فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
اگر دنیا را بخواهیم، باید ناصر حقیقی را
@Dastan1224
✨﷽✨
🔆فایده صلوات ما بر اهل بیت
🌕مرحوم علامه طباطبايي فرمودند:
1️⃣نخست اينكه ما با صلوات چيزي از خود اهدا نمي كنيم، بلكه به خدا عرض مي كنيم و از او مي خواهيم كه بر پيامبر و خاندانش رحمت ويژه بفرستد.
2️⃣اينكه گرچه اين خاندان به صلوات ما احتياجي ندارند؛ ولي به خداي سبحان نيازمند هستند و فيض الهي بايد به صورت دائم بر آنها نازل شود.
✅ما با اين صلوات، در واقع خود را به اين خاندان نزديك كرده ايم؛
🔅مثال : اگر باغباني در باغي كه همه گلها و ميوه هايش مِلك صاحب باغ است، كار مي كند و از صاحب باغ حقوق مي گيرد، روز عيد دسته اي از گلهاي باغ تهيه كند و به حضور صاحب باغ ببرد،
⁉️ آيا عمل او موجب نزديكي به صاحب باغ نمي شود؟ اين عمل نشانه ادب باغبان است.
⬅️صلوات هم ادب ما را ثابت مي كند، در غير اين صورت ما از خود چيزي نداريم، بلكه از خداي سبحان مسئلت مي كنيم كه بر مراتب و درجات اين بزرگواران بيفزايد كه همين عرض ادب موجب تقرب ما مي شود.
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : ویژگی عدد چهل
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عابدینی
کمی تا بهجت🌷
@Dastan1224
✨﷽✨
✅سنگِ وجودمان را بشکافیم تا مهر خدا را ببینیم
✍️چوپانی عادت داشت در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه با استفاده از آنها آتش درست میکرد و برای خود چای آماده میکرد. هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است، سرد است اما دلیل آن را نمیدانست.
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد، سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد.
رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود، شکر کرد و گفت: خدایا، ای مهربان، تو که برای کِرمی این چنین میاندیشی و به فکر آرامش او هستی، پس ببین برای من چه کردهای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.
@Dastan1224
✨
✅ دعای مادر و زنده شدن فرزند جوان
✍ آقای محمد حسین قمشهای در نجف اشرف به (ازگور گریخته مشهور بود ) و خود در این رابطه می گفت در سن 18 سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا شدم در ایام مریضی مقدار زیادی انگور خوردم و از این رو مرضم شدیدتر شد تا اینکه از دنیا رفتم در همان حال می دیدم که افراد حاضر در منزل گریه می کردند و مادرم آمد و به آنان گفت کسی به جنازه فرزندم دست نزند تا برگردم . دیدم قرانمجید را برداشت و به پشت بام رفت با تضرع و زاری به درگاه پروردگار متعال قرآن کریم و آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام را شفیع قرارداد.
پس از چند لحظهای روح به بدنم برگشت و چشمانم را باز کردم و با نگاه به اطرافیان دنبال مادرم میگشتم ولی او را بین آنها نمی دیدم از این رو به افراد حاضر در منزل گفتم به مادرم بگویید بیاید که خداوند مرا به آقا امام حسین علیه السلام بخشید. مادرم را خبر کردند وقتی مادرم آمد مسائلی را که اتفاق افتاده بود به او گفتم مبنی بر اینکه دونفر نورانی که لباس سفید بر تن داشتند نزد من آمدند و یکی از ایشان وقتی دست بر پایم کشید درد پایم راحت شد و دستش را به هر عضوی از بدن میگذاشت درد آنجا راحت می شد و یک دفعه دیدم تمام اهل خانه را که می گریند . و هر چه خواستم به ایشان بفهمانم که من راحت شدم نتوانستم تا اینکه آن دو نفر مرا در حالی که بسیار خوشحال بودم به بالا میبردند ولی در بین راه شخصی والامقام و نورانی آشکار شد و به آن دو فرمودند در اثر توسل مادرش ما سی سال عمر به او بخشیدیم او را برگردانید.
آنانیکه او را میشناختند و این داستان زندگی اش را از خودش شنیده بودند در سال سی ام منتظر رحلت او بودند و درست سر سی سال در نجف اشرف مرحوم شد
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠⚠صحبت های تکان دهنده #آیت_الله_بهجت؛ #بشناسید این هایی که اینکارها را میکنند... فردا نگید نه نمیدانستیم...نمیشناختیم!!! خودی ها را بشناسید..خدایی ها را بشناسید..
