📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
شرط ازدواج
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.»
مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت میکرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق میگوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.
@Dastan1224
✅#برشی_از_وصیتنامه_شهدا_
#شهید_علیاکبر_آذریار🥀
⬅️ هوشیار باشید و بیدار که این آمریکای جهانخوار از پای نخواهد نشست و در برابر انقلاب اسلامی ما قد علم خواهد کرد. ما بایستی از همان اوایل انقلاب شکوهمند اسلامی که انقلاب پیروز گشت که آمریکای جهانخوار این جرثومه [ی] فساد، توسط یکی از دست نشاندگان خود به کشور ما حمله خواهد کرد.
#یاد_شهدا_صلوات
@Dastan1224
شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان میداد ، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان میکرد.
روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست میداشت.
شیخ همواره طوطی را محبت میکرد و او را در درسهایش حاضر میکرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا الله.
طوطی شب و روز لااله الا الله میگفت اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه و نوحه میکند.
وقتی از او علت را پرسیدند گفت طوطی به دست گربه کشته شد.
گفتند برای این گریه میکنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم.
شیخ پاسخ داد من برای این گریه نمیکنم.
ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آنقدر فریاد زد تا مرد . با آن همه لااله الاالله که میگفت وقتی گربه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد.
زیرا او تنها با زبانش میگفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
سپس شیخ گفت:
میترسم من هم مثل این طوطی باشم تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم.
زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است.
@Dastan1224
🔰سه توصیهی شهید حاج قاسم سلیمانی به یکی از نوجوانان اقوام ایشان
✅مهدی جان!
۱. تمام کسانیکه به کمالی رسیدند خصوصا کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم میتواند باشد، منشأ همه آنها سحر است. سحر را دریاب نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آنرا با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب میشود به آن تمسک یابی.
۲. زیربنای تمام بدیها و زشتیها دروغ است.
۳. احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً پدر و مادر؛ به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد میکنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد.
قاسم سلیمانی
@Dastan1224
🌼 و اما سیزده بدر
فقط رفتن به طبیعت نیست !!
#سیزده_بدر_یعنی :
دور کردن صفات بد ، کینه ها،
زشتی ها و دشمنی ها از خودمان
امسال که باید برای سلامت جان خود
{ در خانه بمانیم }
بیاییم در این روز روح خودمان
را پاک کنیم هوای تازه و با طراوت
برای روح و رفتارمان تجویز کنیم
و بِدَر کنیم تمام رفتار های بدِ
خودمان را سخت نگیریم،
امسال این مدلی باشد بهتر است
به جایی بر نمی
@Dastan1224
✍استاد فاطمی نیا:
عده ای از لغويون در مورد لغت رمضان ميگويند در هرکلمه ای که حروف "ر م ض" به کار رفته باشد، معناي حرارت از آن استفاده ميشود. حال باید بررسی شود رابطه ماه رمضان و معنای حرارت چیست؟
یکی از احادیث شریفه این معنا را بیان میکند و میفرماید:《سمي رمضان رمضان لانه يحرق الذنوب》ماه رمضان ، رمضان نامیده شد چرا که گناهان را میسوزاند و آن را ازبین
@Dastan1224
💌 محبوبهای ما چگونه هستند؟
دنیا محل آشنایی و خواستگاری است و آخرت، محل وصال است و زندگی. ما در این دنیا بناست ببینیم و بپسندیم و در آخرت میتوانیم آنچه را در دنیا پسندیدهایم، بطور کامل به دست بیاوریم. حالا ببینیم در حال علاقهمند شدن به چه چیزهایی هستیم. امیدوارم محبوبهای ما در عالم آخرت در دوزخ نباشند.
«استاد پناهیان»
@Dastan1224
#یک_داستان_یک_پند
✍گویند: پادشاهی برای شکار به صحرا رفت. پیرمردی را در بیابان در چادری دید که چند گوسفند داشت، به خیمه او رفت تا قدری از آفتاب دور شود. چند کیسه زر به او داد و گفت: این زرها بستان و در شهر خانه و کاری برای خود پیدا کن. پیرمرد گفت: نمیخواهم. گفت: ده کیسه طلای دیگر بدهید تا خیالش راحتتر شود. گفت: نمیخواهم. شاه با تعجب گفت: چرا نمیخواهی؟ پیرمرد گفت: ده سال پیش روزی یک گوسفند از من تلف شد هنوز غصه میخورم، اگر این همه پول را از من بدزدند من دیوانه میشوم. اگر در این دنیا دزد هم نبرد، با مرگ من از من دزدیده میشود. وقتی تلخی سلب نعمت را اندیشه میکنم شیرینی برای بدست آوردن آن از من زایل میشود.
