〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🎀💫🎀💫🎀💫🎀💫🎀
✍ *داستان های جذاب*
🌺◉❈﴾﷽﴿❈◉🌺
📝 #رمان_روزگار_من
💬 #قسمت_شصتم
❈◉🍁🌹
تو ماشینم همش حالت تهوع داشتم اما بزور خودمو نگه داشته بودم ...
داشتم خفه میشدم شیشه ماشین و کشیدم پایین صورتمو گرفتم بیرون یه باد خیلی ملایمی صورتمو نوازش میکرد
خوشم میومد اینجوری هم حالت تهوعم بهتر میشد و هم یه ارامشی بهم میداد چشمامو بستم
تا اینکه مامان صدام کرد فرزانه رسیدیم پیاده شو چشامو باز کردم و پیاده شدم ...
از شانسمون خلوت بود مستقیم وارد اتاق پزشک شدیم ...
سلام دادیمو نشستیم ...
دکترـ سلام ... بفرمایید ... چه مشکلی دارین؟؟؟
تا اومدم چیزی بگم مامان زودتر گفت :
خانم دکتر دخترم دیروز یه سرگیجه شدید داشت امروزم که حالت تهوع شدید ...تورو خدا نگاه کنید دیگه رنگ و رخی براش نمونده ....
نه خانم دکتر چیزیم نشده فقط مامان یه خرده ترسیده داره بزرگش میکنه ...
عه فرزانه ... این چه حرفیه مادر ...
خانم دکتر شما به حرفاش توجه نکنین
همین الانشم به زور اوردمش دکتر
مگه می یومد...
خانم دکتر ـ خب اول باید معاینه اش کنم ... خب خانمم نفس عمیق بکش ... بیشتر بکش ... خب دستتم بده تا نبضت و بگیرم ...
خوبه ...
مامان ـ خانم دکتر چشه ؟؟
حاج خانم اجازه بدین معاینه ام تموم بشه چشم بهتون میگم ...
مامان ـ ببخشید از روی نگرانی یه خرده هول کردم ...
اطمینان داشتم که چیزی نیست و دکترم الان همین و بهمون میگه..
خب خانم شما امروز چیزی خوردی که باعث حالت تهوعت بشه...
راستش نه مثل روزای قبل ... شامم که نخورده تهوعم شروع شد
اهوووم پس یه ازمایش فوری براتون مینویسم تو همین جا ازمایشگاه هست ... این ازمایشارو بده بعد دو
ساعت که جوابشو دادن بیار نشونه من بده ...
چشم ...ممنون خانم دکتر
رفتیم یه ازمایش خون و ادرار دادیم
بعد تا جواب ازمایش اماده بشه از مامان خواستم بریم بیرون تو حیاط منتظر باشیم اخه بوی بیمارستان
حالمو بدتر میکرد ....
رفتیم حیاط روی نیمکت نشستم مامان رفت از بوفه برام ابمیوه و رانی گرفت ...
بیا دخترم اینو بخور خنکه اینجوری حالت میاد سر جاش ...
نه مامان میل ندارم ...نمیتونم بخورم
فرزاااانه بگیر باید بخوری این همه منو اذیت نکن پس بگیر همشم میخوری
اب میوه رو خوردم به زور تمومش کردم
دو ساعت شد جواب ازمایشو گرفتیم و نشون دکتر دادیم ...
دکتر با دقت نگاه کرد بعد دید که مامانم خیلی دلشوره داره بهش گفت
حاج خانم مبارکه مامان بزرگ شدین
ما همین جوری خشکمون زد و هم دیگرو نگاه میکردیم ...
دکتر ـ چی شد مثل اینکه خوشحال نشدین دارین بچه دار میشین این ارزویه هر کسیه که بچه دار بشه ...
من بلند شدمو اتاق و ترک کردم
مامان ـ خانم دکتر شما مطمئنید؟؟
بله اولش شک داشتم اما ازمایش همه چیزو نشون میده دختر شما بارداره ...
اگه سونوگرافی بشه مدتش مشخص میشه...