🔴سخنان آیت الله بهجت(ره)👆درباره #فتنه سال 78 #اصلاح_طلبان درکنفرانس برلین برای #براندازی_نظام
❌در این کنفرانس؛ مدعیان #اصلاحات به دعوت سبزهای آلمان در آن شرکت کردند و « #اکبر_گنجی » آنجا از به #موزه سپرده شدن امام خمینی گفت..
🔵 طلاب حوزه علمیه به نشانه اعتراض در مسجد آیت الله بهجت(ره) تجمع کردند...و سپس آیت الله بهجت در این باره سخنرانی نمودند..
⚠️چه باید بکنیم، در ابتلائات #داخلیه و #خارجیه؟؟
ما اگر خودمون رو اصلاح می کردیم، به این #بلاها مبتلا نمی شدیم...
🔴ما اگر خدا ترس بودیم، از ما میترسند کسانی که اصلا نمیدانستند ما که هستیم و چکاره هستیم..چرا که اون موقع غضب ما، غضب خداست..
باید خودمان را #اصلاح کنیم...اگر اصلاح نکنیم، موانع هم اگر رفع شود، موقتی رفع می شود.
@Dastan1224
⚠️ #تلنگر...
✍بردبار باش..
💠 کیف های توی کیف فروشی ها اگر خوش فرم و خوش قواره اند به خاطر این است که پر از کاغذباطله اند.
💠 اگر آن کاغذ باطله ها را بیرون بریزی از فرم و قیافه می افتند و کاغذها هم دیگر زباله اند و باید دور ریخته شوند.
💠خشم و عصبانیت شبیه همان کاغذ باطله است.
💠 اگر فرو ببری شکل و شخصیت پیدا می کنی و اگر بیرون بریزی از شکل و شخصیت و معنویت میافتی...
✅ این است که قرآن کریم دعوت به #فرو_بردن_خشم دارد و می فرماید:
🍃الکاظِمینَ_الغَیظِ.🍃.
فرو برندگان خشم
(آل عمران134)
@Dastan1224
✍علامه #حسن_زاده آملی:
بزرگان ما فرموده اند شب و روزى يك بار محاسبه داشته باش ، در يك وقت معين به محاسبه بنشين و نفس را به حساب بكش كه روزت را به چه نحو گذرانده اى !؟ ببين كه خرج و دخل روزانه ات چيست؟
ببين كه اقبال و اِدبارت و صواب و ناصوابت تا چه اندازه بود !؟ بر محاسن شاكر باش و از مقابح تائب . مرد حساب باش كه دار ، دار حساب است ، در #نظام_احسن عالم يك ذره بى حسابى نيست...
@Dastan1224
🌹#داستان_آموزنده
یکی از اقوام امام سجاد علیه السلام، نزد حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد.
حضرت در جواب او چیزی نفرمود؛ هنگامی که آن شخص از آن مجلس رفت، حضرت به اهل مجلس فرمود: آنچه را که این شخص گفت شنیدید؛ الان دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا به دشنام او بشنوید.
آنان گفتند: ما همراه شما میآییم ولی دوست داشتیم که جواب او را میدادید.
حضرت حرکت کردند و این آیه شریفه را میخواندند: «آنان که خشم خود را فرو نشانند و از بدی مردم درگذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(آلعمران آیه134)
راوی این قضیه میگوید: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت با او به خوبی برخورد خواهد کرد.
هنگامی که حضرت آمدند به منزل آن شخص رسید او را صدا زدند و فرمودند به او بگویید علی بن الحسین است.
چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای انتقام و جواب دادن دشنامها آمده است!
حضرت تا او را دیدند فرمودند: ای برادر تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه از بدی گفتی در من است از خداوند میخواهم که مرا بیامرزد، و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند ترا بیامرزد.
آن شخص چون این سخنان را شنید و برخورد امام را مشاهده کرد، میان دیدگان حضرت را بوسید و گفت: آنچه من گفتم در تو نیست، و من به این بدیها سزاوارترم.