@Dastan1224
✨﷽✨
✍فکرشو میکردین دلتون برای رفتن تا سر کوچه تنگ بشه؟ یا برای خوردن بیدغدغه یه تیکه نون سالم؟ برای بغل کردن بچههاتون بدون نگرانی از انتقال ویروس؟ برای ملاقات و گفتگوی ساده با پدر و مادر؟
آدم فکر میکنه اینها که همیشه هستند، ولی وقتی این چیزا رو از دست میدیم و یا برامون سخت میشه تازه میفهمیم که زندگی بدون این چیزا رو دوست نداریم. خیابون بدون ترافیک رو دوست نداریم وقتی میدونیم بقیه از هراس بیماری توی خونه موندن. خیلیهامون بغض کردیم با دیدن خیابونهای خلوت شب عید، مغازههای خالی و... شاید کرونا یادمون بندازه که انسانیم! شاید یادمون بندازه که در برابر حال همدیگه مسئولیم! یادمون بندازه که حالِ بدِ تو باید دغدغه من هم باشه، چون ممکنه فردا به من هم سرایت کنه!
🔹 شاید دوباره یادمون بندازه که انسانیم و آفریده شدیم برای مهربانی کردن، برای لذت بردن، برای ساختن و جلو رفتن و تبدیل کردن دنیا به جایی بهتر برای زندگی.
🔺روزگار جالبی نیست، ولی زمان خوبیه که یه کمی بیشتر، به جایگاه و شأن انسانی فکر کنیم!
↶【به ما بپیوندید 】↷
_____________
@Dastan1224
✍ #حکایت
روزی گدایی به دیدن درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است.
گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: «این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیدهام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.»
درویش خنده ای کرد و گفت : «من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم.»
با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند.
بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: «من کاسه گداییام را در چادر تو جا گذاشتهام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.»
درویش خندید و گفت: «دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفتهاند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند.»
در دنیا بودن، وابستگی نیست.
وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود به آن وارستگی میگویند.
@Dastan1224
🔴فضيلت ميهمان بر ميزبان
محمّد بن قيس حكايت كند:
روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم : سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم ، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما غذا مى خورند.
امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است ، كه تو بر آن ها دارى .
اظهار داشتم : فدايت شوم ، چنين چيزى چطور ممكن است ؟!
در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم ؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم ؛ و پذيرائى و انفاق مى نمايم !!
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مى شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت .
📚محجّة البيضاء: ج 3، ص 33.
@Dastan1224
ماجرای آن ماهی که از اعماق زمین به دست یار امام حسن عسکری(ع) رسید
ابوجعفر طبری نقل کرد: روزی در محضر پر فیض امام حسن عسکری(ع) نشسته بودم، از حضرت تقاضا کردم و عرضه داشتم : یا بن رسولاللّه! چنانچه ممکن باشد یک معجزه خصوصی برای من ظاهر سازید؟ تا آن را برای دیگر برادران و دوستان هم مطرح کنم، امام(ع) فرمود: ممکن است طاقت نداشته باشی و از عقیده خود دست برداری، به همین جهت سه بار سوگند یاد کردم بر اینکه من ثابت و استوار خواهم ماند. پس از آن ناگهان متوجّه شدم که حضرت زیر سجّاده خود پنهان شد و دیگر او را ندیدم، چون لحظهای از این حادثه گذشت، حضرت ظاهر شد و یک ماهی بزرگی را که در دست خود گرفته بود به من فرمود: این ماهی را از عمق دریا آوردهام و من آن ماهی را از حضرت گرفتم و رفتم با عدهای از دوستان طبخ کرده و همگی از آن ماهی خوردیم که بسیار لذیذ بود
📚چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی
@Dastan1224