eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍مردی نزد کریمخان زند آمد. از لحظه دیدن کریم خان زاز زار گریست . کریمخان هر چقدر خواست مرد چیزی بگوید، با صدای بلند و زار زار مرد فقط می گریست. دستور داد او را به گوشه ای ببرند و آرام کنند و بعد بیاورند. بعد از ساعتی که آرام شد نزد شاه آوردند. شاه از او دلجویی کرد. مرد گفت: من کور مادر زاد بودم سالها با این منوال سپری کردم، روزی بر سر مزار پدر بزرگوارتان رفتم و توسل کردم. زار گریستم و گفتم، ای مردی که زیر این خاک خفته ای تو لیاقت داشتی که خدا پادشاهی کشوری بزرگ چون ایران را به تو بخشید. می دانم به خدا خیلی نزدیکی، چشم های مرا شفا ده. برسر مزار پدرتان خواب آرامی مرا گرفت، دیدم مردی روشن و نورانی با فرشتگانی نزد من آمد. گفت چشمان تو را شفا دادم. گفتم شما که هستید؟ گفت : من ابوالوکیل پدر کریم خان زند هستم، همان کسی که تو برای او متوسل شدی . تو انسان روشنی هستی که عزت خواهی یافت، چون هر کسی لیاقت توسل به مزار مرا ندارد. ای قبله عالم، از خواب که بر خواستم چشمان خویش را بینا یافتم. مدتی از شوق ، شب و روز گریه می کردم . امروز خدمت شما برای تشکر رسیدم تا بگویم بدانید و نگران پدر نباشید ، جایگاه رفیعی پیش خدا دارد. حقیر نیز در دربار برای خدمتگزاری حاضرم تا خواب مرحوم پدرتان محقق شود.کریمخان برآشفت و با شلاق دستی خود پی در پی بر سر و صورت این مرد نواخت. دستور داد جلاد بیاد تا چشمان این مرد را از حدقه خارج کند. درباریان واسطه شدند و گفتند، ای کریم برای کرم نزد تو آمده ، ببخشش. کریم خان غضبش فروکش کرد و دستور داد او را به چوبی بستند و تازیانه زدند. وقتی بدنش خرد و خمیر و از ضرب تازیانه کوفته شده بود، نعش او را جلوی شاه انداختند. شاه گفت: ای مردک شیاد، پدر من تا زنده بود ، در گردنه بید سرخ دزدی می کرد. زمانی که من به این مقام رسیدم برخی برای چاپلوسی برای او زیارتگاه و گنبدی ساختند. اکنون تو او را صاحب کرامت معرفی می کنی؟ ای کاش چشم هایت را در می آوردم تا بروی او چشمان تو را دوباره شفا دهد. گم شو و چاپلوسی نکن.. ‌‌‌‌ @Dastan1224
✨﷽✨ ✍جوانی در ملأ عام با گستاخی تمام روزه‌خواری می‌کرد. او را نزد حاکم شهر آوردند. حاکم از او پرسید: ای جوان! چرا در شهر روزه‌خواری می‌کردی؟ چرا از اسلام گریزانی، تا چنان حد که جسارت یافته و در ماه رمضان در پیش چشم همگان روزه‌‌خواری می‌کنی؟ جوان گفت: مرا باور و اعتقاد زیاد به اسلام بود. روزی شیخ شهر را در خفاء در حال معصیت یافتم. برو آن شیخ را مجازات کن که این چنین اعتقاد مرا از من گرفت و مرا روزه‌خوار کرد. حاکم شهر گفت: روزی دزدی را در شهر گرفتند که از خانه‌های بسیاری دزدی کرده بود. طبق قانون قضاوت مأموری بر او گماردم تا او را در شهر بگردانند تا هر مال‌باخته‌ای از او شکایتی دارد نزد من آید. ساعتی نگذشت که جوانی معلوم‌الحال از او برای شکایت نزد من آمد که هرگز او را در شهر ندیده بودم. به رسم قضاوت از او سؤال کردم ای جوان! او از تو چه دزدیده است؟ جوان گفت: یک مرغ و دو خروس! ⚖چون این سخن شنیدم مأمور خویش را امر کردم تا او را هشتاد تازیانه بزند. جوان در حالی که داد و فریاد می‌کرد، گفت: من برای شکایت نزد تو آمده‌ام، چرا مرا شلاق می‌زنی؟! گفتم: وقتی تو را خانه‌ای در این شهر نیست، چگونه تو را مرغ و خروسی باشد که کسی بتواند آن را از تو بدزدد؟ داستان که بدین جا رسید حاکم شهر گفت: ای جوان! تو را نیز هرگز اعتقادی نبوده است که آن شیخ از تو بستاند. هر کس که اعتقاد به خدا را با عمل به آنچه می‌شنود از خود خدا بستاند و هدایت یابد هیچ کس را توان ستاندن آن اعتقاد از او نیست. تو بجای شناختن خدا در پی شناختن شیخ بودی و بجای خدا شیخ را باور کرده بودی! پس من تو را دو حد جاری می‌کنم یکی به جرم روزه‌خواری در ملأ عام و دیگری به جرم کذب و افتراء!!! ‌‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @Dastan1224
