eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستان پيروزى بنى اسرائيل به فرماندهى طالوت‏ طالوت از سوى اشموئيل و بنى اسرائيل به عنوان فرمانده كل قواى بنى اسرائيل منصوف شد، طالوت سپاهيان را بازسازى و منظم كرد و به سوى جبهه روانه ساخت، در مسير راه براى آن كه آن‏ها را آزمايش كند، با اين كه تشنه بودند و آب نداشتند، به آن‏ها گفت: در سر راه به نهر آبى مى‏رسيد، خداوند شما را به وسيله آن آب آزمايش مى‏كند، آن‏ها كه به هنگام تشنگى از آب بنوشند از من نيستند، و آن‏ها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند از من هستند. همه لشگر - جز اندكى - از آن آب نوشيدند. طالوت دريافت كه افراد محكم و با ايمان امتحان داده كه مى‏توان با آن‏ها جنگيد همان گروه اندكند كه از آب ننوشيدند يا به اندازه يك كف دست نوشيدند. طالوت با همان گروه اندك از نهر آب گذشتند، عده‏اى از آن‏ها با مقايسه كمى افراد خود با انبوه فراوان دشمن، گفتند: ما توانايى مقابله با دشمن به فرماندهى جالوت را نداريم. ولى آن‏ها كه به لقاء الله و روز رستاخيز اعتقاد داشتند، با اراده قاطع گفتند: كَم مِن فِئَةٍ قليلَةٍ غَلَبَت فَِةٌ كثيرةً بِاِذنِ اللهِ و اللهُ مَعَ الصابرين. چه بسيار گروه‏هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه‏هاى عظيمى پيروز شدند، و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است. لشكر اندك بنى اسرائيل به حركت خود به سوى جبهه ادامه دادند، در حالى كه طالوت در پيشاپيش آن‏ها حركت مى‏كرد تا به جايى رسيدند كه لشگر نيرومند جالوت نمايان و ظاهر شد. طالوتيان در برابر آن قدرت عظيم قدرت كشيدند و دست به دعا برداشته و گفتند: رَبَّنا أفرِغْ عَلَينا صَبرو ثَبِّت اَقدامَنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ؛ پروردگارا! پيمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بريز، و گام‏هاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان. اين گروه اندك با اراده‏اى محكم و روحيه‏اى عالى به فرماندهى طالوت فرمانده لايق و با ايمان به قلب لشگر دشمن زدند. در آن وقت حضرت داوود به عنوان جوان ناشناس در ميان لشگر بنى اسرائيل بود. به وسيله فلاخنى كه در دست داشت، در پيشاپيش لشگر، جالوت فرمانده دشمن را هدف قرار داد و يكى دو سنگ به سوى او افكند، آن يك سنگ يا دو سنگ به او اصابت كرد به طورى كه جالوت جيغ و فرياد كشيد و بر زمين افتاد و در خون خود غوطه ور شد و به هلاكت رسيد. با كشته شدن جالوت، سپاه او فروپاشيدند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. به اين ترتيب طالوت با لشكر اندك بنی اسرائيل بر دشمنان پيروز شدند. حضرت داوود عليه‏السلام از آن وقت داراى موقعيت عظيم در نزد اشموئيل و بنى اسرائيل گرديد. @Dastan1224
✨﷽✨ ✍ چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود، کاسه‌ای شیر داد. سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد. عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت در حیرت شد. پرسید: چرا چنین سخاوت می‌کنی؟ چوپان گفت: روزی با پدرم به خانه‌ی مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمه‌ی نانی به ما داد. پدرم گفت: در حسرت ثروت او نباش هر چه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمه‌ی نان بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که می‌تواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد. چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر می‌کرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد. چوپان گفت: خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم. عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود گفت: از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچ‌کس نیاموخته بودم مرا ثروت زیاد است که ده برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد. چوپان گفت: بر من به اندازه‌ی بزهایم که سیلاب برد احسان کن که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود بخاطر تیزشدن چاقوی طمع‌ام بریده باشی. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @Dastan1224
✨﷽✨ ✍مرد خسیسی برای ردّ سهم زکات خویش به همسایه بینوای خود آش برد. مدتی هر هفته یک روز که آش می‌پختند ظرفی هم بر منزل او می‌برد. بینوا منتظر بود همسایه‌اش روزی غذایی غیر از آش برای او بیاورد، کنجکاو شد از او پرسید: چرا برای من غذا می‌آوری؟ مرد گفت: شب خواب دیدم آش می‌پزم و ظرفی برای تو می‌آورم و صبح خواب خود عمل کردم. شک نکن رؤیاهای من همیشه صادقه است. مرد نیازمند روزی به او گفت: آیا تو شبی نیست در خواب ببینی کباب درست می‌کنی و برای من می‌آوری؟ مرد خسیس گفت: من از خدا می‌خواهم شبی در خواب ببینم برای تو کباب درست می‌کنم تا فردا سریع به خواب خود عمل کنم، ولی حیف قسمت تو نیست. روزی همسایه نیازمند متوجه شد از منزل همسایه خسیس بوی کباب برخاست. بر در خانۀ او رفت و گفت: شب خواب دیده‌ام ناهار برای منزل‌تان مرا دعوت کردید. مرد خسیس او را منزل راه داد و سهم کبابی به او داد و هر زمان بوی کباب می‌شنید مرد بینوا در منزل او می‌رفت و این سخن می‌گفت و کباب طعام می‌گرفت. مرد خسیس از این کار او خسته شد و چون می‌دانست اگر اعتراض کند برگشت سخن خودش را خواهد شنید به مرد نیازمند گفت: مدتی است خواب‌های من دیگر صادقانه نیستند........ یعنی تو هم به خانۀ من برای کباب نیا...... حکمت داستان این‌که همیشه ما انتظار داریم باور کنند هر سخنی از ما را که به نفع ماست، ولی خودمان باور نمی‌کنیم سخن کسی را که باور کردن ما به نفع او، اما به ضرر @Dastan1224
✨﷽✨ 🕌 در مسجد امیربیگ دو جوان با هم در حال بحث بودند که آیا فلان خلیفه چنین کاره بوده است یا نه؟ آخر امر نتیجه گرفتند به عالِم مسجد سؤال خود را ارجاع دهند.عالِم مسجد مرحوم میرحسن گفت: در ایام جوانی و طلبگی از مسیر مکتب که به حجره و منزل می‌رفتیم، مردی در راه به ما یک سهم گوشت قربانی داد. من و دوستم با هم در یک حجره بودیم و از دیدن گوشت خیلی خوشحال شدیم. در مسیر با هم توافق کردیم با آن گوشت برای شام «قیله» درست کنیم. در املایِ قیله ماندیم که آیا با «غ» نوشته می‌شود یا با «ق». در همان خیابان نشستیم و کتاب لغت از کیف خود درآوردیم و دنبال املایِ لغت می‌گشتیم، که یافتیم اما چه سود که چون سر برگردانیدیم دیدیم گربه گوشت را برده و ما گوشتی نداریم که قیله درست کنیم. میرحسن به دو جوان ادامه داد، وقتی دانستید حضرت علی (ع) حق است، دیگر بروید دنبال علی‌شناسی و عمل به راه علی (ع). مواظب باشید که مانند برخی نشوید که عمر و ابوبکرشناسی‌شان بیش از علی‌شناسی‌شان است. 🍀حضرت علی (ع) فرمودند: عمر کوتاه است و آموختنی بسیار، پس بهترین‌ها را بیاموزید. 🍀همچنین نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند: علم چیزی است که از دانستنِ آن سود کنی و ندانستن‌ِ آن ضرر به تو داشته باشد. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @Dastan1224
