🌷 آخرین روز ذی الحجه🌷
2شنبه 29 ذی الحجه آخرین فرصت بهرمندی از برکات ماه پر فضیلت ذی الحجه و آخرین روز سال قمری میباشد
2رکعت نماز
در هر رکعت حمد و 10بار سوره توحید و 10بار آیه الکرسی بعد از سلام تلاوت این دعا:
«اللَّهُمَّ مَا عَمِلْتُ فِي هَذِهِ السَّنَةِ مِنْ عَمَلٍ نَهَيْتَنِي عَنْهُ، وَ لَنْ تَرْضَهُ لِي، وَ لَمْ تَنْسَهُ، وَ دَعَوْتَنِي إِلَى التَّوْبَةِ مِنهُ بَعْدَ جُرأتِي عَلَيْكَ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ مِنْهُ فَاغْفِرْ لِي، اللَّهُمَّ وَ مَا عَمِلْتُ مِنْ عَمَلٍ يُقَرِّبُنِي إِلَيْكَ فَاقْبَلْهُ مِنِّي، وَ لَا تَقْطَعْ رَجَائِي مِنْكَ يَا كَرِيمُ 》
بعد از این دعا ، خداوند گناه سال گذشته این فرد را می آمرزد، و در این هنگام شیطان فریاد بلندی می کشد و می گوید: چقدر در این سال خود را به زحمت انداختم
زاد المعاد
مفاتیح الجنان
📕. (مصباح کفعمی، ص408)
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
🌸🌸🌸
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#داستان_کوتاه
⭕️✍حکایتی زیبا و خواندنی
حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار میهماندوست بود و تا میهمان به خانه او نمى آمد، غذا نمى خورد.
زمانی فرا رسيد كه يك شبانه روز، هیچ میهمانی بر او وارد نشد؛ پس از خانه بيرون آمد و به جستجوى میهمان پرداخت.
پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، ولی فهميد آن پيرمرد، بت پرست است. حضرت ابراهيم گفت: «افسوس! اگر بت پرست نبودی، میهمان من می شدى و از غذاى من مى خوردى»
پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت.
در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم نازل شد و گفت: «خداوند مى فرمايد اين پيرمرد، هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، ولی ما رزق او را كم نكرديم. اينك که غذای يك روز او را به تو حواله نموديم، تو به خاطر بت پرستى، به او غذا ندادى!»
حضرت ابراهيم عليه السلام پشيمان شد و به جستجوى آن پيرمرد رفت. او را پيدا كرد و با اصرار به خانه خود دعوت نمود. پيرمرد بت پرست گفت: «چرا بار اول مرا رد كردى، ولی حالا دعوت می کنی؟»
حضرت ابراهيم ، پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد.
پيرمرد به فكر فرو رفت و گفت: «نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است.»
آن گاه به یگانگی خداوند اقرار نمود و آيين ابراهيم عليه السلام را پذیرفت.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
◼️ اعمال شب اول ماه محرم
1️⃣ احياي اين شب (1)
2️⃣ نيايش و دعا(2)
3️⃣ خواندن صد ركعت نماز
4️⃣ خواندن دو ركعت نماز در ركعت اول سوره حمد و سوره انعام و در ركعت دوم سوره حمد و سوره يس
5️⃣ خواندن دو ركعت نماز در هر ركعت سوره حمد و يازده بار سوره توحيد
👈 در فضيلت اين نماز چنين آمده است:
✨«خواندن اين نماز و روزه داشتن روزش موجب امنيّت است و كسي كه اين عمل را انجام دهد، گويا تمام سال بر كار نيك مداومت داشته است.»(3)
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
1- مصباح المتهجد، ص 783
2- بحارالانوار، ج 98، ص 324
3- وسائل الشيعه، ج 5، ص 294
◼🍃💙🍃◼🍃💙🍃◼🍃
🍃 #سلام_به_محرم
🍃سلام بر زنجیرزنانی که زنجیر هوس از دست و پای خود می گشایند.
🍃سلام بر طبل زنانی که بر طبل آزادگی می کوبند.
🍃سلام بر مادرانی که غم و عشق حسین را با شیر به کام علی اصغرها می دهند.
🍃سلام بر علم به دوشانی که با معرفت علم مروت و جوانمردی بر دوش می کشند.
🍃سلام بر افسران جوانی که انقلابی بودن و انقلابی ماندن را در آئینه عاشورا می نگرند.
🍃سلام بر فرزندان حر و عاصیان نادمی که با اشک بر حسین طریق هدایت می یابند.
🍃سلام بر ذاکران بی ادعایی که ستایشگر عشق و محبت و عظمت حسینی هستند.
🍃سلام بر زنجیرزنان دیروز و شهدای بصیر مدافع حرم امروز که در کربلای سوریه خون دادند تا نویزیدیان چراغ محفل حسین را خاموش نکنند.
🍃و سلام بر حبیب های عاقبت بخیر کربلای سوریه:همدانی ها،قاجاریان ها،تقوی های گریه کن بر اباعبدا..
🍃سلام بر ثارالله: به کوری چشم وهابیت ای عزیز فاطمه با تو می گویم:
🍃گیرم که خیمه های تو را زیر و رو کنند
این خانه ها، حسینیه های تو می شود..
🍃صلی الله علی الحسین و علی الباکین علی الحسین(ع)
◾کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
◼🍃💙🍃◼🍃💙🍃◼🍃
🍃◾️🍃◾️🍃
🍃سلام ما به حسين و به کربلاي حسين
◾️سلام ما به علمدار با وفاي حسين
🍃سلام ما به فرات و به موج سوزانش
◾️سلام ما به ابالفضل و چشم گريانش
🍃سلام ما به جبين شکسته زينب
◾️سلام ما به نماز نشسته زينب
🍃سلام ما به دعاي توسل عمه
◾️به اشک مادر قاسم به گوشه خيمه
🍃سلام ما به بدن هاي مانده در صحرا
◾️سلام ما به ملاقات زينب و زهرا
🍃سلام ما به لب چوب خيزران خورده
◾️به آن خرابه نشيني که نيمه شب مرده
🍃سلام ما به نماز سه ساله اي که سحر
◾️به سجده رفته به لبهاي پر ز خاکستر
فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری
سید و سالار شهیدان حسین ابن علی
علیه السلام تسلیت◾️
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
♦️پیر مردی با چهرهای قدسی و نورانی وارد یک مغازه طلا فروشی شد.
فروشنده با احترام از شیخ نورانی استقبال کرد.
پیرمرد گفت: من عمل صالح تو هستم...
مرد زرگر قهقههای زد و با تمسخر گفت: درست است که چهرهای نورانی دارید اما هرگز گمان نمیکنم عمل صالح چنین هیئتی داشته باشد.!!
در همین حین یک زوج جوان وارد مغازه شدند و سفارشی دادند.
مرد زرگر از آنها خواست که تا او حساب و کتاب میکند در مغازه بنشینند.
با کمال تعجب دید که خانم جوان رفت و در بغل شیخ نورانی نشست ، با تعجب از زن سوال کرد که چرا آنجا در بغل شیخ نشستی؟!!
خانم جوان با تعجب گفت کدام شیخ ؟حال شما خوب است!!؟ از چه سخن می گوئید؟ کسی اینجا نیست. و با اوقات تلخی گفت : بالاخره این قطعه طلا را به ما می دهی یاخیر؟
مرد طلا فروش با تعجب و خجالت طلای زوج جوان را به آنها داد و مبلغ را دریافت کرد. و زوج جوان مغازه را ترک کردند.
شیخ رو به زرگر کرد و گفت: غیر از تو کسی مرا نمیبیند و این فقط برای صالحین و خواص محقق می شود.
دوباره مرد و زن دیگری وارد شدند و همان قصه تکرار شد.
شیخ به زرگر گفت من چیزی از تو نمیخواهم . این دستمال را به صورتت بمال تا روزیت بیشتر شود .
زرگر با حالت قدسی و روحانی دستمال را گرفت و بو کرد و به صورت مالید و نقش بر زمین شد .
شیخ و دوستانش هرچه پول و طلا بود برداشتند و مغازه را جارو زدند...
بعد از ۴ سال شیخ روحانی با غل و زنجیر و اسکورت پلیس وارد مغازه شد.
افسر پلیس شرح ماجرا را از شیخ و زرگر سوال کرد و آنها به نوبت قصه را باز گفتند.
افسر پلیس گفت برای اطمینان باید دقیقا صحنه را تکرار کنید و شیخ دستمال را به زرگر داد و زرگر مالید و نقش بر زمین شد و اینبار شیخ و پلیس و دوستان دوباره مغازه را جارو زدند.
نتیجه قصه:هر چهار سال انتخابات تکرار می شود 🤔😁
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
السلام عليك يا اباعبدالله(ع)
♥️
فرا رسيدن محرم حسيني(ع)
ماه آزادگي و شرافت و انسانيت
♥️
ماه تعالي روح و مقام انساني
بر همه محبين اهل بيت(ع)
♥️
تـسليـت بـــاد🕯
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨❥◆✧ڪیفیت و آداب عزاداری ✧◆❥✨
🔸سید و سالار شهیدان🔸
حضرت أباعبدالله الحسین«علیه السلام»
✍وظائف شيعه درماه محرم و صفر
🔷🍃شيعیان بايد در ايام محرّم و صفر خود را عزادار نشان بدهند، در همۀ منازل بايد وضعيت منزل را به نحوي دربياوريم كه مسئله محرّم مشخص بشود، ،و باید آثار عزاء و آثار مصيبت اهل بيت مشخص باشد، در منزل شعائر سيدالشهداء را بايد به پا بداريم .
🌟✨زدن سياهيها و پرچم سياه و كتيبههاي سياه، بايد باشد تا نشان بدهد كه شيعۀ اميرالمؤمنين در اين ايام وضعيتش فرق ميكند نميگوييم تمام منزل را سياهپوش كنيد، كه بچهها بترسند، که آن هم غلط است هر چيزي حدي دارد ولي به این مقدار كه نشان بدهد كه این مساله و موقعیت فرق ميكند و حال و هواي منزل هم تغيير خواهد كرد و سعي بشود كه از اشعار و اذكار و نوشتهها و بیانات خود سيدالشهداء باشد از رنگارنگی و رنگآميزي و... پرهیز کنید، ، يك كتيبههایي هم اخيرا درآمده كه اصلا هيچ تناسبي با مصيبت و اينها ندارد هزارجور رنگ است، نه! اينها هم چندان لطفي ندارد و بلكه اصلا شاید خودش يك رادعی باشد و ذهن را متوجه خود كند، نه! خيلي ساده و خيلي تميز و مرتب باشد.
🔴 #آداب_عزاداری_محرم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌐🌧🌐🌧🌐🌧🌐🌧🌐
#رمان_حورا
#قسمت_سی_و_ششم
_اون املے ڪه میگے لیاقتش از تو هم بیشتره. اون دختر پاڪه، معصومه، مثل آب زلال میمونه. دستش به نامحرم نخورده. موهاشو نامحرم ندیده اونوقت تو.. تو دارے مشخص میڪنے ڪے لیاقتش بیشتره ڪے ڪمتر؟
مرےم خانم همچنان عجز و ناله مے ڪرد.
_خدا لعنتت ڪنه پسر ڪه همه آرزوهام رو به باد دادے. همه رویاهایے ڪه برات داشتم رو نابود ڪردے. اے خدا مگه من چه گناهے به درگاهت ڪردم ڪه پسر من باید عاشق این دختره بے همه چیز بشه؟
مهرزاد عصبے شد و بلند گفت:بسه دیگه مامان هے من هیچے نمے گم. حورا رفته حسینیه شباے فاطمیه است.
اگه با تنها رفتنش مشڪل دارین از فرداشب باهاش میرم.
مونا باز دخالت ڪرد:تو ڪه نمازم نمیخونے فاطمیه ات چیه؟
_میرم مراقب حورا باشم شما فضولے نڪن. الانم خودتونو جمع ڪنین حورا بیاد ببینه زشته.
مهرزاد به سمت در خانه حرڪت ڪرد ڪه با حورا برخورد.
حورا بدون آن ڪه نگاهے به او بیندازد همان طور بهت زده وارد خانه شد و به دایے و زن دایے و دختر دایے هایش خیره شد.
_حورا؟؟ ڪی.. ڪے اومدی؟
حورا پاسخے نداد.
_چی شنیدے حورا؟
_همه چیزایے ڪه باید میشنیدم شنیدم.
#نویسنده_زهرا_بانو
🌐🌧🌐🌧🌐🌧🌐🌧🌐#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌐🌻🌐🌻🌐🌻🌐🌻🌐
#رمان_حورا
#قسمت_سی_و_هفتم
مهرزاد جلوی حورا ایستاد و من من کنان پرسید:حورا جان ببین بزار برات توضیح بد..
حورا دستش را به علامت ایست جلوی صورت حورا گرفت و گفت:خواهش میکنم..
از مهرزاد رد شد و جلوی خانواده دایی اش ایستاد. با بغضی که همچنان در گلویش مانده بود، بریده بریده گفت: زن دایی جان.. من اگه... اگه جای دیگه ای.. جز اینجا داشتم... حتما میرفتم و... مزاحمتون نمی شدم... از ... از امروزم... میگردم دنبال خونه.
خیالتون راحت باشه... زیاد منو تحمل... نمی کنین اما.. اما میخوام اینو بگم که... من به شما... بدی نکردم.
هیچ بدی به هیچ کسی نکردم. نمیدونم چرا دارین با من این طوری رفتار می کنین.
من تو دنیا بعد خدا... شما رو داشتم. اما شما هم برای من هیچوقت مثل مادر وپدر نبودین.
من چی می خواستم مگه؟ یکم محبت مادرانه.. حمایت پدرانه.. اما شما اینا رو از من که هیچی از مهرزادم محروم کردین.
چرا؟ چون همیشه از من دفاع می کرد.
برگشت سمت مهرزاد و گفت:آقا مهرزاد از این به بعد من و شما فقط و فقط دختر عمه پسر دایی هستیم و جز این من به هیچ چشمی بهتون نگاه نمی کنم.
بهتره برگردین سر زندگی خودتون و منو فراموش کنین.
تا مهرزاد خواست حرفی بزند، حورا انگشت اشاره اش را بالا آورد و گفت:نزارین حرمت ها شکسته بشه لطفا. من از اول هم به چشم برادر بهتون نگاه می کردم. همین و بس.. پس لطفا تمومش کنین. منم زیاد اینجا نمی مونم.
باز برگشت سمت خانواده آقا رضا و گفت:ببخشید اگه تو این سال ها مزاحمتون بودم.
با بغض برگشت به اتاقش و دیگر نتوانست و بغض را شکست. شروع کرد به گریه کردن اما روی تخت نشست و بالش را روی صورتش محکم فشرد تا صدای گریه اش را نشنوند.
تا ضعفش را نبینند.
فقط خدا می دانست و خودش. دلش شکسته بود و برای مظلومی و بی کسی خودش می سوخت.
آن شب کم گریه نکرده بود که باز هم داشت گریه می کرد.
چشمانش می سوخت و سرش هم حسابی درد می کرد.
#نویسنده_زهرا_بانو
🌐🌻🌐🌻🌐🌻🌐🌻🌐#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662