هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
😍این چادررنگی رو دیدی😌👆
📣 #چــــــادر داریم تا چادر 🤗
چادر باید 👇
👈لطیف و خوشفرم باشه‼️
👈از بهترین پارچه ها باشه‼️
👈قیمتش هم مناسب باشه‼️
از همه مهم تر اینکه تولید داخل کشور باشه و به پیشرفت کشور کمک بکنه😍
💢فروش ویژه چادر رنگی همراه با هدایای ارزشمند از مشهد مقدس🕌👇
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
ارسال به سراسر ایران🇮🇷☝️
هدایت شده از طهارت نفس
📌خبر خوش دولت در آذر ماه چه شد؟
یارانه ۸۰۰تومانی دی ماه دولت رئیسی شامل چه خانوادههای می شود؟
برای جزئیات بیشتر وارد لینک زیر شوید💯
خبرش سنجاق شده💯
👇👇👇👇
eitaa.com/joinchat/2485190670Cc29123a022
eitaa.com/joinchat/2485190670Cc29123a022
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«کفران نعمت!»
💢 نسبت به امام زمان علیهالسّلام و غربت حضرت بیتفاوت بودیم؛ نعمتهای مادی و معنوی که داشتیم از ما گرفته شد و هنوز هم بلایا و فتن ادامه دارد!
🎤استاد حسین
@Dastan1224
هدایت شده از طهارت نفس
🔴 میدونی چقدر خلافی داری؟ کدوم دوربین ها جریمه کردنت؟ رایگان استعلام کن!
🚔 با استفاده از این اپلیکیشن میتونی خلافی رو قبل از دوبرابر شدن پرداخت کنی، اگر هم میخوای خلافی رو بیاری پایین تا ماشینت رو #نخوابونن، خیلی راحت میتونی چندتا رو #جداگانه پرداخت کنی👌
📥دانلود از کافه بازار و Google Play
👇👇
https://zaya.io/1n76m
https://zaya.io/1n76m
🌷🌷🌷
مولانا می گوید روزی خدمت حضرت شمس الدین تبریزی قدس الله سرّه بودم و ایشان حکایت می کردند که:
قافله ای بزرگ در صحرایی بی آب و علف در حرکت بود، هیچ آبی برای آشامیدن نداشتند و هیچ آبادی هم در اطراف دیده نمی شد.
از دور چاه آبی دیدند که بر سر چاه نه دولابی بود و نه دلوی برای بیرون کشیدن آب، سطلی پیدا کردند و با ریسمان داخل چاه فرستادند، سطل را کشیدند اما ریسمان پاره شد، سطل دیگری فرستادند و باز همان داستان، دیگر سطلی نداشتند که داخل چاه بفرستند، شخصی را به ریسمان بستند و به داخل چاه آب فرستادند اما باز ریسمان پاره شد و او نیز بیرون نیامد
مرد عاقلی در قافله بود، او گفت:
من داخل چاه می شوم.
او را به ریسمان بستند و پایین فرستادند هنوز به ته چاه نرسیده بود که موجودی سیاه، بزرگ و بد شکلی ظاهر شد.
مرد عاقل بسیار وحشت کرد اما در دل گفت:
اگر در این لحظه آرام نباشم و عقلم را به کار نگیرم حتما اسیر او و کشته خواهم شد، پس توکل کرد و جان خود را به خدا سپرد.
موجود بد شکل گفت:
التماس و تقلا نکن تو اسیر من هستی و هیچ راه نجاتی نداری، الا که جواب سوال مرا به درستی بدهی.
مرد عاقل گفت: سوالت چیست؟
گفت: کجای این دنیا از همه جا بهتر است؟
مرد عاقل در دل گفت:
من اسیر این موجود هستم، اگر بگویم زیباترین مکان دنیا شهر بغداد است یا نام مکان دیگری را به زبان برانم مانند این است که:
این چاه تاریک و نمور و سرد را که محل زندگی این موجود وحشتناک است به تمسخر گرفته باشم و جانم را از دست خواهم داد.
پس گفت:
" بهترین جای دنیا جایی است که در آن
آدمی، یک مونس و همدمی داشته باشد
حال در زیر زمین باشد یا در سوراخ تنگ یک موش! "❤️
آن موجود وحشتناک از این پاسخ بسیار خرسند شد و احسنت احسنت کنان گفت: تنها تو را آدمی زاده دیدم
تو را آزاد می کنم و به برکت این پاسخی که گفتی دیگر خونی نخواهم ریخت ، همه مردان عالم را به خاطر تو و این سخن محبت آمیزت می بخشم، آب را در چاه رها کرد و همه اهل قافله را سیراب.
