#کنترل_شهوت
✨﷽✨
✅شیخ رجبعلی خیاط:
✍در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان
دلباخته من شد و سرانجام در خانه ای خلوت،
مرا به دام انداخت، با خود گفتم:
رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند،
بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام
آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن.
سپس به خداوند عرضه داشتم:"خدایا! من این
گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای
خودت تربیت کن!"
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه
ترک این گناه، باز شدن دید برزخی او می شود،
به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و
نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار
برای او کشف می شود.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرنده کاغذی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی کودکانه
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشین رکابی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✅داستان واقعی حاج حسین خیّر
✍امام زمان فرمودند ما این زیارتت را قبول نداریم! بار و بندیلش را بست و زد به دل جاده برای زیارت سیدالشهدا علیهالسلام،با پای پیاده،مثل همین زائران اربعین خودمان، اسمش حاج حسن بود، حاج حسن خیّر، به عتبات رسید و یک دل سیر زیارت کرد،کاظمین، سامرا، کربلا،در مسیر بازگشت نه اینکه پیاده می آمد مسیر را، از خستگی خوابش برد...
خواب امام زمان ارواحنافداه را دید،برای دستبوسی رفت خدمت حضرت لبخند ، آقا سوال کردند: «کجا بودی و به کجا می روی؟» جواب داد کربلا بودم و به شهر خودم باز می گردم، امام زمان ارواحنافداه فرمودند : «این چه کربلایی است که مقبول نیافتاده؟! » رنگ از رخسارش پرید، پرسید چرا زیارتم قبول نشده جانم بقربانتان؟ آقا فرمودند : «به حرم رفتی و برای ظهور ما دعا نکردی!، مگر نه اینکه من منتقم خون جدِ مظلومم حسین بن علی علیه السلام هستم؟»
از خواب پرید و به کربلا برگشت...
💥حاج حسن زیارت ش قبول نشد، دعای فرج را نخوانده بود و دست خالی از زیر قبة الحسین باز گشته بود، می بینی اگر اینروزها زائر اربعينی را یا اینکه اصلا گرفته است اگر چشم حضرت زهرا سلام الله علیها تورا و خودت زائر اربعين هستی، حتماً و تا می توانی بازار دعایِ فرج مولا جانت را گرم کن،به همه ی مسافران جاده ی کربلا بگو مهمترین احتیاج و دعای ما ظهور امام زمانمان است...
ذکرِ تعجیل فرج رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود
📚پایگاه اطلاع رسانی خانه مهدویت ایران
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
🌼خسارت بزرگ
✍مردی تصمیم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(علیه السّلام) که رسید درخواست استخاره ای کرد، استخاره بد آمد، آن مرد نادیده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد امام از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض کرد:
یابن رسول الله ! یادتان هست چندی قبل به خدمت شمارسیدم، برایم استخاره کردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت.
امام صادق(علیه السّلام) تبسمی کرد و به او فرمود: (در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشایت را خواندی شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدارشدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد آری . حضرت فرمود: اگر خداوند دنیا و آنچه را که در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد. ۱
قال امیر المومنین علیه السلام:
لَا یَخْرُجِ الرَّجُلُ فِی سَفَرٍ یَخَافُ مِنْهُ عَلَى دِینِهِ وَ صَلَاتِهِ
انسان نباید به سفری برود که ترس آن دارد به دین یا نمازش لطمه وارد شود.۲
📚۱-جهاد با نفس، جلد ۱ صفحه ۶۶
📚۲-وسائل الشیعه جلد ۱۱ صفحه ۳۴۴
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 زمانی دست از غذا خوردن بکشيد که حدود 80 درصد احساس سيری ميكنيد ؛ محققان ميگويند مغز ما حدود 20-10 دقيقه از معدهمان عقبتر است !
• اگر 100 درصد خودتان را سير و ميز غذا را ترک کنيد، بعد از 20 دقيقه کاملا متوجه خواهيد شد که بيش از نياز بدنتان غذا خوردهايد
• همين پرخوریها به مرور زمان باعث اضافه وزن، بالا رفتن کلسترول بد خون و ابتلا به ناراحتیهای قلبی روحی میشود !
