eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
غافلانِ از گذر عمــر زيــانكارانند ⇩ " اَلْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ عُمْرَهُ سٰاعَةً بَعْدَ سٰاعَةٍ " ✍️ مغبون كسى است كه ساعت به ساعت از عمرش مى گذرد و او هيچ استفاده اى نمى كند و زيان مى كند . عمر خود را به دور هم نشستن و گفتن حرف هاى متفرقه مى گذارند . اگر طلبه است ، مباحثه نمى كند ، اگر غير طلبه است ، عمرش را ضايع مى كند . چه قدر در شبانه روز ساعت هاى عمر ما از بين مى رود. يكـ روز ( حاج ميرزا على محدث زاده ) در شبستان راجع به زيان عمر صحبت مى كردند و مى گفتند كه خيلى از عمرهاى ما تلف مى شود ،ايشان فرمودند: يكى از اروپاييان كتابى نوشته كه ترجمه نام آن كتاب به زبان فارسى مى شود : ( يكـ دقيـقه قبل از غذا ) بعد در توضيح اينكه چرا نام اين كتاب را گذاشته "يكـ دقيـقه قبل از غـذا " گفته : من مى خواستم كتابى بنويسم ، ولى با اين حال وقت نداشتم و تمامى شب و روزم مستغرق بودم. روزى به طور ناگهانى به ذهنم رسيد كه من زمانى كه سر سفره مى نشينم تا وقتى كه همسرم غذا را بياورد ، يكـ دقيقه بيكار هستم ، خوب است كه در همين يكـ دقيقه دو سه خط كتاب را بنويسم . بعد از آن روزى دو سه خط از كتابم را نوشتم و تمام شد. ببينيد اين اروپايى حتى از يكـ دقيقه عمرش هم استفاده كرده و كتابى نوشته است .حالا ما چه طور عمرمان را تلف مى كنيم . ما نمى توانيم اين كارها را بكنيم؟ نمى توانيم يكـ حديث پاكنويس كنيم ؟ تا سفره انداخته مى شود يكـ حديث براى خواهر يا برادرمان بگوييم ؟ يكـ مسئله شرعى يادشان بدهيم ؟ حمد و سوره ى خواهرمان را بپرسيم ؟ كارى كنيم كه عمرمان تلف نشود؟ 📚"از بیانات آیت الله (ره) @Dastan1224
یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می‌خوند که یهو زنش ‌با ماهی‌تابه می‌کوبه تو سرش.‌ مرد میگه: برای چی این کارو کردی؟ زنش جواب میده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود. مرد میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می‌کنه و میره به کارای خونه برسه. 👈نتیجه اخلاقی اول: خانمها همیشه زود قضاوت می‌کنند! سه روز بعد، مرد داشت بازم روزنامه می‌خوند که زنش این بار با یه قابلمه‌ی بزرگ دوباره می‌کوبه تو سرش! بیچاره مرد وقتی به خودش میاد میپرسه: چرا منو زدی؟ زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود! @Dastan1224
💥💥داستان مرده‌ای که با دعای مادر به دنیا برگشت ☘این داستان کسی هست که در معرض مرگ قرار گرفت و با عزرائیل ملاقات کرد و حتی در حالت مکاشفه قبل از مرگ، اهل بیت (ع) را هم زیارت کرد ولی با دعای مادر دوباره به دنیا برگشت. ✍نقل از علامه طهرانی: 🌱یكی از اقوام‌ ما كه‌ از اهل‌ علم بود‌ برای من‌ نقل‌ كرددر ایامی كه‌ در سامرّاء بودم‌، به‌ مرض‌ حصبۀ سختی مبتلا شدم‌ و هرچه‌ مداوا نمودند مفید واقع‌ نشدمادرم‌ با برادرانم‌ مرا از سامرّاء به‌ كاظمین‌ برای معالجه‌ آوردند و نزدیك‌ به‌ صحن‌ یك‌ مسافرخانه‌ تهیه‌ و در آنجا به‌ معالجۀ من‌ پرداختند؛ ☘از معالجۀ اطبّای كاظمین‌ كه‌ مأیوس‌ شدند یك‌ روز به‌ بغداد رفته‌ و یك‌ طبیب‌ را برای من‌ آوردند.