@Dastan1224
هدایت شده از طهارت نفس
جوک مذهبی😁
جوک و طنز شهدا😵
طنز قرائتی، دانشمند و بهلول👳
داستان طنز📖
جوک صوتی🎧
کانال 👳کافه بهلول 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/138674176C86e5824dc8
کانال کافه بهلول👳 ☝️☝️
💟داستان کوتاه
این ماجرا واقعی و مربوط به زمانی است که آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسنده کتاب شازده کوچولو، در اسپانیا اسیر نیروهای فرانکو بوده است.
"مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همین دلیل به شدت نگران بودم. جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا كنم كه از زیر دست آنها كه حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یكی پیدا كردم و با دستهای لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی كبریت نداشتم. از میان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم. او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یك مجسمه آنجا ایستاده بود.
فریاد زدم "هی رفیق كبریت داری؟
به من نگاه كرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیكتر كه آمد و كبریتش را روشن كرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد. لبخند زدم و نمیدانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این كه خیلی به او نزدیك بودم و نمیتوانستم لبخند نزنم. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر كرد.
میدانستم كه او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد. ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شكفت. سیگارم را روشن كرد. ولی نرفت و همانجا ایستاد. مستقیم در چشمهایم نگاه كرد و لبخند زد. من حالا با علم به اینكه او نه یك نگهبان زندان كه یك انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا كرده بود.
پرسید: "بچه داری؟" با دستهای لرزان كیف پولم را بیرون آوردم و عكس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم: "آره ایناهاش" او هم عكس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزوهایی كه برای آنها داشت برایم صحبت كرد.
اشك به چشمهایم هجوم آورد. گفتم كه میترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم. دیگر نبینم كه بچه هایم چطور بزرگ میشوند. چشمهای او هم پر از اشك شدند.
ناگهان بی آنكه كه حرفی بزند. قفل در سلول مرا باز كرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن كه به شهر منتهی میشد هدایت كرد. نزدیك شهر كه رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنكه كلمه ای حرف بزند.
یك لبخند زندگی مرا نجات داد."
@Dastan1224
هدایت شده از تبلیغات پر بازده هادی
🤩 #کانال_تحلیلی_مصیر ✍️ 🤩
📝تحلیل های:👇 📝
👈✍️سیاسی. ✅💠🦋
👈✍️اجتماعی. ✅💠🦋
👈✍️فرهنگی. ✅💠🦋
👈✍️مذهبی. ✅💠🦋
👈✍️هنری. ✅💠🦋
👈✍️و.... ✅💠🦋
♻️👈 به صورت روزانه 👉♻️
😍🎁برگزاری #مسابقات همراه با #جوایز ارزشمند🎁😍
🎉 https://eitaa.Com/joinchat/4276289562Cdb8874033e
💯دوستانی که تا کنون عضو نشدند روی پیوند بالا، کلیک کنید #فوری🚨💯
هدایت شده از تبلیغات پر بازده هادی
☸فروشگاه پوشاک(طلاب )را دنبال کنید(ارسال رایگان )
💠شلوار راحتی ۴جیبه مردانه جنس کتان
🔰پیراهن مردانه یقه معمولی و یقه دیپلمات
✳️شلوار مازراتی زنانه
🔰جوراب مردانه
❇️شلوار راحتی نخی مردانه
♦️لباس زیر مردانه
🖼جهت استفاده از طرحهای تخفیفی در مناسبتهای مختلف وارد کانال شوید
🛍اجناس فروخته شده هم پس گرفته می شود و هم تعویض می شود
آدرس کانال ما در ایتا 👇
https://eitaa.com/joinchat/436535411Cfd00b6d171
آدرس غرفه ما در باسلام 👇
https://basalam.com/poshakarzan70
هدایت شده از تبلیغات پر بازده هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤝|یه بزم صمیمی...
👱♂|با یه عالمه جوون و نوجوون...
😍|محتوای ناب ناب ناب...
👀|زیرنظر روانشناسان و کارشناسان برتر کشوری!
☎️|مشاوره آنلاین و حرفهای
📲|همه و همه فقط تو کانال
"تکرنگ"
😉|همین حالا عضو شو!
https://eitaa.com/joinchat/2872705027Cbc15a2ac89
سربازی از کنار یک ستوان جوان گذشت و به او سلام نظامی نداد. ستوان او را صدا کرد و با حالتی عبوس به او گفت: «تو به من سلام ندادی. برای همین حالا باید فوراً دویست بار سلام بدی.»
در این لحظه ژنرال از راه رسید و دید سرباز بیچاره پشت سر هم در حال دادن سلام نظامی است. ژنرال با تعجب پرسید: «اینجا چه خبره؟»
ستوان توضیح داد: «این نادان به من سلام نداد و من هم به عنوان تنبیه به او دستور دادم دویست بار سلام دهد.»
ژنرال با لبخند جواب داد: «حق با توست. اما فراموش نکن آقا، با هر بار سلام سرباز، تو هم باید سلام بدی.»
گاهی مجازات دیگران، در واقع مجازات خودمان است!
#هزارویک_حکایت
@Dastan1224