روزی امام سجاد(علیه السلام) فرزندش امام باقر(علیه السلام) را که در آن هنگام نوجوان بود، صدا زد و گفت: «فرزندم! با پنج گروه دوست نشو!»
امام باقر(علیه السلام) گفت: «با چه کسانی پدر؟!»
امام سجاد(علیه السلام) گفت:
«اول با انسان دروغ گو، چون او مثل سرابی است که دور را به تو نزدیک و نزدیک را دور نشان می دهد.
دوم با انسان فاسق، چون او گناه می کند و تو را به لقمه نانی یا کم تر می فروشد.
سوم با انسان بخیل، زیرا او از کمک مالی به تو در لحظه ای که سخت تنگ دست و نیازمندی، دریغ می کند.
چهارم، از دوستی با انسان نادان دوری کن، زیرا او می خواهد به تو سود برساند، اما بر اثر حماقت زیان می رساند
و در آخر از کسی که با خویشاوندانش قطع رابطه کرده، دوری کن، زیرا من آن ها را در سه جای قرآن لعن شده و دور از رحمت الهی یافتم.
#حکایت_روایت_حدیث
#رفیق_دوست
☀️@Dastan1224
امام علی (علیه السلام) : این را بدان که وجود تو همان شمارش روزهای عمر تو است، هر روزی که بر تو بگذرد قسمتی از وجود تو را به همراه خود میبرد!
☀️@Dastan1224
هنگامی که شیطان به خداوند متعال گفت من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه میکنم. فرشتگان پرسیدند: شیطان از چهار سمت بر انسان مسلط است، پس چگونه انسان نجات مییابد؟
خداوند متعال فرمود: راه بالا و پایین باز است. راه بالا: نیایش؛ و راه پایین: سجده؛ بنابراین، کسی که دستی به سوی خدا بلند کند، یا سری بر آستان او بساید میتواند شیطان را طرد کند.
#سجده_نماز
#عبادت_بندگی_خدا
#حکایت_روایت
☀️@Dastan1224
در روزگاران قدیم پادشاه، مهمانی بزرگی ترتیب داد و در آن بزرگان شهر و دانشمندان را دعوت کرد.
از آن جایی که همه می دانستند که فرزند لقمان به تازگی دانش بسیاری درباره نجوم آموخته است او را به همراه پدرش دعوت کردند تا در مجلس از علم خود بگوید و همه را سرگرم کند و زینت مجلس باشد.
وقتی که لقمان و پسرش وارد مجلس شدند، چشمش به عالمان شهر افتاد، در آن لحظه برای آن که علمش را به نمایش بگذارد، درباره علم نجوم سخن سرایی کرد و ناگفته های بسیاری در این علم به زبان آورد.
همه او را تحسین کردندبحث ادامه یافت تا این که صحبت از علوم دیگر رسید و موضوعی فلسفی پیش آمد، پسر لقمان که دید برخی از نادانان عالم نما حرف هایی اشتباه درباره فلسفه می زنند، شروع به بحث و جدال با آنها کرد و با این که می دید
صحبت او در آنها اثری ندارد، به حرف هایش ادامه می داد.
در تمام این لحظات، حواس لقمان کاملا به پسرش بود و چون دید حرف های پسر تمامی ندارد، از مجلس عذرخواهی کرد و او را چند لحظه ای به بیرون مجلس برد و گفت: «پسرم! به تو پندی می دهم و می خواهم آن را آویزه گوشت کنی!
دانش را برای فخرفروشی نزد دانشمندان ،
با بحث و جدل با نادانان
یا برای زیبایی و سرگرمی مجلس
نیاموز که در غیر این صورت راهی بد را پیشه خود ساخته ای.»
سپس هر دو به مجلس بازگشتند و فرزندش این بار سنجیده صحبت می کرد و اغلب سکوت می کرد.