همینكه‌ برای معاینه نزدیك‌ بستر من‌ آمد، احساس‌ سنگینی كردم‌ و چشم‌ خود را باز كردم‌ دیدم‌😱 خوكی بر سر من‌ آمده‌ است‌؛بی‌اختیار آب‌ دهان‌ خود را به‌ صورتش‌ پرتاب‌ كردم‌. 🔸گفت‌: چه‌ میكنی، چه‌ میكنی؟ من‌ دكترم‌، من‌ دكترم‌! 🔹من‌ صورت‌ خود را به‌ دیوار كردم‌ و او مشغول‌ معاینه‌ شد ولی نسخه او هم مؤثّر واقع‌ نشد؛ و من‌ لحظات‌ آخر عمر خود را میگذراندم‌. 🌹تا آنكه‌ دیدم‌ حضرت‌ عزرائیل‌ با لباس‌ سفید و بسیار زیبا و خوش‌ قیافه وارد شدپس‌ از آن‌ پنج‌ تن‌‌ بترتیب‌ وارد شدند و‌ نشستند و به‌ من‌ آرامش دادند و من‌ مشغول‌ صحبت‌ كردن‌ با آنها شدم‌. ⚡️در اینحال‌ دیدم‌ مادرم‌ با حال پریشان‌ رفت‌ روی بام‌ و رو كرد به‌ گنبد مطهّر امام کاظم (ع) و عرض‌ كرد: ❤️یا موسی بن‌ جعفر ! من‌ بخاطر شما بچّه‌ام‌ را اینجا آوردم‌، شما راضی هستید بچّه‌ام‌ را اینجا دفن‌ كنند و من‌ تنها برگردم‌ ؟ حاشا و كلاّ ! حاشا و كلا ّ! 🌱همینكه‌ مادرم‌ با امام کاظم (ع) مشغول‌ تكلّم‌ بود، دیدم‌ آنحضرت‌ به‌ اطاق‌ ما تشریف‌ آوردند و به‌ پیامبر (ص)‌ عرض‌ كردند: خواهش‌ میكنم‌ تقاضای مادر این‌ سید را بپذیرید ! 🌹حضرت‌ رسول‌ (ص) رو كردند به‌ عزرائیل‌ و فرمودند: برو تا زمانی كه‌ خداوند مقرّر فرماید؛خداوند بواسطۀ توسّل‌ مادرش‌ عمر او را تمدید كرده‌ است‌، ما هم‌ میرویم‌ إن‌شاءالله‌ برای موقع‌ دیگر. 🌱مادرم‌ از پلّه‌ها پائین‌ آمد و من‌ بلند شدم و نشستم‌ ولی از دست مادرم ناراحت بودم‌؛به‌ مادرم گفتم‌: چرا اینكار را كردی؟! من‌ داشتم‌ با اهل بیت (ع) میرفتم‌؛تو آمدی جلوی ما را گرفتی و نگذاشتی كه‌ ما حركت‌ كنیم‌. 📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 23 - 285 @Dastan1224
🔆حکایت درخت یا انسان ✨درخت تا درخت است، حیات دارد، زنده و سبز است، هم به حال خودش سودمند است، هم به حال دیگران … 🔅اما همین درخت وقتی که بریده می‌شود دیگر چوب می‌شود، چوب که شد هر اتفاقی دیگه سود و نفعی به حال خودش ندارد، منفعتش را دیگران می‌برند، 🍂ابزار دست دیگران می‌شود، از آن دسته‌ی چاقو و داس می‌سازند، دسته‌ی بیل و کلنگ و تبر می‌سازند، 🌱نردبان می‌سازند پا می‌گذارند رویش می‌روند بالا، به حال دیگران مفید است اما به حال خودش نه، رشد و تعالی هم ندارد که هیچ، روز به روز هم پوسیده تر می‌شود، خوب هم که استفاده کردند آتشش می‌زنند و هیزم می‌شود، 🍃آدمی هم همینطور هست، در نگاه قرآن کریم همه‌ی ما درخت هستیم، آدمی هم اگر روزی ارتباطش را با خدا قطع ‌کند ، ‌بریده خواهد شد، وقتی بریده شدند، مثل چوب می‌شوند، 👈👌آنها هیچ سود و منفعتی به حال خودشان ندارند،بلکه برده غیر خواهند شد @Dastan1224
روزے زنـے از شوهرش پرسید، فردا چه مـےڪنـے؟ شوهرڪَفت: اڪَر هوا آفتابـے باشد به مزرعه مـے روم و اڪَر بارانـے باشد به ڪوهستان مـے روم و علوفه مـےچينم. همسرش ڪَفت: بڪَو "ان شاءالله" شوهرش ڪَفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا بارانـے!! از قضاءشوهره فردا ڪه بیرون رفت در ميان راه به راهزنان رسيد و اوراڪَرفتند وحسابـے ڪتڪ زدند و هرچه داشت با خود بردند.مرد نه به مزرعه رسيد و نه به ڪوهستان رفت به خانه برڪَشت و در زد. همسرش ڪَفت: ڪيست؟ شوهره ڪَفت: ان شاءالله منم!!! اللّه متعال مـےفرمایند 🔻 وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا و هرگز درباره ی هیچ چیز نگو : «من فردا آن را انجام می دهم» إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَٰذَا رَشَدًا مگر اینکه اللّه بخواهد، و هرگاه فراموش کردی(و إن شاء الله نگفتی) پروردگارت را به خاطر بیاور، و بگو : امیداورم که پروردگارم مرا به راهی روشن تر از این هدایت کند ♥سوره ڪهف آیه ۲۳_٢۴♥ درهرڪاروقولـے ڪه خواستـے انجام بدےان شاءاللّه بڪَو @Dastan1224
💥💥داستان مرده‌ای که با دعای مادر به دنیا برگشت ☘این داستان کسی هست که در معرض مرگ قرار گرفت و با عزرائیل ملاقات کرد و حتی در حالت مکاشفه قبل از مرگ، اهل بیت (ع) را هم زیارت کرد ولی با دعای مادر دوباره به دنیا برگشت. ✍نقل از علامه طهرانی: 🌱یكی از اقوام‌ ما كه‌ از اهل‌ علم بود‌ برای من‌ نقل‌ كرددر ایامی كه‌ در سامرّاء بودم‌، به‌ مرض‌ حصبۀ سختی مبتلا شدم‌ و هرچه‌ مداوا نمودند مفید واقع‌ نشدمادرم‌ با برادرانم‌ مرا از سامرّاء به‌ كاظمین‌ برای معالجه‌ آوردند و نزدیك‌ به‌ صحن‌ یك‌ مسافرخانه‌ تهیه‌ و در آنجا به‌ معالجۀ من‌ پرداختند؛ ☘از معالجۀ اطبّای كاظمین‌ كه‌ مأیوس‌ شدند یك‌ روز به‌ بغداد رفته‌ و یك‌ طبیب‌ را برای من‌ آوردند.همینكه‌ برای معاینه نزدیك‌ بستر من‌ آمد، احساس‌ سنگینی كردم‌ و چشم‌ خود را باز كردم‌ دیدم‌😱 خوكی بر سر من‌ آمده‌ است‌؛بی‌اختیار آب‌ دهان‌ خود را به‌ صورتش‌ پرتاب‌ كردم‌. 🔸گفت‌: چه‌ میكنی، چه‌ میكنی؟ من‌ دكترم‌، من‌ دكترم‌! 🔹من‌ صورت‌ خود را به‌ دیوار كردم‌ و او مشغول‌ معاینه‌ شد ولی نسخه او هم مؤثّر واقع‌ نشد؛ و من‌ لحظات‌ آخر عمر خود را میگذراندم‌. 🌹تا آنكه‌ دیدم‌ حضرت‌ عزرائیل‌ با لباس‌ سفید و بسیار زیبا و خوش‌ قیافه وارد شدپس‌ از آن‌ پنج‌ تن‌‌ بترتیب‌ وارد شدند و‌ نشستند و به‌ من‌ آرامش دادند و من‌ مشغول‌ صحبت‌ كردن‌ با آنها شدم‌. ⚡️در اینحال‌ دیدم‌ مادرم‌ با حال پریشان‌ رفت‌ روی بام‌ و رو كرد به‌ گنبد مطهّر امام کاظم (ع) و عرض‌ كرد: ❤️یا موسی بن‌ جعفر ! من‌ بخاطر شما بچّه‌ام‌ را اینجا آوردم‌، شما راضی هستید بچّه‌ام‌ را اینجا دفن‌ كنند و من‌ تنها برگردم‌ ؟ حاشا و كلاّ ! حاشا و كلا ّ! 🌱همینكه‌ مادرم‌ با امام کاظم (ع) مشغول‌ تكلّم‌ بود، دیدم‌ آنحضرت‌ به‌ اطاق‌ ما تشریف‌ آوردند و به‌ پیامبر (ص)‌ عرض‌ كردند: خواهش‌ میكنم‌ تقاضای مادر این‌ سید را بپذیرید ! 🌹حضرت‌ رسول‌ (ص) رو كردند به‌ عزرائیل‌ و فرمودند: برو تا زمانی كه‌ خداوند مقرّر فرماید؛خداوند بواسطۀ توسّل‌ مادرش‌ عمر او را تمدید كرده‌ است‌، ما هم‌ میرویم‌ إن‌شاءالله‌ برای موقع‌ دیگر. 🌱مادرم‌ از پلّه‌ها پائین‌ آمد و من‌ بلند شدم و نشستم‌ ولی از دست مادرم ناراحت بودم‌؛به‌ مادرم گفتم‌: چرا اینكار را كردی؟! من‌ داشتم‌ با اهل بیت (ع) میرفتم‌؛تو آمدی جلوی ما را گرفتی و نگذاشتی كه‌ ما حركت‌ كنیم‌. 📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 23 - 285 @Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله‌الحسین... صُبحِ مَن با یِک «سَلام»اِمْروز زیبٰا میشَود اَلسلام اِی حَضْرتِ اَربابْ ،«مولانٰا حُسَینْ»🌱💛•°
