eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
➣ 🌷آیت الله تقـــــوایی: در نگویید این کار کوچک است اگر می توتید حتــما جــلوی آن را بگیرید. دنبال به هیچ وجه نروید شـیطان از یک دریجه کوچک وارد مـیشود ولی کارهای بــزرگ انجام می دهـــــد. @Dastan1224
ماجرای آن ماهی‌ که از اعماق زمین به دست یار امام حسن عسکری(ع) رسید ابوجعفر طبری نقل کرد: روزی در محضر پر فیض امام حسن عسکری(ع) نشسته بودم، از حضرت تقاضا کردم و عرضه داشتم : یا بن رسول‌اللّه! چنانچه ممکن باشد یک معجزه خصوصی برای من ظاهر سازید؟ تا آن را برای دیگر برادران و دوستان هم مطرح کنم، امام(ع) فرمود: ممکن است طاقت نداشته باشی و از عقیده خود دست برداری، به همین جهت سه بار سوگند یاد کردم بر اینکه من ثابت و استوار خواهم ماند. پس از آن ناگهان متوجّه شدم که حضرت زیر سجّاده خود پنهان شد و دیگر او را ندیدم، چون لحظه‌ای از این حادثه گذشت، حضرت ظاهر شد و یک ماهی بزرگی را که در دست خود گرفته بود به من فرمود: این ماهی را از عمق دریا آورده‌ام و من آن ماهی را از حضرت گرفتم و رفتم با عده‌ای از دوستان طبخ کرده و همگی از آن ماهی خوردیم که بسیار لذیذ بود 📚چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی @Dastan1224
🟣 بعضی از مردم، وظایف شرعی‌شون رو با کوچک‌ترین بهانه‌ای کنار می‌ذارن. 🔸 چون خدا حاجتم رو نداد، نماز نمی‌خونم! 🔸 چون فلان پیش‌نماز گرفتاری‌م رو برطرف نکرد، دیگه پشتش نماز نمی‌خونم! 🔸 چون نتونستم غسل کنم، نماز نخوندم! 🔸 چون خجالت کشیدم، غسل واجب رو ترک کردم! 🔸 چون درس یا امتحان داشتم، روزه نگرفتم! 🔸چون کارت دعوت داده بودن، به مجلس گناه رفتم! 🔸 چون همسرم خواسته، این‌طوری لباس می‌پوشم! 🔸 چون توی محیط کار حقوق کافی نمی‌دن، سوءاستفاده و کم‌کاری می‌کنم! 🔸 چون از بعضی مذهبی‌ها بدرفتاری دیدم، مذهب رو کنار گذاشتم! 🔸 چون زندگی‌م تأمین نمی‌شد، به دنبال مال حرام (ربا، رشوه، کم‌فروشی) رفتم! 🔸 و... 📛 در حالی که اینا هیچ کدوم قابل‌قبول نیست. 👌 برو خجالت بکش، آدم مؤمن از این حرف‌ها نمی‌زنه. ➥ | شیخ احمد ڪـافی @Dastan1224
آیت الله (ره) : برای تحصیل حضور قلب (در نماز) ، باید در طی روز چشم و گوش و زبان خود را کنترل کنیم. ° بدون مواظبت ، حضور قلب حاصل نمی شود° آیت @Dastan1224
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔹 به خدا پناه می‌بریم! 🔸خدا تنبه بدهد که از ثقلین(قرآن و عترت) دست برنداریم. چون از آنها دست برداشتیم، این بلاها بر سرمان آمد. 🔹ما باید دایره‌ای از قرآن و توسلات وضع کنیم که محیط بر اهل ایمان گردد و آنها را حفظ کند. ⚠️مبادا راه را گم کنیم، به خدا پناه می‌بریم! 🔻تمام بلاها از اهل کفر است، [ولی] باز هم برای نجات به آنها پناه می‌بریم! به دشمن‌های خدا پناه می‌بریم! 📚 در محضر بهجت، ج۲، ص۲۳۸ @Dastan1224
🟣 عبادی از حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ▫️ در طاعت و خدمت او، هر قدر کوشا باشیم به همان درجه، متقرب و منتفع به قرب(بهرمند از تقرب) خواهیم بود. ▫️ باید بدانیم که هدف باید این باشد که تمام عمر، صرف در یاد خدا و طاعت او و عبادت باشد، تا به آخرین درجه قرب مستعد خودمان برسیم، و گرنه بعد از آنکه دیدیم بعضی، به مقامات عالیه رسیدند و ما بی‌جهت، عقب ماندیم، خواهیم شد. 📚 به‌سوی محبوب، ص ۴٩ (منتخبی از فرمایشات و نکات اخلاقی حضرت آیت‌اللّٰه بهجت قُدّس سِرّه) @Dastan1224
☆بسم رب الزهرا☆ ! 🍃واژه ایی که این روز ها، آدمیان به سادگی از آن بهره برده و کم اَرج، نشانش می دهند. این حس، است و کنون، به بازیچه گرفته شده😪 🍃میدانی چرا میگویم پاک؟ چون ویژگی هایش، ارمغانی است برای روح تشنه ی ما. مثلا انسان عاشق، آرام است چرا که عشق، آرامش می دهد و آدمی را مهربان می کند. عشق، آدمی را صبور می کند و این ویژگی هایش، می ماند برایت تا اخر عمر. 🍃چرا که عشق، جاوید است البته نه از نوع زمینی اش چرا که آدمیان، فانی اند و آمال دنیایی نافرجام. این جاست که باید عاشق یک چیز والا و جاوید شوی و چه چیزی متعالی تر از پروردگار🙃 🍃یکی از این ویژگی های این عشق این است که این انسان عاشق پیشه، که در کنار عشقش به همه چیز رسیده است، به جای پرداختن به دیگران، تنها غرق در لذت بردن از معشوقش به حسن او می اندیشد و دوری از او باعث بی حوصلگی اش میشود🌹 🍃اگر عاشق خدا شوی، هرگز از او دور نخواهی شد. برای همین همیشه با نشاط و انرژی هستی، اما اگر این را برای عاشقی کردن انتخاب کنی، اشتباه بزرگی مرتکب شده ای، چرا که بشر، بالاخره روزی می رود و عاشق هم می ماند با یک عالم کمبود😓 🍃حال، چگونه می شود شد؟ می دانی، هر چیزی آدابی دارد وبدون مقدمات، نمی شود یک شبه عاشق خدا شوی. 🍃راه عشق این است عزیز من، اول «عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ»، بعد «فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْیُنِهِمْ»،و بعد، عشق می‌آید. عظمت خدا که نزدمان بالا رفت، اندک اندک، هم می‌شود. 🍃حال، چه‌کنیم تا عظمت خدا در دل‌مان بالا برود؟ هر که می‌خواهد خدا در دلش عظمت پیدا کند، بایستی را انجام دهد. با اطاعت، خدا در دل عظمت پیدا می‌کند. بعد عشق می‌آید، خوشی می‌آید. خیلی ساده! 🍃گویی از همین رو است که پسرکی که هنوز، کودک می نمایاند، پایش باز میشود به . شاید او راه تقرب به خدا را بهتر از من و تو آموخته. شاید او عاشقی کردن را زیباتر از من و تو بلد است. شاید او با آن سن کمش، بصیرتی پیدا کرده از . 🍃خلاصه بخواهم بگویم، می شود عاشق باش اما نه عاشق هر کسی. عاشق کسی باش که ارزشش را داشته باشد و تا آخرین لحظات این عمر، در قلبت جاودانه. 🍃عاشق خدا باش، چرا که عشق رازیست که تنها به باید گفت♡ ❤️ پ.ن : گذری بر سخنان حاج اقا پناهیان ✍️نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۹ بهمن ۱۳۶۱ 🥀مزار شهید @Dastan1224
📚 شرط ازدواج مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.» مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.» سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت! زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی. @Dastan1224
خودخواه نه، اما عاشق خودتان باشید! وقتی آدم عاشق خودش باشد خودش را اولویت قرار میدهد دو دستی خودش را محکم میچسبد به این راحتی ها فرو نمیریزد چون یک خودش را دارد که عاشقانه دوستش دارد و اجازه نمیدهد که بشکند ... @Dastan1224
✨ بقاء صورت معنویه عبادات در جهان دیگر ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🌿بدانند که طاعات، عبادات، مقرّبات، اینها یک چیزی نیست که به واسطۀ اینکه [مثلاً] این اتاق خراب شد، آنها هم از بین بروند؛ [یا اگر] این بدن از روح منفصل شد، آنها هم بروند! 🔹آنها باقی و ثابت هستند؛ بلکه یک صورت معنویه‌ای در آنجا از اینها، برای هر فردفرد، ظاهر خواهد شد. مبادا غفلت کنید! 📚رحمت واسعه، ویراست ٣، ص٩١ @Dastan1224
آیت الله بهجت :🌺 دربین تمام مستحبات ، دو عمل است که بی نظیر می باشد و هیچ عملی به آنها نمی رسد. ۱- نماز شب ۲- گریه بر امام حسین علیه السلام آ @Dastan1224
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔴حیف است از این بازار(دنیا) عبور کنیم و به‌جای بهره‌برداری، اضرار(زیان) بر ما وارد شود. در محضر بهجت، ج۱، ص ۲۴ @Dastan1224
🍃راه خلاص از گرفتاری‌ها منحصر است به دعا در خلوت برای فرج ، برای فرج ولی‌عصر (عج) ، نه دعای همیشگی و لقلقه زبان، بلکه دعای با خلوص و صدق نیت و همراه با توبه آیت @Dastan1224
این داستان فوق العاده زیباس حتما بخونیدش🙏 🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. 🔹پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. 🔹دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا. 🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. 🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. 🔹پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. 🔹پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد! همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. بیایم برای عزیزان پر کشیده از دنیا با دعا و اعمال صالح برای آنها صدقه باشیم و قدر عزیزان در حال حیات زندگیمون رو بیشتر بدونیم...❤️ @Dastan1224
