eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.5هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  تبلیغات پر بازده هادی
💠 دوره آموزشی مجازی شهید ردانی پور💠 🔶با موضوع نقد جریانهای تکفیری وهابیت و مدعیان دروغین یمانی🔶 🔰با حضور اساتید برجسته کشوری 🔰دوره مجازی و بصورت آفلاین 🔰شروع دوره تاریخ(1 شهریور 1401) 🔰باصدور مدرک و تایید آیت الله اراکی 🔰هزینه دوره رایگان و برای عموم آزاد میباشد. 🔷لینک ثبت نام در دوره:👇🏻 🌐: https://survey.porsline.ir/s/oWDOq78 🔷عضویت در کانال اطلاع رسانی دوره :👇🏻 🔰 https://eitaa.com/joinchat/913113266C9849120dd7 🔹جهت سوال،یا کسب اطلاعات : 📞: ۰۹۱۶۶۰۷۹۵۵۲ 🔹یا در ایتا: https://eitaa.com/emi_khaki ⚠️لطفاً در این امر خیر شریک و سهیم باشید.(رسانه باشید)⚠️
♻️🔆♻️🔆♻️🔆♻️🔆♻️ 🎁هدیه ای بسیار ارزشمند آیت الله آقا مجتبی تهرانی (رحمة الله علیه) : من نسبت به هر پنج بچه ای که دارم در پنج نمازی که در شبانه روز می خواندم دعا می کردم: می گفتم خدایا : فرزندم سالم باشد، صالح باشد، خوش روزی باشد، خوش قدم باشد. با این ۴ دعا، دنیا و آخرت را با هم جمع کرده بودم. ضرر هم نکردم. نه در دخترش نه در پسرش الحمدلله. خودم این کار را کردم. ایشان در سخنرانی خود میفرمودند : ... حتماٌ این را یادداشت کن. من کاری که خودم کردم را می خواهم برای شما بگویم و هر کاری که برای بچه های خودم کرده ام را به شما هم یاد می دهم ... فرمودند ما روایت داریم که از امام هشتم است که بعد از هر نماز فریضه، مۆمن یک دعای مستجاب دارد شما بعد از هر نماز واجب هم خودت و هم خانمت از زمانی که می خواهید تصمیم به بچه دار شدن بگیرید تا موقع بارداری و حتی بعد از بارداری و حتی بعد از آن گفتند فرزند بزرگ من 50 سالش هست هنوز دارم این کار را می کنم و فرمودند این کار را بکنید: یک صلوات می فرستی و بعد یک استغفار می فرستی که این فرمایش ایشان هم مبتنی بر روایات است که روایت داریم : بنده اگر حاجت خود را بین دو صلوات قرار دهد خدا حیا می کند که طرفین را که صلوات است اجابت کند و وسط را باقی بگذارد و فرمودند استغفار می کنی و دوباره صلوات می فرستی صلوات دوم را که فرستادی همین طور فارسی می گویی: خدایا اولاد من را و فرزندان من را سالم، صالح، خوش قدم، خوش روزی و عاقبت به خیر قرار بده و بعد از این هم دوباره یک صلوات بفرست. می فرمودند:"من مقید بودم و در همه نمازهایم این کار را انجام دادم و یک بار هم این کار را تعطیل نکردم." ✍تربیت کودک، سیره علما کمی تا @Dastan1224
📚 ✍آیت الله فاطمی نیا : 📱این همه در اینترنت و کتابها میگردی دنبال اینکه آقای قاضی چی گفته آقای بهجت چی گفته، این همه این در و آن در میزنی، چی شد آخر؟ تو هنوز جواب ‎مادرت رو تلخ میدی !!میخوای بشی «سالک» بنده خدا؟! کمی @Dastan1224
🌷 آیت اللہ بهجت(رہ) : ✍ شب که انسان می خوابد ، ملائکه موکل بر انسان ، او را برای نماز بیدار می کنند. و بعد چون انسان اعتنا نمی کند و دوباره می خوابد باز او را بیدار می کنند. دوباره می خوابد ، باز او را بیدار می کنند…این بیداری ها تصادفی و از روی اتفاق نیست ، بلکه بیداریهای ملکوتی است که به وسیله فرشتگان انجام می گیرد. 👌 اگر انسان استفاده کرد و برخاست ، آنها تقویت و تایید می کنند و روحانیت‌ می دهند. وگرنه متأثر می شوند و کسل برمی گردند.اگر از خواب برخاستید آن ملائکه را که نمی بینید ، اقلاً به آنها سلام کنید و تشکر نمایید. 📗 در خلوت عارفان کمی @Dastan1224
❓ سوال از آیت الله بهجت: دچار بیماری قند (دیابت)هستیم باید چکار کنیم؟🍁 هندوانه ابوجهل(حنظل)بخورید البته بسیار کم،زیرا زهر است.🍁🍃 ورق های آسمانی @Dastan1224
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔹فحش و توهین نااهل نباید ما را ناراحت کند، و از راه و مقصد سست و دل‌سرد نماید. 🔸خانه نشستن و عمل به تکلیف کردن، هیچ ناراحتی ندارد، ولی اشتهارِ(معروفیت) باطل و شادی، در صورت عمل بر خلاف تکلیف و وظیفه، خطرناک است و ناراحتی[و پشیمانی] دارد. 📚 در محضر بهجت، ج٢، ص٢١١ آیت9 @Dastan1224
📖راه حلی برای گناه نکردن جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد: من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم كوزه‌اي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد... به يكي از طلبه‌هايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همه‌ي مردم او را كتك بزند. جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟ جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم. عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بی‌آبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم @Dastan1224
