eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
سوار ناقه ای از نور می رسد مادر به داد این دل رنجور می رسد مادر نجات اهل یقین ریشه های چادر اوست چه قدر نام وزینِ شفیعه درخور اوست ثنای حضرت صدیقه کار هر کس نیست در این حریم که هر واژه ای مقدس نیست (س)💫💞 💫💞 💫💞
✨✨✨ مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر. ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند. پس از آروم شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و ... اما هیچکدام چاره ساز نبود. پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسئولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!! پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست. بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم. مسوول به او گفت که بیشتر توضیح بده. پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند . پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
پدری برای پسرش تعریف میکرد که : گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم می‌اومدم بیرون جلویم را می‌گرفت. هر روز یک بیست و پنج سنتی می‌دادم بهش... هر روز. منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی می‌انداختم. چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟ پسر: چی گفت پدر؟ می‌گوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!» بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
✨﷽✨ 🔺نقش در رشد روانی اولین مردی که دختر به او ابراز علاقه می کند پدر اوست.گرمای رابطه عاطفی با پدر، بازیگوشی و عشق پدر برای رشد جنسی سالم دختر بسیار مهم است.بنابراین پدرها با رفتار استانداردشان خطوط را برای دخترانشان تعیین می کنند چرا که دخترها بر همین اساس مردها را قضاوت می کنند. بنابراین بهتر این است که اولین کسی که دخترتان را به سینما،کنسرت،پارک،شهربازی و هر مکان دیگری می برد،شما پدر محترم باشید. اولین کسی که برایش قلب و شکلات و خرس عروسکی می خرد. فرزند شما این اولین بارها را فراموش نخواهد کرد و همین امر باعث آرامش روانی او تا پایان عمر خواهد شد و از شما به نیکی یاد می کند. به لحاظ روانشناسی ثابت شده است دخترانی که در خانه مورد حمایت عاطفی پدرانشان قرار می گیرند، در ارتباط با جنس مخالف دچار تصمیم های سطحی و لحظه ای و زودگذر نمی شوند، اینکه با یک محبت کوچک دلشان بلرزد و فریب بخورند چرا که از نظر عاطفی اقناع هستند. امام باقر عليه السلام فرمود: حفظ اطفال از خطرات و انحراف‌ها در صلاحيت و شايستگي (وظيفه) پدران آن‌ها است. 📚 «بحار الانوار، ج 15، ص 178» ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
💐🌼☘🌸 🌼🌺🍃 ☘🍃 🌸 📚داستان آموزنده درقرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فک به سرش زد… به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟ کشیش تعجب کرد و ...گفت:جهنم؟! مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه. مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید. کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم . مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است . دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی دهم . این شخص مارتین لوتر بود که با این حرکت، نه تنها ضربه ای به کسب و کار کلیسا زد، بلکه با پذیرش مشقات فراوان، خود را برای اینکه مردم را ازگمراهی رها سازد، آماده کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
پنجشنبه است و دلتنگیهای تمام نشده 🕊پنجشنبه است و وعده ی دیدار هایی با هزاران غم و افسوس . . . . . 🌹شهدا_را_یاد_ڪنیم با_ذڪر_صلوات 📿اموات را یاد کنیم با ذکر صلوات 💔عزیزانمان را یاد کنیم با ذکر صلوات 🕋 رحم الله یقرء فاتحه مع صلوات🕋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستان کوتاه ❇️ سال هفتاد و‌پنج عاشق رها دختر عموی دوستم شدم ، من دانشجو عمران و رها دانشجو پزشکی بود،بعد از یکسال خونواده دختر بما اجازه داد بریم خواستگاری، خان اول گفتن کار نداری ،رد کردن، باهزار داستان استخدام استانداری شیراز شدم ، یکسال زمان برد و دوباره رفتیم ، گفتن ماشین نداری،کنار دانشگاه و کار و کار ازاد یه بنز معماری خریدم اونموقع ماشین بدی نبود ❇️ دوباره رفتم ، گفتن خدمت نرفتی ، لیسانس رو هفت ترمه تموم کردم، یادمه چقدر بهم فشار اومد، خدمت رو خریدم ، رفتیم دوباره، خونه رو وسط کشیدن ، اینجا پدرم کمک کرد زمین داد بهم و وام از بانک و‌یه خونه ساختم ، دوسال زمان برد ،دیگه عاشق نبودم ، عادت کرده بودم به دوست داشتن این خانم ، کسی جز ایشون جلو نظرم نمیومد، تو این مدت دختر با من ارتباط کرفت ، رابطه منو دختر یواشکی شکل گرفت ، براش رنو پنج خریدم از نزدیک خونه خودشون سوار میشد میرفت بیمارستان و دوباره برمیگشت نزدیک خونه پارک میکرد، کسی نمیدونست ❇️ اون هنوز دانشجو بود،براش موبایل گرفته بودم که واقعا خیلی اون زمان ابهتی داشت، موبایل رو خونه نمیبرد ، هرکسی هم موبایل نداشت،رفتیم خواستگاری مادرش گیرداد هزار سکه طلا مهریه.