💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #هفده
به اتاقش رسید...
صدای یاشار می امد، خبرهایی میداد.!که خرید حلقه رفتند،..که برای سالن چه کردند...حوصله هیچکس را نداشت. همزبانی نداشت بجز علی.😔
بدون اینکه لباسش را عوض کند..
روی صندلی که پشت میز کامپیوترش بود نشست.آرنجهایش را روی پاهایش، و سرش را در حصار دستانش برده بود.کلافه بود.😣
با دستانش صورتش را پوشاند...
چند #صلوات فرستاد. کمی #آرامتر شده بود.بلند شد لباسش را عوض کرد.✨باید #وضویی_سراسرنور میگرفت تا علاوه بر #دلش، #ذهنش هم آرام شود..✨
با لبخند از اتاق بیرون رفت...
دیگرصدایی در خانه نبود.آرام به سمت آشپزخانه رفت.مراقب بود سر و صدا نکند، #آرامش_اهل_خانه را بهم نریزد.
آب را کمی باز کرد..!
🍀نگاهش به آب افتاد.
✨اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى جَعَلَ الْمآءَ طَهُوراً وَلَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً✨ستایش خداى را که آب را پاک کننده قرار داد، و آن را ناپاک نگردانید.
🍀دستش را زیر آب نبرده بود.
✨بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنَ التَّوّابينَ وَاجْعَلْنى مِنَ الْمُتَطَهِّرينَ.✨
به نام خدا، و به ذات خدا، خدایا مرا از توبه کنندگان، و پاکى طلبان قرار ده.
🍀شستن را آغاز کرد.
✨اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهى يَوْمَ تَسْوَدُّ فيهِ الْوُجُوهُ وَلا تُسَوِّدْ وَجْهى يَوْمَ تَبْيَضُّ فيهِ الْوُجُوهُ✨خدایا چهره ام را سپید کن، روزى که چهره ها سیاه مى شود، و چهره ام را سیاه مکن، روزى که چهره ها سپید مى گردد.
🍀آب بر روی دست راستش ریخت.
✨اَللّهُمَّ اَعْطِنى كِتابى بِيَمينى وَالْخُلْدَ فِى الْجِنانِ بِيَسارى وَحاسِبْنى حِساباً يَسيراً✨ خدایا پرونده ام را به دست راستم بده، و نامه جاوید بودن در بهشت را به دست چپم، و حسابم را به حسابى آسان رسیدگى کن.
🍀برای شستن دست چپ گفت:
✨اَللّهُمَّ لا تُعْطِنى كِتابى بِشِمالى وَلا مِنْ وَرآءِ ظَهْرى وَلا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً اِلى عُنُقى وَاَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطَّعاتِ النّيرانِ✨خدایا پرونده ام را به دست چپم وا مگذار، و از پشت سرم در اختیارم قرار مده، و آن را بسته به گردنم ننما، و از پاره هاى آتش به تو پناه مى برم.
🍀صاف ایستاد. چشمانش را بست. مسح سر را کشید.
✨اَللّهُمَّ غَشِّنى رَحْمَتَكَ وَبَرَكاتِكَ. ✨
خدایا رحمت و برکاتت را بر من بپوشان.
🍀پاهایش را مسح کرد.
✨اَللّهُمَّ ثَبِّتْنى عَلَى الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الاَْقْدامُ وَاجْعَلْ سَعْيى فيما يُرْضيكَ عنّى يا ذَاالْجَلالِ وَالاِْكْرامِ✨خدایا مرا بر صراط ثابت بدار، روزى که قدمها مى لغزد، و کوششم را در انچه تو را از من خشنود مى کند قرار ده، اى داراى بزرگى و اکرام.
وضویش که تمام شد نفسی عمیق کشید.
و در حالیکه به اتاقش برمیگشت آرام زیرلب گفت :
✨اَللّهُمَّ اِنّى أَسْئَلُكَ تَمامَ الْوُضُوءِ وَتَمامَ الصَّلوةِ وَتَمامَ رِضْوانِكَ وَالْجَنَّةَ. ✨
خدایا از تو مى خواهم کمال وضو، و کمال نماز، و کمال خشنودى ات و بهشت را.
✨اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ
ستایش خاص خداى پروردگار جهانیان است.
با #آرامش_خاصی💎 بسمت اتاقش رفت...
وبا لبخندی حاکی از #رضایت و #عشق_به_معبود بخواب رفت..😊😴
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉 @Dastanvpand 👈💓
#شیخ بهائی علیه الرحمه می فرماید:
روزی در مجلس بزرگی ذکر من شده بود. شنیدم یکی از حاضرین که ادعای دوستی با من می کرد ولی در این ادعا #دروغ می گفت؛ شروع به #غیبت نموده و نسبت ناروایی بمن داده بود و این آیه را در نظر نداشت که #خداوند می فرماید: (بعضی پشت سر بعضی غیبت نکنید، آیا دوست دارید گوشت مرده برادر خود را بخورید؟ همه این را ناخوش می دارید.
آنگاه که فهمید اطلاع از غیبت او پیدا کرده ام، نامه بلند بالایی برایم نوشت و اظهار پشیمانی و درخواست #رضایت در آن نامه کرد.
در جوابش نوشتم: خدا ترا پاداش دهد بواسطه #هدیه ای که برای من فرستادی؟ چون هدیه تو باعث سنگینی کفه حسناتم در #قیامت می شود!
#داستان_کوتاه_مذهبی
#پروفایل_مذهبی
#پندانه_تلنگر
☀️@Dastan1224