حالا با این عکس دلیل چاقیتون رو بدونید و کنترلش کنید
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#خانهداری
سلام خانم گلا، من بخوام پفیلا تو خونه درست کنم، ذرت هارو روز قبل چهار پنج ساعت خیس میکنم، میریزم سبد آبش میره، رو پارچه خشک میکنم، بعد که دونه ها خشک خشک شدن، میریزم تو قابلمه که توش یه قاشق روغن و یه قاشق نمک ریختم، شعله هم متوسط میکنم، قابلمه رو سه چهار ثانیه یه بار تکون میدم، اینجور پفیلاها عااالی و بزرگ میترکن!
اینو از یکی از دوستام که همسرش کنار خیابون پفیلا درست میکنه میفروشه یاد گرفتم که ذرت خیس خورده بهتره.
بخوام یه ذره مزه سرکه هم بده، تو آبش سرکه میریزم..
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#خانهداری
سلام وقتتون بخير
تعداد كشوهام كم بود مخصوصا واسه لباس زير.... اين تيشرت نخي رو هم ديگه نمي پوشيدم ...آستين و يقه رو برش زدم و قسمت پاين رو هم جمع كردم و با نخ بستم و آويزش كردم به رگال..... خيلي جا باز شد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اوریگامی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
برای از بین بردن گرد و خاک از پورتهای موبایل، یک سرنگ را با هوا پر کنید، سوزن آن را درون پورت بگذارید و بعد هوای سرنگ را درون پورت شارژ خالی کنید. به این ترتیب، عمر دستگاه موبایلتان را افزایش دادید.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
الاکلنگ باحالیه
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی با چنگال
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 خانمها حتما پیشبند ببیندید !
• خانمها حتما موقع شستن ظروف و کار با آب پیشبند ببندید، چون وقتی شکمتون خیس یا نمدار میشه، باعث سرد شدن رحم و مستعد شدنش برای انواع کیست، عفونت، قارچ، نازایی و مشکلاتی از این دست میشه!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عجوبابالحوائج🌼
🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃
🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
#زیارتنامه_شهدا
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
#ضرب المثل
📚دست شستن از کاری
این اصطلاح که به معنی کنارهگیری کردن از کاری، استعفا دادن و از خود سلب مسئولیت کردن است اصطلاحی فارسی نیست و از تاریخ مسیحیت و ماجرای به صلیب کشیدن مسیح وارد زبانهای جهان، از جمله زبان فارسی شده است.
در تاریخ مسیحیت آمده است که ملایان یهودی (فریسیان) چون از هیچ راهی نتوانسنتند زبان عیسای مسیح را خاموش کنند، به "پونتیوس پیلاتس" حاکم رومی شهر اورشلیم شکایت بردند و ادعا کردند که عیسا افزون بر "کافر بودن" بر حکومت شوریده است و دعوی سلطنت نیز دارد. پونتیوس پیلاتس در آغاز زیر بار نرفت ولی چون میترسید که در نتیجهی اقامت مسیح در اورشلیم شورشی بر پا شود، وی را بازداشت کرد و قصدش این بود که پس از چند روز او را آزاد کند. فریسیان چون به قصد و نیت حاکم پی بردند، به شدت پافشاری کردند و آن قدر کوشیدند تا عیسا را به مرگ محکوم کردند.
در آن روزگار در میان یهودیان رسم بر آن بود که حاکم شهر در روز عید پاک (عید فصح، روز یادبود خروج بنی اسراییل از مصر) یکی از محکومان به مرگ را به انتخاب مردم میبخشید و آزاد میکرد. پس چون روز عید پاک فرا رسید و به جز عیسا، مرد شرور و بد سابقهای نیز به نام "باراباس" محکوم به مرگ شده بود قرار شد یکی از آن دو بخشیده شده و آزاد گردد، که به تحریک و تبلیغ فریسیان سرانجام مردم یهودی اورشلیم نیز آزادی باراباس را بر آزادی مسیح ترجیح دادند. پیلاتس که عیسا را شایستهی مجازات نمیدانست در حالی که دست ها را به آسمان بلند کرده بود به فریسیان و یهودیان اورشلیم که او آنان را مسئول سرانجام عیسا میدانست گفت: «من در مرگ این مرد درستکار بیتقصیرم و این شمایید که او را به مرگ میسپارید».
آن گاه برای سلب مسئولیت از خود دستور داد آب آوردند و دست هایش را در آب شست و از آن جا است که اصطلاح "دست شستن از کاری" در زبان های لاتینی به معنی سلب مسئولیت کردن از خود نیز به کار میرود.