ممنون دستتون درد نکنه ...
مامان جواب ازمایش و برداشت و اومدم دنبالم ...
💠 #ادامہ_دارد...
❈◉🍁🌹
✍🏻 #نویسنده:
انارگل
🎀💫🎀💫🎀💫🎀💫🎀
❈◉🍁🌹
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃
🌸 #هرروز صبح
پربرکت میکنیم روزمان رابا سلام بر گلهای هستی:
🌷سلام بر
محمد(ص)
علی(ع)
فاطمه(ع)
حسن (ع)
حسین(ع )
پنج گل باغ نبی،
🌷سلام بر
سجاد(ع)
باقر(ع)
صادق (ع)
گلهای خوشبوی بقیع،
🌷سلام بر
رضا(ع)
قلب ایران و ایران
🌷سلام بر
کاظم(ع)
تقی (ع)
خورشیدهای کاظمین
🌷سلام بر
نقی (ع)
عسکری(ع )
خورشید های سامراء
🌷و سلام بر
مهدی (عج)
قطب عالم امکان،
امام عصر وزمان
🌸 که درود وسلام خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
🌸خدایابه حق این ۱۴ گل روزمان را پر برکت گردان
🌸 آمین یارب العالمین
🌸کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃💖
📌 داستان
⚡️جمله حکیمانه⚡️
گویند که...
💎روزی ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎنه ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ.
شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ، ﻧﻬﺎﻝﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭﺛﻤﺮ ﺩﻫﺪ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼﺯﺩ ﻭﮔﻔﺖ : ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ... سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭﮔﻔﺖ : ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺧﻨﺪﯾﺪ
شاه ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ!!!!
باز ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ ،
ﺍﻧﻮ ﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﮔﻔﺖ : ﺍین باﺭ ﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ !!! مجددا ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ.
پرسیدند چرا با عجله میروید؟
گفت : نود سال زندگیِ با انگیزه و هدفمند، ازاو مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده و حکیمانه است ، پس لایق پاداش است.
اگر می ماندم خزانه ام را خالی میکرد ...!!
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#حسرت
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺗﻮ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺷﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﻭﻟﯽ: «ﺩﯾﺸﺐ، ﺷﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ؟»
ﺩﻭﻣﯽ: «ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻇﺮﻑ ﺳﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺭﻓﺖ و افتاد رو تخت ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟»
ﺍﻭﻟﯽ: «ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﻣﯽﮔﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺒﺎﺳﺎﺗﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ.»
از قرار، همسران این دو خانم نیز همکار هم بودند و داشتند درباره دیشب صحبت میکردند.
ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺩﯾﺮﻭﺯﺕ ﭼﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟»
ﺷﻮﻫﺮ ﺩﻭﻣﯽ: «ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ؟»
ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﺴﺎﺑﺸﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ. ﺷﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﺮﻭﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ.»
ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ:
گول شکل ظاهری زندگی دیگرانو نخورید.شاید شما خوشبختتر از کسی هستید که همیشه حسرت زندگیشو دارید.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
☁️🌞☁️
#شب_اول_قبر
💢زمانی که در #قبر به خاک سپرده می شویم، آیا در آن جا راهی است که اقامتگاه مناسبی برای خود انتخاب کنیم؟
🌷 دنیای بعد از #مرگ، دنیای ناشناخته ای است؛ زیرا آنانی که به این سفر رفته اند، مجال بازگشت و یا ارائه آنچه دیده اند را ندارند. بر این اساس، تنها راه شناخت ما از مرگ و بعد از آن، گفتار خداوند و یا پیشوایانی است که به درستی سخن آنان اعتماد داریم.
☀️پیامبر اکرم (ص)، در مورد وضعیت انسان بعد از مرگ و جای گرفتن در قبر می فرماید:
🌀قبر یا باغی از باغ های بهشت از و یا گودالی از گودال های جهنم است.
