❣#سلام_امام_زمانم❣
🌷اَلسَّلاَمُ عَلَي الْقَائِمِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ
🌷سلام بر قيام كننده مورد انتظار، و عدل آشكار
📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج)
🌱تمام سلامها و تمام تحیّتها نثار تو باد،
ای مولایی که حقیقت سلام هستی.
و روز آمدنت، زمین لبریز خواهد شد از سلام و سلامتی...
سلام بر تو و بر روز آمدنت...✋✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
🍁
✅حکایتی زیبا و خواندنی
شکر نعمت
✍روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او را صدا می زند. اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود. به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد
تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند!
کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود! بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!! بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!! این داستان همان داستان زندگی انسان است. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!! اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند. به خداوند روی می آوریم!!
💥بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!!
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
✍استادی با شاگردش از باغى ميگذشت
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛
بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
💰مقدارى پول درون آن قرار بده
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد
و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
🌿با گريه فرياد زد : خدايا شکرت !
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت.
استاد به شاگردش گفت:
هميشه سعى کن براى خوشحالى ات ببخشى نه بستانی...
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای ميراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهی کودک که بيرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد.
به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما باز هم ساعت پيدا نشد. همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی ديگر به او بدهد.
کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود انديشيد:چرا که نه؟ کودک مصممی به نظر ميرسد، پس کودک به تنهايی درون انبار رفت و پس از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير از او پرسيد چگونه موفق شدی درحالی که بقيه کودکان نتوانستند؟
کودک پاسخ داد: من کار زيادی نکردم، روی زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تيک تاک ساعت را شنيدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا يافتم...
"ذهن وقتی در آرامش است، بهتر از ذهن پرمشغله، کار ميکند. هر روز اجازه دهيد ذهن شما اندکی آرامش يابد تا ببينيد چطور بايد زندگی خود را آنگونه که می خواهيد سروسامان دهيد.
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
حكيمی به دهی سفر کرد …
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حكيم خواست تا مهمان وی باشد.
حكيم پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به حكيم رسانید و گفت :
این زن، هرزه است به خانهی او نروید !حكيم به کدخدا گفت :
یکی از دستانت را به من بده !!!
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حكيم گذاشت.
آنگاه حكيم گفت :
حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:
هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟!
شیخ لبخندی زد و پاسخ داد :
هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
🔴 برای مبارزه با مشکلات، از قبل خودت را آماده کن
🔹مردی بود که زمینهای زراعی بزرگی داشت و بهتنهایی نمیتوانست کارهای مزرعه را انجام دهد.
🔸تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیهای بدهد. چون محل مزرعه در منطقهای بود که طوفانهای زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در آنجا نبودند.
🔹سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعهدار آمد.
🔸مزرعهدار از او پرسید:
آیا تاکنون دستیار یک مزرعهدار بودهای؟
🔹مرد جواب داد:
من میتوانم موقع وزیدن باد بخوابم.
🔸بهرغم پاسخ عجیب مرد، چون مزرعهدار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد.
🔹مرد بهخوبی در مزرعه کار میکرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام میداد و مزرعهدار از او راضی بود.
🔸سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش میرسید.
🔹مزرعهدار از خواب پرید و فریاد کشید:
طوفان در راه است.
🔸فورا بهسراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت:
بلندشو، طوفان میآید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد.
🔹مرد همان طور که در خواب بود گفت:
نه ارباب، من که به شما گفته بودم وقتی باد میوزد من میخوابم.
🔸مزرعهدار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند. سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد.
🔹با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پوشیده شده است. گاوها در اصطبل و مرغها در مرغدانی هستند. پشت همه درها محکم شده است و وسایل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند.
🔸مزرعهدار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته، بنابراین حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد.
🔹وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت.