اصطلاح فرانسوی این اصطلاح عبارت هم به معنی "سلب مسئولیت کردن از خود" و هم به معنی "از چیزی چشم پوشیدن" است و در فارسی بیشتر معنی دوم آن به کار گرفته میشود.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_24
ناهار رو بیرون خوردیم وتصمیم گرفتیم بعد از ناهار بریم خرید چون هر
دوی ما به شدت عاشق خرید بودیم ولی کاش نمیرفتیم.....
جلوی یک فروشگاه بزرگ مانتو ایستاده بودیم وداشتیم مانتوی فوق العاده شیکی رو که تو ویترین گذاشته بودن نگاه میکردیم یه مانتو گلبهی رنگ بود که کنارش ست کیف وکفششم گذاشته بودن مانتو اونقدر قشنگ بود که هر کی از جلوی مغازه رد میشد می ایستاد وبرای چند دقیقه اونو نگاه میکرد یه دفعه شیطنتم گل کرد
-ستاره بیا بریم تو این مانتو رو برا پرو بخوایم .
میخوای بخریش؟فکرکنم گرون باشه ها.
نه بابا میخوام ببینم ازاین مانتو ها به ماهاهم میاد
_دیوونه.زشته برفرض که رفتیم تو و پوشیدی وبهت اومد بعد چی میگیم میگیم آقا ما میریم یه دور بزنیم بعد برگردیم
برو بابا.نمیشه ضایعست
-بابا شاید قیمتش مناسب باشه میخریم
-نه واقعا تو فکر میکنی این قیمتش مناسب باشه اگه مناسب بود همه ی اینایی که دارن نگاش میکنن میخریدنش.
-بابا تو بیا بریم بقیه اش بامن.
چه جوری؟
من میرم تو پرو بپوشم تو این مدت تو قیمتشو بپرس بعد من میام بیرون میگم بهم نمیاد تن خورش خوب نیست واز این حرفها
-نمیری تورو. دیدم هوا پسه من میزنم به چاک گفته باشم
باشه حالا تو بیا
رفتیم تو یکی از فروشنده ها اومد جلو
–بفرمایید خانم ها در خدمتم
-میخواستم اون مانتو رو پرو کنم
کدوم دقیقا؟
با دستم نشون دادم وگفتم اون مانتو
فروشنده یه نگاهی به سرتا پای ما انداخت وبعد رفت تا مانتو رو بیاره
ستاره:خوبه سرو وضعمون درست وحسابیه والا میفهمید اومدیم برا مسخره بازی..
-حالا تو ضایعش نکن تابعد
-فرشنده بااحتیاط مانتورو تو دستاش آورد.
-ما از این مانتو فقط ۳تا داریم البته یکیشو فروختیم دوتاش مونده
.پارچه اش ایتالیاست مدلشو یه دیزاینر ایتالیایی داده دوختشم باز مال یه خیاط ایتالیاییه کلا بهتون بگم که کار کار سفارشی وتک ایه
بله پشت ویترین که خیلی شیک دیده میشه باید دید تن خورش چطوره
مطمئناً عالیه
ستاره:دختر عموی من یه کم تو انتخاب لباس وسواس داره
_این لباس متفاوته
رفتم تو اتاق پرو و لباس وپوشیدم باید اعتراف کنم فوق العاده بود خیلی ام بهم میومد رفتم بیرون تا ستاره هم لباسو ببینه وسط فروشگاه ایستادم وآروم چرخی زدم.
_خانم فوق العاده ست خیلی بهتون میاد
ولی من خودم که اینطور فکرنمیکنم به نظرم یه جوریه
_چه جوریه؟
_فکر کنم زیادی عروسکیه
_خوب واسه همینه که زیباست
نه تو ویترین شیکتر دیده میشد
ستاره: عزیزم خیلی بهت میاد
-عزیزم مسئله این نیست که بهم میاد یا نه مسئله اینکه خوشم نیومد
از فروشنده اصرار واز من انکار تااینکه بالاخره گفتم :فعلا روش فکر کنم
بعد
هر طور مایلید ولی به نظر من که خیلی بهتون میومد
_خداحافظ
خداحافظ
از فروشگاه که اومدیم بیرون ستاره زد زیر خنده حالا نخند کی بخند.
