چهـــــار ترفند مفید با لاک پاک کن 👌
1- پاک کردن لکه چسب مایع
2- پاک کردن لکه جوهر و ماژیک
3- جداکردن برچسب از روی شیشه و فلز
4- از بین بردن آثار چای و قهوه روی لیوان
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طریقه درست کردن دستبند
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
رمان #ارباب_سالار
قسمت صدونوزدهم
دوباره لباش کش اومد وااای که من عاشقه این کش اومدنه لباشم.
ارباب: حدس زدم که حامله باشی.
بلند داد زدم
_هاااا!!!! کی؟؟؟؟من!!!!!
ارباب:نه من. تو دیگه، اما بهتره که اینجوری نباشه.
بد گره ی رو سریمو باز کرد و روسریمو شل کرد.
ارباب: تاکید میکنم نباید حامله بشی.
با ترس نگاش کردم.
_مگه دسته منه ارباب؟!!!!
ارباب: زیاد حرف میزنی کوچولو.....
و بعد لباشو گذاشت رو لبامو شرو کرد به بوسیدن. در حاله بوسیدن بودیم که یهو در باز شد.
ارام:هیییییییی
ارباب ازم فاصله گرفت اما دستشو هنوز از رو کمرم برنداشته بود.
ارباب:ارام من چند مرتبه باید به تو بگم میای تو باید در بزنی؟؟؟؟
ارام چیزی نگفت بنده خدا انگار هنوز تو شوک بود و داشت مارو نگاه میکرد.
داشتم از خجالت میمردم خواستم از جام بلند شم که ارباب دوباره نذاشت.
ارام: ام... ببخشید من نمیدونستم خب... شما با هم...
ارباب:باید میدونستی؟؟؟!!!! از این به بعد وارده اتاقه من که میشی حتما در بزن اراااااام
ارام:چشم داداش ارباب
و بعد از اتاق رفت بیرون.
_ارباب میشه بلند شم؟؟؟؟
ارباب دستشرو از رو کمرم برداشت و سرشو تکون داد.
از رو پای ارباب بلند شدم از این به بد چجوری با ارام روبه رو میشدم؟؟؟!!! من دیگه روم نمیشد.
میخواستم از ارباب اجازه بگیرم تا برم بیرونو ببینم چه خاکی توسرم میتونم بریزم که در اتاق زده شد.
ارباب:بیا تو.
وااااای ارام بود.
ارام:الان در زدم اومدم تو داداش، بالاخره اتاقه هر شخصی حریمه شخصیشه و.....
با منظور به من نگاه میکرد .
ارباب خیلی راحتو با ارامش گفت
ارباب:خوبه که فهمیدی.
ارام با شیطنت خندید.
ارباب:خب، کارت ارام.
ارام:اها، کارم، ام... میخواستم ببینم اجازه میدین منو سوگل بریم یه دوری تو روستا بزنیم؟؟؟
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
رمان #ارباب_سالار
قسمت صدوبیستم
اخرم کاره خودشو کرد ارباب منو میکشه.
ارباب خواست چیزی بگه که ارام فوری گفت.
ارام:داداش تورو خدا نگو نه، جونه خودم با هر محافظی که اجازه بدی میرم، داداش، داداش ارباب جونه ارام نه نگو
ارباب:ارام.....
ارام:داداش ارباب گفتم جونه ارام نه نگو.
ارباب:صبر کن باهم میریم.
ارام:باشماااا!!! اخه شما معلوم نیست کی میری روستا که!!! بذار بریم دیگه.
ارباب:برو حاضرشو نیم ساعت دیگه میام پایین ببرمت.
ارام اروم گفت.
ارام:اخه با تو که حال نمیده، تازه سوگلم که نمیزاری بیاد، زهرم میشه اه
ارباب:بله؟؟؟
ارام:هیچی هیچی
ارباب:پس برو...
ارام با لبو لوچه ی اویزون داشت میرفت بیرون که ارباب گفت.
ارباب: ارام....