@Dastan1224
🔴 همراهی عمل صالح و عمل زشت
✍ قاضی سعید قمی به نقل از مرحوم شیخ بهایی میگوید: در اصفهان رفیقی داشتم که خیلی وقتها به قبرستان میرفت و بر سر مزاری به دعا و تفکر مشغول میشد. روزی دیدمش رفتم. از او پرسیدم: در قبرستان چیز عجیبی ندیده ای؟ گفت: چرا دیروز جنازه ای را آوردند و در گوشه ای به خاک سپردند. پس از مدتی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیایی نبود. متحیر شدم و به اطراف نگاه کردم ببینم این بو از کجاست. ناگهان صورت جوانی بسیار زیبا را دیدم که با لباسی فاخر نزدیک همان قبر رفت و ناگهان ناپدید شد.
طولی نکشید که بوی گند بسیار متعفنی به مشامم رسید که تا به حال چنین بویی به این بدی را نبوییده بودم. ناگهان سگی را دیدم که بوی گند از او بود. او هم به طرف همان قبر رفت و یکدفعه ناپدید شد. در همین لحظات تحیر و تعجب دیدم همان جوان زیبا و معطر با حال بد و مجروح از قبر خارج شد و از همان راهی که آمده بود بر گشت. دنبال او رفتم و از او خواهش کردم حقیقت حال را برای من بگوید.
گفت: من عمل صالح این مرد بودم و مأمور بودم با او باشم. ناگاه سگی را که دیدی آمد که او گناهان و عمل زشت او بود. و چون اعمال زشتش بیشتر بود، بر من غلبه کرد و نگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً با او هست تا پاک شود و نوبت من فرا رسد تا بتوانم با او باشم.
شیخ بهایی بعد میفرماید: این مکاشفه صحیح است، چرا که مسألة تجسّم اعمال و به صورتهای مناسب آخرتی درآمدن، از عقاید مسلّم ماست.
گندم از گندم بروید جو ز جو
این همان مطلبی است که بارها عرض شد که بهشت و جهنم را از جای دیگر برای ما نمی آورند. ما با خود از اینجا میبریم و همین اعمال خوب یا بد ما مصالح بهشت و جنهم
@Dastan1224
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
تامل داره این حکایت
حکایت نموده اند که در روزگاران قدیم، الاغهای دِه، از پالان دوزشان بسیار ناراضی بودند.
زیرا پالانی که برایشان میدوخت پشت شان را زخمی میکرد. در نهایت تصمیم گرفتند که جایی جمع شوند و دعایی بکنند تا شاید پالان دوز دیگری به ده شان بیاید.
از آنجا که دل صاف و ساده ای داشتند، دعاهایشان قبول درگاه آمد و پالان دوزی جدید وارد دهشان گشت... اما چه فایده که این پالان دوز هم لنگه همان پالان دوز سابق... نه تنها پالان راحتی بر تن خر ها نمیدوخت، بلکه از مواد اولیه پالانها نیز کم میگذا...شت و اینبار نه تنها پشتشان زخمی میشد، بلکه به جای دیگرشان نیز فشار می آمد. بازهم تصمیم گرفتند که جمع شوند و برای آمدن پالان دوز جدید دعایی بکنند.
این دفعه نیز به لطف دل پاک و بی غل و غششان، دعایشان مقبول گردید و پالان دوز جدید هم آمد، اما صد افسوس، و چه فایده.... این یکی به غیر از دوخت بد و دزدی از مواد اولیه ی پالانها، از صاحبان خرها خواسته بود که خرها را در گرسنگی نگهدارد تا شاید پالانها به تنشان اندازه شود... و اینبار نه تنها پالان شان راحت نبود و پشتشان همچنان زخمی، بلکه دلسوخته و از کرده پشیمان، که چرا قدر همان پالان دوز اولی را ندانسته و ناشکری کرده بودند... خلاصه .... هی جمع شدند و هی دعا کردند و این پالاندوز آمد و آن پالاندوز رفت
اما زخم پشتشان خوب نشد که هیچ بدتر هم شد.
تا اینکه تصمیم گرفتند جمع شوند و این بار نه برای رهایی از پالان دوز بلکه برای رهایی از خریت خود دعایی بکنند!!
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا عالی
🎬موضوع: الماس در لجن
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخورد امیرالمومنین با مردان کوفه :
شما خجالت نمی کشید
خدا لعنت کند کسی را که غیرت ندارد ..
🎙استاد #عالی
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
👈اول تعقل بعد توکّل !
شخصی آمد پیش پیامبر و شترش را
ول کرد. پیامبر فرمود که شتر ات کو؟
گفت: به خدا سپردم!