#حکایت_روایت_حدیث
☀️@Dastan1224
الوالعبّاس جوالقى روزى جوالى به کسى داد و فراموش کرد به چه کسى داده است . هر چه اندیشید، یادش نیامد. روزى به نماز ایستاده بود، یادش آمد که جوال خود را به چه کسى داده است . به دکان رفت و به شاگرد خود گفت :یادم آمد که جوال را به چه کسى داده ام .
شاگردش گفت : چگونه یادت آمد؟
الوالعباس گفت : در نماز یادم آمد.
شاگرد گفت : اى استاد، به نماز خواندن مشغول بودى یا به جوال جستن ؟
الوالعبّاس متوجّه کار بدش شد و دکان را رها کرد و به طلب علم پرداخت و چندان علم بیاموخت تا مفسّر قرآن شد.
هنگام نماز، حواس نمازگزار باید از تشتّت و پراکندگى بدور باشد و در یک چیز خلاصه گردد. آرى باید قلب متوجه یک چیز باشد و آن فقط خداست و بس ، که اگر از خدا غافل گردد ناچار خشوع و حضور قلب در غیر خدا خلاصه مى شود.
#نماز_با_حضور_قلب
#حکایت_روایت_حدیث
☀️@Dastan1224
✨﷽✨
💫 گاهی تقوا خود حربه سقوط میشود
🔸آیةاللهالعظمی مظاهری: مطلب عمدهای که بزرگان هم میگویند این است که در حالت عادی صفت رذیله کاری با انسان ندارد و از طرفی ممکن است انسان برسد به آنجا که بهراستی متقی بشود و به واجبات اهمیت بدهد و از گناه واقعاً اجتناب داشته باشد، اما ناگهان همان تقوا حربه بشود.
🔹در روایت هم آمده که گاهی انسان صدیق و متقی وارد مسجد میشود و شیطان گولش میزند و از عبادتهایش مغرور میشود و لذا فاسق برمیگردد و برعکس انسان فاسق در مسجد دلش میشکند، حال خجالتزدگی پیدا میکند و بهصورت صدیق از مسجد بیرون میآید.
🔸گاهی اوقات آدم متقی است، اما حسادت یا ریاستطلبی او را زمین میزند و بد هم زمین میزند مثل مالکبن صور که خیلی متقی بود تا موقعی که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به بصره و کوفه مشرف نشده بودند آدم وارستهای بود، اما وقتی با ورود حضرت، ریاستش را در معرض خطر دید، زمینه پیدا شد و طلحه و زبیر آمدند و او را گول زدند و او را از راه مستقیم خارج کردند.
🔹انسان از حوادث تاریخی درس میگیرد که نباید تقوا و دینداری را به خودمان نسبت دهیم بلکه آنرا یک توفیق الهی و عنایت او بدانیم تا انشاءالله به رستگاری واقعی برسیم.
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
📚📚📚📚📚
💠 به قضاوت مردم اعتنا نکنید
🔸جوانی تصمیم گرفت از دختر موردپسندش خواستگاری کند، اما قبل از اقدام به این کار، از مردم درمورد آن دخـتر جـویای معلومات شــد.
🔹مردم چنـیـن جـواب دادنـد:
ایـن دخـتـر بـدنـام، بیادب، بدخـو و خـشـن اسـت.
🔸آن شـخـص از تـصـمـیـم خود منـصـرف شـد، بـه خـانـه برگشـت و در مـسیر راه با شـیـخ کهـنسالی روبهرو شد.
🔹شـیخ پرسید:
فرزندم چه شده؟ چرا اینقدر پریشان و گرفتهای؟
🔸آن شخص قـصـه را از اول تا آخـر برای شیـخ بیان نـمـود.
🔹شیخ گفت:
بـیا فرزندم من یکی از دخترانم را به عقد تو درمیآورم، اما قبل از آن برو و از مردم درباره دخترانم پرسوجو کـن.
🔸شخـص رفت و از مردم محـل درمورد دختران شیخ سؤال کرد و دوباره به نزد شیخ آمد.