دیگه بریده بودم ،پدر مادرم قبول کردن ، صلوات فرستادن ، مادرش تو مراسم جلوم شیرینی گرفت ،رد کردم ، خل شده بودم ❇️ جرات پیدا کردم و گفتم ببخشید من موافق نیستم ،این مهریه از نظر من مردوده، اصلا چطور تا حالا ثابت نشده بهتون من واقعا این دختر رو دوست دارم ، ولوله شد، بحث شد، لج کردم و برگشتیم ❇️ سال 82 یا 83 شده بود دیگه وقتی بخودم اومدم دیدم هفت هشت سال عمرم رو تلاش کرده بودم برای رسیدن به دختری که یه کلمه نکفت منم دوستش دارم ، مهریه باشه یا نباشه اصلا ، دختر سریع ازدواج کرد و سال بعدش شنیدم طلاق گرفته... ❇️ سال 85 تو مراسم فوت مادرم همشون امده بودن ، همون موقعها بود مادرش پیغام داد اگه دوستش داری بیا ، این پروسه یکم زمان برد ، افسرده فوت مادر بودم و شیمی درمانی شروع شده بود، سال 86 بود، با مادره صحبت کردم که درگیر شیمی درمانی ام، گفت پس بیخیال شو و لطفا نیا... ❇️ من دیگه قادر به دوست داشتن کسی نبودم ، ذهنم کلا گیر بود ، سال 92 به اصرار خونوادم با دختری ازدواج کردم که تو شرکتم کار میکرد و دوماه بعد خانمم تو تصادف فوت کرد ، مادر زنم شش ماه بعد از فوت خانمم ، ادعای سکه های مهریه رو کرد و دادگاه و دادگاه و تمام 1365 تا سکه رو گرفت که تا پارسال ادامه داشت ❇️ این پرداخت مهریه من برا زنی که فقط دوماه زندگی مشترک داشتیم و درد از دست دادنش یه طرف و سالها سکه دادن یه طرف، از حدود پونصد هزار تومان خریدم تا چهارده تومن فک کنم ، ❇️ تازه به ارامش و تنهایی عادت کردم، امشب در زمانی که فکر نمیکردم ، در جایی که فکر نمیکردم دوباره رها رو دیدم ، بسیار اتفاقی در کشوری غریب،دست و پاهام لرزید ، اونم وارفته بود از این دیدن اتفاقی ضربان قلبم بشدت نامنظم شد، تمام خاطرات در چند ثانیه رد و بدل شد ❇️ گفت شماره بدیم که در ارتباط باشیم؟ فقط تونستم بگم خیر سخت بود برام اما امشبم رو زهر مار کرد ، محیط رو ترک کردم و پیاده راه افتادم ، تا رسیدم خونه تازه متوجه شدم ماشین برده بودم و حالا صبح باید برگردم ماشین رو بیارم ❇️ نسل ما خونواده ها جای ما تصمیم میگرفتن، عاطفه و‌عشق رو سرکوب میکردن اما من هنوز تو قلبم یواشکی دوستش دارم 👤شیرین دانمارکی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب غذاخوری بسازد. پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت: «بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!» شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره میکند. اما پدر در ادامه سخنانش گفت: «وقتی چوب غذاخوری از عاج گران قیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به ظرف های گلی میز غذایمان نمی آیند. پس به فنجان ها و کاسه هایی از سنگ یشم نیازمند میشوی. در آن صورت، خوب نیست غذاهایی ساده را در کاسه هایی یشمی با چوب غذاخوری ساخته شده از عاج بخوری. آن وقت به سراغ غذاهای گران قیمت و اشرافی میروی. کسی که به غذاهای اشرافی و گران قیمت عادت می‌کند، حاضر نميشود لباس هایی ساده بپوشد و در خانه ای بی زر و زیور زندگی کند. پس لباس هایی ابریشمی میپوشی و میخواهی قصری باشکوه داشته باشی. به این ترتیب به تمامی دارایی سلطنتی نیاز پیدا می‌کنی و خواسته هایت بی پایان میشود. در این حال، زندگی تجملی و هزینه هایت بی حد و اندازه میشود و دیگر از این گرفتاری خلاصی نداری. نتیجه این امر فقر و بدبختی و گسترش ویرانی و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما و سرانجام تباهی سرزمین خواهد بود. چوب غذاخوری گران قیمت تو تَرَک باریکی بر در و دیوار خانه ای است، که سرانجام ویرانی ساختمان را درپی دارد شاهزاده جوان با شنیدن این سخنان خواسته اش را فراموش کرد. سال ها بعد که او به پادشاهی رسید، درمیان همه به خردمندی و فرزانگی شهرت یافت. حکایت نقل شده از فیلسوف چینی ”هان فه“ نتیجه گیری یک خواسته، خواسته دیگری را درپی خود دارد و هر خواسته برآورده شده ای غالبا خواسته های بزرگتر را به دنبال دارد. ما در جامعه ای وسوسه کننده و اغواگر زندگی می‌کنیم. در چنین جوامعی، هدف رسانه ها و تبلیغات، هميشه القای خواسته های تازه و البته اغلب اوقات غیرضروری و دستیابی به آنها ست. به 70 درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست! 70 درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند! 70 درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود! 70 درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند! و.... بیایم خودمان رو از این دور خارج کنیم . واقعا خریدن بعضی چیزها ضروری نیست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با سلام و احترام مهتاب امشب سرگردونه دریا دریا گل بارونه... 💐پیشاپیش ولادت حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها مبارک باد💐
16121749661625432776106.mp3
3.99M
•●بسْمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَنِ‌الرَّحِیمِ●• 🌷🌷 مولودی : 💐دلدار حیدر بودن 💐فقط فقط کارتوئه مداح : 🎙حاج محمود کریمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا