❣#سلام_امام_زمانم❣
🌱سبز سبز،
جان ما و جای تو!
گرم گرم،
قلب ما و دستان تو ...
چه شادمانه جان و دلم را برای آمدنت مهیا کردهام!
بهارِ جانها!
🌱طراوت هدیهای است که به یمن قدوم تو نصیب زمین خواهد شد!
تو شکوفهی کدامین باغی که با تو چهار فصل دنیا بهار میشود؟!
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
#امام_زمان ارواحنا فداه ❤️
مژدهی آمدنت قیمت جان می ارزد
تاری از موی تو آقا به جهان می ارزد
#روز_امید❣️✨ 🔆
#میلاد_امام_زمان(عج)✨🌺
#مبارک_باد🎊❣️✨
#داستان_آموزنده
✨میگویند در ۱۰۰ سال پیش در بازار تهران واقعه عجیبی اتفاق افتاد و آن این بود که یکی از دکانداران به نام حاج شعبانعلی عزم سفر کربلا نموده و دکان را به دو پسرش سپرده و روانه میشود.
✨بعد از چند ماه که مراجعت میکند میبیند که پسرانش دکان را از وسط تیغه کشیده اند و هر نیمی را یکی برداشته و به کسب و کار مشغول است.
✨چون خواست داخل شود راهش ندادند و در سوال و جواب و گفت و گو که این چه کاری است که شما کردید پسرانش میگویند:
حوصله نداشتیم تا مردن تو صبر بکنیم سهممان را جلو جلو برداشتیم.
✨از قضای روزگار به سالی نمیکشد که در بلوای مشروطیت یکی از پسران جلوی میدان بهارستان تیر خورده و دیگری چندی بعد به مرض وبا که آن موقع در تهران مسری شده بود از دنیا رفته و دو مرتبه دکان دست حاجی میافتد و تیغه را از وسط برداشته و کسب خود را از سر میگیرد....
تهران در قرن سیزدهم - جعفر شهری
✨پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
🍃"سه گناه است که کیفرشان در همین دنیا میرسد و به آخرت نمیافتد: آزردن پدر و مادر، زورگویی و ستم به مردم و ناسپاسی نسبت به خوبیهای دیگران".🍃
📚 أمالی المفید: 237 / 1 منتخب میزان الحکمة: 222
@Dastan1224
📚حکایتی پندآموز
🎧استاد برجسته اخلاق آیت الله فاطمی نیا میفرمودند:
🌷شخصی گرفتاري و مشکل مهمی برایش پیداشده بود.
کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روزانجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام میدهد و چهل روز تمام میشود اما مشكل برطرف نميشود.
میگوید : روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را میبینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت : مشکلت به دست او حل ميشود!
(بعدا معلوم شد که آن شخص آقاشیخ رجبعلی خیاط است)
.
آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدا به او عنایت کرده بود.
مجتهدین خدمت او زانو میزدند و التماس میکردند نظری به آنها بکند!
میگوید: خودم را باسرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم!
تا سخنم تمام شد گفت :
چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟
میگوید: رفتم به خانه ی خواهرم ، بچه هایش گریه کردند و گله کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم.
🌙 فردا صبح اول وقت مشکلم حل شد.
@Dastan1224
🔴 آیه الله مجتهدی تهرانی
تاثیر آخرین عمل انسان در لحظه مرگ
✍بدبختی این است که آخرین عمل انسان گناه باشد و در این حال بمیرد وسعادت این است که انسان در حال عبادت بمیرد. مثلا در حال خواندن نماز شب سکته کند ، در راه مشهد و کربلا بمیرد.
🌟"حاج جواد اطمینان " به در خانه کسی رفت تا قباله بگیرد تا برای جهاز دختر آن خانواده قالی و یخچال تهیه کند، در همانجا سکته کرد ومرد. عمل آخری او کمک به بندگان خدا بود . این را در نامه عمل اومی نویسند.
🌟 پس همیشه بعد از نمازهایتان از خدا بخواهید که :خدایا، عمل آخری ما را عمل خیر قرار بده بعضی ها هستند که وقتی به آنها نامه ای میدهید فقط اول وآخر نامه را می خوانند،
🌟لذا می گویند : این دعا را زیاد بخوانید :" اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا " اگر عربیِ این دعا را بلد نیستید ، بعد از هر نماز بگویید : " خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن ." یعنی آخرین عمل مرا عبادت قرار بده...
@Dastan1224
✨﷽✨
هیچ عملی را کوچک نشماریم
✍️یکی از علمای اهل بصره میگوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانهام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت:
برو و به خانوادهات بده. به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمیتواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند.
آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمیکنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانهام کسانی هستند که به این غذا محتاجترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمیگشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر میکردم.
که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز میکرد و به من گفت: ای ابا محمد چرا اینجا نشستهای؟!
