eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌷 داستانهای آموزنده: روزی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به همراه عدّه ای از یاران خود به سفر رفتند. پیامبر صلی الله علیه و آله تصمیم گرفت خطر گناهان صغیره را- که مردم به خاطر صغیره بودنش کمتر بدان توجّه می کنند- گوشزد کند. در بیابانی خشک و بی آب و علف به اصحابش دستور داد مقداری هیزم جمع کنند- شاید منظور دیگری از تهیه آتش، مورد نظر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده است- اصحاب عرض کردند: در این بیابان هیزمی وجود ندارد! حضرت فرمودند: جستجو کنید؛ هر مقدار یافتید و لو اندک کافی است. اصحاب پراکنده شدند و هر یک پس از لحظاتی هیزم مختصری جمع کردند. حضرت دستور داد هیزم ها را یک جا بریزند، وقتی هیزم های کم، یک جا جمع شد؛ چشمگیر و قابل ملاحظه شد. سپس حضرت آنها را آتش زد؛ هیزم ها آتش گرفت؛ آتش شعله کشید؛ شعله ها حرارت آفریدند و حرارت سوزان، اصحاب را از دور آتش به عقب راند. حضرت در این جا فرمودند: «هکذا تُجْتَمَعُ الذُّنُوبُ! ثُمّ قالَ: ایاکمْ وَ الَمحَقَّراتِ مِن الذُّنُوبِ» گناهان نیز این گونه- همانند این هیزمها- جمع می شوند! بنابراین، از گناهان صغیره نیز بپرهیزید. ____ 🌹 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷
خادم‌حضرت زهرا س: شنیدید کـــه میگند حضرت زهرا«س» درمدینه غریب اند.واجازه زیارت بقیع را نمیدن به عاشقاشون😔 نمیدونم چرا مادرمون تو فضای مجازی هم غریبند چون کانالی که به اسم حضرت زهـرا زدیم راشماها خالی گذاشتید.اینه رسمش😒 ❤️🍃حالا اگه ارادت دارید به حضرت زهــرا به کوری چشم سعودی ها نزارید جامع ترین کانال عاشقان حضرت زهرا خالی بمونه ورود به بقیع مجازی http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca
مکن خون در دل مادر که آهش پر شرر باشد ز مهر مادری گوید خدا یا بی اثر باشد 🔶🔹🔹🔶 اگر مادر پشیمان شد خدا حقش نمی بخشد به آن فرزند نا اهلی که از حق بی خبر باشد 🔶🔹🔹🔶 زن و فرزند خود را سرپرستی میکند امّا نگه داری مادر از برایش دردسر باشد 🔶🔹🔹🔶 برای والدین خود ادا کن حق فرزندی خصوصاً موقع پیری چو مادر یا پدر باشد 🔶🔹🔹🔶 پدر هنگام پیری حق بسیار از پسر دارد ولی کن گر بسنجی حق مادر بیشتر باشد 🔶🔹🔹🔶 مشقت ها کشد مادر به پایت موقع طفلی که آب از اشک چشمان و غذا خون جگر باشد 🔶🔹🔹🔶 تو در گهواره در خواب و ندیدی رنج بیداری ولی بیداری مادر سر شب تا سحر باشد 🔶🔹🔹🔶 تو گردیدی جوان و او ضعیف و ناتوان گردد اگر حقش ادا کردی به خون سردی هنر باشد 🔶🔹🔹🔶 پدر مشغول کار و سرپرستی از عیال خود ولی از بهر مادر ها هزاران دردسر باشد 🔶🔹🔹🔶 به روی والدین خود به خوش رویی نظر بنما که از رفتار این مردم خدا صاحب نظر باشد 🔶🔹🔹🔶 بکن کاری که باشد باعث خوشنودی آنان که از تندی و بد خلقی ز آنها بر حزر باشد 🔶🔹🔹🔶 بکن احسان تو با ایشان به طبق آیه قرآن مبادا آخر عمری ذلیل و دربدر باشد 🔶🔹🔹🔶 که فردای قیامت او شکایت میکند از ما به ترس از دادگاهی که خدایش دادگر باشد 🔶🔹🔹🔶 مشو غافل ز آه والدین و از عقوباتش پس از امروز از بهر تو فردایی دگر باشد 🔶🔹🔹🔶 برادر جان مکن کاری دل مادر به درد آری که مادر بر کشد آهی که آهش کارگر باشد 🔶🔹🔹🔶 اگر تندی کند مادر تو با نرمی جوابش ده که مادر حرمتی دارد ولو حق باپسر باشد 🌹🌻🌷🌼💐🌺 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💟 سلام ... ای غریب کوچه های دلـ💔ـتنگی❗️... ای آشنای لحظه های جمکرانی دل❗️... سلام ... ای آرزوی مشتاقـ😍ـان❗️... ای فریادرس مظلومانِ تاریخ❗️...  و سلامی ... گرم تر از تمام آفتـ☀️ـاب ها ... زلال تر از تمام آب ها ... سبزتر از تمام بهــ🌸ـارها ... تقدیم به خورشیـ🌤ـد پنهان شده در پس ابرها... چه میشودکه چشمهایمان را لایق حضور ببینی⁉️  چه میشود بیایی و به این همه چشم انتظاری پایان دهی⁉️ آقـ❤️ـا جان ... این گره فقط به دست خودتان باز می شود ... مثل همیشه ... مثل همان دقایقی که در جمکران ؛ گره دلـ❤️هـا را باز می کنید ... عقده اشکـ😢ـها را می گشایید و ... دلـ💔ـتنگی ها را ... از صفحه سینه ها پاک می کنید . دست شما ، گره گشاست . خدا به شما نه نمی گوید ... آقـ❤️ـا جان ... خــودت بــرای ظهـورت دعــا کن و بـــرگـــــرد دعای مــن به خــودم هــم نمی کنـد اثــــــری❗️😔... 🍃🌸 🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
مولا جان 💙: بر باد رفت تمامِ دلم بی نگاهِ تو ... 💙 آقا بیا ... هیچ ندارم ، بجُز "خودت" ... . . سلام تنها پادشاه زمین ✋ http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
جلوي در سهیل پارك کرد و گفت:- بفرمائید...با اضطراب گفتم: سهیل دست خالی برم؟سهیل دستش را بلند کرد: معلومه، اینجا که خونه غریبه نیست. بدو...گلرخ دستش را روي زنگ گذاشت و قلب من پر از شادي شد. به محض باز شدن در، حیاط زیبایمان جلوي چشمانم پدیدار شد. استخر پر از آب بود. عطر یاسهاي امین الدوله فضا را آکنده بود. به جاي اینکه از سنگفرش به طرف خانه بروم در میان چمن ها، قدم زدم. چمن هاي نرم و خنک که زیر پایم فرو می رفت. بعد نگاهم به در ورودي افتاد. جایی که مادر و پدرم کنار هم مرا نگاه می کردند. چقدر دلم برایشان تنگ شده بود.مادرم یک بلوز و شلوار سفید با صندل هاي طلایی پوشیده بود. موهایش را بالاي سرش جمع کرده بود. انبوه موهاي طلایی انگار هر لحظه منتظر رهایی بودند. صورت جذابش کمی خسته بود. لاغرتر شده بود. پدرم هم با لباس راحتی کنارش ایستاده بود. او هم لاغرتر از گذشته شده بود. به نظرم سفیدي موهایش هم بیشتر شده بود. بعد مادرم دستانش را دراز کرد. نجواي آهسته اش را شنیدم: مهتاب... عزیزم. خودم را در آغوش آشنایش انداختم. در یک لحظه عطر آشنا و شیرین مادرم بینی ام را پر کرد. واي که چه خوب است مادرم در آغوش امن مادر فرو رفتن،. از شب قبل دایم دلهره این لحظه را داشتم مادرم چه طور با من برخورد می کنه؟ من باید چه کار می کردم ، اما حالا همه چیز به راحتی پیش می رفت. بدون گفتن هیچ حرفی، انگار فاصله یکساله مان برداشته شد. بعد در آغوش گرم و امن پدرم یاد بچگی هایم افتادم که از هر چه ناراحت بودم، پدرم بغلم می کرد و تکان تکانم می داد تا آرام بگیرم. بغض گلویم را گرفت. حالا که همه چیز درست شده بود، می خواستند براي همیشه از کنارم بروند. به مادرم نگاه کردم که اشک هایش را پاك می کرد. آهسته گفت: مهتاب چقدر خانم شدي... بعد صداي گرفته پدرم بلند شد: حالا چرا دم در واستادیم؟ بیایید بریم تو...سهیل با خنده گفت: بابا یکی هم مارو تحویل بگیره...گلرخ خندید: خودتو لوس نکن! همه که مثل من نیستند.صداي سهیل که دنبال گلرخ می دوید حیاط را پر کرد: بذار دستم بهت برسه...دست در کمر پدرم وارد سالن شدم. واى که چقدر دلم براى این خانه تنگ شده بود. با ولع به سالن خیره شدم. خرده ریزهاى مادرم که آنهمه از ما مى خواست مواظبشان باشیم، فرشهاى نرم و ابریشمى، مبل هاى خراطى شده، تابلوهاى نفیس، واى که چقدر براي همه چیز دلتنگ شده بودم. مادرم لیوان هاى شربت را روى میز گذاشت و خودش کنار من نشست. دستان ظریف و خوش فرمش را روى دستم گذاشت و گفت:- خوب مهتاب برام تعریف کن. حسین چطوره؟ چه کار مى کنى؟ درست به کجا رسیده؟ موهایم را از صورتم کنار زدم و با دقت به مادرم خیره شدم. کنار چشمانش پر از چین هاي ریز شده بود. صدایش به گوشم رسید: خیلی پیر شدم؟ نه؟ دستپاچه گفتم: نه نه... شما همیشه خیلی جذاب و خوشگل هستید. من دلم براتون تنگ شده، می خوام دل سیر نگاتون کنم. مادرم موهایم را نوازش کرد: منم دلم براي تو پر می کشید...با بغض گفتم: پس چرا جواب تلفن هامو نمی دادي؟ چرا بهم زنگ نمی زدي؟مادرم به پشتی مبل تکیه داد و نفس عمیقی کشید:- به من هم خیلی سخت گذشت مهتاب... خیلی! از وقتی تو ازدواج کردي من همش دارم به حرف مفت این و اون جواب می دم. این میناي آب زیر کاه نمی دونی چقدر پشت سرم چرت و پرت ردیف کرده، پشت سر تو هم همینطور، همین پرهام که انقدر دوستش داشتم، بچه برادر خودم! انقدر حرف مفت پشت سر تو زد و گفت و گفت تا آخر باهاش دعوام شد. زري از دستم رنجید، نمی دونی چه بلبشویی شد! چند وقت پیش، آمد عذرخواهی، پرهام و زري آمدند. می خواستن برن بله برون، هیچکس نبود همراهشون بره، داداش هم مجبورشون کرده بود بیان به دست و پاي من بیفتن. راستش می خواستم اولش نرم، ولی امیر اصرار کرد گفت گناه دارن! آمدن عذرخواهی، انقدر گفت و گفت تا راضی شدم. که اي کاش نمی شدم! چه عروسی رفتن پیدا کردن بماند! انگار از دماغ فیل افتاده، حتما سهیل بهت گفته. انقدر پرهامو تحقیرکردن و من حرص خوردم که نگو! دخترة غربتی!خنده ام گرفت. دلم براي حرفهاي مادرم خیلی تنگ شده بود. طفلک به خاطر من چقدر سختی کشیده بود. مادرم هم خندید: حق داري بخندي! براي خودت تنگ دل مرد مورد علاقه ات خُسبیدي، ما هم دنبال تو، دعوا و مرافه با خلق الله!سرم را تکان دادم و گفتم: اینطورا هم نبوده، منم سختی کشیدم. شما که سگ محلم کرده بودین، حسین بیمارستان بستري شد، تک و تنها تو اون خونه موندم بدون دوست و فامیل، سال تحویل هیچکس رو نداشتم برم عید دیدنی اش!مادرم خم شد و بغلم کرد. صداي آهسته اش را شنیدم: الهی قربونت برم، همه چی دیگه تموم شد... داستان و رمان مذهبی http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
♦️📕حکایت کوتاه وخواندی 📕♦️ آورده‌اند ڪه بهلول بیشتر وقت‌ها در قبرستان می‌نشست روزی ڪه برای عبادت به قبرستان رفته بود، هارون به قصد شڪار از آن محل عبور نمود چون به بهلول رسید گفت: بهلول چه می ڪنی؟ بهلول جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده‌ام ڪه نه غیبت مردم را می‌نمایند و نه از من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار میدهند. 🔻• هارون گفت: آیا میتوانی از قیامت، صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟ بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود. هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. آنگاه بهلول گفت: ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می‌ایستم و خود را معرفی می‌نمایم و آنچه خورده‌ام و هرچه پوشیده‌ام ذڪر می‌نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی ڪنی و آنچه خورده‌ای و پوشیده‌ای ذڪر نمایی. هارون قبول نمود. آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت: بهلول و خرقه و نان جو و سرڪه و فوری پایین آمد ڪه ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینڪه خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد. 🔻• سپس بهلول گفت: ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است. آنها ڪه درویش بوده‌ند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها ڪه پایبند تجملات دنیا باشند به مشڪلات گرفتار آیند ...☘ 🎈http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💗أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی بنِ موسی الرضا 💗دوست دارم همچوخورشیدِ پگاه 💗سر بِسایم بر دَرِ این بارگاه 💗جان بگیرم در حریمِ آشنا 💗آشِنا چشمم شود باآن نگاه 💗همچو آهویی به گرد آن سرا 💗خوش بِگَردم تا بگیرد دل پناه 💗آرزو دارم من ای مولا رضا 💗دست گیری بندهٔ پر از گناه 💗تا که در این بارگاهِ باصفا 💗آستان‌بوست شوم درهرپگاه 💗التــــــــماس دعــــــا http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸✨🌸 👌داستان جالب بهلول و شکستن سر استاد روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید : من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم ! یک اینکه می گوید :خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. دوم می گوید :خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت ! استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به  دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست ! بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!  کانال داستان و رمان مذهبی باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشوید 👇🌹👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✳️(س) فاطمه بنت حسین بن علی بن ابی‌طالب(ع) بزرگ‌ترین دختر امام حسین(ع) از امّ اسحاق بود.او در واقعه کربلاحضور داشت و اسیر شد و در کوفه خطبه خواند و کوفیان را عتاب کرد. بنابر حدیث امام باقر(ع)، امام حسین(ع)قبل از شهادت، ودایع امامت و وصایای مکتوب خود را به او سپرد و او بعداً آنها را به امام سجاد(ع) تحویل داد . فاطمه از پدرش و برادرش امام سجاد(ع) روایت نقل کرده است. پدرش حسین بن علی بن ابی‌طالب(ع) و مادرش ام‌اسحاق دختر طلحه بن عبیدالله است. تاریخ دقیق تولد فاطمه مشخص نیست؛ ولی چون مادرش، نخست همسر امام حسن(ع) بود و بعد از شهادت وی ، به همسری امام حسین(ع) درآمد، تولد وی بعد از شهادت امام حسن(ع) بوده است؛ بنابراین می‌توان احتمال قوی داد در سال ۵۱ هجری به دنیا آمده است. گفته‌اند سیمایش به جده‌اش، فاطمه(س) دختر رسول خدا، شبیه بوده است. فاطمه پیش از واقعه کربلا با پسرعمویش حسن مُثَنّی(فرزند امام مجتبی) ازدواج کرد. فاطمه، در واقعه عاشورا به همراه همسرش حسن مُثَنّی، حضور داشت. حسن در روز عاشورا همراه امام حسین(ع) شجاعانه جنگید و زخمی و اسیر شد. دایی‌اش،اسماء بن خارجه فزاری وی را نجات داد. او در کوفه تحت درمان قرار گرفت و با بازیافتن سلامت خود به مدینه بازگشت. فاطمه به همراه دیگر اعضای خاندان امام حسین(ع)، به اسارت به کوفه و شام برده شد. برخی از ماجراهای هجوم به خیمه‌ها و دوران اسارت اهل بیت پیامبر(ص) از او نقل شده است. میان او و یزید در دربار شام سخنانی رد و بدل گردید. فاطمه از تابعین و از راویان حدیث بوده است او از پدرش امام حسین(ع) و عبدالله بن عباس و اسماء بنت عُمَیس، روایت کرده است. نقل شده است که وی از مادر بزرگش حضرت فاطمه(س)، دختر پیامبر(ص)، به صورت مرسل روایت کرده است، و نیز از پدرش حسین بن علی(ع) و عمه‌اش زینب(س) دختر امام علی(ع) و برادرش علی بن الحسین(ع) و عبدالله بن عباس و عایشه و اسما بنت عمیس و بلال نیز به گونه مرسل، روایت کرده است. فاطمه را ثقه و از طبقه چهارم راویان دانسته‌اند. به جز امام سجاد(ع)، حضرت زینب(س) و ام کلثوم، فاطمه نیز در کوفه خطبه خوانده است. زید پسر امام کاظم(ع) از پدرانش روایت می‌کند فاطمه صغری پس از آنکه از کربلا وارد کوفه شد، این خطبه خود را اینگونه شروع کرد: سپاس خدای را به شماره ریگ‌ها و سنگ‌ها و هم‌وزن آنچه از روی زمین تا عرش اوست. او را ستایش می‌كنم و به او ایمان دارم و توكلم به اوست و شهادت می‌دهم كه خدا یكی است و شریكی برای او نیست و محمد (ص) بنده و پیغمبر اوست و گواهی می‌دهم كه فرزندان او را كنار فرات سر بریدند، بی‌آنكه خونی از آنان طلبكار یا خونخواهی از او داشته باشند گفته شده فاطمه پس از درگذشت حسن مُثَنّی، یک سال بر مزار او به سوگ نشست و روزها روزه می‌گرفت و شب‌ها به عبادت می‌پرداخت.صحیح بخاری روایتی نقل کرده که در آن فاطمه بنت الحسین(ع) بر مزار حسن مثنی بقعه‌ای می‌سازد. فاطمه پس از درگذشت حسن مثنی، با عبداللّه‌ بن عمرو بن عثمان ‌بن عفان ازدواج کرد. پس از مرگ عبداللّه،عبدالرحمان‌بن ضحاک، والی مدینه، از فاطمه خواستگاری کرد که او نپذیرفت. فاطمه از حسن مثنی، چهار فرزند به نام‌های عبدالله، ابراهیم، حسن و زینب داشت و از همسر دومش عبدالله بن عمرو بن عثمان، دارای سه فرزند به نام‌های محمد دیباج، قاسم و رقیه شد. بیشتر فرزندان و نوادگان وی، در مبارزه با خلفای بنی عباس به شهادت رسیدند یا زندانی شدند. سبط ابن جوزی وفات وی را، حدود سال ۱۱۷ هجری نقل کرده است. ابن‌حِبّان، بدون اشاره به تاریخ دقیق، از وفات او در حدود ۹۰ سالگی سخن گفته است. ابن‌عساکرنیز خبری از درگذشت وی در زمان خلافت هشام‌ بن عبدالملک را آورده است. در قبرستان باب الصغير ، پشت قبر سكينه و امّ كلثوم ( عليهما السلام ) قبری منسوب به ايشان است ✅منابع ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق حسنی، احمد بن ابراهیم، المصابیح طبری، تاریخ الطبری مفید، الارشاد مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار بخاری.صحیح البخاری صدوق، الامالی للصدوق دانشنامه شیعه http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
وحشتناک ترين لحظه ى زندگى، لحظه ايست که انسان رادر سرازيرى قبر ميگذارند. شخصى نزد امام صادق(ع) رفت و گفت من از ان لحظه بسيارميترسم، چه کنم؟ امام صادق(ع)فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن مرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟ امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد اللهم ارزقنى شفاعة الحسين يوم الورود؟ یعنی خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من کن. زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين(ع) در آن لحظه به فريادتان برسد. http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📌۳ سفارش به نوح نبی(ع) موضوع سفارشات ابلیس به برخی پیامبران و رسولان الهی مسألهای است که اهلبیت(ع) در روایات مختلف به آن اشاره کردهاند. در این بخش ماجرای سفارش ابلیس به (ع) را بر اساس کتاب خصال صدوق نقل میکنیم. 🔶امام باقر(ع) به جابر فرمود: «چون نوح نزد پروردگارش قوم خویش را نفرین کرد ابلیس ملعون نزد آن حضرت آمد و گفت: اى نوح تو حق یک نعمتى بر من دارى که میخواهم به تو به مثل آن را دهم. نوح فرمود به خدا بر من ناگوار است که بر تو حق نعمتى داشته باشم؛ آن نعمت چیست؟ گفت بله، کردى خدا قومت را غرق کرد و دیگر هیچ کس نماند که من به گمراه کردن او ببرم. پس من راحتم تا مردم دیگرى به وجود آیند و آنها را گمراه کنم. نوح(ع) فرمود:مثل آن چه میخواهى به من بدهى؟ 📌گفت مرا در سه جا بیاد آور که در این سه به بنده نزدیکترم: هر وقت کردى مرا به یاد آور، هر وقت خواستى میان دو نفر کنى مرا به یاد آور، هر وقت با زن بیگانه کردى و با شما هیچ کس نیست مرا بیاد آور.» 📚 خصال، ج1، ص146 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662