⚜مشابه چنین روایتی، از امامان معصوم (ع) نیز نقل شده است
💐در موردی مشابه، آن دو فرشته ای که برای پرسش و پاسخ، به مرده خوابیده در قبر مراجعه می کنند، از جلوه های متفاوتی برخوردارند.
💫اگر آن مرده، فرد نیکی باشد، فرشتگان، "بشیر" و "مبشر" نامیده می شوند که مفهوم بشارت در نام آنان نهفته است، اما اگر شخص ساکن در قبر، فرد ستمکار و گنهکاری باشد، نامشان "نکیر" و "منکر" است که ناشناسی و رمزآلود بودن را می توان از نامشان برداشت کرد.
🌸این جا است که در دعا می خوانیم: "َادْرَأْ عَنِّی مُنْکَراً وَ نَکِیراً وَ أَرِ عَیْنِی مُبَشِّراً وَ بَشِیرا"؛ خدایا! نکیر و منکر را از من دور کرده و به جای آن دو، بشیر و مبشر را به من بنمایان!
🌿یقیناً رفتار و کردار انسان ها در دنیا است که مشخص کننده وضعیت او در قبر خواهد بود.
💠احساس او نیز تابعی از جایگاهی است که برای او در نظر گرفته شده است و طبیعی است افرادی که در باغی بهشتی قرار گرفته و از جانب فرشته بشارت، مورد استقبال قرار می گیرند، در مقایسه با افرادی که در گودال های جهنم گرفتار آمده و با فرشتگانی که یادآور عذابند، روبرو می شوند، از احساسات یکسانی برخوردار نباشند.
🔅در ارتباط با بخش دوم پرسشتان، یعنی امکان انتخاب اقامتگاه مناسبی بعد از مرگ، باید گفت: چنانچه بیان شد، وضعیت انسان در قبر، تابعی از رفتارهای او در دنیا می باشد که با مرگ خاتمه یافته است و بر این اساس، او توانایی تغییر وضعیت خود را نداردً مگر آن که در دنیا یادگارهای نیکی برجای گذاشته که اثر آن تا بعد از مرگ او نیز ادامه پیدا کند که در این فرض، می توان امید به بهبود وضعیتش در قبر داشت.
🌹پیامبر اکرم (ص) در این زمینه می فرماید: هنگامی که فرد با ایمانی از دنیا می رود، دست او جز از سه چیز کوتاه می شود:
1. صدقه جاریه، یعنی هر چیزی که آثار نیک آن در طول زمان ادامه داشته باشد؛ مانند مسجد، بیمارستان، مدرسه.
2. دانشی که حتی بعد از مرگ او، سودش به دیگران برسد.
3. فرزند نیکوکاری که (یادگاری از تربیت صحیح او بوده و)برایش دعا کند.
✨آری! اگر فردی، چنین یادگارهایی از خود برجای گذارد، ممکن است که وضعیتش در قبر بهبود یافته و عذابش تبدیل به ثواب شود.
🔹روایت دیگری از پیامبر (ص) حسن ختام ما در این پاسخ خواهد بود. ایشان می فرماید:
🔆عیسای مسیح(ع)، روزی از کنار قبری گذر نمود که ساکن آن در حال عذاب بود. سپس بعد از گذشت یک سال، دوباره مسیرش به همان قبر برخورد کرده و مشاهده نمود که دیگر عذابی در کار نیست.
🔶او دلیل چنین تغییری را از خداوند جویا شده و از طرف پروردگار به او وحی آمد که ای روح خدا! فرزند نیکی از این شخص، به سن رشد رسید که آن فرزند، جاده ای را تعمیر کرده و یتیمی را زیر سرپرستی خود قرار داد و من این مرده را به خاطر کردار نیک فرزندش بخشیدم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔳 ماجرای "زعفر جنی" از زبان خودش
🌹... ﺧﻮﺩ ﺯﻋﻔﺮ ( ﺟﻨﯽ) ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭼﻬﺎﺭ ﻓﺮﺳﺦﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻓﺮﺳﺦ ﺭﺍ ﻟﺸﮑﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺻﻔﻮﻑ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯾﻢ .
ﻣﻠﮏ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ٬
ﻣﻠﮏ ﻧﺼﺮ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ
ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ٬
ﻭ ﺩﺭﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﮑﺎﺋﯿﻞ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﻭﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﻃﺮﻓﯽ
💕ﻣﻠﮏ ﺍﺳﺮﺍﻓﯿﻞ ٬
💕ﻣﻠﮏ ﺭﯾﺎﺡ ٬
💕ﻣﻠﮏ ﺑﺤﺎﺭ ٬
💕ﻣﻠﮏ ﺟﺒﺎﻝ ٬
💕ﻣﻠﮏ ﺩﻭﺯﺥ ٬
💕ﻣﻠﮏعذﺍﺏ ٬
ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﻟﺸﮑﺮﯾﺎﻥ ﺧﻮﺩﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺍﺭﻭﺍﺡ ﯾﮑﺼﺪﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﺗﺎ ﺧﺎﺗﻢ ﻫﻤﻪ ﺻﻒ ﮐﺸﯿﺪﻩ ٬ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺘﺤﯿﺮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ .
ﺧﺎﺗﻢ ﺍﻧﺒﯿﺎﺀ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ( ﻋﻠﯿﻪﺍﻟﺴﻼﻡ )
🌹ﻣﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
« ﻭﻟﺪﯼ ﺍﻟﻌﺠﻞ ﺍﻟﻌﺠﻞ ﺍﻧّﺎﻣﺸﺘﺎﻗﻮﻥ »
🌹ﯾﻌﻨﯽ :
« پسرم ! ﻋﺠﻠﻪ ﮐﻦ ! ﻋﺠﻠﻪ ﮐﻦ ! ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﮐﻪﻣﺸﺘﺎﻕ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯿﻢ . »
ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﯾﮑﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﺎ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻭﺟﺮﺍﺣﺎﺕ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ٬ ﭘﯿﺸﺎﻧﯿﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ ٬ ﺳﺮﺵﻣﺠﺮﻭﺡ ٬ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﮔﺮﯾﺎﻥﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﻧﻔﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ ﺧﻮﻥ ﺍﺯﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﺭﻩ ﻣﯽ ﺟﻮﺷﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻼ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ ﺑﻪﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻧﻤﯽﻧﻤﻮﺩ.ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕﺑﺮﺳﻢ . ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺭﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﻗﺎ ﺍﻣﺎﻡﺣﺴﯿﻦ ( ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ) ﺳﺮ ﻏﺮﺑﺖ ﺍﺯ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻠﻨﺪﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ
🌹ﻓﺮﻣﻮﺩ:
« ﺍﯼ ﺯﻋﻔﺮ ! ﺑﯿﺎ »
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻫﻤﻪ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩﻧﺪ .
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪﺧﺪﻣﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﻭ
🌹ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ :
« ﻣﻦﺑﺎ ﺳﯽ ﻭ ﺷﺶ ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﺭﯼ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ.»
🌹ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
« ﺍﯼ ﺯﻋﻔﺮ ! ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪﯼ !ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺧﺪﻣﺖ ﺗﻮﻗﺒﻮﻝ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻻﺯﻡ ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﺪ . »
🌹ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ :
« ﻗﺮﺑﺎﻧﺖ ﺷﻮﻡ ﭼﺮﺍ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽﻓﺮﻣﺎﯾﯽ ؟ »
🌹ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
« ﺷﻤﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺁﻧﻬﺎ
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﻭﺕ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺖ . »
🌹ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻡ :
« ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﻫﻤﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﮔﺮ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﺭﺭﺍﻩ ﺭﺿﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ . »
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
« ﺯﻏﻔﺮ ! ﺍﺻﻼ ﻣﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻟﻘﺎﯼ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ . ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﺼﺮﺕ ﻭ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﻦ ٬ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ٬ ﻣﺮﻫﻢ ﺯﺧﻤﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . »
📚ﺑﺤﺎﺭﺍﻻﻧﻮﺍﺭ ﺝ 44 ﺹ 330
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔴چرا فقط برای امام حسین علیه السلام روز اربعین تعیین شده و برای امامان دیگر و حتی پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله، مراسم روز اربعین نداریم؟
🔘برای توضیح جواب این سوال، به این مطالب توجه کنید:
🔹1. فداکاری های امام حسین علیه السلام، دین را زنده کرد و نقش او در زنده نگه داشتن دین اسلام، ویژه و حائز اهمیت است. این فداکاری ها را باید زنده نگه داشت؛ چون زنده نگه داشتن دین اسلام است. گرامی داشت روز عاشورا و اربعین، در حقیقت زنده نگه داشتن دین اسلام و مبارزه با دشمنان دین است.