در خانهات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا ای ابانصر؟
گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت میپرسد و همراهش ثروت فراوانی است. گفتم: او کیست؟
گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که به دست آورده. خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بینیاز ساختم. در ثروتم سرمایهگذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم میکردم. ثروتم کم که نمیشد زیاد هم میشد.
کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شبها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شدهاند. و مردم را دیدم که گناهانشان را بر پشتشان حمل میکنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل میکند.
🍂به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفهای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند.
🍂چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت. از شهوتهای نفس مثل: ریا، غرور، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم. چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم. آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
🍂 گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریههای آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت.
خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای خدای تعالی انجام دهیم.
@Dastan1224
حكايت: زنى كه مخالف مهمان بود
آوردهاند كه در زمان رسولخداصلى الله عليه وآله شخصى بسيار مهماندوستبود، ولىزنى بسيار خسيس داشت.
آن مرد از ترس اعتراض و فرياد برآوردن زن، از پذيرش مهمان بسياركراهت داشت. از اين رو براى حل اين مشكل روزى خدمتحضرترسول اكرمصلى الله عليه وآله رفت و كيفيت احوال و ماجرا را تعريف كرد واز ايشان راهچاره خواست.
حضرت فرمود: به خانه برو و به آن زن بگو: وقتى مهمان مىآيد،از لاى در مهمانها را مشاهده كن و هنگام بيرون رفتن مهمان به پشتسرايشان خيره شو و نگاه كن تا ببينى خداوند تبارك و تعالى چه خير و بركتىدر حق مهماندار عنايت كرده است.
آن مرد به خانه رفت و به زن خود گفت: امروز رسولخداصلى الله عليه وآله را بادو سه نفر به مهمانى طلبيدهام. بنابراين توقع دارم كجخلقى نكنى و بخل رافرو گذارى. حضرت فرمودهاند: در حال داخل شدن و بيرون رفتن مهمان، آنهارا نگاه كن تا آنچه را خداى تعالى به بركت مهمانى ارزانى داشته است، ببينى.
مرد همسر خود را با هزار عجز و التماس راضى كرد و اسباب ضيافت راتهيه نمود.
چون وقت داخل شدن مهمانان شد، زن از لاى در نگاه كرد و با تعجبديد در دامن مهمانان گوشت و ميوههاى بسيار است و آنان با اين وضعداخل منزل شدند.
زن از ديدن اين منظره بسيار خوشحال شد و چون وقتبيرون رفتنمهمانان شد، باز از همانجا نگاه كرد. ديد گزندهها و مار و كژدمهاى بسيار،در دامن ايشان آويخته، از خانه بيرون مىروند.
زن تعجبكنان نزد شوهر آمد و گفت: هنگام ورود و خروج مهمانهاچنين چيزى ديدم. تعبير آن چيست؟
مرد گفت: من دليل آن را از رسولخداصلى الله عليه وآله خواهم پرسيد.
🍃پس از اين گفتوگو، روز بعد مرد به خدمت رسولخداصلى الله عليه وآله شرفياب شد وعرض كرد: يارسول الله! عيال من چنين نعمتهايى در هنگام داخل شدنمهمانان ديده و در وقتبيرون رفتن هم مشاهده نموده است كه گزندههابه دامن آنها آويزانند و بيرون مىروند!
🍃رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: آن نعمتها بركتهايى است كه خداوند عالمبه سبب مهمانى و ميزبانى ارزانى فرموده و آن گزندهها، گناهان صاحبخانهاست كه بيرون مىرود.
🍃پس از آن، زن چنان راغب مهمان شد كه تمام عمر در مهمانى دادن،به شوهر خود سفارش مىكرد. .
رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله مىفرمايد: وقتى مهمان بر قومى وارد مىشود،روزى او از آسمان نازل مىگردد و وقتى از غذاى صاحبخانه مىخورد،خداوند گناهان اهل خانه را به سبب نزول مهمان مىبخشايد. .
🍃رزق ما با پاى مهمان مىرسد از خوان غيب ميزبان ما است هر كس مىشود مهمان ما
«صائب تبريزى».
مراد از گناهانى كه در اين روايت و روايات ديگر آمده كه آمرزيدهمىشوند، گناهانى است كه حقالناس نباشند، چون حقالناس به هيچ عنوانآمرزيده نمىشود، مگر اينكه انسان آنها را جبران كند و يا صاحب آن از حقخود بگذرد و انسان را حلال كند.
با تمام اين احوال كه ميزبان بايد از مهمان پذيرايى كند، غذا وامكاناتخود را در اختيار او قرار دهد، او را اكرام كند و موجب رنجش خاطر اونشود، باز هم برترى مهمان بر ميزبان بيشتر است! زيرا مهمان با ورودش براىاهل خانواده دعا مىكند و فراوانى روزى آنها را از خداوند منان مىخواهد،در حالى كه ميزبان علاوه بر اينكه اين ثمرات را براى مهمان ندارد، مرتبغر مىزند و آه و ناله او بلند است و با خود فكر مىكند مهمان روزى او رامىخورد.