پیامبر فرمود:
اعقل البعیر ثم توکّل؛
اول شتر را ببند بعد توکل کن.
بعضی ها فکر می کنند توکل یعنی
بی محابا کار کردن. عقلانیت را بکار ببر
و تا آنجا که می توانی اندیشه ات را
فعال کن، توکل هم بکن.
نه اینکه بی فکر و بی حساب کار کن
@Dastan1224
🌹#داستانآموزنده
واقدی میگوید: در یکی از زمانها تنگدستی بمن رو آورد، ناگزیر شدم از یکی از دوستانم که علوی بود در خواست قرض کنم مخصوصاً که ماه رمضان نزدیک شده بود.
نامهای برای آن دوستم نوشتم؛ و او کیسه ای که هزار درهم در آن بود برایم فرستاد.
.
اندکی گذشت که نامهای از دوست دیگری بمن رسید که تقاضای قرض نمود. من آن کیسه هزار درهمی که قرض گرفته بودم را برایش فرستادم تا کمک کارش شود و خداوند گشایشی فرماید.
.
روز دیگر آن دوست علوی و این دوست که کیسه پول را به او دادم، نزدم آمدند و آن علوی پرسید: پولها را چه کردی؟ گفتم در راه خیری صرف کردم. او خندید و کیسه پول را نزدم گذاشت؛ بعد گفت نزدیک ماه رمضان جز این پول نداشتم که برایت فرستادم و از این دوست درخواست پول کردم دیدم همان پول را که برایت فرستادم به من داد که به مهر خودم به کیسه پول زده بودم.
.
حال آمدیم با هم پولها را قسمت کنیم تا خداوند گشایشی فرماید. پول را سه قسمت کردیم و از یکدیگر جدا شدیم.
چند روز از ماه رمضان گذشت پولها تمام شد روزی یحیی بن خالد مرا طلب کرد، چون نزدش رفتم گفت: در خواب دیدم که تو تنگدست شدی، حقیقت حال خود را بیان کن؛ من هم قضایای گذشته خود را نقل کردم، او متعجب از این قضایا شد و دستور داد سی هزار درهم به من بدهند و به دوست علوی و دیگری هم هر کدام ده هزار درهم بدهند و همگان بخاطر قضاء حوائج برادران گشایشی در کارمان
@Dastan1224
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
#طنز
پدری توی بیمارستان نفسهای آخرشو میکشید و سه تا پسرهاش بالای سرش بودند
رو کرد به پسر اولی و گفت : رستوران ها مال تو
رو کرد به پسر دومی و گفت : 4 تا هتل هم مال تو
به پسر آخری هم گفت : عزیزم سوپر مارکت ها هم مال تو. و از دنیا رفت
سه تا پسر شروع کردن به گریه و زاری
دکتر که شاهد ماجرا بود گفت :
صبر داشته باشید فردا پس فردا سرتون به املاکتون گرم میشه و داغتون یادتون میره ،ولی هیچوقت پدرتون رو فراموش نکنین و براش فاتحه و خیرات کنین .
سه تا پسر گفتن : کدوم ملک ؟ کدوم هتل ؟ آقای دکتر پدرمون با نیسان آب معدنی میفروخت کاراشو تقسیم کرد
@Dastan1224
🔴 همراهی عمل صالح و عمل زشت
✍ قاضی سعید قمی به نقل از مرحوم شیخ بهایی میگوید: در اصفهان رفیقی داشتم که خیلی وقتها به قبرستان میرفت و بر سر مزاری به دعا و تفکر مشغول میشد. روزی دیدمش رفتم. از او پرسیدم: در قبرستان چیز عجیبی ندیده ای؟ گفت: چرا دیروز جنازه ای را آوردند و در گوشه ای به خاک سپردند. پس از مدتی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیایی نبود. متحیر شدم و به اطراف نگاه کردم ببینم این بو از کجاست. ناگهان صورت جوانی بسیار زیبا را دیدم که با لباسی فاخر نزدیک همان قبر رفت و ناگهان ناپدید شد.
طولی نکشید که بوی گند بسیار متعفنی به مشامم رسید که تا به حال چنین بویی به این بدی را نبوییده بودم. ناگهان سگی را دیدم که بوی گند از او بود. او هم به طرف همان قبر رفت و یکدفعه ناپدید شد. در همین لحظات تحیر و تعجب دیدم همان جوان زیبا و معطر با حال بد و مجروح از قبر خارج شد و از همان راهی که آمده بود بر گشت. دنبال او رفتم و از او خواهش کردم حقیقت حال را برای من بگوید.