🔹شیخ از آن جوان پرسـید:
مردم چه گفتـند؟
🔸جوان پاسخ داد:
مردم گفتند دختران شیخ، بسیار بداخـلاق، بـیادب، بیحیا، فاسق و بیبندوبارند.
🔹شیخ گفت:
با من به خـانه بیا!
🔸وقتی آن شخص به خانه شیخ رفت، بهجز یک پیرزن، کسی را ندید و آن پیرزن، همسر شیخ بود که بهخاطر عقیم و نازابودنـش هیچ فرزندی به دنیا نیاورده بود.
🔹زمانی که آن شخص از دیدن این حالت شوکه شد، شیخ به او گفت:
فرزندم! مردم به هیچکسی رحم نمیکنند و دانسته یا ندانسته در حق دیگران هرچه و هر قِسمی که خواستند حکم میکنند.
💢 به قضاوت مردم اعتنا نکنید؛ چون آنها به حرفزدن و قضاوتکردن پشتسر دیگران، عادت کردهاند.
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
✨﷽✨
💫 عواقب وحشتناک رعایت نکردن حق الناس
🔹آیت الله خرازی در عالم خواب یک شهید را دید و به آن گفت خوش به حالتان که شما راحت شدید ازاین دنیا و عاقبت بخیر شدید. به یکباره آن شهید ناراحت شد و گفت نه گرفتارم ، وقتی نامه اعمال من را به دستم دادند دیدم روی نامه من یک خط قرمز کشیدند
🔸و به من گفتند شما حق الناس گردنتان است یک خانم در آموزش و پرورش که همکار او بود تو از او یک عیب پیدا کردی و بجای آن که به خودش بگویی تاخودش را اصلاح کند یکسره رقتی سراغ حراست و مدیر و آن را اخراج کردند و آبروی او رفت تا او تو را حلال نکند بهشت خدا را نخواهی دید
🔹آقای خرازی تا از خواب بیدارشدند رفتند و آن زن را که دیگر سنش زیاد شده بود پیداکردند و گفتند من 3 برابر مبلغ حقوق کل سالهای اخراجت را میدهم شهید راحلال کن
🔸آن زن لبخند تلخی زد و گفت تا قیامت آن شهید راحلال نخواهم کرد و هرکاری کردند راضی نشدند
🔹مراقب حق الناس و آبروی مردم باشید که حتی اگر شهید هم شوید گناه از بین بردن ابروی مردم از شما بخشیده نخواهد شد
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
روزی امام سجاد(علیه السلام) فرزندش امام باقر(علیه السلام) را که در آن هنگام نوجوان بود، صدا زد و گفت: «فرزندم! با پنج گروه دوست نشو!»
امام باقر(علیه السلام) گفت: «با چه کسانی پدر؟!»
امام سجاد(علیه السلام) گفت:
«اول با انسان دروغ گو، چون او مثل سرابی است که دور را به تو نزدیک و نزدیک را دور نشان می دهد.
دوم با انسان فاسق، چون او گناه می کند و تو را به لقمه نانی یا کم تر می فروشد.
سوم با انسان بخیل، زیرا او از کمک مالی به تو در لحظه ای که سخت تنگ دست و نیازمندی، دریغ می کند.
چهارم، از دوستی با انسان نادان دوری کن، زیرا او می خواهد به تو سود برساند، اما بر اثر حماقت زیان می رساند
و در آخر از کسی که با خویشاوندانش قطع رابطه کرده، دوری کن، زیرا من آن ها را در سه جای قرآن لعن شده و دور از رحمت الهی یافتم.
#حکایت_روایت_حدیث
#رفیق_دوست
☀️@Dastan1224
امام علی (علیه السلام) : این را بدان که وجود تو همان شمارش روزهای عمر تو است، هر روزی که بر تو بگذرد قسمتی از وجود تو را به همراه خود میبرد!
