داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#دلبری_های_دختر_ایرونی #قسمت_یازدهم سیمپسون همون رقاص معروف از در الماس شکل وارد شد و همه به احترا
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_دوازدهم
سر رام توقف کردم و لیوان مشروب دنیل رو برداشتم و توی صورت ولگا ریختم : دیوونه من نیستم تویی ... زنیکه خیابونی آنقد لحنم محکم بود که ولگا ساکت شد .... دنیل: بچه شدی ...... واقعا که کودنی با عصبانیت شیشه مشروب روبرومو ورداشتم و روی سر دنیل ریختم : از تو هم بدم میاد تو حق نداشتی به اون فضاحت می می رو ..... می می رو حذف کنی ..... همه چشاشون گرد شده بود مگی: اوه ینی تو انقدر بخاطر حذف اون دلت سوخته ؟ :اره..... من نتونستم جلوی خودمو بگیرم و از جام بلند شدم که برم دنیل: کجا وایسا باید بخاطر این گندی که زدی جواب بدی :برو بابا، با عجله به سمت ویلا دویدم ..... نمیدونم چه مرگم بود من از میمی و لوس بازیاش بدم میومد پس چرا....؟ خودم و روی تخت انداختم و پتو رو روی سرم کشیدم ....... و مثل بچهها شروع کردم به عر زدن ..... صدای درو شنیدم میدونستم مگیه و اومده شماتتم کنه ...... ولی خودمو زدم به خواب روی تخت کنارم نشست چقدر سنگین شده بود چرا تشک تخت انقد فرو رفت : تو واقعا انقد دلت واسه میمی سوخته! با شنیدن صدای دنیل سریع پتو رو کشیدم کنار :آره بتو چه ... گمشو بیرون :واقعا که بی ادبی :اره .... هر چی هستم هرزه و عوضی نیستم مثل تو و اون دخترهی کثیف. با دستش چونمو گرفت و نگاهم کرد :چرا قبول نمیکنی که عاشقم شدی :هه عاشق توی قورباغه با اوون چشات.... کور خوندی کوررررررررررررررررررررررر رر :میخوای بهت ثابت کنم ؟ :نمیتونی :میتونم :از اتاق من گمشو بیرون ..... من میخوام از مسابقه انصراف بدم قبل از اینکه تو بیرونم کنی و به ریشم بخندی، خندید بلند بلند :نمیذارم .... اومدی باید تا آخرش وایسی :نمیتونی نذاری : میتونم .... پا بندت میکنم به قلبم تا نتونی بری :تو مگه قلبم داری..؟ تو فقط یه مرد هرزه ای.... تازه ادای عاشقا رو واسه ی من در نیار.... چون من خوب میدونم که تو به همه میگی دوسشون داری بعد به ریششون میخندی.... بادستام خواستم دستشو از چونم بردارم که دوتا دستامو با دستاش قفل کرد : اما به تو واقعا یه حسی دارم....... بعد از اون بوسه... وسط حرفش پریدم و گفتم : حرف اونو نزن که بالا میارم و از قصد عق زدم، چونمو گرفت و تو چشام زل زد: انقد بامزه نباش قورتت میدما : برو بابا اومدم پاشم و برم که با دستاش مانع شد و روم خم شد و عمیقا لبهامو بوسید گرماش تا استخونم رفت قلبم خودشو به دیوار میکوبید با تمام سعیم.... هولش دادم و سیلی محکمی به صورتش زدم : گمشو.... تو از من به گفتهی خودت متنفری....... و منم از تو، از جاش بلند شد و گفت: خوب معلومه که ازت متنفرم...... این تنبیه اون کار زشتت بود ..... لباسمم میدم بشوری بعد بلند شد و به سمت در رفت :خیلی خوش گذشت ... بای بای..... بای بای پیشی :مزهی بوسههای منو یادت نره تا دفعه بعد دیگه وحشی نشی و عشق منو خیس کنی..... فهمیدی عشقم ولگا رو عصبانی نگاهش کردم و گفتم حال جفتتونو میگیرم وایسا چند روز گذشت و ما خودمونو برای مسابقهی جدید که یه چیز جدید بود آماده میکردیم قرار شده بود