🟤 روز رسول اکرم (صلی‌الله علیه وآله) : یا فاطمة ! مَنْ صَلَّى عَلَیْکِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ أَلْحَقَهُ بِی حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّة ☘ اى فاطمه ! هر کس بر تو صلوات بفرستد ، خداوند او را مى‏ آمرزد و در هر جاى بهشت که باشم ، وى را به من ملحق می‌سازد. 🤲 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَاَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَ سِرِّالمُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ 📖 کشف الغمة في معرفة الأئمة ج ۱، ص ۴۷۲ ✅به نیت تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج حداقل الان ۳مرتبه بخونیم @Dastan1224
👇بخونید💞 💠 سخن عزراییل بسیار تکان دهنده... ✍مرحوم شهید (ره) در کتاب“داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت آورده اند که خلاصه آن 😊 چنین است:🍃 💞 یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟☘ 💢ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم.💫 🌿شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است⁉️ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ.🍁 خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.🌿 💕آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است‼️☘ 💢فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.🍃 🌟نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت.😊 @Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ❣ ❣ ای آن که بر شکسته دلانَت اَمان دهی آیا شود که گوشهٔ چشمی نشان دهی؟ آیا شود ز کوچهٔ چشمت گذر کنم یعنی مرا به خیمهٔ لطفت مکان دهی؟ عالم در انتظار نماز ظهور توست کی می‌شود به کعبه درآیی، اذان دهی خود را به خاک پای تو اندازد از شعف رخصت اگر به عاشق دامن کشان دهی باید شما بیایی و در این بهار درد ما را برای بردن نامت زبان دهی رفتی که باز در غم زهرای خسته دل گل‌های اشک خویش به دست خزان دهی چشمم براه مانده، به غمگین‌ترین صدا تا شرح داغ فاطمه را خون‌فشان دهی باشد بعید روز ظهوری که می‌رسد حتی دمی به قاتل مادر اَمان دهی زخمی عمیق دارد و چشم انتظار توست تا مرهمی به مادر قامت کمان دهی «یاسر» بریز پای نهالِ دو دیده اشک تا بر نهال خشک  تو آب روان دهی ♥️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♥️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 @Dastan1224 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
يا صاحب زمان (عج) کجا به نماز مي ايستي⁉️ 💚کنار تربت خاکی مادرت زهـــــــرا... 💚يا در حرم عـــمه ات زينــــــــــــــب ... 💚يا که در کربــــــــ و بلا مي خواني... شايد هم ... 💚در حرم شير خــــــــدا مي خواني ... 🍀هر کجا نماز سبزت را خواندي... ما گناه کاران را از ياد مبــــــــر... که به دعــــــــاي شما همچون نفس براي زنده ماندن محتاجيم... ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج 🎆نمازاول وقت اقتدابه امام زمان عج هست،جهت ادای نمازاول وقت بشتابید 🤲دعای سلامتی(اللهم کن لولیڪ.) درقنوت ودعای فرج(الهی عظم @Dastan1224
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین ثم الصلاه و السلام علی محمد و آله الطیبین و الطاهرین كتاب ( ) در مجموعه گرانسنگ حديثى (وسائل الشيعه) در نزد عالمان اخلاق از اهميت ويژه اى برخوردار بوده است و آن پاك نهادان همواره تشنه كامان اخلاق اسلامى و سالكان طريق را به خواندن و عمل كردن به اين كتاب شريف سفارش نموده اند . ✨ آيت الله شيخ محمدتقي بهجت (ره) می فرمایند : هر روز سعي کنيد يک حديث از کتاب جهاد النفس «وسايل الشيعه » را مطالعه کنيد و سعي نماييد به آن عمل کنيد. بعد از يک سال خواهيد ديد که حتما عوض شده ايد مانند دارويي که انسان مصرف کند و بعد از مدتي احساس بهبودي مي کند.  📚 کتاب @Dastan1224