☀️@Dastan1224
هنگامی که شیطان به خداوند متعال گفت من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه میکنم. فرشتگان پرسیدند: شیطان از چهار سمت بر انسان مسلط است، پس چگونه انسان نجات مییابد؟
خداوند متعال فرمود: راه بالا و پایین باز است. راه بالا: نیایش؛ و راه پایین: سجده؛ بنابراین، کسی که دستی به سوی خدا بلند کند، یا سری بر آستان او بساید میتواند شیطان را طرد کند.
#سجده_نماز
#عبادت_بندگی_خدا
#حکایت_روایت
☀️@Dastan1224
#ﻟﻘﻤﺎﻥ_ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩبوﺩﻡ؛ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩﺑ ﻮﺩﻧﺪ،ﻧ ﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯﺩﺍﻧﻪ ﻭﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻧﺪ …
انسان های #مغرور مثل درخت بی بار و میوه اند؛ هرچقدر هم ظاهر خوبی داشته باشند، همین غرور و تکبرشان نشان می دهد باطن پوچی دارند.
انسان هایی که دانشمند واقعی اند، بیش از اینکه دانششان به چشم آید، #تواضعشان دیگران را به وجد می آورد.
#فروتنی
#حکایت_روایت
☀️@Dastan1224
جوانى خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت: «من مردى گناه کارم و نمى توانم خود را از انجام گناهان بازدارم، مرا نصیحتى فرما»
امام حسین علیه السلام فرمود:
پنج کار را انجام بده و آن گاه هرچه مى خواهى، گناه کن.
اول، روزى خدا را مخور و هرچه مى خواهى گناه کن.
دوم، از حکومت خدا بیرون برو و هرچه مى خواهى گناه کن.
سوم، جایى را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هرچه مى خواهى گناه کن.
چهارم، وقتى عزراییل براى گرفتن جان تو آمد، او را از خود بران و هرچه مى خواهى گناه کن.
پنجم، زمانى که مالک دوزخ، تو را به سوى آتش مى برد، در آتش وارد مشو و هرچه مى خواهى گناه کن.
جوان اندکى فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت هاى طرح شده، چاره اى جز #توبه نیافت.
#حکایت_روایت_حدیث
#آخرت_قیامت
#گناه_آتش_جهنم
#حدیث_امام_حسین_علیه_السلام
☀️@Dastan1224
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله از محلی عبور میکردند. در راه به جمعیتی برخورد مینمود که در بین آنها مرد با قدرت و نیرومندی در حال زورآزمایی بود، و سنگ بزرگی را که مردم آن را سنگ زورمندان و وزنه قهرمانان مینامیدند از روی زمین بلند میکرد. تماشاگران با مشاهده زورآزمایی ورزشکار، او را تحسین و تشویق میکردند.
پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: این اجتماع مردم برای چیست؟ عده ای، وزنه برداری آن قهرمان را به عرض رسانده و گفتند: شخصی در اینجا زورآزمایی میکند.
فرمود: به شما بگویم مرد قوی و قهرمان کیست؟ قهرمان کسی است که اگر شخصی به او دشنام داد غضب نکند و تحمل نموده، و برنفس غلبه کرده و بر شیطان نفس پیروز گردد.
#حکایت_روایت_حدیث
#تواضع_فروتنی
#غلبه_برنفس_اماره
☀️@Dastan1224
حجه الاسلام آقای حاج شیخ محمد معین الغربائی، فرزند آیه الله شیخ عمادالدین و نوة مرحوم آیه الله معین الغربائی خراسانی، فرمودند:
تقریبا چهل سال قبل که هنوز ازدواج نکرده بودم، یک شب جمعه، از نجف اشرف پیاده به کربلای معلی رفتم و دعای کمیل را در
#حرم_مطهر_حضرت_قمر_بنی_هاشم_ابوالفضل_العباس_علیه_السلام خواندم.
وسط دعا خوابم برد و دقایقی بعد سر وصدا و شیون فوق العاده مرا از خواب بیدار کرد. دیدم دختر عربی را به ضریح مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بستهاند و او، که مرض جنون دارد. به مردم جسارت میکند پدر و مادر و بستگانش اطراف او را گرفته بودند و برای شفای این دختر دیوانه به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شده بودند.