هر کدوممون باسلیقهترین سفره رو چیدیم به مرحله بعد راه پیدا کنیم وکمترین امتیاز از مرحله خارج بشه ...... من از این مرحله خیلی خوشحال بودم چون که دست پختم عالی بود روز قبل از مسابقه به هر کدوممون امکانات لازم رو دادن و هر کدوممون یه لیست تهیه کردیم که خدمتکار بره و بخره و بیاد و هیچکس هم با هیچکس در ارتباط نبود ...... همه چی عالی پیش میرفت دست بکار شدم و لیست غذاهایی رو که دوست داشتم نوشتم ماکارونی..... سمبوسه های بندری با سس تند ........ خورشت قیمه با زعفران عالی ..... اکبر جوجه با زرشک و زعفران حسابی .... چلو گوشت و یه میز کبابهای ایرانی .... برای دسر هم کرم کارامل که خودم عاشقش بودم و یه ظرف پر از سالادهای مختلف ..... این رو همیشه مامانم وقتی بابا مهمون خارجی میورد و میخواست قرار داد ببنده درست میکرد و قرار داد حتما بسته میشد ....... عالی بود دستپختم به مامانم رفته بود مطمن بودم هیچکدوم غذاشون به من نمیرسه غذاهای روسی که اصلا تعریفی نداش غذای اسپانیایی هم یه چیزی تو همون مایهها بود دنیل از بلندگو اعلام کرد که میاد و بهمون سر میزنه زنگ زدم با موبایل به مگی :سلام مگی یه سوال بنظر تو توی مرغم چیزی بذارم یعنی شکمشو پرکنم ؟ مگی خیلی سرد جواب داد :نمیدونم...... تو که میدونی برندهای واسه چی انقد زور میزنی؟ شکم برد منظورش چی بود با خنده گفتم :خفه شو من اومدم تا تو برنده کنم :خندید و گفت :من احمق نیستم عوض این حرفا یه نگاه بنداز به صفحه طرفدارای برنامه تو فیس بوک و اخبارو بخون بعد منو خر فرض کن شایدم تا بحال خوندی و بروی خودت نمیاری .... اون عکسا.......
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_سیزدهم
گوشیو روم قطع کرد اون موقع کامپیوتر نداشتم که چک کنم ولی بدجوری کنجکاو بودم ولی تصمیم گرفتم سرم به غذا گرم باشه تا سرفرصت برم سراغ فیس بوک برنامه......داشتم کبابا رو آماده میکردم :بیا تو، با خودم فکر کردم که مگی و حتما اومده معذرت خواهی کنه و فهمیده مثل همیشه زود تصمیم گرفته ... اما دنیل بود با اون لبخند قشنگ و دلبرانش :سالم عشق من :تو اینجایی..... اومد کنارم وایساد و غذاهای رنگارنگو رو میز دید :میدونی اصلا واسه چی این برنامه رو ترتیب دادم؟ :جدیدا زیاد فارسی حرف میزنی :چون که دلم واسه غذاهای ایرانی تنگ شده بود..... اومممممممم کباب کوبیده نه؟ :خیلی شکمویی.... میتونی یه اینترنت واسم جور کنی؟ اومد پشتم و دستشو دور کمرم انداخت.... آره عزیزم چرا که نه ...... چیه خبر عکسا به گوش تو هم رسیده! پس قضیه جدی بود :آره آخه مگی گفت .... نمیدونم چرا چن وقته مگی با من بد شده .... :خوب حق داره منم اگه به جای اون بودم با تو بد میشدم .... تو واقعا زرنگی و فقط بلدی خودتو خوب نشون بدی ...... تو واقعا شیطونو درس میدی. دستشو پس زدمو گفتم :ینی چی؟ خندید :ینی تو عکسا رو ندیدی نه ؟ :نه چرا باید دیده باشم ..... اصلا کدوم عکسا مگه من اینترنت داشتم که .... :ینی تو میخوای بگی اون عکسارو خودت توی فیس بوک نذاشتی نه ؟ :همین الان ..... یه کامپیوتر برام جور کن :خوب تو که عاشقم شدی چرا نمیگی.... مگی بهم گفت که قضیه تو و اون چیه ..... تو قرار بوده به اون کمک کنی و حالا خودت شدی رقیبش بذار مسابقه امروز بگذره .... عصر بیا تو اتاقم و از کامپیوتر من استفاده کن ..... :نمیتونم شما دارید منو متهم میکنید بعد توقع دارید بشینم اینجا سفره آرایی..... گونمو بوسید و گفت :نه من تو رو متهم نمیکنم تو فقط میخواستی به من برسی :نه اصلا تو واسم اهمیتی نداری من فقط پول میخوام..... چون بهش نیاز دارم :عصر بیا پیشم یادت نره. پلاستیک مشکی رو گذاشت روی کابینت :اینم رب انار .... من نمیدونم اینجا چجوری باید برات رب انار پیدا میکردم اینو از شیدا گرفتم .... جالبه دوباره ازم میخواست با هم باشیم ولی من گفتم ..... من گفتم یه فرشته رو پیدا کردم که دوسش دارم :حتما اون دخترهی چشم سبز دهن گشاد :نه .... یکی که مثل خودم عاشقه ولی غرورش اجازه نمیده سعی نکن از زیر زبونم حرف بکشی.... ابدا..... دوساعت وقت داری ..... عطر بزن بوی پیاز داغ میدی، دستمو مشت کردم که بزنمش ...... که دستمو رو هوا گرفت.... :چطور دلت میاد انقد خشن باشی با من .... دستمو بوسید و با لبخند بیرون رفت امروز همه دیوونه شدن ..... همه دیوونه شدن ..... چیزی به شروع مسابقه نمونده بود ..... غذا ها رو به زیباترین شکل ممکن زینت دادم و روی میز مربوط به خودم گذاشتم ..... الیشیا: سلام هی چه بوهای خوبی راه انداختی.... سلام جیگر چقد خوشگل شدی، تقریبا یه دو دستگی ایجاد شده بود منو الیشیا و ولگا و مگی.... یه گروه طعم شناس و آشپز اومده بودن برای رای دادن دنیل نشت وسط اونا و مجری برنامه رو آغاز کرد.... بعد از مقدمات از همهی غذاها برای دنیل و بقیه بردن و از ما نیم ساعت وقت خواستن ..... تا رای بدن و نفر بعدی رو بیرون کنن
مجری: خوب بینندگان عزیز و حالا نمایش آرا...... و فردی که باید با ما خداحافظی کنه. جس نظرتو اعلام کن :غذاها اصلا در یک سطح نبودن به نظرم غذای مهرسا عالی بود محشر بود....... ولی بقیه همه سطح پایینی داشت من تا بحال غذای ایرانی نخورده بودم و لی حتما بعد از این برنامه یه سری میزنم .... شیخ محمود :منم با جس موافقم .... با این تفاوت که چون ایران نزدیک ماست من غذاهاشونو امتحان کردم و عاشقشونم رای منم مهرسا است. کیم: من با غذای ولگا حال کردم چون عادت ندارم غذای چرب و سنگین بخورم و غذای گیاهی رو ترجیح میدم. همه رای رو صادر کردن ..... بجز دنیل.
دنیل :من عاشق غذای ایرانیم ولی الان علاقم دو صد برابر شد .... منم به مهرسا رای میدم با غذاش به قول ایرانیا نمک گیرم کرد بد جور...... مجری دست زد و گفت: پس دیگه ادامه مسابقه چه معنی داره ..... مخصوصا اینکه کشف شده بین شما یه رابطه عاطفی هم بوجود اومده... من میخوام سر خود چندتا از این عکسا رو برای طرفدارا به نمایش بذارم... دنیل خندید و با سر خم کردن اجازه رود داد :وای.... باورم نمیشه عکسای ما توی استخر ... اون روز تو جنگل در حال بوسیدن هم شرم آور بود ....... آب شدم دنیل: البته باز هم چیزی معلوم نیست.... من با همه تا اینجا پیش رفتم :از اسن حرفش حالم بهم خورد، مگی بهم نگاه کرد و تمام نفرتشو با همون یه نگاه کادو پیچ شده تحویلم داد همه دست زدن مجری :والبته طرفدارای مهرسا توی نظرسنجی فیس بوک از همه بیشتره ... همه دوباره دست زدن مجری: خوب دیگه بریم سراغ بازنده امروز چون منم دوست دارم زودتر برم پشت صحنه و از اون غذاها بچشم ....
ادامه دارد...