🌹 امیر المومنین علی (ع) : ✍ لذت کریمان در اطعام دیگران است و لذت فرومایگان در خوردن است. 📚 غررالحکم حدیث۷۶۳۸ کمی @Dastan1224
✍از حضرت موسي بن جعفر (ع) نقل است كه فرمودند: هركس سه مرتبه صبح و سه مرتبه شب اين صلوات را بفرستد، گناهاش نابود شود، خطاهايش پاك ‌شود، ايام شاديش به طول انجامد، دعايش مستجاب گردد، به آرزويش برسد، روزيش فراوان و در برابر دشمنش يارى گردد، اسباب خير از هر سو برايش فراهم آيد و در بهشت برين از همنشينان پيامبر (ص) باشد. 🌺«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي الْأَوَّلِينَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي‌الْآخِرِينَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي الْمُرْسَلِينَ اللَّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّداً الْوَسِيلَةَ وَ الشَّرَفَ وَ الْفَضِيلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الْكَبِيرَةَ اللَّهُمَّ إِنِّي آمَنْتُ بِمُحَمَّدٍ وَ لَمْ أَرَهُ فَلَا تَحْرِمْنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ رُؤْيَتَهُ وَ ارْزُقْنِي صُحْبَتَهُ وَ تَوَفَّنِي عَلَى مِلَّتِهِ وَ اسْقِنِي مِنْ حَوْضِهِ مَشْرَباً رَوِيّاً سَائِغاً هَنِيئاً لَا أَظْمَأُ بَعْدَهُ أَبَداً إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ اللَّهُمَّ كَمَا آمَنْتُ بِمُحَمَّدٍ ص وَ لَمْ أَرَهُ فَعَرِّفْنِي فِي‌الْجِنَانِ وَجْهَهُ اللَّهُمَّ بَلِّغْ رُوحَ مُحَمَّدٍ عَنِّي تَحِيَّةً كَثِيرَةً وَ سَلَاماً.»[۱] ✍ترجمه: خداوندا! در بين گذشتگان بر محمّد و آل محمّد درود فرست و در بين آيندگان بر محمّد و آل محمّد درود فرست و در ميان ملائكه مقربين بر محمّد و آل محمّد درود فرست و در ميان رسولان بر محمّد و آل محمّد درود فرست. خدايا! به محمّد مايه‌ي تقرّب بسويت را عطا فرما و تمامي افتخار و برتري و آن مقام بزرگ را به آنها ببخش. خدايا! همانا من به محمّد (ص) ايمان آوردم در حاليكه او را نديده‌ام پس مرا در روز قيامت از ديدارش محروم مساز و همنشيني او را روزي‌ام گردان و مرا به دين او بميران و از حوض او (كوثر) بنوشان نوشيدني سيراب، لذيذ و گوارا كه بعد از آن هرگز تشنه نشوم، كه تو بر ‌همه چيز توانايي. خدايا! همانگونه كه ‌به محمّد (ص) ايمان آوردم در حاليكه او را نديده‌ام، پس در بهشتها چهره‌اش را به من بشناسان، خدايا! به روح محمّد (ص) از جانب من درود و سلام فراوان ابلاغ فرما. 📙ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص: @Dastan1224
⚜ ‍ ‍ 👇ــــــر‍ 💟عارف بالله میرزا اسماعیل دولابی(ره): 🔻از بلاها فرار نکن سفارشی مال خودتــــــــه گاهی خـــ💕ـــدا یک کاری را مخصوص شما آفریــــــــده است. 🔻یڪ بچـــــّه ی ناجوری به تو داده اســـــت، یک← زن ناجـــــور داده است،یک ♻پدری داده است که خیلی خوش اخلاق نیست،یک چیز ناجور به تو داده است؛ با تو کار دارد. 🔻یا بر عڪسش،یک چیز جور به تو داده است،باز با تو کار دارد. یک معصومی را در خانه ات گذاشته است. اگر حقّ او را ادا ڪنی کارَت بالا می گیرد. 🔻خلاصه اش در امتحان ها چیزهای ارزشمند خوابیده است.حواست را جمع ڪن تا ان شاءالله از عهده امتحان مافوق خودت برآیی.اینکه زیردست خودت را کمک می کنی خوب است،امّا فرمان بالادست هایتان را بردن است که سخت است. ان شاءالله آن ها را فرمان ببرید و از زیرکار در نروید، ضرر نمی کنید. 📚طوبای محبّت/کتاب ششم @Dastan1224