🔹2. مصیبت حضرت امام حسین علیه السلام، برای هیچ امام و پیامبری پیش نیامده است. مصیبت امام حسین علیه السلام، از همه مصیبت ها بزرگ تر و سخت تر بود. اگر عامل دیگری هم در کار نبود، همین عامل کافی است که نشان بدهد چرا برای امام حسین علیه السلام بیش از امامان دیگر و حتی بیش از پیامبر اسلامصلی اللّه علیه وآله عزاداری می کنیم و مراسم متعددی برپا می کنیم.
🔹3. در ماه محرم سال 61ق. امام حسین علیه السلام، فرزندان، خویشان و یاران آن حضرت را کشتند و اسیران کربلا را به کوفه و شام بردند و همین اسیران داغدیده، روز اربعین شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش، به کربلا رسیدند و همه مصائب روز عاشورا در آن روز تجدید شد و آن روز، روز سختی برای خاندان پیامبر بود.
🔹4. دشمنان اسلام با به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام، قصد نابود کردن دین اسلام را داشتند. دشمنان امام حسین علیه السلام تلاش کردند تا حادثه کربلا، به کلی فراموش شود و حتی کسانی را که برای زیارت امام حسین علیه السلام می آمدند، شکنجه می کردند و می کشتند. در زمان متوکل عباسی، همه قبرهای کربلا را شخم زدند؛ مزرعه کردند و مردم را از آمدن برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام، منع کردند. شیعیان هم برای مقابله با اینها، از هر مناسبتی استفاده می کردند که یکی از این مناسبت ها، حادثه روز اربعین است.
🔹5. یکی از نشانه های مومن، زیارت امام حسین علیه السلام در روز اربعین است. از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام روایت شده است که علامت های مومن پنج چیز است؛ پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شبانه روز، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، پیشانی بر خاک نهادن در سجده و بسم الله را بلند گفتن و یکی از وظایف شیعیان را اهتمام به زیارت اربعین بر شمرده اند
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🍃🌸🍃🍃
شیخی از شاگردش پرسید:
چند وقت است که در ملازمت من هستی؟
شاگرد جواب داد : حدودا سی و سه سال.
شیخ گفت: در این مدت از من چه آموختی؟
شاگرد: هشت مسئله.
شیخ گفت: إنا لله وإنا إليه راجعون!
مدت زیادی از عمر من با تو گذشت و فقط هشت چیز از من آموختی!؟
🌹 شاگرد: ای استاد، نمی خواهم دروغ بگویم و فقط همین هشت مسئله را آموخته ام.
استاد: پس بگو تا بشنوم.
شاگرد:
1⃣ أول 🌹
به خلق نگریستم دیدم هر کس محبوبی را دوست دارد و هنگامی که به قبر رفت محبوبش او را ترک نمود.
پس نیکی ها را محبوب خود قرار دادم تا در هنگام ورودم به قبر همراه من باشد.
2⃣ دوم 🌹
به کلام خدا اندیشیدم؛
" وأما من خاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى/ فإن الجنة هي المأوى": و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس خود را از هوس باز داشت، بی گمان بهشت جايگاه اوست. نازعات: ۴۰
پس با نفس خویش به پیکار برخاستم تا این که بر طاعت خدا ثابت گشتم.