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_چهاردهم
مجری:خوب دیگه بریم سراغ بازنده امروز چون منم دوست دارم زودتر برم پشت صحنه و از اون غذاها بچشم ..... دنیل خودت کارو تموم کن همه وایسادیم کنار هم دنیل :مهرسا تو که غذاهات عالی بود میتونی بیای جلو و با خیال راحت نفس عمیق بکشی تو میمونی رفتم جلو.... همه تشویقم کردن ولگا: تو هم غذاهات بد نبود هرچند یا شور بودن یا بی نمک ولی قابل تحملتر بود تو هم بیا جلو. ولگا اومد جلو و به من خیره شد ...... تهدید وار نگاهم کرد :اما مگی و الیشیا، الیشیا... تو غذات ...... تو غذات یه ناخن به چه بزرگی پیدا کردم واقعا بدم اومد... میدونی که من خیلی وسواسم .... تو حذفی.... از تو انتظار نمیرفت. الیشیا چشاش گرد شد :اما من ...... خیلی تمیز اون غذا رو درست .... کار، کار ولگا بود ..... دنیل :از نظر مزه هم ..... خوب نبود ..... خدافظ عزیزم. الیشیا با گریه از همه خدافظی کرد و رفت و به من اجازه نداد دلداریش بدم، داشتم دنبالش میدویدم که ولگا جلومو گرفت: بعدی تویی عزیزم....... خودت انصراف بده .... :اون عکسا کار توی عوضی بود آره؟ :اوهوم...... از اون اول زیر نظرت داشتم :من حالا با چه رویی برگردم پیش خانوادم؟ :مشکل خودته ...... هه این دخترهی پر رو که فکر میکنه از دماغ فیل افتاده میخواد روی منو کم کنه زهی خیال باطل سابقه نداشته کسی بتونه جلوی من در بیاد مخصوصا وقتی که واقعا بخوام یه چیزیو داشته باشم. هنوزم مطمئن نیستم اسم حسی که موقع دیدن دنیل بهم دست میده چیه اما دلم نمی خواد عاشقش بشم حداقل تا وقتی که مطمئن نیستم که اون عاشق منه نمیخوام جلوش کم بیارم. به نظرم اومد که ولگا ارزش جواب دادن رو نداره به خاطر همین هم با یه نگاه که عمق تنفر و حقارت رو میتونست توش ببینه بهش نگاه کردم جوری که خودش فهمید باید خفه شه به خاطر همین هم با یه عشوه خرکی روشو اونور کرد منم یه پوف بلند گفتم و به روبروم نگاه کردم. همون موقع صدای مجری گستاخ و پرروی برنامه اومد که میگفت : با اینکه همهی ما برندهی این مسابقه رو میشناسیم اما دنیل راد زیباترین مرد این مملکت دلش میخواد که مسابقه تا مرحلهی آخر پیش بره و اما اینجا یه سوال پیش میاد و اون اینه که آیا این مرد ایدهآل واقعا عاشق میشود؟! با شنیدن این سوال به چهرهی دنیل خیره شدم و برای چندمین بار به چشماش خیره شدم واقعا توی فرم مسابقهی اول درست نوشته بودم که جذاب ترین قسمت وجودش چشماشه. چشمایی که معلوم نیست چه رنگی هستن خاکستری طوسی یا مشکی براق؟! دنیل وقتی که این سوالو شنید بهم نگاه کرد و یه لبخند مرموز زد و چشماش شروع به خندیدن کردن. با دیدن چهرش مصمم شدم که ببرم مگه من چی از این ولگای خیابونی یا حتی مگی کم دارم؟ هه من چیزی که کم ندارم هیچ کلی هم اضافی دارم. بازم صدای مجری اومد که داشت دربارهی مسابقه حرف میزد: -همونجوری که میدونین این مسابقه دو مرحلهی دیگه داره مرحلهی بعد هم.... اصلا چرا من بگم الان از خود دنیل میپرسیم: دنیل جان مرحلهی بعد یا همون فینال چیه؟ - در مرحلهی بعد دو نفر باقی مونده باید هر کدوم به مدت یه هفته پیش من بمونن و مثل یه همسر واقعی در کنارم باشن همین موقع بود که یه چشمک جانانانه بهم زد و من منظورشو خیلی خوب فهمیدم. -مرحله ی بعد از کی شروع میشه؟ -خب فردا یه قرعه کشی داریم که ببینین افتخار بودن با من زودتر نصیب کدوم یک از خانوما میشه و از پس فردا شروع میشه تو همین موقع ولگا پشت چشمی نازک کرد و یه بوسه واسه دنیل فرستاد من می ترسم این با این همه اعتماد به نفسش به سقف برخورد کنه دنیل: خانوما ماشین منتظره با شنیدن این حرف من و مگی و ولگا به طرف ماشین لیموزینی که اختصاصی واسه ما بود رفتیم. توی ماشین داشتم فکر میکردم که من اینجا چیکار میکنم؟ اصلا واسه چی اومدم اینجا هه به خاطر مگی که حالا سایه منو هم با تیر میزنه یا نه خودم.... هنوز نمی دونم مگه من یه ایرانی نیستم خدا کنه این آدم مغرور از حد خودش تجاوز نکنه چون من یه ایرانی هستم و نجابتم از پول و همه چی برام با ارزشتره. وقتی که رسیدیم به حرمسرای جناب راد داشتم از خستگی بی هوش میشدم به خاطر همین هم فقط لباسامو عوض کرد و رفتم رو تختم. تازه یادم اومد که امروز قرار بوده به مامان و بابا زنگ بزنم اما اگه اونا عکسا رو دیده باشن چی؟ با فکر کردن به این موضوع از این کار منصرف شدم و همه چیزو به زمان سپرم. - ای وای خاک بر سرم مثال قرار بود برم اتاق دنیل که اون عکسا رو ببینم اما برم که چی؟ خودمو سبک کنم؟ یه چشمشو امروز تو برنامه مشاهده کردم به خاطر همین از این کار هم منصرف شدم و چشمامو گذاشتم رو هم تا خودمو به دست خواب بسپارم. صبح طرفای ساعت 5 بلند شدم و دیدم دو تا دختر دیگه مثل خرس خوابیدن تصمیم گرفتم برم تو حیاط یکم راه برم و از اضطرابم کم کنم....
ادامه دارد
💟✨ #یڪ_داستانـــ
✳️⇦•خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر و عازم شد. تا با آن به مکه رود.
✳️⇦•چون مراسم عید روز قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج شتری خرید تا برگردد.
✳️⇦•از حج برگشت. بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبه خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خدا گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود.
✳️⇦•خواجه را پسر زرنگی بود پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی.»
✳️⇦•پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را قربانی کن همانجا تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گلهای قربانی کنی، تأثیر در توبه تو نخواهد داشت.
@Dastanvpand
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••
🌸🌸
@Dastanvpand
❣چرا می گوییم #بزنم_به_تخته
🍒🍃یکی نقل میکرد که یک روز با یکی از دوستان انگلیسی خود چت میکردم بهش گفتم: کار تو خیلی عالی بود.
❣بهم گفت: بزنم به تخته (Touch wood)
🍒🍃سپس گفت: شما ایرانی ها حتما به
جای این اصطلاح چیزی دارید
من گفتم: ماهم همین را استفاده میکنیم
رفیقم خیلی تعجب کرد وگفت: عجب...‼️
بهش گفتم چه چیز عحیبی بود؟!
اون گفت: ما منظورمان از تخته همان
تخته صلیب است که شر خون آشامان و
پلیدی را از ما دور میکند...‼️
🍒🍃تازه فهمیدم که سالهاست که ما به
صلیب پناه میبریم از چشم شور
🍒🍃ما مسلمانها را چه شده⁉️
داستان و مط🍒الب عبرت اموز
@Dastanvpand
🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبت عالی ،خوابت آرام
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉 @Dastanvpand 👈💓
🅱 کشتن زن خود با عصا
در اصفهان مردی عصایی به زنش زد و زن به خاطر خوردن آن عصا درگذشت که قصدکشتن در آن بود، چون مرد از قبیله زن ترسید پیش کسی رفت و با او مشورت کرد
وی گفت:علاجش در این است که جوان خوشگل و زیبارویی را به منزل ببری و به قتل رسانی و پیش همسرت بیندازی و بگویی که زوجه ام با این جوان زنا میکرد و من دیدم ،لذا هردو را به قتل رسانیدم..
پس مرد ساده لوح کلام آن مرد را تصدیق نمود و رفت درخانه اش نشست دید جوان زیبایی از راه میگذرد پس......
✍ادامه داستان کانال زیر سنجاق شده😃👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
4_5769259273263515113.mp3
6.23M
💕هر صبح یه آهنگ تقـدیم ڪن به ڪسی ڪه دوسـش داری💕
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه اهنگ محلی بسیار زیبا ودلنشین 👌
تقدیم به شما🙏🌹
شاد.باشید😊 ❤️
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662