_بیچاره خودشو کشت تا تو رو راضی کنه
_اره ولی انصافا خیلی قشنگ بود
-آره قیمتشم قشنگ بود
-راستی قیمتش چندبود؟
نهصد هزارو هشتاد و شش تازه اونم با تخفیف۲۰ درصدی-
چه خبره....من که برا یه لباس این همه پول نمیدم
_خوش به حال اونایی که اینقدر پول بر لباس میدن
-اه بابا بی خیال .زندگی که همه اش پول نیست....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_25
_اره دیگه اگه پول واست مهم بود زن دانیال میشدی
_ا ه ه ه ه ....تو که باز پای اونو کشیدی وسط جان مادرت بیخیال
_چیزی نگفت سرشو انداخت پایین
رفتیم سمت یه پارک که کنار مرکز خرید بود داشتیم قدم زنان میرفتیم که یه دفعه یکی جلومونو گرفت
یه پسر خوش تیپ با یه قیافه ی معمولی
معذرت میخوام خانم میشه وقتتونو بگیرم
بامن بود-با منید
_بله منظورم شمایید
_بفرمایید
-راستشو بخواین من شما رو تو اون مانتو فروشی دیدم از پشت ویترین
-خوب؟
راستشو بخوای خیلی ازتون خوشم اومد
_خواستم بگم شما خیلی بیجا کردین ولی چیزی نگفتم
یه کارت گرفت جلوم از اونا که عکس وشماره ی خودشونو میزنن روش
این شماره منه، اگه افتخار بدین بیشتر باهم آشنا شیم
_خیر
_خانم به خدا من قصدم ازدواجه
_متاسفانه من قصد ازدواج ندارم
_خوب تا هروقت که شما بخواین صبر میکنم فعلا باهم آشنا شیم
_آقای محترم من که گفتم خیر
-ولی من از شما خوشم اومده
_شما خیلی بیجا میکنید که از خانم خوشتون میاد
این جمله رو کسی از پشت سر من گفت صدا آشنا بود جرات نداشتم
برگردم میخواستم باور کنم که اشتباهی گرفتم
تا به خودم بیام دانیال یقه ی پسره رو گرفته بود وپشت سرهم مشت حواله ی صورتش میکرد پسره ام میگفت چرا میزنی؟
دوست پسره که دورتر وایستاده بود اومد جلو تا اونارو از هم جدا کنه تو این گیر ودار یه مشتم اون زد تو صورت دانیال که باعث شد از بینی دانیال خون بیاد اونم چه خونی ولی دانیال دست بردار نبود یقه ی پسره
رو ول نمیکرد چندنفراز آدم هایی که دور وبربودن اومدن تا اونا رو از هم جداکنن .
مثل ادم های منگ وایستاده بودم ونگاه میکردم حرف های دانیال
ومیشنیدم که میگفت:
-عوضی بیشعور مگه تو خودت ناموس نداری که چشت دنبال ناموس مردمی کثافت اگه یکی به نامزد خودت همچین چیزهایی رو میگفت چکار
میکردی؟.............
دیگه نه چشام میدید ونه گوشام میشنیدبه خودم که اومدم دستای ستاره رو دور شونه هام احساس کردم صورتم خیسه از اشکهام بود که نمیدونم کی اجازه گرفتن برای سرازیر شدن دور وبرمون شلوغ بود دانیال نشسته بود رو جدول کنار پیاده رو وچند نفر دوروبرش بودن وباهاش حرف میزدن با دستمال کاغذی جلوی بینی شو گرفته بود ولی خون بند نیومده بود یه نفر از آب معدنی که دستش بود ریخت تا صورتشو یه کم پاک کنه رفتم بالا سرش ایستادم سایه ام که روش افتاد سرشو بلند کرد.هردو نگاه کردیم بی هیچ حرفی...
نمیدونم چقدر تو چشمای هم دنبال جواب سوالامون گشتیم تا اینکه دستمو کردم تو جیبم دستمال کاغذی روگرفتم طرفش خون بینی ایش آروم آروم دوباره سرازیر شده بود دستمالو که گرفتم طرفش صورتمو برگردونم ازش .دستمالو گرفت خواستم برم که دستمو گرفت برنگشتم تا نگاش کنم بلندشدو کنارم ایستاد خواست چیزی بگه ولی نگفت چند لحظه که گذشت دستمو ول کردومن اروم آروم دور شدم دور دور .....
رسیدیم که خونه رفتم تو اتاق درو بستم. حال گریه داشتم ولی فکر ستاره نذاشت به زور خودمو کنترل کردم وخواستم عادی باشم رفتم
بیرون وبه ستاره گفتم میخوام برم حموم واونم چیزی نگفت مطمئنا حال اون بدتر از من بودرفتم حموم شیر اب وباز کردم و زیرش نشستم وگریه کردم ...