یک نفر که در همان جا خود را دکتر روان پزشک معرفی میکرد و ایرانی هم بود. به من گفت: بگو این دختر را بیاورند فندق الحرمین که من در آنجا میباشم، تا این مریض را معاینه کنم. من گفتة دکتر ایرانی را به پدر دختر تذکر دادم. پدر دختر به زبان عربی گفت: لعنت به پدر کسی که عقیده به حضرت ابوالفضل علیه السلام ندارد! بنده خجالت کشیدم و رفتم و نشستم مشغول خواندن بقیه دعای کمیل شدم، که دوباره در حال خواندن دعا خوابم برد. مجددا از سر و صدا بیدار شدم و این بار دیدم که اطراف آن دختر را گرفتهاند و دختر مورد عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام قرار گرفته و حضرت دختر دیوانه را شفا داده است.
آن حال، دکتر ایرانی را دیدم که دو دست بر سر میزند و گریه میکند و میگوید: بلی، غیر از ما دکترهای دیگری نیز وجود دارد.
☀️@Dastan1224
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!پرسیدند : چه می کنی ؟پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و…
آن را روی آتش می ریزم !گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
☀️@Dastan1224
عجله در گفتار و کردار و رفتار در همه جا ناشایست است و اعمال شیطان به حساب مى آید، مگر در چند جا:
1. توبه کردن از گناه که عجله کردن در آن خوب است ؛ زیرا ممکن است عمر انسان تمام شود و با حال گناه از دنیا برود. و در نتیجه داخل آتش خواهد شد.
2. عجله در به جا آوردن حج ؛ زیرا ممکن است عمر انسان کفاف ندهد که آن را در سال هاى بعدى به جا آورد، یا مال او تلف یا راه نا امن شود.
3. عجله در پرداخت بدهى مردم ؛ چون یکى از واجبات فورى ، پرداختن حقوق و قرض مردم است و تاخیر در آن گناه دارد.
4. عجله در غسل جنابت ؛ زیرا انسان جنب تا زمانى که غسل نکرده از خدا و قرآن فاصله دارد.
5.عجله براى خواندن نماز اول وقت و شرکت در نماز جماعت ؛ از این رو که تاخیر آن باعث مى شود انسان از ثواب هایى که پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان بزرگوار وعده فرموده اند، محروم شود.
-6 شتاب در آوردن طعام براى مهمان . شاید مهمان گرسنه باشد و شرم کند که بگوید من گرسنه هستم ، و گرسنه بماند.
7-عجله کردن در تجهیز و دفن میت ؛ زیرا در تاخیر دفن میت ، هم توهین به میت است و هم به بازماندگان او و ممکن است در اثر گرماى زیاد بو بگیرد.
8. عجله در ازدواج جوانان چه دختر و چه پسر؛ چون در آن آفاتى است ؛ به خصوص دختران .
در این باره روایتی مى گوید: روزى #حضرت رسول_صلى الله علیه و آله تشریف بردند بالاى منبر، بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند: اى مردم ! جبرئیل از جانب خداوند به من خبر داد و گفت : دختران جوان و بکر مانند میوه هاى رسیده هستند که اگر آن را نچینند خورشید آنان را فاسد مى کند. دختران جوان هم اگر شوهر نکنند فاسد مى شوند. هیچ دوایى براى آنان نیست مگر شوهر کردن .
مردی نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله از فقر و تنگدستی شکایت کرد حضرت او را امر به ازدواج کرد.
رفت و دو مرتبه آمد(مرد باز هم باور نداشت) عرض حاجت کرد.حضرت دوباره امر به ازدواج کرد.او رفت باز مرتبه ی سوم آمد و اظهار حاجت کرد.و برای بار سوم نیز حضرت امر کرد برود و زن بگیرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به وسیله ی ازدواج از خدا روزی بخواهید.