3⃣ سوم 🌹
به این مردم نگاه کردم و دیدم هر کس شئ گران بهایی همراه خویش دارد و با جانش از آن محافظت می کند پس قول خداوند را به یاد آوردم :
" ما عندكم ينفذ و ما عند الله باق ". نحل: ۹۶
آنچه پيش شماست، تمام می شود و آنچه پيش خداست، پايدار است.
پس هر گاه شیء گران بهایی به دست آودم، آن را به پیشگاه خدا تقدیم کردم تا خدا حافظ آن باشد.
💥 چهارم 🌹
خلق را مشاهده کردم و دیدم هر کس به مال و نسب و مقامش افتخار می کند. سپس این آیه را خواندم :
" إن أكرمكم عند الله أتقاكم ". حجرات: ۱۳
در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.
پس به تقوای خویش افزودم تا این که نزد خدا ارجمند باشم.
5⃣ پنجم 🌹
خلق را دیدم که هر کس طعنه به دیگری می زند و همدیگر را لعن و نفرین می کنند. و ریشه ی همه ی این ها حسد است سپس قول خداوند را تلاوت کردم:
" نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا ". زخرف: ۳۲
ما [وسايل] معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم.
پس حسادت را ترک کردم و از مردم پرهیز کردم و دانستم روزی و فضل به دست خداست و بدان راضی گشتم.
6⃣ ششم 🌹
خلق را دیدم که با یکدیگر دشمنی دارند و بر همدیگر ظلم روا می دارند و به جنگ با یکدیگر می پردازند. آن گاه این فرمایش خدا را خواندم :
" إن الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا ". فاطر: ۶
همانا شیطان دشمن شماست پس او را دشمن گیرید.
پس دشمنی با مردم را کنار گذاشتم و به دشمنی با شیطان پرداختم .
7⃣ هفتم 🌹
به مخلوقات نگریستم پس دیدم هر کدام در طلب روزی به هر دری می زند و گاه دست به مال حرام نیز می زند و خود را ذلیل نموده است.
و خداوند فرموده :
" وما من دابة في الأرض إلا على الله رزقها ". هود: ۶
و هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر [اين كه] روزی اش بر عهده ی خداست.
پس دانستم من نیز یکی از این جنبنده هایم و بدانچه که خداوند برای من مقرر کرده است، راضی گشتم.
8⃣ هشتم 🌹
خلق را دیدم که هر کدام بر مخلوقی مانند خودشان توکل می کنند؛ این به مال و دیگری نان و دگران به صحت و مقام.
و باز این قول خداوند را خواندم:
" ومن يتوكل على الله فهو حسبه ". طلاق: ۳
و هر كس بر خدا توکل كند، او براى وى بس است.
پس توکل بر مخلوقات را کنار گذاشتم و بر توکل به خدا همت گماشتم.🤗
🆔http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
✍ *داستان های جذاب*
🌺◉❈﴾﷽﴿❈◉🌺
📝 #رمان_روزگار_من
💬 #قسمت_شصت_و_یکم
❈◉🍁🌹
تو حیاط بیمارستان کناره باغچه نشستم و گریه میکردم ...
اصلا انتظار همچین خبری رو نداشتم ...
خدایا کمکم کن یه راهی بهم نشون بده ...من امادگیشو ندارم ....
مامان داشت دنبالم میگشت که پیدام کرد ...
نشست کنارم...دید که دارم گریه میکنم منو بغل کرد و گفت
دختر گلم چرا ناراحت شدی
این که گریه نداره خوشگلم ...
داری به سلامتی مامان میشی
با صدای لرزون گفتم مامان من نمیخوام ....
من تنهایی نمیتونم ... اخه چجوری بدونه پدر بزرگش کنم خیلی سخته مامااان😭😭😭
گریه نکن عزیزم شاید قسمت این بوده
شاید سرنوشتت اینجوری نوشته شده که تو از کسی که دوستش داشتی از عشقت از عباست یه یادگاری برات بمونه که همیشه یاد اون مرحومو تو زندگی و قلبت زنده نگه داره ...