🍃حسين بن نعيم صحاف مىگويد: امام جعفر صادقعليه السلام از من پرسيد:اى حسين! آيا برادران دينىات را دوست دارى؟
عرض كردم: آرى.
فرمود: آيا به مستمندان آنان سود مىرسانى؟
گفتم: آرى، قربانت گردم.
فرمود: همانا بر تو لازم است كه دوست داشته باشى كسى را كه خدا او رادوست دارد. به خدا قسم! به هيچيك از آنها سود نرسانى جز آنكه دوستشداشته باشى. آيا آنهارا به منزلت دعوت مىكنى؟
عرض كردم: آرى، غذا نمىخورم مگر آنكه دو يا سه تن يا كمتر يا بيشتراز آنها همراهم باشند.
حضرت فرمود: بااين حال، فضيلت آنها بر تو بيش از فضيلت تو بر آنهااست!
با تعجب پرسيدم: قربانت گردم! غذاى خود رابه آنها مىخورانم وآنها راروى فرشم مىنشانم و خدمت آنها را مىكنم، باز فضيلت آنها بر من بيشتراست؟!
فرمود: آرى، چون هرگاه آنها به منزلت آيند، همراه آمرزش تو و عيالتمىآيند و چون از منزلتبيرون روند، با گناه تو و عيالتبيرون مىروند. (6) .
👈اسلام شخصيت تازه وارد و مهمان را حفظ كرده و صريحا مىگويد: وىسربار خانواده نيست، بلكه وى با روزى خود آمده ورحمتى است كه فرستادهشده است. همه مؤمنان بايد خود را در معرض اين رحمت الهى قرار دهند، تا موجب خشنودى خداوند عزيز گردند.
هركه را بينى به گيتى، روزى خود مىخورد * گر زخوان تو است نانش يازخوان خويشتن.
پس تورا منت زمهمان داشتبايد * بهر آنك مىخورد بر خوان احسان تو نان خويشتن
«ابن يمین
@Dastan1224
#پندانه
🔴آدم همیشه بهار نیست
✍کسی نمیتواند به طبیعت بگوید:
چرا زمستان شدی؟ چرا پاییز نماندی؟
🔹کسی نمیتواند به برف بگوید:
چرا آب شدی؟ یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟
🔸کسی نمیتواند به زمین اعتراض کند:
چرا اینقدر سرد میشوی؟
🔹کسی نمیتواند به پاییز بگوید:
چرا دلگیری؟ چرا برگها را حرام میکنی؟ چرا زرد میشوی؟ چرا اخم میکنی؟ چرا اشک میریزی؟
🔸کسی به تابستان نمیگوید:
چرا اینقدر گرمی؟ بارانت کو؟
🔹از همه مهمتر بهار که همهچیز تمام است و هیچکس به بهار نمیگوید:
تا الان کجا بودی؟ چرا همیشه نمیمانی؟
🔸هیچکس از تابستان توقع برف ندارد و هیچکس از زمستان توقع گرمای تابستان و کولر آبی ندارد.
🔹همانقدر که طبیعت حق دارد همیشه بهار نباشد، آدم هم حق دارد.
🔸آدم هم حق دارد یکوقتهایی زمستان باشد. حق دارد یکوقتهایی سرد باشد. یکوقتهایی دلگیر و گریان باشد. و یکوقتهایی بهطرز خفهکنندهای گرم باشد.
🔹گذر فصلها طبیعت آدم است. آدم همیشه بهار نیست!
@Dastan1224
پسر زنی به سفر دوری رفته بود
و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.
بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد.
این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت
و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت
تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد.
هر روز مردی گوژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت
و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت:
.
«کار پلیدی که بکنید با شما می ماند
و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد.
.
این ماجرا هر روز ادامه داشت
تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد.
او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند
بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد.
نمی د انم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفته های مرد گوژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود
بنابراین نان او را زهر آلود کرد
و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،
اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟
بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت
و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت.
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد.
وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که نحیف و خمیده
با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود
او گرسنه، تشنه و خسته بود
در حالی که به مادرش نگاه می کرد،
گفت مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم
خودم را به شما برسانم.
در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم
که داشتم از هوش می رفتم.
ناگهان رهگذری گوژ پشت را دیدم که به سراغم آمد.
او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت:
«این تنها چیزی است که من هر روز میخورم
امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری
وقتی که مادر این ماجرا را شنید
رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود
و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود
و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد.
به این ترتیب بود که آن زن معنای
سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت.
.
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند
و نیکی هایی که انجام می دهیم
به ما باز می گردند.
@Dastan1224