❤️ مرگ پایان زندگی نیست! 🌸 مرگ پایان زندگی نیست، پاین فرصت است. پایان فرصت مسابقه، فرصت رشد، فرصت پرواز، ولی پایان فرصت بودن @Dastan1224
🔴 گرمای محشر ✍ در روایات ما از گرمای صحرای محشر زیاد سخن گفته شده است. امام صادق (ع) فرمود: «زمین قیامت آتش است، به جز سایه مؤمن و محلی که مؤمن ایستاده است.» هم در اثر گرما و هم ازدحام جمعیت که به تعبیر امام صادق مثل تیر های در ترکش به هم چسبیده‌اند، عرق راه نفس کشیدن را می‌گیرد. بعد حضرت فرمودند: «می‌دانید آن سایه‌ای که مؤمن در قیامت در پناه آن از گرما محفوظ است چیست؟ آن صدقه‌ای که در دنیا داده بود، بر سر تو سایه می‌افکند.» یعنی همان صدقه‌ای که در این دنیا سایه‌ای بر سر کسی شد، در آن عالم سایه‌ای بر سر خودش می‌شود... 📚 کتاب قیامت و حشر @Dastan1224
🌧هنگام نزول باران،🌧 👈 سوره های انفطار و تکاثر را بخوانید 💚امام صادق علیه السلام: 🌧 هر کس هنگام نزول باران، سوره انفطار را بخواند، خداوند به تعداد قطره های باران، گناهان وی را می آمرزد. 🌧 هرکس هنگام نزول باران، سوره تکاثر را بخواند، خداوند او را می آمرزد.🌧 📕تفسیر برهان، ج‏5، ص743 و ص 600 @Dastan1224
📚داستان کوتاه شب سردی بود... زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند . شاگرد ميوه‌فروش ، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت . زن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود . با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه . » مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند . برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! » زن زود بلند شد ، خجالت كشيد . چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت. چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت : « اينارو براى شما گرفتم . » سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار . زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم . زن گفت : « اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچه‌هات بگير . » زن منتظر جواب زن نماند ، ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌كرد . قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد خانواده دوستی و عشق ورزیدن به هم نوع است را شادباش میگوییم . یلدای امسال در هنگام خرید میوه سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم . @Dastan1224
✨﷽✨ 🌼داستان کوتاه ✍یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن. احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود 💥گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند 📚حکایاتی از عنایات @Dastan1224
✨﷽✨ ✍مردی به خواب دوستش آمد، در حالی‌که غل و زنجیر بر دست داشت. به دوستش گفت: به پسران من بگو، عمل صالحی انجام دهند تا جزو باقیات‌الصالحات بر من ثوابی نوشته شود، باشد که خدا مرا از عذاب رها کند. دوستش نزد فرزندان آن متوفی آمد و سخن پدر بر آنان رساند و خواب خود تعریف کرد. در حالی‌که فرزندان او از بیکاری از شهر پشم می‌خریدند و در رودخانه می‌شستند تا پولی بگیرند و کسب معاش کنند. پسر بزرگ‌تر گفت: مرا معاف و معذور دار که این پشم‌ها امانت است و ما را دیناری در دنیا نیست که در حق او نیکی کنیم. پسر کوچک‌تر گفت: صبر کن نرو. دستان خود را گشوده به هم چسباند و سه بار آب رودخانه پر کرد و به بیرون رود روی سبزه‌های کنار رود ریخت. گفت: خدایا چیزی برای احسان و بخشش ندارم از فضل خود این کم‌ترین را از این ناچیز بپذیر و پدرم را از عذاب معاف کن.