✍️ درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند. شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت: «صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.» فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد می‌داد. به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد. درویش از بازرگان پرسید: «این هدیه‌ها برای چیست؟» بازرگان گفت: «هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهی‌های دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است. ☀️درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت نیست.» ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
✨﷽✨ 🌼دفترچه سفید ✍دفترچه‌ی کوچکی همیشه همراهش بود. بعضی وقت‌ها با عجله از جیبش در می‌آورد و علامتی در یکی از صفحات می‌گذاشت. می‌گفت: «اشتباهاتم رو توی این دفتر علامت می‌زنم». برایم عجیب بود که محمد‌رضا – اسوه‌ی تقوا و اخلاق بچه‌ها– آنقدر گناه داشته باشد که برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد. چند روز قبل از شهادتش به طور اتفاقی دفترچه‌اش را نگاه کردم. خوب که ورق زدم دیدم بیشترِ صفحاتِ دفتر، مثل قلبِ محمدرضا سفیدِ سفید است. شهید محمدرضا ایستان 📚مجموعه رسم خوبان، کتاب مبارزه با نفس، ص۳۶ حضرت محمد(ص) : از خود حساب بكشيد پيش از آن كه به حساب شما برسند واعمال خود را وزن كنيد پيش از آنكه آن‌ها را بسنجند و براى روز قيامت خويشتن را آماده سازيد. 📚وسائل الشیعه، ج۱۶، ص۹۹ @Dastan1224
⚡️⚡️ روزی تاجری بسیار ثروتمند ،با خود عهد کرده بود در طول زندگانی خویش،یک روز ازعمرش را خوب زندگی کند ،به مردم مهربانی ورزد.درآن روزتصمیم گرفت عهد خویش را بجا بیاورد،وبا مردم به اندازه ی یک روز درشت خویی نکند وبا آنها با عطوفت رفتار نماید،زمانی که از خانه خود خارج شد ، پیرزنی گوژ پشت از اودرخواست کمک کرد ،ازاوخواست باری راکه همراه دارد تا خانه اش حمل کند ،با خود گفت من بااین همه ثروت وقدرت حمال این پیرزن باشم ،لحظه ای به فکر فرورفت وبه یاد عهد خویش افتاد،بار را برداشت و به همراه پیرزن به راه افتاد،تا به خانه ای خرابه رسیدند،دیدسه کودک در آنجا مشغول بازی هستند، ازاوپرسید این کودکان کیستند؟،پیرزن پاسخ داد؛اینها نوه های من هستند که بامن زندگی می کنند. پدر و مادرشان را سالها ست که ازدست داده اند،از او پرسید مخارج آنها را چه کسی تامین میکند ،؟ پیرزن اشک از چشمانش سرازیر شد،گفت؛ به بازار میروم میو ها وسبزیجات گندیده ای که مغازه دارها آن هارا بیرون میریزند با خود به خانه می آورم ،به آنها میدهم تا رفع شود. نگاهی به کیسه های که دردستش بود انداخت، به سالها ی که متکبرانه زندگی خودرا سپری کرده بود افسوس خورد ، اشک ندامت درچشمانش حلقه زد، درآن روز تمام دارایش را به ودرماندگان شهرش بخشید ،وشب هنگام که به بستر خویش میرفت ، از خدای خویش طلب عفو کرد وبخاطر کارهایی که در گذشته انجام داده شرمسار واندوهگین بود. بعد ازآن به خوابی ابدی فرورفت.بدون آنکه فردایی در انتظار او باشد. 💫💫پس بیایم راتجربه کنیم حتی به اندازه یک روز شاید دیگر فرصت جبرانی نباشد. @Dastanhaykotah