همیشه تو خیالم دوست داشتم یکی دوستم داشته باشه روم غیرت داشته باشه دوست داشتم کسی رو داشته باشم که بخاطر من باهمه ی دنیا بجنگه منو نشون بده وبگه این مال منه دنیای منه کسی حق نداره چپ نگاش کنه ......
هیچوقت فکر نمیکردم رویاهام اینقدر خوب تبدیل به واقعیت شن اما چه واقعیت وحشتناکی دوست داشته شدن ودوست نداشتن..........
خدایا چی میشد جای دانیال یکی دیگرو میفرستادی باهمین عشق با همین غیرت .....واونوقت تا ابد عاشق بودم وخوشبخت....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_26
_سرمو به دیوار تکیه دادم همه چیز دوباره از جلوی چشمام مثل یه فیلم
رد شد اتفاقات چقدر سریع وپشت سر هم اتفاق افتادن ومن.....
حتی نتونستم مثل همیشه سرش داد بزنم حتی نتونستم بگم تو اینجا چکار میکنی هیچ کاری نتونستم بکنم حتی اونم کاری نکرد نه معذرت خواست ونه اصرار کرد ونه زور گفت هردو تاییمون فقط نگاه کردیم
نگاهایی که هزاران حرف نگفته داشت از نگاهش عصبانیت پشیمانی التماس وغم ومهم تر از همه عشق رو خوندم اما دلم نمیخواد باور کنم
.....
زل زده به سقف ودستم زیر سرم بود.ستاره هم کنارم دراز کشیده بود
اونم نخوابیده بود
ستاره:امروز دلم خیلی براش سوخت
چیزی نگفتم برگشت سمت من
_امروز همه ی نفرتم تبدیل شد به یه حس دلسوزی راستش من اونو درک میکنم میدونم الان چه دردی میکشه بیچاره
_مگه تو همینو نمیخواستی؟
_خوب اره
_پس دیگه دلت برا اون نسوزه اون داره تاوان پس میده حقشه
به نظرت بس نیست
_نه مگه برا تو بس بود ببین چند ساله که داری زجر میکشی
_چون خودم زجر کشیدم طاقت دیدن زجر دیگران رو ندارم
_اون دیگران نیست دانیاله
-خوب اونم آدمه
_آره ولی یه روزی همه آرزوت این بود که اونوتو این حال ببینی
_اره ولی دیگه براش بسه نذار آه اون تورو بگیره
_مثلا اگه بگیره چی میشه بدتر از اینم مگه میشه
_آره توهم میشی مثل اون عاشق کسی که عاشقت نیست
_آره اگه اقا دانیال بذاره کسی دور وبر من پیدا شه منم عاشق میشم
شاید یه روز اونم خسته شه
_بهتر
تو هیچ وقت حال یه عاشق ونمیفهمی
احساس کردم الانه که قلبم منفجر شه بلند شدمو نشستم با فریاد گفتم
چیه ؟چرا هر کی به من میرسه این حرفو میگه چرا خر کی نیستم میفهمم حال وروز تورو دیدم حال وروز دوستامو دیدم همه ی شما اینو عین یه چماق میکوبید رو سرم بابا به خدا دارم دیوونه میشم چرا نمیفهمین چرا همه ی شما طرفدار اونید؟پس من این وسط چی میشم
پس دل من کجای این قصه است من نمیخوام زن کسی بشم که هنوز که هنوز تو دل خیلی هاست خیلی ها چشمشو دنبال اونه من میخوام مردم فقط و فقط مال خودم باشه همه میگن اون عاشقه بذار به
عشقش برسه نذار ناکام بمونه پس کی قرار من عاشق بشم پس کی قرار من به کامم برسم منم عشق میخوام زندگی میخوام دوست دارم صبح به صبح که چشامو باز میکنم صورت عشقمو ببینم نه صورت کسی رو که ازش متنفرم تا حالا عاشق نشدم چون دوست داشتم همه ی عشقم برای شوهرم بمونه اما حالا... بخدا دارم میمیرم دیگه طاقت ندارم دیگه طاقت نداارم........
هق هق گریه هام اوج گرفت چنگ زدم تو موهام چرا این قصه تموم نمیشه
ستاره بغلم کرد موهامو نوازش کرد سرمو گذاشت رو سینه اش اشکاش رو صورتم ریخت
-فدات شدم به خدا منظوری نداشتم من خوشبختی تو میخوام اگه میگم زنش شو واسه اینکه اون بهترین مرد دنیاست اون برات لایقترین اون میتونه تو رو سرشار از عشق کنه اون کسیه که با حرفاش فقط با حرفاش من و ده ها نفر دیگه رو عاشق خودش کرده دیوانه وار. مایی که براش هیچی نبودیم جز چندتا عروسک برا دلخوشیش اما تو....
اون تو رو میپرسته عاشقته واگه اون عاشق کسی باشه همه دنیاشو به پای اون میریزه اون میتونه تو رو با اغوش گرمش و با بوسه هاش عاشق ترین کنه تو کنار دانیال میتونی عشق و با همه ی وجودت لمس کنی پس به اون وبه خودت فرصت بده بذار عاشق شی.....
گریه کردم باز هم گریه کردم اینا از من چی میخوان عاشق شم؟ عاشق کسی که ازشش خوشم نمیاد
سخته جایگزینی نفرت وعشق
تو بغل ستاره میون گریه ها خوابم بود صبح که پاشدم با خودم عهد کردم فعلا همه چیزو فراموش کنم وبه خودم لبخند زدم امروز روز
جدیدیه.....
تصمیم گرفتیم با هم یه ناهارعالی درست کنیم وبخوریم کلا هر دوتا سعی میکردیم تا اوضاع رو آروم وعالی جلوه بدیم.میگفتیم میخندیدیم و سربه سر هم میذاشتیم که زنگ خونه رو زدن....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازم یه موشک جالب
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاک کن های نسل جدید که نوشته های چاپی رو هم پاک میکنه !
حالا زمان ما یه پاک کن هایی بود که جوهر خودکار رو هم پاک میکرد البته با سوراخ کردن کاغذ 😑🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه لپ تاپ کوچک
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
داستانک_معنوی
✅ داستان جالب کریم پینه دوز
🏠 خانه خریدن امام زمان (عج) برای مستاجر تهرانی؛
📌 نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، میگفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش میزنند و احوالش را میپرسند.
مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها.
ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم...
یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم .
پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، میخواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم...
اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم،هرچند روزگار ما روزگار غیبت امام زمان مان است، اگرچه وجود مبارک تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست...
🌸نشسته باز خیالت
🌸کنارِ من اما...
🌸دلم
🌸برای
🌸خودت
🌸تنگ می شود
🌸چه کنم
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
فراموشنکنیم ...
بهترین جواب بدگویی سکوت
بهترین جواب خشم صبر
بهترین جواب درد تحمل
بهترین جواب تنهایی تلاش
بهترین جواب سختی توکل
وبهترین جواب شکستامیدواریست
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
📖 مهمان امام حسین(ع)
✍شیخ رجبعلی خیاط می فرمود: در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر. شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یغه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود، به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد. غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم، یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت. از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود، برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود. شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی.
📚کشکول کشمیری ، صفحه ۱۲۳
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این به بعد تابه و قابلمه های سوخته تون رو با این ترفند تمیز کنید با کمک پوست تخم مرغ 🙌😃
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_27
به نظرت کی میتونه باشه؟
من از کجا بدونم خونه ی شماست ها مثلا
-بذار برم ببینم کیه؟
دستاشو شست رفت سمت ایفون بعداز چند کلمه آیفونو گذاشت
–کی بود
-نمیدونم یه پسره بود گفت پیک موتوریه برامون بسته آورده
-چه بسته ای؟
-نمیدونم واالله بذار برم ببینم چیه دیگه؟
رفت پایین و بعد از چند دقیقه با یه بسته ی بزرگ کادوپیچی شده اومد تو
رفتم جلو-این دیگه چیه؟
-نمیدونم گفت ماله توییه
مال من ؟؟؟
-آره به اسم تو بود
_از طرف کی؟
- گفت از طرف آقای محمدیه
-دانیال؟
همونجا به دیوار تکیه دادم ونشستم باز این پسره چکار کرده ستاره جعبه رو گذاشت رو میز واومد دستمو گرفت
_بلند شو ببین توش چیه؟