دوستش خنده‌ای کرد و گفت: شاهکار کردی ای پسر دوست من! نیازی به احسان و نیکی تو نیست من کار نیکی می‌کنم و وصیت پدر تو را عمل می‌کنم. شب در خواب فرو رفت و دید آن دوست‌اش در باغ بزرگی است. شاد شد و گفت: من که چیزی برای تو نبخشیدم؟ دوست‌اش گفت: خدا به خاطر سه کف دست آب ، مرا بخشید. بدان در این دنیا برای خدا ارزش یک عمل به نیت کننده آن است نه بزرگی یک کار. آری حال که فصل زمستان است ، کافی است نان‌های خشک مانده سر سفره را به نیت قربة الی‌الله برای پرندگان بریزیم. به همین راحتی با یک نیت خوب، کوچک‌ترین کار نزد بشر، نزد خدا بزرگترین کار است. ‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @Dastan1224
✨﷽✨ 🔴 «اول به خودت نگاه کن!» ✍مردی متوجه شد که شنوایی گوش همسرش کم شده است ولی نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیق‌تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده‌ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. آن شب همسرِ مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید، بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. باز هم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟” و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“ گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیب‌هایی که تصور می‌کنیم در دیگران وجود دارد در وجود خودمان است. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @Dastan1224
✨﷽✨ ✍️در کتاب الانوار نعمانیه آمده است، جوان بزهکاری در سن جوانی در بستر بیماری افتاد. همسایگان چنان از او آزار دیده و در رنج بودند که هیچ کس ملاقات او به خانه‌اش نیامد. هر چه پیام پشیمانی و حلالیت فرستاد کسی حلال‌اش نکرد. شب مرگش رو به سمت خدا کرد و گفت: خدایا بندگانت مرا به خاطر جرم و معصیت و خطاهایم رها کردند یقین دارم که تو مانند بندگانت با من رفتار نخواهی کرد چون در جهان هستی فقط تو بر بندگان رحمت داری و بخشاینده‌ای. از تو می‌خواهم مانند بندگانت با من رفتار نکنی و در واپسین لحظات عمرم مرا ببخشی و پناه من بی‌پناه باشی که کسی پناه‌ام نداد. وصیت کرد او را در گوشه حیاط خانه‌اش به خاک بسپارند تا مزارش باعث رنجش زائرین قبرستان نگشته و از دیدن او ناراحت نشوند. شبی که از دنیا رفت به خواب مادرش آمد. مادرش پرسید خدا با تو چه کرد؟ گفت: خدای به من فرمود: عمری مرا فراموش کردی ولی در لحظات آخر که همه تو را رها کردند و به من پناه آوردی همان لحظه تو را در آغوش خود گرفتم و بعد از مرگ‌ات نیز از رحمت من دور است تو را رها کنم. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ @Dastan1224
✨﷽✨ 👌حکایت ✍در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. 🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند ‌‌‌ @Dastan1224