📚 روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه می‌گذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی می‌خواست آب بکشد و نمی‌توانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کرده‌ای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد. آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسول‌الله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید. پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آورده‌ای؟ گفت: مردی خوش‌روی، شیرین‌کلام، خوش‌اخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آورده‌ای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدم‌های مبارکش افتاد. گریه می‌کرد و معذرت می‌خواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: 📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم) و تو اخلاق عظیم و برجسته‌اى دارى. @Dastan1224
📚متیل چهل دروغ ما سه تا بردار بوديم. تيت و ريپ و ميانه (وسطي). به شکار رفتيم. تُسولى (نوعى گنجشک کوچک) ديدم روى درختي. تيت تير انداخت و نزد، ريپ تير انداخت و نزد، ميانه تير انداخت و زد. با صد ناله و خس‌خس سينه تسولى را پشت خانه برديم. با صد تا کارد دسته بلند تسول را حلال کرديم (کشتيم). صدمن روغن زرد و زلال از آن گرفتيم.عروسى تيت و ريپ را با آن راه انداختيم با اين وجود مراسم آن تا بهار ماند. خانه ما به سردسير کوچ کرد. چون بازگشتيم، ديديم تخم تُسول از دودکش طويله بيرون رفته است. تخم‌ها را خرمن‌کوبى کردند. صد عدد خروس از آنها به‌وجود آمد. همين دائى جابر را چوپان آنها کردند. دائى جابر روزى نگاه کرد ديد يکى از کره خروس‌ها نيست، به خاله عافيت گفت: 'تا من دنبال خروس بگردم، مقدارى گندم توى آب کن و روى آتش بگذار تا برگشتم بخورم. دائى جابر دنبال خروس رفت. کوه‌ سياه و کوه ‌نور، کوه ‌دنا، کوه‌ خيز و... را دنبال خروس گشت و نديد. دائى جابر تعريف کرد که آمدم همين برم مرغابى (برکهٔ مرغابي: نام منطقه‌اى است حومهٔ دهدشت) چاه خيلى گودى بود که آب خنکى داشت و کبوتران آنجا جمع مى‌شدند، به داخل اين چاه سياه رفتم. سوزنى ديدم و پشکلي، سوزن را در پشکل فرو کردم و بالاى آن رفتم. ديدم در بندر گناوه دارند با اين خروس بارکشى مى‌کنند. به گناوه رفتم و خروس را آوردم و آمدم تنگ پيرزال، ديدم سيل آمد. ايل ساداتى و ايل بابکانى و ايل تامرادى و ايل تاس احمدى و شيخ‌ها و همهٔ ايل‌ها آمده‌اند و نمى‌توانند عبور کنند. آنها را بر پشت کره خروس گذاشتم. کره خروس جفتکى زد و تيزى در کرد و پريد و همهٔ ايلات را از آب عبور داد. 📒متيل چهل دروغ- افسانه‌هاى مردم کهگليويه و بويراحمد ـ ص 86- گردآورنده: حسين آذر شب- انتشارات تخت‌جمشيد، چاپ اول 1379- به‌ نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول 1382 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @Dastan1224
📚 داستان کوتاه مرد ثروتمندی گله‌ای گوسفند داشت، شب‌ها شیر گوسفندان را می‌دوشید و در آن آب می‌ریخت و می‌فروخت. روزی چوپان گله به او گفت: ای مرد، در کارت خیانت نکن که آخر و عاقبت خوشی ندارد. اما آن مرد به حرف چوپان توجه نکرد، یک روز که گوسفندانش در کنار رودخانه مشغول چرا بودند، ناگهان باران تندی درگرفت و سیلی بزرگ روان شد و همه گوسفندان را باخود برد. مرد ثروتمند گریه و زاری کرد و بر سر و روی خود زد که خدایا، من چه گناهی کرده‌ام که این بلا بر سرم آمد؟ چوپان گفت: ای مرد، آن آبها که در شیر می‌ریختی اندک اندک جمع شد و گوسفندانت را برد. آری، سزای کسی که کم فروش و گران فروشی می‌کند، همین است... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @Dastan1224
📚 داستان کوتاه تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند حکایت چنین است که ... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار ! دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد .. دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد .. آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد .. تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند .. پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ... این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت ! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛ پس تاجر گفت : هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم .. و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید ! خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !! سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن . @Dastan1224
هدایت شده از  تبلیغات پر بازده هادی
سرانجام کانال «امام حسین علیه السلام» در واتساپ افتتاح شد 👈از همه ی هموطنان عزیزم میخوام تا در کانال《 امام حسین علیه السلام 》عضو شوند و از مطالب و سخنرانی های و استوری های جذاب استفاده کنند.🙏 کانال ویژه محرم مداحی محرمی استوری محرمی پروفایل محرمی و... https://chat.whatsapp.com/FvIABU36wl63SvMm88CZrs پیشنهاد عضویت👆👆👆