eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⭕ آخرین گفتگوی انسان در زندگی ❤ امیرالمؤمنین امام علی (ع): 🔹هنگامی که انسان در آخرین لحظات زندگی خود قرار می گیرد؛ ((مال، فرزندان و عمل)) او در برابرش مجسم می‌شوند. 🔹انسان رو به مال خود نموده و می‌گوید: من در جمع آوری تو حریص و در کردنت بخیل بودم، در این لحظه چه کمکی به من خواهی کرد؟ 🔹مال در پاسخ می گوید: من تنها تو را تهیه می کنم. 🔹پس از آن انسان رو به فرزندان خود کرده و گوید: من شما را می داشتم و حامی شما بودم، در این لحظه با من چه می‌کنید؟ 🔹آنها در پاسخ می گویند: ((ما تو را به می رسانیم و در آن پنهان می‌کنیم 🔹پس از آن انسان به خود می‌گوید: من نسبت به تو بی اعتنا بودم و تو بر من بودی، امروز با من چه خواهی کرد؟ 🔹عمل در پاسخ می گوید: من از تا قیامت همنشین تو خواهم بود، تا زمانی که هر دو در پیشگاه خداوند حاضر شویم. 📚وسائل الشیعه ج ۷ ، ص ۳۲۵ 🌸http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
‍❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_بیست_و_نهم ✍وقتی که مهمونها رفتن مصطفی همش توی خونه میمومد و میرفت آرو
‍❤️ 💌 ✍بلند شد گرفت و نماز مغربش رو خوند بعد از نماز دستاش رو بلند کرد و کرد همیشه میدیدم که بعد از نمازش میکرد گاهی اوقات گریه میکرد اما این بار خیلی میکرد... 😔اصلا نمیدونستم چش شده اصلا به ذهنم هم نمیکرد...بعداز نمازش گفت بیا بشین کارت دارم داشتم محدثه رو تمیز میکردم گفتم یکم صبر کن گفت یکم زود بیا...لباس محدثه رو عوض کردم و رفتم پیشش... 😔گفت اگر یه وقت بشم چیکار میکنی؟ خیلی بی مقدمه حرف زد گفتم این یعنی چی؟ خدا نکنه ما که نمیتونیم بدون تو کنیم... 😭گفت اگر شهید شدم کن چون نمیخوام بشی خیلی تعجب کردم چشمام از تعجب گشاد شد و بعدش خیلی شدید گریه کردم... 😭و گفت باید برم و اگر برم دیگه هیچ وقت برنمیگردم حرفش خیلی بود یعنی نتونستم یک کلمه از دهنم خارج کنم... 😔گفت دوست دارم بعد از من عاقل باشی رفتار نکن ازدواج کن اینبار سرش داد زدم و گفتم بسه دیگه یهو گریه کرد و گفت میخوام صدات در بمونه داد بزن.... 😭خدایا مصطفی هم گریه کرد ، بعد از گریه اش گفت میخوام کارهام رو راست و ریست کنم بعد برم... فرداش رفتیم بازار با هم برای 3 تا خواهرش خرید گفت نمیخوام حقی از خواهرانم بر گردنم باشه تو این مدت انگار من داشتم ذره ذره ... 😔اما باهاش همکاری کردم یه مقدار از هایش رو پاس کرد بقیه رو گفت از پولی که پیش چند تا دوستام دارم و بعدا برات میارن پاس کن... 3 شب پشت سر هم رفتیم خونه خواهر شوهرهام و باهاشون خیلی گرم میکرد وقتی برمیگشتیم یه جور خداحافظی میکرد چون میدونست دیگه هیچ وقت هیچ کدومشون رو نمیبینه... 😔آخرین شب وقتی برگشتیم خونه خودمون توی راه محدثه رو بغل کرد و سرش رو گذاشت روی سر محدثه گفت بابا میخواد بره و دیگه برنمیگرده مواظب خودت باشی... 