گفت: من عمل صالح این مرد بودم و مأمور بودم با او باشم. ناگاه سگی را که دیدی آمد که او گناهان و عمل زشت او بود. و چون اعمال زشتش بیشتر بود، بر من غلبه کرد و نگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً با او هست تا پاک شود و نوبت من فرا رسد تا بتوانم با او باشم.
شیخ بهایی بعد میفرماید: این مکاشفه صحیح است، چرا که مسألة تجسّم اعمال و به صورتهای مناسب آخرتی درآمدن، از عقاید مسلّم ماست.
گندم از گندم بروید جو ز جو
این همان مطلبی است که بارها عرض شد که بهشت و جهنم را از جای دیگر برای ما نمی آورند. ما با خود از اینجا میبریم و همین اعمال خوب یا بد ما مصالح بهش
@Dastan1224
🦌داستان معروف ضامن آهو
صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی میکند و آهو شکارچی را مسافت معتنابهی به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریففرما بوده است، میاندازد.
✍صیاد که میرود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه میشود. ولی چون آهو را صید و حق خود میداند، در مطالبه آهو پافشاری میکند. امام حاضر میشود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند.
✍شکارچی نمیپذیرد ومی گوید: من همین آهو که حق خودم است را میخواهم و آن وقت آهو به زبان میآید و به عرض امام میرساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنهاند و چشم بهراهاند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم… حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی میفرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار میدهد. آهو میرود و بهسرعت با آهوبچگان باز میگردد و خود را تسلیم شکارچی میکند.
✍شکارچی که این وفای به عهد را میبیند، منقلب میگردد و آن گاه متوجه میشود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و پوزش میطلبد. حضرت نیز مبلغ متنابهی به او مرحمت میفرماید و بهعلاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش میدهند و صیاد را خوشدل روانه میسازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت میداند اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ آشیانه خود میدود.
@Dastan1224
📚 داستان کوتاه
چندی پیش سوار تاکسی شدم.
راننده تاکسی مرد محترمی بود که 60سال سن داشت و بسیارشاد بوداو با مسافران با شادی برخورد میکرد
یکی از مسافران از او پرسید با وجود ترافیک و شغلی که خسته کنندست چطور میتواند شاد باشد
جواب راننده برایم جالب بود.
گفت من 4فرزند دارم
2دختر و 2پسر که همه تحصیل کرده اند در حالیکه هرگز به درسشان رسیدگی نکردم
گفت رمز موفقیتش این بوده که بشدت هوای همسرش را داشته و به او توجه و محبت خاص میکرده و فقط نیازهای همسرش را برآورده کرده است.
گفت همسرش را همیشه خوشحال و راضی نگه میداشت و درعوض همسرش همیشه پرانرژی بود و با تمام قوا به بچهها و منزل و هر کار دیگری رسیدگی میکرد.
میگفت زنها تواناییهای موازی دارند
و میتوانندچند کار را در منزل باهم مدیریت کنند.
کافیست آنها را راضی و خوشحال و تحت توجه و محبت کافی نگه داری تا هر کاری از آنها بربیاید.
او معتقد بود اگر باطری قلب همسرتان را شارژ نگه دارید میتوانید با آرامش به کارتان رسیدگی و باخوشبختی زندگی کنید. چون همسرش از جان و دل، بقیه امور را سرپرستی خواهد کرد.
بنظرمن حق با اوست
رمز موفقیت او میتواند، رمز موفقیت بسیاری از مردها باشد.
زن!موي مش كرده،ابروي برداشته،لبانِ قرمز نيست.
زن!لباسِ سفيدشب باشكوه عروسي
بوي خوشِ قرمه سبزي نيست.
زن!پوكي استخوان،يك زنِ پا بماه،
حال تهوع،استفراغ دردهاي زايمان،
مادر بچهها نيست.
زن!
عصايِ روزهاي پيري،پرستار وقتِ مريضي نیست.
زن!
وجود دارد؛
روح دارد؛
پا به پاي يك مرد، زور دارد.
زن هميشه همه جاحضور دارد.
