برمی دارم و ده هزار تومن می دم یا نمی خرم و می رم. فروشنده پاسخ می دهد: _اشکالی نداره خانم. با این که سودی برام نداره ولی این می تونه شروع خوبی برای من باشه چون امروز حتی یه دونه دستمال هم نفروخته ام و برای زنده ماندن به پولِ این ها نیاز دارم._ خانم، دستمال ها رو را با قیمتِ دلخواهِ خودش می خرد و با احساسِ برنده شدن، سوارِ ماشینِ شیکِ خود می شود و با دوستش به رستورانی شیک می رود. او و دوستش آن چه را که می خواستند سفارش می دهند. آن ها فقط کمی‌ از غذای خود را می خورند و مقدار زیادی از آن را باقی میگذارند . صورتحساب را که 350 هزار تومان بود 400 هزار تومان حساب می کنند و به صاحبِ رستورانِ شیک می گویند که بقیه اش را به عنوانِ انعام نگه دارد... این داستان ممکن است برای صاحبِ رستورانِ شیک، کاملاً عادی به نظر برسد ، اما برای پیرمردِ فروشنده بسیار ناعادلانه است... سوالی که مطرح می شود این است: چرا همیشه هنگامِ خرید از نیازمندان، باید نشان* *دهیم که قدرت داریم؟ و چرا ما نسبت به کسانی که حتی نیازی به سخاوتِ ما ندارند هستیم؟ یک بار مطلبی را در جایی خواندم که می گفت: پدری از افرادِ فقیر، با قیمتِ بالا، اجناس می خرید، هرچند به وسایلِ احتیاج نداشت. گاهی اوقات هزینه ی بیشتری برای آن ها پرداخت می کرد. پسرش شگفت زده از او می پرسد: "چرا این کار را می کنی بابا؟ پدر پاسخ می دهد: "این خیریه ای است که در عزّت پیچیده شده است، پسر." شما جزو افرادی هستید که برای خواندن این پیام وقت گذاشته اید و در صورتِ ارسال به سایرین، تلاشی بیشتر برای " *انسان سازی* " نموده اید... 🌹از شما سپاسگزارم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @Dastan1224
شبی از شب ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید که با تعجب و حیرت او را نظاره می کرد. استاد پرسید: «برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟» شاگرد گفت: «برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم و برخورداری از لطف خداوند!» استاد گفت: «سوالی می پرسم پاسخ ده؟» شاگرد گفت: «با کمال میل، استاد.» استاد گفت: «اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟» شاگرد گفت: «خوب معلوم است استاد. برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.» استاد گفت: «اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟» شاگردگفت: «خوب راستش نه...! نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!» استاد گفت: «حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!» شاگرد گفت: «نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر خواهند بود!» استاد گفت: «پس تو نیز برای خداوند چنین باش! همیشه تلاش کن تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقت توجه و لطف و رحمت او را بدست آوری. خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @Dastan1224