✨﷽✨ ✍شیخ رجبعلی خیاط در خانه‌اش یک اتاق داشت که به یک راننده تاکسی کرایه‌اش داده بود. ماهانه 20 تومان می‌گرفت. روزی مستأجر را خدا دختری داد. شیخ رفت تا اسم او را در گوش او بعد از اذان و اقامه بگوید. وقتی تمام شد اسمش را معصومه گذاشت و یک دو تومانی به قنداق او قرار داد. به مستأجرش گفت: «آقا یداله! از این ماه یک تازه وارد به خانواده اضافه شده است دو تومان از کرایه‌ات را کمتر کن.» یاد دارم مرحوم پدر حقیر (نویسنده) می‌گفت: «در زمان قدیم وقتی کسی مستأجر به خانه می‌آورد همیشه به خانه‌اش سر می‌زد که مطمئن شود مستأجرش نان شب و خورد و خوراک دارد؛ بعد از او کرایه بگیرد. کسی خانه‌ای برای کرایه و کسب درآمد اضافی نمی‌ساخت. برای خودش می‌ساخت اگر اضافی بود کرایه‌اش می‌داد و طمعی بر کرایه نداشت. حالا بگذریم برخی که راست می‌گردند و فقط کرایه خانه می‌خورند. چه صاحب خانه‌هایی که اصلاً از حال مستأجر خود بی‌خبرند و مستأجر یارانه می‌گیرد و کرایه را می‌دهد و چیزی برای خوردن هم برایش باقی نمی‌ماند!!! ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @Dastan1224
✨﷽✨ ✍ دوستی نقل می‌کرد: یاد دارم با پدر مرحومم در هر مهمانی که می‌رفتیم همیشه ایشان صحبت می‌کردند. برای من سوال بود که چرا پدرم این‌قدر حرف می‌زند و اجازه نمی‌دهد کسی حرف بزند و وقتی حرفش تمام می‌شد، می‌گوید: «برویم» و جالب‌تر این‌که حرف‌هایش زیاد هم جالب و در حد معلومات غنی که داشت نبود. روزی موضوع را از او سوال کردم. گفت: «پسرم می‌دانی که در اکثر مهمانی‌ها مردم حرفی جز غیبت کردن ندارند. اگر برویم باید غیبت گوش کنیم که خودش معصیت است. اگر نرویم قطع رحم کرده‌ایم. پس چاره‌ای نیست! من خودم همیشه صحبت کنم تا قدری وقت پر شود و امر خدا در صله‌رحم را به‌جا آورده باشیم. چون اگر سکوت کنم غیبت کردن آن‌ها شروع می‌شود و چیزی جز غیبت کردن و گفتن حرف این و آن، بلد نیستند و من نمی‌توانم بگویم غیبت نکنید و نمی‌توانم مجلس را ترک کنم و نه می‌توانم گوش کنم. حرف‌های جالب هم مشتری جالب می‌خواهد که این افراد اهل آن نبوده و به دنبال آن نیستند. حال خودت قضاوت کن پدرت را غیر از این چاره‌ای هست؟؟» ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @Dastan1224
✨﷽✨ 👌حکایت ✍در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. 🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند @Dastan1224
✨﷽✨ ⚠️ روایت یک داستان واقعی! ✍چند روز پیش کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات. نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ‌های هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. دو روز بعد، حدود ساعت 11 شب برای تحویل کیف ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: «شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!» از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم! گفتم: «تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید.» گفت: «این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!» بعد هم دسته‌ی قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» گفت این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم... به این فکر کردم که اگر همه ما ها در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم. ⁉️ ما برای امام زمان @Dastan1224
✨﷽✨ ✍سلطان محمود قبل از مرگش زیارتگاهی بر سر مزار خود ساخت. تمام علما را جمع کرد و گفت: «بر روی سنگ قبرم آیه‌ای بگویید تا بنویسم.» هر چه که گفتند٬ سلطان را خوش نیامد. عالمی گفت: «بنویس ۞هَٰذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ۞ این جهنمی است که به شما وعده داده بودیم.»همگان را از این سخن عالم خنده آمد و شاه رنگ رخسارش سرخ شد. آن عالم را گرفت و در مجلس با تازیانه زد. عالمی برخواست و گفت: ‌«ای پادشاه چرا ناراحت می‌شوی؟؟ مگر او دروغ گفت؟ با این تکبری که تو داری و به‌خاطر جمله‌ای او را چنین کتک زدی، قطعا بهشت جای بی‌صبران و متکبران نیست. دوم اینکه تو از ما خواستی آیه‌ای بگوییم و اگر یقین داشتی که بهشتی هستی می‌گفتی آیه‌ای از بهشت بگویید!! پس چرا نگفتی؟؟» 💎 مجلس را سکوت فرا گرفت و شاه شرمگین شد و از دربار به سرعت دور شد. @Dastan1224