هر چی میخواد باشه همین الان میبری میذاریش دم در کنار آشغال ها
-وا... برا چی ،مگه دیوونه شدی
دیوونه بودم
به نظر من بهتره بازش کنی ببینی توش چیه.بعد اگه خواستی بندازش دور
مردد مونده بودم ستاره دستمو کشید و برد کنار جعبه
-مرگ من بازش کن ببینم توش چیه مردم از کنجکاوی نگاش کردم مثل دفعه های قبل نبود هر بار یه غم بزرگی پشت نگاه وصداش بود ولی حالا انگار همون ستاره ی همیشگی نبود البته یه جور احساس مبهمی تو نگاهش بود ولی نمیشد اسمشو غم واندوه گذاشت
البته میتونستم حدس بزنم چی تو فکرشه میخواست خودشو بی تفاوت نشون بده وبگه که دانیال دیگه مثل سابق براش مهم نیست اما نقششو خوب نمیتونست بازی کنه ترغیبم میکرد که جعبه رو باز کنم ومن بی اختیار دست بردم جلو وشروع کردم به باز کردنش یه جعبه ی بزرگ بود
درشو که باز کردم با دیدن داخلش از تعجب چشام گرد شد باور نمیکردم
همون مانتو با ست کیف وکفشش
ستاره هم مثل من از تعجب چیزی نگفت
روی مانتو یه پاکت نامه بودکه روش نوشته بود تقدیم به گل سرخ وحشی شازده کوچولو
درشو باز کردم
-نمیدونم از کجا شروع کنم وچی بنویسم اصلا من نامه نوشتن بلد نیستم اما مجبور بودم بنویسم چون فعلا تو حاضر نیستی منوببینی اول از همه میخوام بابت قضیه دیروز عذرخواهی کنم ولی ازت میخوام بهم حق بدی بخدا وقتی حرف های اون پسره رو که شنیدم انگار یه آتشی تو وجودم افتاد اون داشت از تو خواستگاری میکرد از تویی که فقط فقط مال منی کسی جز من حق نداره حتی نگات کنه چه رسد به اینکه هم نگاه کنه وهم پسند کنه وبعد تورو برا خودش بخواد.اینو همیشه یادت باشه همه باید بدونن که تو فقط مال منی خدا وقتی تو رو آفرید برا من آفرید نه برای کسی دیگه ای منم پای این نعمت خدا تا پای جونمم وایمیستم هر کی اومد جلو وخواست تو رو ازم بگیره خونش پای خودشه قسم میخورم نذارم کسی دستش به تو بخوره اینو به همه بگو.
من دوست دارم تاابد. هر کاریم بکنم حقمه .من مرد بی غیرتی نیستم که وایستم ببینم هر کس وناکسی با اون چشای هرزش نگات کنه وبهت فکر کنه. با اینکه حق با منه ولی بازم ازت معذرت میخوام چون طاقت ناراحتیه تو رو ندارم دوست ندارم ازم آزورده شی .این کادو رو هم برای معذرت خواهی گرفتم البته اگه این اتفاق هم نمیوفتاد بازم من اینو برات میخریدم.دیروز که این لباس وپوشیده بودی و وسط اون مغازه وایستاده بودی وداشتی خودتو وداشته هاتو به رخ بقیه میکشیدی من پشت شیشه وایستاده بودم وتماشات میکردم توی این لباس دوست داشتنی تر از همیشه بودی اونقدر دوست داشتنی که دوست داشتم زمان رو از حرکت باز میذاشتم .دوست داشتم تا ابد تو تو لباس جلوی من وایمیستادی و چرخ میزدی ومن نگات میکردم اما حیف همیشه همه چیز اونجور که میخوای نیست ولی ایرادی نداره من صبورم تا آینده ی نزدیکی که در انتظار ماست صبر میکنم آینده ای که تو تو اون مال منی اون موقع من زیباترین لباس هاروبرای تو میخرم وتو تا ابد جلوی من می ایستی ومن نگات میکنم حاضرم سوگند یاد کنم که اون موقع حتی خواب هم به چشمام نمیاد.....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_28
اون موقع حتی خواب هم به چشمام نمیاد .دوست دارم این لباس و دوباره تو تنت ببینم پس ازت خواهش میکنم اونو دور نندازی.این لباسو بپوش نه بخاطر من بلکه بخاطر همه ی ادم های دوروبرت نذار اونا از دیدن تو تو این لباس محروم شن.همیشه عاشق تو دانیال نامه رو گذاشتم رو میز دستام میلرزید ولی دلیلشو نمیدونستم برگشتم سمت ستاره اشک تو چشاش جمع شده بود وقتی متوجه نگاه من شد
خندید.یه خنده ی بی ریا همراه خنده اشک از چشاش چکید منو بغل
کرد
من امروز خیلی خوشحالم خوشحالم که یکی پیدا شده که لیاقت تورو داشته باشه مهم نیست اون کیه مهم اینکه لایق ترینه
نمیدونستم چی بگم نگامو به ستاره انداختم اینبار انگار خوشحال بود
بعد به نامه نگاه کردم و بعد از اون به اون مانتو ناخودآگاه دلم از شادی پر شد من اون مانتو رو میخواستم .دیروز ارزوی من آرزوی دانیال هم بود دوست داشتم اون مانتو تا ابد تو تنم باشه خندیدم
اون پسر یه دیوونه ست یه دیوونه ی تمام عیار.....