#عجله_در_کار_خیر
فردی به امام باقر عليه السلام عرض كرد فدايت شوم شيعه در محيطى كه ما زندگى مى كنيم بسيار زياد است .
امام عليه السلام فرمود:
آيا توانگر به فقير توجه دارد؟
آيا نيكوكار از خطا كار در مى گذرد؟
و آيا نسبت به يكديگر همكارى و برادرى دارند؟
عرض كرد: نه
حضرت فرمود: آنها شيعه نيستند شيعه كسى است كه اين كارها را انجام دهد
☀️@Dastan1224
مرحوم قطب الّدين راوندى در كتاب خود آورده است :
روزى امام سجّاد عليه السّلام ، به سمت يكى از باغات خود در اطراف مدينه حركت مى كرد، در بين راه گرگى را ديد كه موهاى بدنش ريخته بود با حالتى غمگين ناله مى كرد و زوزه مى كشيد.
چون حضرت نزديك گرگ رسيد، فرمود: بلند شو برو، من برايش دعا مى كنم و إ ن شاء اللّه مشكلى نخواهد داشت .
پس گرگ حركت كرد و رفت ، شخصى كه همراه امام عليه السّلام بود به حضرت گفت : جريان اين گرگ چه بود؟
امام عليه السّلام فرمود: گرگ مى گفت : من همسرى دارم كه در حال زايمان و در شدّت درد، ناراحت است به فرياد ما برس و چاره اى بينديش كه با سلامتى فارغ شود و من قول مى دهم كه ما و ذريّه ما آسيبى به شما و شيعيانتان نرسانيم ؛ و من به او گفتم : انجام مى دهم ، سپس گرگ با خاطرى آسوده حركت كرد و رفت .
☀️@Dastan1224
حجه الاسلام آقای حاج شیخ محمد معین الغربائی، فرزند آیه الله شیخ عمادالدین و نوة مرحوم آیه الله معین الغربائی خراسانی، فرمودند:
تقریبا چهل سال قبل که هنوز ازدواج نکرده بودم، یک شب جمعه، از نجف اشرف پیاده به کربلای معلی رفتم و دعای کمیل را در
#حرم_مطهر_حضرت_قمر_بنی_هاشم_ابوالفضل_العباس_علیه_السلام خواندم.
وسط دعا خوابم برد و دقایقی بعد سر وصدا و شیون فوق العاده مرا از خواب بیدار کرد. دیدم دختر عربی را به ضریح مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بستهاند و او، که مرض جنون دارد. به مردم جسارت میکند پدر و مادر و بستگانش اطراف او را گرفته بودند و برای شفای این دختر دیوانه به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شده بودند.
یک نفر که در همان جا خود را دکتر روان پزشک معرفی میکرد و ایرانی هم بود. به من گفت: بگو این دختر را بیاورند فندق الحرمین که من در آنجا میباشم، تا این مریض را معاینه کنم. من گفتة دکتر ایرانی را به پدر دختر تذکر دادم. پدر دختر به زبان عربی گفت: لعنت به پدر کسی که عقیده به حضرت ابوالفضل علیه السلام ندارد! بنده خجالت کشیدم و رفتم و نشستم مشغول خواندن بقیه دعای کمیل شدم، که دوباره در حال خواندن دعا خوابم برد. مجددا از سر و صدا بیدار شدم و این بار دیدم که اطراف آن دختر را گرفتهاند و دختر مورد عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام قرار گرفته و حضرت دختر دیوانه را شفا داده است.
آن حال، دکتر ایرانی را دیدم که دو دست بر سر میزند و گریه میکند و میگوید: بلی، غیر از ما دکترهای دیگری نیز وجود دارد.
☀️@Dastan1224
😇راه درست
بنده و آقارضا و شهید صحرایی با هم از مقطع کارشناسی در دانشگاه همکلاسی بودیم.
😅من درسم زیاد خوب نبود و میثم نیز زیاد درس نمیخواند لذا به رسم دیگر دوستان،ریزنوشتههایی را با خود به جلسه امتحان میبردیم.