ارام:بله داداش
ارباب:این چه قیافه ایه که بخودت گرفتی؟؟؟؟
ارام:اخه میخواستم سوگلم باهامون بیاد...... داداش تورو خدا بذار سوگلم باهامون بیاد، تورو خدا، تورو خدا، توروخدا، تورو....
ارباب:بسه ارام...... باشه بیاد فقط دیگه جیغ جیغ نکن سرمو بردی.
با تعجب به ارباب نگاه کردم اصلا باورم نمیشد اجازه داده منم باهاشون برم.
_جدی میتونم با شما بیام!!!!!!
ارباب:تا نظرم عوض نشده برین حاضر شین.
ارام:تکی داداش ارباب، یدونه ای یه دونه....
بعدم اومد سمته منو دستمو کشید اروم گفت.
ارام:بیا بریم بیرون ببینم. اینا چی بود من دیدم!!!!!
با هم از اتاقه ارباب اومدیم بیرون.
ارام:زود تند سریع بگو ببینم تو تو بغله ارباب اونم لب تو لب چه غلطی میکردی هااااا
_کی!!!!!؟؟؟؟من!!!!!!
ارام:منو زهره مار نه پس عمم
_خاک برسرم ملوک السلطنه و ارباب لب تو لب بودن؟؟!!!!
ارام محکم زد پسه کلم.
ارام:اه کثافت...... بمیری.
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
رمان #ارباب_سالار
قسمت صدوبیستویکم
_خدا نکنه،تو میگی خب.
ارام:منو نپیچون سوگل
_چشم،چی دوس داری بدونی؟؟؟
ارام:ام.... میدونم پروییه اما میخوام بدونم با داداش ارباب تا کجاها پیش رفتین؟؟؟ فقط تا همون جایی که من دیدم که از داداش
ارباب بعیده یا.....
_دیگه چیییی!!!چیزه دیگه ای نمیخوای بدونی؟؟
ارام:نه گلم همینو بگی کافیه.
اول نمیگفتم اما ارام انقدر پیچم شد تا اخر گفتم.
ارام:به به چشمم روشن، حالا ببینم ینی داداش ازت خوشش میاد؟؟؟؟؟
غمه عالم ریخت تودلم، دوس نداشتم بدونه ارباب بهم تجاوز کرده، دوس نداشتم اون داداش اربابش با اون همه خوبی تو ذهنش خراب
بشه، شاید اولا میخواست به همه بگم که این ارباب چقدر کثیفه اما حالا دیگه نمیخواستم، میخواستم ارباب سالارمثله همیشه تو ذهنه
همه خوب باشه و خوب بمونه.
_نه ارام جون من یه رعیتم.
ارام:نگو سوگل این چه حرفیه
_دقیقا حرفیه که ارباب میگه
و بعد با ناراحتی از کنارش رد شدم.
از ارباب و ارام زودتر جلو در بودم بعد از من ارام اومد و اخرم ارباب.
ارام:داداش ارباب عروس میخواست از ارایشگا دربیاد الان دراومده بود چقدر طولش میدی!!!!!
ارباب:این همه عجلت نمیفهمم برا چیه ارام!!!!!!
ارام:داداش چقدر شکاکی!!!!! معلومه که عجله دارم توام اگه مثله من زندانیه این عمارت بودی الان برا بیرون رفتن عجله داشتی.
ارباب:ارام خداتو شکر کن که خواهرمیو عزیز کردم، وگرنه الان با این زبون درازی......
ارام:گرفتم، گرفتم داداش ارباب زبونه من که میدونی کوتاه نمیشه حالا شما فعلا بیخیاله زبونه من باش و بریم الانم....
به من اشاره کرد و گفت.
ارام:به قوله خودت برو خداتو شکر کن که درزدنو یاد گرفتم و در میزنم که تا مزاحمه خلوته کسی نشم.
ارباب منضوره ارامو فهمید.
ارباب:زبونت خیلی دراز شده ارام را بیوفت بریم تا از بردنت پشیمون نشدم.