این داستان فوووووق العادس دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ یک دفعه کلاس از خنده ترکید ... بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی . او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند . او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم . پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت: برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟ همسرم جواب داد :من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم . و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید. تئودور داستایوفسکی عظمت در دیدن نیست عظمت در چگونگی دیدن است ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Dastan1224
✍استاد قرائتی بگیم: خدایا خیر بده! نگو اینو می‌خوام، خدایا این دختر نصیب پسر من بشه، این پسر نصیب دختر من بشه، این شغل، این ماشین و ... رو می‌خوام. به خدا نگید، چه و چه... بگید: «خیر» قرآن یک آیه داره، میگه: گاهی وقت‌ها یک چیزی رو خوب می‌دونی ولی به ضررته! خیال می‌کنی خیره اما به ضررته. خیر از خدا بخواید. ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ @Dastan1224
✅یک نکته از قرآن ✍استاد قرائتی: شكل و قيافه‌ افراد، معيار شناخت صحيح نيست، چه بسا قيافه‌ای كه مردم از آن می‌گريزند، ولی از اوليای خدا باشد «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً» 📚آیه ۱۸ سوره کهف ┄┅┅❅💠❅┅ @Dastan1224
✍آیت الله بهجت(ره) : در بالای ایوان طلای امیرالمومنین نوشته شده است؛ رسول خدا فرمود: اگر همه مردم به محبت علی گرد می آمدند هرگز خداوند آتش جهنم را نمی آفرید. 📚رحمت واسعه @Dastan1224
🌺🍃آیت الله بهجت(ره) ؛ فردای قیامت که هیچ چیز از انسان نمیخرند ؛ اشک بر سیدالشهداء را مثل دانه ی مروارید برایش نقد میکنند🌺🍃 💠صل الله علیک یا @Dastan1224
💠علامه طباطبایی رحمة الله علیه می فرمایند: ❤️ هرگاه میان مشکلات قرار گرفتید سیل صلوات را بیندازید زیرا آن سیل حتما این مشکل را با خود می برد @Dastan1224
🌱🕊 ⭕️👈حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 گویند: ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا می‌ڪنند. به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد. یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند. ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟ گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا می‌ڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت. دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه @Dastan1224
ما دولت تسلیم و رضا می طلبیم راهی سوی اقلیم بقا می طلبیم اندر دو جهان ، عزت و اقبال و نجات از فیض ولایت رضا می طلبیم (ع)✨🌺 🌺 @Dastan1224
مردی در راه بازگشت به خانه بود که در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی گرسنه تقسیم میکند نزدیک رفت و پرسید چرا غذایت را به این حیوان نجس میدهی کودک سگ را بوسید و گفت از نظر من هیچ حیوانی نجس نیست این سگ نه خانه دارد،نه غذادارد،هیچکس را ندارد اگر من کمکش نکنم میمیرد مرد گفت سگ بی خانمان در همه جا وجود دارد آیا تو میتوانی همه آنها را از مرگ نجات دهی آیا تو میتوانی جهان را تغییر دهی پسر نگاهی به سگ کرد و گفت کاری که من برای این سگ میکنم،تمام جهانش را تغییر میدهد... @Dastan1224
صلوات خاصه حضرت امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِکَ . ع ❤️السݪام‌علیڪ‌یا‌علۍ‌ابن‌موسۍ‌الرضا🕌 التماس دعای فرج کمی @Dastan1224
امام علی(ع): 🔹زیانکار کسی است که عمر خود را ساعت به ساعت بیهوده از دست می‌دهد. 📚بحار:78:152 @Dastan1224
📚داستان کوتاه مردی نابینا درون قلعه‌ای گرفتار شده بود و نومیدانه می‌کوشید خودش را نجات دهد. چاره را در این دید که با لمس‌کردن دیوارها دری برای رهایی پیدا کند. پس گرداگرد قلعه را می‌گشت و با دقت به تمام دیوارها دست می‌کشید. همچنان که پیش می‌رفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد. ناگهان برای لحظه‌ای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش می‌کرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا می‌توانست رهایی‌اش را به ارمغان آورد، پس به جستجویی بی سر انجامش ادامه داد. بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه گاه تلنگری شبیه خارش دست، لذت‌های گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم @Dastan1224