📝من از آن ریزنوشتهها کمکهایی میگرفتم و به رضا هم میدادم تا شاید به کارش آید اما او اعتنایی به کاغذها نداشت و دوست نداشت در امتحانات تقلب کند!
وقتی به آقا رضا میگفتیم که چرا تقلب نمیکنی؟میگفت:
😊من قراره با این مدرک حقوق بگیرم اگه مدرکم از راه درست نباشه،پولی که میگیرم و به خانوادم میدم درست نیست...
🎙راوی:همرزم شهید
#شهید #رضا_حاجی_زاده
☀️@Dastan1224
بر اساس روایات، روزی فردی به نام حاج عبدعون برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظ الصحه یکی از سه پزشک معروف کربلا برد پس از چند ماه معالجه، هر روز حال او بدتر میشد عبدعون نزد پزشک میرود و سخنان زشتی به او میگوید که اسمت خیلی بزرگ است، ولی از معالجه تو سودی ندیدیم بعد بدون خداحافظی میرود، اما بر خلاف انتظار از آن روز به بعد حال برادرش بهتر میشود و یک دفعه شفا مییابد نزد حافظ الصحه میرود و عذر خواهی میکند.
حافظ الصحه میگوید: بنشین تا برایت بگویم، من بعد از سخنان تو خیلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علی اکبر (علیه السلام) متوسل شدم و گفتم:ای نور چشم حسین (علیه السلام) تو را به حق پدرت قسم میدهم که شفای این مریض را از خدا بخواه دیدی چگونه به من توهین کرد؟ بسیار گریه کردم همان شب در خواب خدمت آقا علی اکبر (علیه السلام) شرف یاب شدم عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم.
حضرت علی اکبر (علیه السلام) فرمودند: من شفای آن مریض را از خدا خواستم و از هاتفی شنیدم که این مریض مردنی است و تا نه روز دیگر میمیرد ولی به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همین ساعت او را شفا دادیم.
آن مرد سی سال دیگر عمر کرد و در هفتاد سالگی وصیت کرد پیکرش را پایین پای حضرت علی اکبر (علیه السلام) دفن کنند.
☀️@Dastan1224
#رابطه_امام_حسن(علیه السلام)
و #امام_حسین(علیه السلام)
در بیان کرامت و بزرگواری امام حسن مجتبی (علیه السلام) این کریم بزرگوار اهل بیت عصمت و طهارت، هرچه بگوییم ناچیز است. یکی از رفقاء اهل معنا نقل می کرد:
به مناسبت میلاد مسعود امام حسن مجتبی (علیه السلام) قصد منبر رفتن داشتم،روز قبل از آن به سراغ مفاتیح الجنان رفتم و با خود گفتم :«زیارت نامه ی امام حسن علیه السلام را پیدا کنم و با استفاه از معانی آن و فضائل و بزرگواری های ام علیه السلام که در زیارت نامه شان آمده سخنرانی خواهم کرد و به آن حضرت توسلی پیدا می کنیم. »
به هر حال مفاتیح را گشودم و به دنبال زیارت نامه امام حسن علیه السلام گشتم ، اما هر چه گشتم زیارتی با این عنوان نیافتم حتی #مفاتیح را صفحه به صفحه جست و جو کردم اما هیچ زیارت نامه مخصوص شخص امام علیه السلام را نیافتم . آنجا که زیارت نامه قبور ائمه بقیع علیه السلام بود به طور دسته جمعی ، زیارت نامه ای آورده شده بود و هیچ زیارت نامه خصوصی در کار نبود.
#مظلومیت امام حسن علیه السلام را به شکل عجیبی به خاطر آوردم ، با خود گفتم :«حتی در کتاب ادعیه ما شیعیان نیز، زیارت نامه ای مخصوص امام حسن علیه السلام وجود ندارد.» دلم شکست و بسیار گریه کردم . در همان حال خوابم برد . در خواب دیدم که امام حسن مجتبی علیه السلام به نزد من آمدند و حالم را پرسیده ، فرمودند :«چرا ناراحت و نگرانی؟»
گفتم :«آقاجان ! به سبب مظلومیت شماست، شما حتی یک زیارت نامه مخصوص ندارید.» امام فرمودند:«مگر شما نمی دانید که وجود و تجلی من در حسین خلاصه شده است و هر جا نامی از امام حسین علیه السلام برده شود حتماً یادی از من هست؟»
گرچه امامان علیه السلام پس از امام حسین علیه السلام همگی فرزندان اویند، اما در زیارت نامه امامان علیه السلام و حتی امامزادگان آمده است:«السلام علیک یا ابن الحسن و الحسین علیه السلام» نام امام حسین علیه السلام نیز مصغر نام حسن است و هر دو یک معنا دارند.
#حکایت_روایت_حدیث
#داستان_مذهبی
#تشرف_عالم_رویا
☀️@Dastan1224
🔅#پندانه
✍ از بزرگی اسم مشکل نترسید
🔹شخصی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
🔸ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁنجا ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪﺳﻤﺖ خانهاش ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔹نزدیک خانه، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
چطور ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩای؟!
🔸آن شخص ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.
🔹ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند:
برای چه از حال رفتی؟
🔸گفت:
فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!
🔹بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده. وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ.
🔸ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
🌹داستان آموزنده🌹.
شاید کسی گمان نمیبرد که آن دوستی بریده شود و ان دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها را بیش از ان اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش می شناختند.معمولا وقتی که می خواستند از او یاد کنند،توجه به نام اصلیش نداشتند و میگفتند:(رفیق...)
آری، او به نام (رفیق امام صادق) معروف شده بود، ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند آیا کسی گمان میکرد که پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته دوستیشان برای همیشه بریده شود؟!
.
در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند. غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت می کرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید. سومین بار به پشت سر نگاه کرد، هنوز هم از غلام که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود خبری نبود. برای مرتبه چهارم که سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید، با خشم به وی گفت:
(مادر فلان! کجا بودی؟) تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق به علامت تعجب دست خود را بلند! کرد و محکم به پیشانی خویش زد و فرمود:
(سبحان الله! به مادرش دشنام می دهی؟! به مادرش نسبت کار ناروا میدهی؟! من خیال میکردم تو مردی با تقوا و پرهیزگاری؛ معلومم شد در تو ورع و تقوایی وجود ندارد.)
گفت: یابن رسول الله! این غلام اصلا سندی است و مادرش هم از اهل سند است؛ خودت می دانی که انها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم.
امام فرمود: مادرش کافر بوده که بوده؛ هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمیشوند.
.
امام بعد از این بیان به او فرمود:(دیگر از من دور شو.)
.
بعد از آن، دیگر کسی ندید که امام صادق با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت.
کافی،ج٢باب البذاء،صفحه٣٢٤و وسایل،ج٢صفحه٤٧٧).
🌹
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
🌸روایتی زیبا ازحضرت عیسی(ع)🌸
❣حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود، مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت، حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود: شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست....
🌱ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند. او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود: هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود: این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟
🍀گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.
❣حضرت علیه السلام فرمود: در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت وزندگیت را ادامه می دهی
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
🌸داستان زیبایی از رحمت خدا🌸
🌱حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...
🍀از قضا آن شب جوانی ازشدت فقر وتنگدستی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود .پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
🌿هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
⚡️ سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
✴️تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
🌱 حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
😦جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت
❣خدایا مرا گرامی گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس، آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
🔅#پندانه
✍ از بزرگی اسم مشکل نترسید
🔹شخصی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
🔸ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁنجا ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪﺳﻤﺖ خانهاش ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔹نزدیک خانه، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
چطور ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩای؟!
🔸آن شخص ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.
🔹ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند:
برای چه از حال رفتی؟
🔸گفت:
فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!
🔹بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده. وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ.
🔸ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224