😔والله خیلی سخته بکنم ازت ولی مجبورم چون رو بیشتر از تو ... چند تا ریخت ولی من خیلی گریه کردم پنج شنبه عصر بود همیشه پنج شنبه ها میرفتیم بیرون یه نمایشگاه پاییزی زده بودن رفتیم اونجا ، وقتی برگشتیم مصطفی هنوز اش رو افطار نکرده بود من چون شیر میدادم روزه نگرفتم ، رو آماده کردم به براش پختم افطار کرد و زنگ در به صدا در اومد... رفت بیرون و یکم وایستاد و بعدش اومد تو گفت دوستم بود نمیخورم بیا بریم بیرون حوصله ندارم... رفتیم بیرون توی راه گفت نشو خوب میدونم خیلی داری سعی میکنی و و اما بدون والله من میرم که از و و مظلوم دفاع کنم..... ☝️️والله از الله میترسم که در من هیچ جوابی در برابرش ندارم ، گفتم والله صبر میکنم این الله هست گفت الحمدلله که ازت مطمئنم دوستم اومده بود بگه که شنبه عصر باید برم.... میخوام برای آخرین بار بریم بیرون و هر چی میخوای بخری رفتیم و من دوست نداشتم هیچی بخرم خودش یه روسری انتخاب کرد و یه توپ هم برای محدثه خرید ، گفتم حوصله ندارم بریم خونه توی راه هیچی نگفتیم وقتی رسیدیم خونه رفت بالای پله ها محدثه رو بغل کرد و بهش گفت ببین مادرت از این خیلی خیلی تره بخدا قسم.... 🌙13 رمضان بود گفتم مصطفی میای برای آخرین بار همدیگه رو کنیم... گفت باشه تا عصر وقت داریم روز بود رفتم مثل قبل براش لباس خریدم یه شلوار سیاه و یه بلوز راه راه و ویه ... البته یه هم خریدم عصر وقتی برگشت بازم دستش خالی بود حوصله نداشتم به این فکر کنم که چرا دستت خالیه کادوهاش رو دستش دادم و گفتم با تمام برات خریدم گفت پس همین الان میپوشم همش میخندید تا منم بخندم اما رو از دست داده بودم... دست کرد تو جیبش گفت چشمات رو ببند و یک خیلی خوشکل گردنم کرد و یه جفت و یه دستبند... 😊چشمام رو باز کردم خیلی بود با وجود اینکه بسیار سبک و نازک بود اما پولش تا این حد بود ولی من خیلی خوشم اومد اومد پیش ما نتونستم پیش اون گریه کنم... رفتم آشپزخونه مادر شوهرم گفت نمیکنی گفتم چرا من زودتر تشکر کردم ، مصطفی میدونست چقدر حالم بده چیزی نگفت... ✍ ... ان شاءالله
👼👼 ملائک مُوکِّل 👼👼 💠✨در کتاب آثار و برکات صلوات آمده است ؛ هر مؤمن ، مَلَك مُوكِّل دارد: 🔸يكى ؛ در پيش روى او كه را از او دور مى گرداند. 🔹دوم ؛ در عقب سر او، كه آسمان را از او باز مى دارد. 🔸سوم ؛ در طرف راست او، كه او را مى نويسد. 🔹چهارم ؛ در طرف چپ او كه او را مى نويسد. 🔸پنجم ؛ در ناصيه او كه او را مى گويند و هر صلواتى كه آن مؤ من در شب مى فرستد، آن ملك او را نگاه مى دارد، تا به وقت طلوع آفتاب ؛ و در آن وقت مى رود، و باز به جهت حفظ صلوات روز مى آيد. 💠✨و رفتن آن فرشته براى آن است كه مى رود به نزد مرقد مطهر كاينات - عليه و آله الصلوات و در برابر قبر او مى ايستد، و مى گويد: 🥀السلام عليك يا رسول الله ، فلان بن فلان ، در اين شب يا در اين روز، بر تو چندين صلوات فرستاد. 💠✨حق سبحانه و تعالى مى فرمايد: بر آن بنده باد صلوات . و مى فرمايد: من صلوات آن بنده را در ابر سفيد نورانى گذاشته ، در ركنى از اركان عرش بسپارند؛ و آن صلوات ، در حجاب عزت محفوظ مى ماند، تا روز قيامت . 🥀پس وقتى كه عمل بنده را مى سنجند، حق تعالى مى فرمايد كه آن صلوات را بياورند و در كفه حسنات آن بنده بگذارند تا شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