وحیداز سفرش برگشت منم ۲روز بعدازبرگشتن وحیدازشون خداحافظی کردم وسوار قطار شدم تابرگردم.تنهایی قطار بهم کمک میکرد تا بیشتر وبهتر فکرکنم همه ی اتفاقات مثل یه فیلم از جلوی چشام
گذشت.از۱۶سالگی تا الان.همیشه ی یه سوال مهم این وسطه بوده
-چرا من؟اون موقعیت های بهتر از من رو داشته آدم هایی که حاضر بودن تا اون یه اشاره کنه واونا همه ی هست ونیست شونو به پاش بریزن اما من .....
اون میگفت عاشقمه دوستم داره وایناهارو حتی تو عمل هم نشون میده
.ولی من اونو باتمام وجودم پس میزنم اما اون حاضرنیست عقب نشینی کنه .همه پشت اون وایستاده بودن وحمایتش میکردن حتی ستاره هم ازش حمایت میکرد ستاره ایی که یه روز همه ی آرزوش این بود که اون عاشق کسی بشه وعشقش اونو پس بزنه ومن حالا دارم
ارزوی اونو محقق میکنم ولی اون روبروم وایمیسته ومیگه دیگه بسشه تا اینجا کافیه. مسخره ست هرچقدر که فکر میکنم نمیتونم دوستش داشته باشم. زجرآور بایدهمسر مردی بشم که ازش خوشم نمیادوحتی هیچ حس خوبی نسبت بهش ندارم.......
این فکر آزارم میداد .از بس فکرکردم سرم درد گرفت از کوپه م زدم بیرون هوا تاریک شده بودرفتم یه آبی به صورتم زدم وبعدبی هدف توی راهروی قطار قدم زدم راهروی قطار آروم بود میخواستم برم سمت واگن آخر همیشه دوست داشتم راهی رو که پشت سر میذاریم نگاه کنم
نمیدونم چقدر ایستادم سردم شد برگشتم که به کوپه ام برم سرم پایین بود آروم آروم میومدم که یه دفعه نفهمیدم چی شد یکی از پشت منو گرفت وکشید داخل یه کوپه همه چیزخیلی سریع اتفاق افتاد ومن حتی نفهمیدم چی شدخیلی شوکه شده بودم احساس میکردم چشام هیچ جایی رو نمیبینه زمان برد تا به خودم بیام کوپه خالی بود فقط من بودم واونیکه منو کشیده بود داخل چشام که سیاهی رفته بود تونست بشناسدش باید میفهمیدم که میتونه جز دانیال اینجوری آزارم بده لیوان
آب رو گرفت جلوم دستم وبردمو لیوان وگرفت الان به آب احتیاج داشتم
چون حس میکردم گلوم خشکیده ونمیتونم نفس بکشم لبخند زد
_معذرت میخوام نمیخواستم بترسونمت
نمیخواستی بترسونمی که وضع این شد ببین اگه میخواستی چی میشد
دستای خودش به حالت معذرت خواهی گرفت
معذرت میخوام بانو قصدم سورپرایز کردن شما بود میخواستم یهویی خوشحالتون کنم
_نگاه کن ببین قیافه ی من شبیه آدم های خوشحاله
_چشماشو تنگ کرد که مثلا داره دقت میکنه
-نه قیافت شبیه آدم هایی خوشحال نیست شبیه آدم های خیلی خیلی خوشحال که میخوان به زور خوشحالیشونو پشت خشمشون قایم کنن
عصبانی گفتم:اصلا تو اینجا چکار میکنی؟چرا من هر جامیرم تو هم باید اونجا باشی
-واسه این که بودنم ضروریه
_کی گفته؟چرا؟
_برا اینکه مواظبت باشم
-من خودم بلدم از خودم مواظبت کنم نیازی به شما نیست
قیافه اش یه کم رفت تو هم:آره دیدم چه جوری از خودت مواظبت میکنی .پسره ی فاسد افتاده دنبالت که خانم من شما رودیدم ازتون خوشم اومده هزار ویک تا حرف نامربوط زده بعد تو وایستادی نگاش میکنی ولبخند ژکوندتحویلش میدی.....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662