ارام:ای بابا من بگم غلط کردم تموم میشه؟؟؟!!!
ارباب چیزی نگفت و راه افتاد نه شوخیش معلوم بود نه جدیش!!!
رفتیم سمته ماشین ارباب جلو نشست و منو ارامم پشت نشستیم.
ماشین را افتاد و از عمارت خارج شد. برا اولین بار بود که با ارباب رفته بودیم تو روستا.
هرکی ماشینه اربابو میدید چه زن چه مرد میرفتن کنار تا ماشین رد بشه. به سره روستا که رسیدیم ارام گفت.
ارام: خب داداش ما همینجا پیاده میشیم، مرسی که مارو رسوندی.
ارباب:نگهدار.
راننده نگهداشت که ارباب برگشت پشت.
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔞 شاگرد پارچه فروش و زن جوان 🔞
پسرک نمی دانست این زن زیبا که به بهانه خرید پارچه به مغازه آن ها رفت و آمد می کند، عاشق و دلباخته اوست.
یک روز همان زن جوان به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی پارچه جدا کردند و گفت: «پارچه ها را بدهید این پسر بیاورد و در خانه به من تحویل دهد.»
هنگامی که به خانه رسیدند زن در را از پشت بست و پسر را به اتاق خود برد. پسرک منتظر بود که خانم هر چه زودتر، جنس را تحویل بگیرد اما غافل از این که زن نقشه دیگری برای او دارد. پس از مدتی خانم در حالی که خود را هزار قلم آرایش کرده بود، با عشوه و شهوت پا به درون اتاق خواب گذاشت و ...💦
برای خواندن ادامه ماجرا کلیک کنید 🔞👇👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
🌸🍃🌸🍃
یکی از فرزندان مرحوم شیخ مرتضی انصاری به واسطه نقل می کند که:
مردی روی قبر شیخ افتاده بود وبا شدت گریه می کرد. وقتی علت گریه اش را پرسیدند، گفت:
جماعتی مرا وادار کردند به این که شیخ را به قتل برسانم. من شمشیرم را برداشته نیمه شب به منزل شیخ رفتم . وقتی وارد اتاق شیخ شدم، دیدم روی سجاده در حال نماز است، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم
بی حرکت ماند وخودم هم قادر به حرکت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد بدون آن که
بطرف من برگردد گفت:
خداوند چه کرده ام که فلان کس را فرستاده اند که مرا بکشد ( اسم مرا برد ) . خدایا من آن ها را بخشیدم تو هم آن ها را ببخش .
آن وقت من التماس کردم ، عرض کردم: آقا مرا ببخشید.
فرمود : آهسته حرف بزن کسی نفهمد برو خانه ات صبح نزد من بیا .
من رفتم تا صبح شد همه اش در فکر بودم که بروم یا نروم واگر نروم چه خواهد شد بالاخره بخودم جراءت داده رفتم . دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته اند ، رفتم جلو وسلام کردم ، مخفیانه کیسه پولی به من داد و فرمود:
برو با این پول کاسبی کن .
من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم وکاسبی کردم که از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازار شدم وهر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم.
#منابع:
زندگانی شیخ مرتضی انصاری
داستان هایی از مقامات مردان خدا، ص۸
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸🍃
#سورههاییکهسجدهواجبدارند
چهار آیه از چهار سوره قرآن سجده واجب دارند که عبارتند از:
⬅️الف: سوره نجم آیه 62.
⬅️ب: سوره علق: آیه 19.
⬅️ج: سوره سجده (الم تنزیل) آیه 15.
⬅️د: سوره فصلت آیه 37.
احکام و شرایط خاص آنها به این صورت است که:
1. اگر انسان به آیات مذکور گوش فرا دهد واجب است که سجده کند و اگر تنها آنها را بشنود(به گوش او برسد بدون این که قصد شنیدن داشته باشد) اگر چه سجده واجب نیست ولی احتیاط آن است باز سجده کند.