📚 داستان کوتاه دو "فرشته" مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند، فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد؛ "همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند!" شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند، بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود. فرشته جوان "عصبانی" شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد! فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار "کیسه ای طلا" وجود دارد، از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان "مخفی" کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودم، "فرشته مرگ" برای گرفتن "جان" زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم! "همه امور به دان گونه که نشان می دهند، نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم." پس به گوش باشید؛ "شاید کسی که زنگ در خانه تو را می زند فرشته ای باشد" "و یا نگاه و لبخندی که تو بی تفاوت از کنارش می گذری، آنها باشند که به دیدار اعمال تو آمده اند!" @Dastan1224
🌼داستان کوتاه ✍روزی پسری از پدرش پرسید: چرا هر آنچه که در دنیا لذتی در آن نهفته است هوای نفس و حرام است؟! پدر گفت: پسرم! خداوند هر لذتی را برای استفادۀ مورد نیاز انسان آفریده است که اگر بیش از آنچه که نیاز است استفاده شود به آن هوای نفس گفته می‌شود. اگر هوای نفس خوب بود مردی را که بر سر سفرۀ غذا چند پرس غذا می‌خورد و شکم بزرگ می‌کند باید مردم عزیزش می‌داشتند در حالی که کسی را عزیز می‌دارند که به اندازۀ نیازش و کم بخورد. اگر هوای نفس خوب بود کسی را که همیشه در خواب است باید مردم عزیز و ارزشمندش می‌داشتند، اگر هوای نفس خوب بود مردانی که در زندگی خصوصی خود زنان زیادی وارد می‌کنند و زنانی که مردان بسیاری در زندگی خصوصی خویش وارد می‌کنند باید با شخصیت‌ترین و محترم‌ترین افراد در دید ما می‌شدند. پس بدان! ما در درون خویش هم از هوای نفس متنفریم هر چند طالب آن هستیم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Dastan1224
❓ 🍃آیت الله بهجت: اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان ممکن است در حال عبادت چه لذت هایی ببر هیچ گاه دنبال این مسائل مادی نمی رفتند ... 📚برگی از دفتر آفتاب 👈 @Dastan1224
🍂🍃🌸🍂🍃🌸 🍂🍃🌸🍂🍃🌸 🍂🌸🍂 🌸 ✨﷽✨ ✍🏻فواید گوش كردن اذان ✨① شنیدن اذان انسان را از اهل آسمان قرار مى دهد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: همانا اهل آسمان از اهل زمین چیزى نمى شنوند مگر اذان ✨② شنیدنِ اذان اخلاق را نیكو مى كند، امام على(علیه السلام) مى فرماید: كسى كه اخلاقش بد است در گوش او اذان بگویید ✨③ شنیدن اذان انسان را سعادت مند مى كند. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: كسى كه صداى اذان را بشنود و به آن روى آورد، نزد خداوند از سعادت مندان است ✨④ شنیدن اذان سبب دورى شیطان مى شود. رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: شیطان وقتى نداى اذان را مى شنود فرار مى كند. 📚منبع: میزان الحكمه، ج1، ص82. . همان، ج1، ص84. مجلسى، بحارالانوار، ج77، ص19 @Dastan1224
🌷 امام صادق (عليه السلام) : ✍ كسى كه شب و روز ، بزرگترين همّ و غمش دنيا باشد ، خداوند متعال فقر را در برابر چشمانش قرار دهد و كارش را پريشان سازد و از دنيا جز به آنچه خداوند قسمتش كرده است نرسد و كسى كه شب و روز ، بزرگترين همّ و غمش آخرت باشد خداوند دلش را بى نياز گرداند و كارش را سامان دهد . 📚 الكافي ج۲ @Dastan1224
📚واقعا ارزش خوندن داره مى‌خواستم به دنيا بيايم، در يك زايشگاه عمومى؛ پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بيمارستان خصوصى! مادرم گفت: چرا؟ پدربزرگم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه سر كوچه‌مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه غيرانتفاعى! پدرم گفت: چرا؟ مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! به رشته انسانى علاقه داشتم؛ پدرم گفت: فقط رياضى! گفتم: چرا؟ پدرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم با دخترى ساده كه دوستش داشتم ازدواج كنم؛ خواهرم گفت: مگر من بميرم. گفتم: چرا؟ خواهرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم پول مراسم عروسى را سرمايه زندگى‌ام كنم؛ پدر و مادرم گفتند: مگر از روى نعش ما رد شوى. گفتم: چرا؟ آنها گفتند: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم به اندازه جيبم خانه‌اى در پايين شهر اجاره كنم؛ مادرم گفت: واى بر من. گفتم: چرا؟ مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! اوّلين مهمانى بعد از عروسى‌مان بود. مى‌خواستم ساده باشد و صميمى؛ همسرم گفت: شكست به همين زودى؟! گفتم: چرا؟ همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم يك ماشين مدل پايين بخرم، در حد وسعم تا عصاى دستم باشد؛ همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟ همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم بميرم. بر سر قبرم بحث شد؛ پسرم گفت: پايين قبرستان. زنم جيغ كشيد! دخترم گفت: چه شده؟ زنم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مُردم... برادرم براى مراسم ترحيمم مسجد ساده‌اى در نظر گرفت. خواهرم اشك ريخت و گفت: مردم چه مى‌گويند؟! از طرف قبرستان سنگ قبر ساده‌اى بر سر مزارم گذاشتند؛ اما برادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! خودش سنگ قبرى برايم سفارش داد كه عكسم را رويش حك كرده بودند. و حالا من در اينجا در حفره‌اى تنگ و تاريك، خانه‌اى دارم و تمام سرمايه‌ام براى ادامه زندگى، جمله‌اى بيش نبود؛ «مردم چه مى‌گويند؟!» مردمى كه عمرى نگران حرف‌هايشان بودم، حالا حتى لحظه‌اى هم نگران من نيستند!!! كسانى كه براى خودشان زندگى مى‌كنند، از فرصت يکباره زندگیشان نهايت بهره و لذت را برده‌اند بیایید مردم نباشیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @Dastan1224
✨﷽✨ 🌼داستان کوتاه ✍به بازار هفتگی شهر رفتم. دیدم شیطان به دست مردی بر روی زمین بساط قمار پهن کرده و سه ورق که پشت یکی خال سیاهی داشت در دستش بود. خال‌ها را عوض می‌کرد و می‌گفت: هر خال سیاه صد هزار تومان! عده‌ای دور او جمع شده بودند و وسوسه می‌شدند تا پول مفت در بیاورند. اما ترس از باختن داشتند. صاحب قمار را دوستی بود از نزد شیطان که ایستاده بود و کسی او را نمی‌شناخت و با هماهنگی صاحب بساط گفت: من بازی می‌کنم و در همان حرکت اول خال سیاه را پیدا کرد و صد هزار تومان برد. دیگران متعجب شدند و شک‌شان بر کار صاحب قمار به یقین تبدیل شد که کارش درست است و پول را می‌دهد. از تماشاگران کس دیگری وارد قمار شد و دو بار بازی کرد ولی هر دو بار را باخت.... یاد داستان طلسم و جادوگران و فال‌بینان شهر افتادم. شیطان را دیدم که مثل همین صاحب بساط قمار چگونه به جای کار کردن آنان را تشویق به درآوردن پول مفت می‌کند. آنان هم به جای این‌که در زمان رسیدن به بن‌بست و مشکلی در زندگی به سمت خداوند بروند و استغفار و توبه کنند تا خداوند از گناه‌شان که سبب این مشکل‌شان شده است بگذرد و رفع مشکل‌شان بنماید این گروه را هم از گناهان‌شان در زمان بلاء و استغفار و توبه غافل‌شان می‌کند و با طلسم و جادو مشکل‌شان‌ را حل می‌کند. کسی را که صاحب معصیت عاق والدین است و والدین‌اش را از خودش دور کرده است و صلۀ ارحام نمی‌کند که خدا روزی را در صلۀ ارحام قرار داده است ولی شیطان آن را در دست جادوگر به او نشان می‌دهد که به طلسم و جادو برای باز کردن روزی قفل شده‌اش متوسل شود و شیطان برای توجیه صداقت کار خود یک‌بار در جادوگر صداقتی بر او نشان می‌دهد. (این صداقت چنین است که خودش کسی را آزار می‌دهد و وقتی او را سمت جادوگر فرستاد از او دور می‌شود تا او به این باور برسد که جادوگر کارش درست بود....) و چنین به راحتی اعتقاد و دین انسان را از او می‌گیرد و در زمان مشکلات به جای این‌که انسان به سمت خداوند با توبه و استغفار روی کند دربدر به دنبال دعانویس و رمال و جادوگر می‌گردد.. ‌‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @Dastan1224
🌷 از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که هر کس هنگام بیرون رفتن از منزل بگوید : 🤲 «بِسْمِ اللَّهِ حَسْبِيَ اللَّهُ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ أُمُورِي‏ كُلِّهَا وَ أَعُوذُ بِكَ‏ مِنْ‏ خِزْيِ الدُّنْيَا وَ عَذَابِ الْآخِرَةِ» 👌 حق تعالی او را از آنچه که اسباب شدن وی می گردد کفایت می فرماید 📖 بحارالانوار ج 73 ص 171 @Dastan1224
اگر مهربانی خدا نبود ... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 اگر مهربانی و عفو خدا که به هر بهانه‌ای بر سر و روی ما می‌بارد نبود، آن‌وقت می‌فهمیدیم یک گناه کافی است تا انسان به مرز نابودی برسد و دومینوی سقوط آغاز شود. استاد ┏━✨🕊✨🕊✨┓ @Dastan1224