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
💠داستان
روزی کسی با حالی پریشان خدمت امام صادق(ع) رسید و از سختی زندگی خود شکایت کرد. حضرت، زندان کوفه را به یاد وی آورد و فرمود: زندان کوفه چگونه است؟ آن مرد گفت: جایی تنگ و بدبو است که افراد در آن جا در بدترین شرایط به سر می برند. حضرت فرمود: تو نیز در زندان دنیا به سر می بری، با وجود این می خواهی در آسایش و خوشی باشی؛ مگر نمی دانی که دنیا زندان مومن است.(۱۶)
👈 حضرت با ترسیم چهره واقعی دنیا برای وی، بار غم و اندوهش را کاستند و به او نیرویی تازه بخشیدند.
💠داستان
روزی حضرت سلیمان (ع) با شکوه پادشاهی عبور میکرد؛ در حالی که پرندگان بر سرش سایه افکنده بودند و جن و انس در اطرافش با کمال ادب و احترام عبور مینمودند. در مسیر راه دید عابدی در گوشهای مشغول عبادت خداست. آن عابد هنگامی که موکب پر شکوه سلیمان را دید، به پیش آمد و گفت: «ای پسر داوود! به راستی خداوند سلطنت و امکانات عظیمی در اختیارات نهاده است!».
حضرت سلیمان که هرگز به جاه و مقام دل نبسته و مقامات ظاهری او را مغرور ننموده بود، به عابد چنین فرمود:«لِتَسْبِیحَةٌ فِی صَحِیفَةِ مُؤْمِنٍ خَیرٌ مِمّا اُعْطِی لِاِبْنِ داوْدَ، فَاِنَّ ما اُعْطِی ابْنُ داوُدَ یذْهَبُ وَ التَّسبیحُ تَبْقِی؛ ثواب یک تسبیح خالص در نامة عمل مؤمن، از همة آنچه خداوند به سلیمان داده بیشتر است؛ زیرا ثواب آن تسبیح، در نامة عمل باقی میماند؛ ولی سلطنت سلیمان (ع) از بین میرود».(۱۷)
💠داستان
مردي از پيروان پيامبر اسلام(ص) به نام سعد، بسيار مستمند بود و از اصحاب صفّه محسوب ميشد. و تمام نمازهايش را پشت سر پيامبر ميخواند. پيامبر از فقر سعد ناراحت بود، روزي به او وعده داد اگر مالي به دستم بيايد، تو را بينياز ميكنم. مدّتي گذشت و بر حسب اتفاق، چيزي به دست نيامد و افسردگي پيامبر بر وضع مادي سعد، بيشتر شد. در اين هنگام جبرييل نازل شد و دو درهم با خود آورد و عرض كرد: خداوند ميفرمايد: ما از اندوه تو، به واسطه فقر سعد آگاهيم، اگر ميخواهي از اين حال خارج شود، اين دو درهم را به او بده و بگو خريد و فروش كند. پيامبر دو درهم را گرفت. وقتي براي نماز ظهر از منزل خارج شد، سعد را مشاهده كرد كه به انتظار ايشان بر در يكي از حجرههاي مسجد ايستاده است. فرمود: ميتواني تجارت كني؟ عرض كرد: سوگند به خدا كه سرمايه ندارم! پيامبر آن دو درهم را به او داد و فرمود: سرمايه خود كن و به خريد و فروش مشغول شو. سعد پول را گرفت و براي انجام نماز به مسجد رفت و بعد از نماز ظهر و عصر، به طلب روزي مشغول شد. خداوند بركتي به او داد كه هر چه را به يك درهم ميخريد دو درهم ميفروخت. كمكم وضع مالي او خوب شد؛ به طوري كه بر در مسجد، دكاني گرفت و كالاي خود را آنجا ميفروخت. وقتي تجارتش بالا گرفت، كارش از نظر عبادي به جايي رسيد كه حتي وقتي بلال اذان ميگفت، او خود را براي نماز آماده نميكرد. پيامبر به وي فرمود: سعد! دنيا تو را مشغول كرده و از نماز باز داشته است. او ميگفت: اگر اموال خود را بگذارم ضايع ميشود، ميخواهم پول جنسي را كه فروختهام دريافت كنم و پول كالايي را كه پيش از اين خريدهام بپردازم. پيامبر(ص) از مشاهده اشتغال سعد به ثروت و باز ماندنش از بندگي، افسرده شد. جبرييل نازل شد و عرض كرد: خداوند ميفرمايد: از افسردگي تو اطلاع يافتيم، كدام حال را براي سعد ميپسندي؟ پيامبر(ص) گفت: حال قبلي برايش بهتر است. جبرييل گفت: آري! علاقه به دنيا انسان را از ياد آخرت غافل ميكند، حال دو درهمي را كه به او دادي از او پس بگير. پيامبر به سعد فرمود: دو درهمي كه به تو دادهام برنميگرداني؟ عرض كرد: اگر به جاي آن، دويست درهم، بخواهيد ميدهم. فرمود: نه، همان دو درهم را بده. سعد پول را تقديم كرد و چيزي نگذشت كه وضع مالي او به حال اول برگشت.(۱۸)
👈لغت
اَصْحاب صُفّه گروهی از یاران پیامبر اسلام(ص) که پس از هجرت به مدینه در قسمت شمالی مسجد النبی سکنی گزیدند و به سبب از دستدادن و یا رهاکردن خانه، دارایی و جایگاه خود در قبایل، با پذیرش فقر و تنگدستی، به عبادت و تعلیم و تعلم و شرکت در جهاد روی آوردند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
📎پی نوشتها
۱.بحار الأنوار ، ج۷۸،ص۱۱.
۲.الكافي،ج۲،ص۳۲۰.
۳.الکافی،ج۲،ص۴۵۴
۴.نهج البلاغه فيض الاسلام ،ج۶ ،ص۱۲۵۷.
۵.تحف العقول،ص۳۵۸.
۶.همان،ص۵۱.
۷.توسعه اقتصادی،ج۲،ص۹۵۸.
۸.نهج البلاغه، حکمت ۳۷۹.
۹.بحار الأنوار ،ج۷۷،ص۲۱۱.
۱۰.الكافي ،ج۲،ص۱۲۸
۱۱.امالي صدوق،ص۵۶.
۱۲.نهج الفصاحه، ح۲۹۴۱.
۱۳.مكارم الأخلاق ،ج۲،ص۳۳۴.
۱۴.نهج البلاغة ، خطبه ۲۲۳
۱۵.تحف العقول ،ص۲۰۷.
۱۶.الکافی، ج۲، ص۲۵۰.
۱۷. المحجة البیضاء، ج۵، ص۳۵۵.
۱۸.الکافی،ج ۵، ص۳۱۲.
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
✨﷽✨
#پندانه
✅فصلهای زندگی هم مثل فصلهای سال ماندنی نیستند
✍مردی چهار پسر داشت. او هرکدام از آنها را در فصلهای مختلف به سراغ درخت ناک فرستاد که در فاصلهای دور از خانهشان روییده بود.
پسر اول را در زمستان فرستاد؛ دومی را در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند، درخت را توصیف کنند.
پسر اول گفت:
چه توصیفی از درختی خشک و مرده و زشت میتوان داشت؟
پسر دوم گفت:
اتفاقا درختی زنده و پر از امید شکفتن بود.
پسر سوم گفت:
درختی بود سرشار از شکوفههای زیبا و عطرآگین و باشکوهترین صحنهای بود که تا به امروز دیدهام.
پسر چهارم گفت:
درخت بالغی بود که بسیار میوه داشت و پر از حس زندگی بود.
پدر لبخندی زد و گفت:
همه شما درست میگویید، اما زمانی میتوانید توصیف زیبایی از زندگی درخت و انسان داشته باشید که تمام فصلها را در کنار هم ببینید.
اگر در زمستانهای زندگی تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست میدهید و کل زندگیتان تباه میشود.
پس در خوشیها و زیباییهای زندگی بهخاطر داشته باشید که حال دوران همیشه یکسان نیست.
طوری زندگی کنید که اگر زمستان آن رسید، از آنچه بودهایم، لذت ببریم.
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224