2. آنچه موجب وجوب سجده می شود شنیدن تمام آیه است ولی اگر بخشی از آیه را هم شنید، احتیاطا سجده کند.
سجده در هنگام شنیدن این آیات واجب فوری است و نباید تأخیر بیفتد و اگر احیانا تأخیر افتاد در اولین فرصت باید آن را بجا آورد.
3. شنیدن از بچه یا کسی که قصد تلاوت ندارد یا ضبط صوت، سجده کردن را واجب نمی کند، اگر چه احتیاط در آن است که سجده بجا آورد.
4. در سجده واجب قرآن نمی شود بر چیزهای خوراکی و پوشاکی سجده کرد، ولی سایر شرایط سجده را که در نماز است، لازم نیست مراعات کنند.
5. هر گاه در سجده واجب قرآن، پیشانی را به قصد سجده به زمین بگذارد، اگر چه ذکر نگوید کافی است و گفتن ذکر، مستحب است و بهتر است بگوید: «لٰا إِلٰهَ إِلَّا اللّٰهُ حَقّا حَقّا لَا إِلٰهَ الّا اللّٰهُ ایماناً وَ تَصْدِیقاً لَا إِلٰهَ إِلَّا اللّٰهُ عُبُودِیةً وَ رِقًّا سَجَدْتُ لَک یٰا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقًّا لَا مُسْتَنْکفاً وَ لَا مُسْتَکبِراً بَلْ أَنَا عَبْدٌ ذَلِیلٌ ضَعِیفٌ خَائِفٌ مُسْتَجِیرٌ».
6. سوره های سجده دار را نباید در نماز خواند و موجب بطلان نماز می شود.
7. بر فرد جنب و حائض حرام است خواندن کلمه یا آیه ای از این سوره ها؛ چه آیه سجده باشد یا آیات دیگر این چهار سوره.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🏷روزی شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال استروستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟چه گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: 《جواب ابلهان خاموشی ست.》
📚 امثال و حکم علی اکبر دهخدا
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚البوم خاطرات
یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد وقتی از جبهه برا مرخصی برگشتم راننده ی آژانس از من کرایه دوبرابر گرفت چون لباس هام خاکی بود و پول کارواش رو هم ازم گرفت.
یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری شیمیاییم حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان استفراغ کنم و وقتی برگشتم راننده با کلی اخم حرکت کرد و گفت ماشینم کثیف نشه ها و بخاطر توقف ک باعث شدی از اون ور دیرتر نوبت و مسافر سوار کنم باید یه کمی یشتر کرایه پرداخت کنی؛
وقتی برای درمان رفتم ایتالیا تو بیمارستان شهر رم بستری بودم فامیلی پرستار مالدینی بود اولش فکر کردم تشابه اسمی هست ولی بعد پرسیدم فهمیدم واقعا خواهر پایولومالدینی فوتبالیست اسطوره ای ایتالیا ست،
ازش خواستم که یه عکس یادگاری از برادرش بهم بده و او قول داد که فردا صبح میده ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پایولو مالدینی با یه دسته گل دو ساعتی میشه بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم.
شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک جانباز ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر ششصد کیلومتری میلان تا رم رو شبانه آمده بود تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📕#داستان_کوتاه
👌بسیار قابل تأمل
در روزگاران قدیم باغبانی بعد از چندین سال خشکسالی ؛ باران فراوانی داشت و در نتیجه با زحمت و رسیدگی بسیار توانست محصول خوبی بدست بیاورد .
بگونه ای که در تمام روستا ؛ آوازه پرباری محصولش دهان به دهان میگشت .
یک روز که برای سرکشی به باغش رفته بود ؛ متوجه شد سه دزد در حالیکه هر کدام کیسه ای بر دوش دارند مشغول دزدیدن میوه های او و پر کردن کیسه هایشان هستند .
نخست تصمیم گرفت سر و صدا براه اندازد تا مردم به کمکش بیایند ؛ اما دید تا آنموقع دزدان فرار کرده اند .
بعد تصمیم گرفت با چوب به آنها حمله کند ؛ ولی دید آنها سه نفرند و او یکنفر . پس حریف نمیشود .
بعد از اینکه تمامی راهها را با خود سبک سنگین کرد ؛ چاره ای بذهنش رسید .
به آرامی به دزدان نزدیک شد و سلام کرد .
دزدها ؛ متوجه شدند که وی صاحب باغ میباشد اما با پررویی ؛ به روی خود نیاوردند . با خونسردی جواب سلام باغدار را دادند .
دزد اول گفت ؛ من مردی فقیرم و پولی ندارم تا برای خانواده ام میوه ای تهیه کنم . آمده ام کمی میوه برایشان ببرم .
باغدار لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی راحت باش .
دزد دوم گفت من درویشم و روضه میخوانم و انعامی میگیرم . وقتی به شهر شما آمدم خیلی گرسنه بودم ؛ آمدم کمی میوه بچینم و بروم .
باغدار باو هم لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی تو هم راحت باش .
از دزد سوم پرسید تو چرا آمده ای ؟
دزد گفت ؛ من مامور مالیاتم . آمده ام مالیات میوه ات را بگیرم .
باغدار با احترام گفت ؛ شما چرا میوه میچینید ؟ بیایید برویم ته باغ از میوه های دست چین مخصوص خودم بشما بدهم .
دزد سوم که باورش شده بود با خوشحالی با باغداز همراه شد و به انباری ته باغ رفت تا میوه های دست چین بگیرد .
باغدار در آنجا با ترکه اناری که داشت کتک مفصلی به او زد و دست و پایش را بست و در گوشه ای رها کرد و بسراغ دو دزد دیگر رفت .
به دزدی که ادعای درویشی میکرد گفت ؛ کمی چای دم کرده ایم . خسته شدی بیا با ما چای بخور و دعایی هم در حقمان انجام بده ثواب دارد .
دزد دوم هم حرف باغدار را پذیرفت و با او به ته باغ رفت . باغدار او را هم با ترکه انار کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و رهایش کرد و بسراغ دزد سوم رفت .
او را هم در همان جا کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و گوشه ای رها کرد و خود بسراغ قاضی رفت و با آوردن قاضی آنها را بدست قانون سپرد .
همسایگان که ماجرا را نمیدانستند با تعجب او را دوره کردند و پرسیدند :
تو چگونه به تنهایی توانستی سه دزد را گرفتار کنی ؟؟
باغبان تبسمی کرد و گفت ؛ مگر نشنیده اید که میگویند :
تفرقه بیانداز و حکومت کن...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸🍃
#حضرتخضـروامامزمان(ع)
خداوند متعال خضر را حجّتی قرار داد تا هر که دربارة طول عمر امام زمان(ع) دچار شکّ و تردید شود، به ایشان بنگرد و ببیند خداوند بندگانی از طایفة انسانها دارد که چند هزار سال عمرشان از امام عصر(ع) بیشتر است. علاوه بر این، او در دورة غیبت و پس از ظهور به سان انیسی مهربان و همراهی دلسوز در خدمت امام عصر(عج) خواهد بود
امام رضـا علیه السلام : «خضر (ع) از آب حیات نوشید و بنابراین تا روز قیامت زنده خواهد بود، او به نزد ما میآید و بر ما سلام میکند و ما صدای او را میشنویم، گرچه او را نمیبینیم و او در هر جا که یاد شود، حضور مییابد. پس هر کس از شما که او را یاد نمود به او سلام کند. او در هنگام حج در مکّه حضور مییابد و جمیع عبادات و مناسک را به جا میآورد و در عرفه، وقوف میکند و برای مؤمنان دعا مینماید و به زودی خداوند در هنگام ظهور قائم ما وحشت و تنهایی او را، به انس مبدّل میسازد و او در کنار حضرت مهدی(عج) حضور مییابد.»
#کمالالدینوتمامالنعمةج۲ص۳۹۰
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662