و اگر تمام اينها يادت رفت، تنها يك چيز را به خاطر داشته باش:
كه هنوز هيچ مردي پيدا نشده
كه بخواهد در ايران جایِ يك زن
@Dastan1224
✨﷽✨
🌹آبروی واقعی در دین چیست؟
🔶آبرو بر دو نوع است:
1🌱آبروی بشر نزد خدا،
2🌱آبروی بشر در نزد بشر.
✍آبروی بشر در نزد خدا در صورت گناه، میریزد و در این حالت است که اعتبار مخلوق در نزد خالق کم میشود و دعای او سخت مستجاب شده و رزق و روزی او کم میشود. که این گناه در صورت اجازه خدا مبنی بر آشکار شدنش در نزد مخلوق، باعث آبروریزی در نزد مخلوق هم میشود.
🔻مثال⇦ کسی رابطه نامشروعی دارد این گناه باعث آبروریزی او نزد خدا میشود و اگر خدا این گناه او را علنی کند، باعث مفتضح و رسوایی آن فرد در بین خلق میشود. اما بسیاری از ما آبرو را از دایره گناه خارج کردهایم و آن را مربوط به عرف و چیزهای بیارزش میدانیم.
🔻مثال⇦ مردی به علت ناتوانی مالی احساس میکند، اگر برای پسرش در تالار عروسی نگیرد، آبروی او خواهد رفت. درحالیکه این موضوع اصلا ربطی به آبرو ندارد.
و انسان، محبوبشدن در نزد مردم و پرهیز از حرف و حدیث آنها را آبرو تلقی میکند؛ که هرگز چنین نیست. بلکه باید تبتل از مردم کند (از مردم ببرد و نظر مردم برای او اهمیتی نداشته باشد) و در اجرای فرمان خدا، حرف و حدیث مردم را وقع و ارزشی ننهد. چون این مرد، تعریف و مصداق آبرو را به درستی نمیداند. لذا از کسی قرض میکند و درحالیکه میداند قدرت بازپرداخت قرض را ندارد، برای حفظ آبرو زیر بار بدهی میرود.
در حالی که نمیداند، بزرگترین آبروریزی قرضی است که انسان از پرداخت آن عاجز باشد. معصیتی بزرگتر از این نیست که انسان، با بدهی و دِین٬ از دنیا برود که بزرگترین آبروریزی است.
@faghatkhoda1397
✍ #حکایت
روزی گدایی به دیدن درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است.
گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: «این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیدهام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.»
درویش خنده ای کرد و گفت : «من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم.»
با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند.
بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: «من کاسه گداییام را در چادر تو جا گذاشتهام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.»
درویش خندید و گفت: «دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفتهاند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند.»
در دنیا بودن، وابستگی نیست.
وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود به آن وارستگی میگویند.
@Dastan1224
♻دلسوزی ملک الموت برای دو نفر♻
💚روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود ، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی ، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟
عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
اولی روزی دریا 🌊طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی⛵️ غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد ، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم ، دلم به حال آن پسر سوخت.
دومی هنگامی که شداد بن عاد ، سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت ، و همه توان و امکانات و💰 ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد
وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب🐎 پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم
آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر مرگ شد.
💟در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام میرساند و میفرماید:
به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم ،
⚫️در عین حال کفران نعمت کرد ، و خودبینی و تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت میدهیم ولی آنها را رها نمیکنیم
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍عارف بزرگی نقل میکرد: در ایام کودکی ده سال داشتم که نماز خواندم. پدرم هرگز نگفت نماز بخوان؛ بلکه از همان کودکی یاد دارم هر وقت با هم بودیم از من سؤالاتی درباره خلقت میپرسید؛ میگفت: پسرم به نظرت این ابرها از کجا به شهر ما آمدهاند؟ چگونه در آسمان پخش نشده و یک جا میمانند؟ چگونه از آب علف میروید و علف به گوشت تبدیل میشود؟!!!
همیشه با این سؤالات سعی داشت در من تفکر به توحید را زنده کند. این احیای توحید در کودکی در ذهن من باعث شد عاشق توحید شوم و عاشق نماز شدم و چون بزرگتر میشدم من بیشتر از پدرم با توحید بحث میکردیم.
سعی کنیم ذهن کودکان خود را از کودکی به توحید فعال کنیم؛ چون کودکی که توحید را نشناسد قطعاً زیاد هم تمایلی به نماز خواندن نشان نخواهد داد. اگر هم نشان بدهد نماز خواندنش ممکن است با ورود کوچکترین شک و تردید سست شود.
والْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَالَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا (58 - أعراف) زمین پاک نیکو گیاهش به اذن خدایش (نیکو) بر آید، و از زمین خشنِ ناپاک بیرون نیاید جز گیاه اندک و کمثمر.
قطعاً کودکی که فطرتش با توحید بیدار نشود مانند زمین خشن و ناپاکی است که در آن نماز و روزه ثمر نخواهد داد. چنین کودکی هر لحظه ممکن است بعد از بزرگی و بلوغ زیر حملههای شیطان عقیده خود را به نماز از دست بدهد. کودکی که با طعام حرام بزرگ شده باشد نیز همین طور است.
چنانچه سالار و سرور شهیدان امام حسین (ع) وقتی از نصیحت اهل کربلا ناامید شدند فرمودند: «من شما را ملامت نمیکنم؛ چون لقمۀ حلالی از گلوی شما پایین نرفته است.»
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@Dastan1224
✨﷽✨
#استاد_قرائتی
✍ پنج سال از زندگی ام گذشته بود، اول زندگى ام بود، بى پول شدم، رفتم خانه استادم گفتم: آقا زمانى كه شما طلبه بوده اى بى پول هم شده اى؟ گفت خيلى، گفتم يك خاطره به من بگو كه حال بيايم؛ گفت: در قم درس میخواندم وارد خانه شدم، خانمم حامله بود، جيغ كشيد كه میخواهم زايمان كنم. يا الله ماما میخواهم . میگفت دويدم توى كوچه ديدم هيچى پول ندارم، رفتم توى خانه، خانمم گفت چه كردى؟ باز آمدم توى كوچه، ديدم هيچى پول ندارم. هى رفتم خانه و آمدم توى كوچه، فكرم به هم ريخت. میگفت آيت الله العظمى بروجردى زنده بود رفتم در خانه را زدم، در را باز كردند خادم گفت چيه؟ گفتم اين نامه را بده به آقا؛ يك نامه نوشتم روى نامه اين آيه را نوشتم «وَهُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا» مريم يكدفعه حامله شد میخواست زايمان كند وحشتش گرفت، خدا گفت: نترس درخت خرما را تكان بده خرما تازه برايت میفرستم. گفتم اين را بده به آقا، گفت آقا رفته بخوابد، گفتم تو را به خدا اگر خوابش نگرفته آنرا بهش بده، گفت باشد. آقا هم ديده بود و خنديد گفت خانمش درد زايمان دارد و پول ندارد زود به او پول بدهيد. به من گفت: آقاى قرائتى بى پولى تو به اينجاها رسيده ؟؟ گفتم حالا حالاها خيالم راحت است من حالا حالاها پول دارم. گاهى وقتها غصه هاى ديگران را هم ببينيد، يك ديوانه توى كاشان بود میگفت همه مردم غصه دارند، اگر غصه ها را از مردم بگيريم بريزيم توى يك میدان، همه مردم میشوند بى غصه، بگوييم اى مردم بى غصه، دور میدان جمع شويد، دنيا جاى غصه است، خودتان يكى از غصه ها را برداريد؛ میگفت مردم دور میدان جمع میشوند نگاهشان به غصه هاى ديگران بيفتد میگويند آقا تو را به خدا غصه ی خودم را بدهيد. يعنى اگر غصه هاى ديگران را ببينيم میگوييم زنده باد غصه خودمان. بنابراين يك جوانى كه میخواهد ازدواج كند وحشت نكند، غصه دارى؟ ديگران هم داشته اند. قرآن میگويد به تو متلك گفتند؟ به تمام انبياء گفتند. اين مشكلات را همه داشته اند...
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@Dastan1224
📚حکایت کوتاه
👈 انوشیروان و پیرمرد
معروف است که انوشیروان ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎنه ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ. روزی ﺩﺭ ﺣﺎلی که اﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ.
شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ میکشد ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺛﻤﺮ ﺩﻫﺪ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ... سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺧﻨﺪﯾﺪ...شاه ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ! باز ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ، اﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍین باﺭ ﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ! مجددا ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ.
پرسیدند چرا با عجله میروید؟ گفت: نود سال زندگیِ پربار و هدفمند، از او مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده و حکیمانه است، پس لایق پاداش است. اگر می ماندم خزانه ام را خالی میکرد...!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@Dastan1224