✨﷽✨ ✍بایزید بسطامی را شاگردش برای غذا به خانه اش دعوت کرد، وقتی به خانه اش رسید، گفت: استاد ببخش غذا حاضر نیست برو ساعتی بعد بیا. بایزید به سمت خانه خود برگشت. بایزید نزدیک خانه خود رسید،شاگردش دنبالش دوید و گفت: غذا حاضر شد تشریف بیاورید. وقتی در خانه شاگرد رسید ، شاگرد باز عذر استاد خواست. بایزید باز سر به زیر انداخت و رفت. شاگرد پی استاد دوید و گفت: ای استاد، واقعا انسان صبوری هستید صبوری شما را می ستایم. و در صبر شما کسی به عمرم ندیده ام. بایزید خندید و گفت: سگ را نیز اگر برای طعام بخوانند بیاید و اگر برانند برود. مرا به صفت سگان ستایش نکن. ( تواضع خاص) اگر برای ثوابی که خیری در آن بر من نبود، مرا چنین می کردی و صبر می کردم ستایش کن. این که خوردن بود و خیر شکم ونفس ‌‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @Dastan1224
✨﷽✨ ✍ روزی جوانی از پدرش پرسید: پدرم٬ تو از نظر دارایی مشکلی نداری و وضع مالی‌ات از من بهتر است. آیا دوست داری برایت عیدی بخرم؟ پدر٬ پسرش را به حیاط خانه، کنار درخت سیبی آورد و گفت: پسرم به‌نظرت من سالی چقدر هزینه‌ی این درخت سیب می‌کنم؟ گفت نمی‌دانم. گفت: اگر هر سال٬ از آب٬ کود٬ هرس و سمی که برای این درخت هزینه می‌کنم را حساب کنی 40 هزار تومان این درخت برایم هزینه دارد. می‌دانی هر سال 4 کیلو سیب هم به من نمی‌دهد! یعنی هر کیلو سیبش 10 هزار تومان برایم تمام می‌شود علاوه بر آشغال‌هایی که در خانه ریخته می‌شود. پسرم فکر می‌کنی من احمقم برای این درخت این همه زحمت می‌کشم و پولم را هدر می‌دهم؟ می‌توانم با 40 هزار تومان 20 کیلو سیب را بی‌زحمت و بی‌دردسر بخرم. پسر گفت: حتما حکمتی دارد٬ پدرم بگو. پدر گفت: من این درخت را برای خوردن سیبش نکاشتم برای این کاشتم که در پاییز چند تا سیبی بچینم؛ که محصول تلاش خودم است و خود پرورشش دادم. اگر تو برای من عیدی بخری درست است که من نیاز ندارم ولی لذتش مثل لذت چیدن سیب این درخت٬ برایم شیرین است. تو هم میوه یک عمر زندگی من هستی. پسر از شرم سرش را به زیر انداخت و رفت. آری، اگر پدر و مادری داریم که حتی وضع مالی‌شان خیلی عالی است؛ صله‌رحم٬ هدیه و عیدی دادن را فراموش نکنیم٬ ما محصول و میوه و سیب دل آن‌ها هستیم. این میوه مزه‌اش به خوردنش نیست بیرونم ارزان‌تر می‌فروشند مزه‌اش در دست پرورده بودن خود انسان است. ‌‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @Dastan1224
🔴 دگرگونی در درون ✍ استاد عالی: کسی که برای گناهانش آه و سوز و شرمندگی دارد و از صمیم قلب از گناه بدش آمده است، در عالم باطن یک دگرگونی و تغییری به وجود می‌آورد و به‌جای هر کدام از گناهان که چهره مخالفت و عنادورزی با حضرت حق را داشت، یک شرمندگی و کوچکی محض و خضوع و تضرع را ثبت می‌کنند. یعنی به‌جای فلان گناه یک اشک و سوز و آه، به‌جای فلان آلودگی و معصیت یک تضرع و طاعت. آن وقت همان سیئات تبديل به حسنات می‌گردد. 📚 کتاب قیامت و حشر @Dastan1224
فرمانده‌بود‌امـا . . براۍ‌گرفتن‌غذامثل‌ِبقیه‌رزمنده‌ها توۍصف‌مۍ‌ایستاد .سرصف‌غذا‌هم‌جلویۍهابه‌احترامش‌ کنار‌مۍ‌رفتند،مۍخواستنداو زودترغذایش‌را‌بگیرد، اوهم‌عصبانی‌میشد،رهامیکردومیرفت . . .نوبتش‌هم‌که‌مۍ‌رسید، ‌آشپزهاغذاۍ‌بهتر‌برایش‌مۍ‌ریختند ‌اوهم‌متوجه‌میشدومیدادبه‌پشت‌سرش.. :) . 🕊 @Dastan1224