حرفت درسته مامان من از این بابت خوشحالم اما ناراحتیه من یه چیز دیگست .😭😭😭
خب بگووو فرزانه تا بدونم از چی میترسی ..
مامان یادته بهت گفتم عباس از زینب خواسته بود که من و با خانواده شهدا اشنا کنه...
اره خوب یادمه...خب!!!
من و زینب برای بچه ها ی شهدا کادو خریدیم تا خوشحالشون کنیم
بین اونا یه پسره ۴ـ۵ساله بود که هنوز خبر نداشت باباش شهید شده 😭
مادرشم نمیدونست چه جوری به پسرش بگه که قلبش نشکنه
مامااان ، اون پسر بچه هنوزم چشم انتظار باباش نشسته تا بلکه یه روزی برگرده....😭😭😭😭
حالا من فردا روز وقتی بچم به دنیا اومدو
سراغ باباشو گرفت چی بگم
اونجوری تو حسرت مهر پدریش میمونه ...
مامان دستی رو سرم کشید و گفت
دخترم اصلا غصه نخور من همیشه کنارتم بهت قول میدم که باهم بزرگش کنیم حالا دیگه اشکاتو پاک کن بریم یه ابی به صورتت بزن تا بریم خونه
اون روز اونجوری برام گذشت ...
از محل کارم چند روزی مرخصی گرفتم تا یه خرده اوضاع روحیم بهتر بشه
یه وقتم برای سونوگرافی گرفتیم تا از وضعیت بچه بیشتر مطلع بشیم ...
تو سالن انتظار نشسته بودیم تا نوبتمون بشه بعده ۶ـ۷نفر منشی صدام زد بلند شدمو رفتم تو اتاق
خودمو اماده کردم و دراز کشیدم
دکتر شروع کرد به انجام سونو
که یه دفعه صدای تپش قلب فضای اتاق و گرفت
دکتر ـ خب خانمی اینم از صدای قلب کوچولوتون... ماشاالله سالمه سالمه هیچ مشکلیم نداره...
خانم دکتر چند وقتشه ؟؟؟
اوووم الان بهتون میگم تقریبا ۲ماه و ۲۰ـ۲۵ روزشه ..
💠 #ادامہ_دارد...
❈◉🍁🌹
✍🏻 #نویسنده:
انارگل
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼
❈◉🍁🌹
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
✍ *داستان های جذاب*
🌺◉❈﴾﷽﴿❈◉🌺
📝 #رمان_روزگار_من
💬 #قسمت_شصت_و_دوم
❈◉🍁🌹
دکتر عکس و نتیجه سونوگرافی رو بهم دادو از اتاق خارج شدم
یه حالی شدم وقتی صدای ضربان قلب بچه رو شنیدم
انگار گمشدمو پیدا کردم یه نور امیدی تو دلم روشن شد
مامان ازم وضعیت بچه رو پرسید ...دخترم دکتر چی گفت؟؟
با لبخند گفتم هیچی مامان سالمه😊 الانم ۲ماه و ۲۰روزشه تقریبا.
الهی مامان بزرگ فداش بشه ...
ای کلک انگاری تو هم خیلی ذوق کردی😉😉
خب مامان وقتی صدای قلبشو شنیدم یه حالی شدم انگار گمشدمو پیدا کردم اول میترسیدم اما حالا یه احساس وابستگی بهش پیدا کردم
😊😊😊
افرین دخترم اینجوری خوبه
با کمک هم دیگه این فرشته کوچولو رو بزرگش میکنیم ...
رفتیم خونه از پله ها که بالا میرفتیم صاحبخونه گفت
فرزانه خانم شما بیرون بودین
تلفن خونتون بکوب زنگ میخورد
جدی حاج خانم ؟؟
بله دخترم صداش واضح میومد
باشه ممنون 😊
درو باز کردیم و وارد خونه شدیم ، تلفن و چک کردم ...
مامان ـ کی بود فرزانه شماره افتاده؟؟
اره مامان از تهران بود از خونه زینب اینا ...
خیر باشه ...دخترم چرا به گوشیت زنگ نزدن ؟؟
نمیدونم بزار یه نگاه بندازم ...
گوشی رو از کیفم در اوردم
ای واای گوشیم خاموش شده بود اخه باتریش خراب شده همش شارژ خالی میکنه
فرزانه بدو یه زنگ بهشون بزن حتما کلی نگران شدن بعدشم این خبر خوشم بهشون بده ..
باشه الان زنگ میزنم اما فعلا خبرو بهشون نمیدم
اخه چرا بگوو بزار خوشحال بشن ... نه مامان فعلا نه سر فرصت بهشون میگم ...
باشه هرطور که خودت صلاح میدونی...
شماره گرفتم زینب گوشی رو برداشت حال و احوال پرسی کردیم ...
زینب ـ وااای فرزانه کجا بودی گوشیت خاموش بود تلفن خونه رو هم جواب نمی دادین بخدا من و مامان مردیم از نگرانی
😰😰😰😰
خخخ شرمنده زینب این گوشی من تو مواقع ضروری شارژ باتریش خالی میشه
😅😅😅
زینب ـ خب حالا کجا بودین؟؟
هیچی با مامان یه سر رفتیم بیرون ...شما چیکار میکنین ؟
به خونه سر میزنی به گلا اب میدی؟؟؟
اره خیالت راحت بیشتر وقتا بابا خودش میره ... من و مامانم امروز خونه رو ریختیم بهم داریم
تمیز کاری میکنیم ...
خسته نباشید راستی از عموم اینا چه خبر اصلا می بینیشون
؟؟؟؟؟
اره یکی دوبار زن عموت اومد خونه ما ...حالش خوب بود
دلتنگتون بودن اقا محسنم رفته سوریه ست...
اها باشه سلام برسون ...
دیگه مزاحم نمیشم فعلا عزیزم خدا نگهدار...
زینب ـ بزرگیتو میرسونم خداحافظ...
مامان محسن رفته سوریه ..
جدی زینب بهت گفت ؟
اره ..
خدا پشت و پناهش باشه ان شاالله ...
فرزانه ـ الهی امین ...
زینب و مامانش در حال تمیز کردن خونه بودن
زینب مامان جان بیا ناهار اماده ست
الان میام مامان بزار این کشوو رو خالی
کنم الان میام ...
کشوو رو که از جاش در اوردم از پشت کشو یه پاکت نامه افتاد زمین ...
عه این چیه دیگههه ...
نامه رو برداشتم روش و خوندم ...
وااای خداااا .... خااااک برسرم این نامه عباسه ...😰😰😰😰
واااای من چیکار کردم باید بعد شهادت به دست فرزانه میرسوندم ...
بغضم گرفت زدم زیر گریه بلند بلند گریه میکردم ....
مامانم اومد تو اتاق ... دخترم چی شده چرا گریه میکنی ...
پاکت و نشونش دادم ... مامان اینو ببین ... خب این چی هست ..؟؟.
ماامااان این نامه ی عباس به فرزانه بود که داداش قبل رفتنش به من داد که بعد از شهادتش به فرزانه بدم ...😭😭😭
مامان من بد قولی کردم عباس منو نمیبخشه اون بهم اطمینان کرده بود
اخه من چطور یادم رفت ...
😭😭😭😭😭
الان ۲ماه گذشته ...
خاک بر سر گیجم کنم ...
خب حالا گریه نکن کارییه که شده امان از دست تو ...حواست کجا بوده اخه ....
اشکال نداره ...حالا چی توش نوشته بوده...؟؟
نمیدونم والا بازش نکردم باید خود فرزانه باز کنه...
حالا بیا بریم ناهارتو بخور بهشون زنگ میزنیم میگیم ....
پاشوو دخترم سفره بازه غذا سرد میشه...
شاید خواست خدا بوده ...
💠 #ادامہ_دارد...
❈◉🍁🌹
✍🏻 #نویسنده:
انارگل
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
❈◉🍁🌹
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662