eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم. از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟ پاسخ داد پدر و مادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند؛ قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم. یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم. 🍃وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند؛ پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای. اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟ هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود. وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند. و این شد که من هر بار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم، از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را می‌شنوم. همه‌ی این‌ها از یک دعای مادر است 👤: ایت الله میلانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.» زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند. شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.» زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.» شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چجوری برنج بخریم سرمون کلاه نره ؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از زیبایی‌های فیزیک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸 واکنش هیئتی ها به سخنان امام خامنه ای پیرامون برگزاری مراسمات ماه محرم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
4_160596107167006866.mp3
3.47M
[آروم جوونم میشه بدونم کی و کجا به سر میاد چشم انتظاری...] 🎤جواد_مقدم 🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج🌤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 "توبه گرگ مرگ است" گرگ پیری بود که در دوران زندگی‌اش حیوانات زیادی را خورده و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود. روزی تصمیم گرفت برای این‌که خداوند از اعمال گذشته‌اش چشم پوشی کند و او را ببخشد به حج برود و توبه کند. در راه گرسنه شد، به اطرافش نگاه کرد الاغی را در حال چریدن دید، پیش او رفت و گفت: می‌خواهم به حج برم و توبه کنم، اما خیلی گرسنه‌ام از شما می‌خواهم که در این ثواب با من شریک بشوی! الاغ گفت: از دست من چه کاری بر می‌آید؟ گرگ گفت: اگه خودت را قربانی این راه بکنی، هم من می‌تونم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا کنم، هم دیگران از گوشت تو می‌خورند و سیر می‌شوند و این کار ثواب زیادی دارد و خداوند هم گناهت را می‌بخشد. الاغ برای نجات جان خودش به فکر حیله افتاد و رو به گرگ کرد و گفت: عمو گرگ! من آماده‌ام که در این کار خیر شرکت کنم و خودم را قربانی کنم اما دردی دارم که چندین سال است که زجرم می‌دهد از تو می‌خواهم دردم را چاره کنی ، بعد مرا قربانی کنی گرگ پرسید: دردت چیست؟ حتما" چاره‌اش می‌کنم، اگر هم نتوانستم پیش عمو روباه می‌روم تا درد تو را علاج کند الاغ گفت: چه بگویم چند سال قبل پیش یک نعلبند نادان رفتم که سم‌هایم را نعل بزند اما نعلبند نادان، نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آن روز مرا زجر می‌دهد، تو را به خدا بیا نزدیک زخم‌هایم را نگاه کن! گرگ گفت: بذار نگاه کنم الاغ پایش را بلند کرد در همین حال که گرگ می‌خواست زخم پای او را ببیند، از فرصت استفاده کرد و چنان لگد محکمی به سر گرگ زد که مغزش بیرون ریخت. گرگ که داشت می‌مرد به خودش می‌گفت: آخر! پدرت نعلبند بود یا مادرت، ترا چه به نعلبندی؟! الاغ هم از خوشحالی نمی‌دانست چکار کند، هی می‌رقصید و به گرگ می‌گفت: توبه گرگ مرگه! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 🤔🤔🤔 📕 فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه موش زیرکی به اسم فلفلی در جنگلی زندگی می‌کرد که خانه‌ی زیبایی برای خودش طراحی و ساخته بود. روزی گاو گرسنه‌ای در جنگل مشغول غذا خوردن بود. بعد از اینکه کاملا" سیر شد، روی خانه‌ی فلفلی نشست. چند دقیقه بعد فلفی از راه رسید و دید گاوی روی لانه‌اش استراحت می‌کند. به او سلام کرد و گفت: خانه‌ی من تحمل وزن تو را ندارد و هر لحظه ممکن است فرو بریزد. از تو تقاضا می‌کنم از روی خانه‌ی من بلند شوی. گاو نیش‌خندی زد و گفت: من هر کجا که دلم بخواهد استراحت می‌کنم و هیچ کس نمی‌تواند به من زور بگوید. بعد دستش را روی شونه‌ی فلفلی گذاشت و گفت مزاحم استراحت من نشو و از اینجا برو. فلفلی باز هم از گاو بی‌ادب خواهش کرد و از او خواست که به جای دیگری برود و استراحت کند، اما فایده‌ای نداشت. موش کوچولو عصبانی شد و با خود فکر کرد تنها راه این است که گوش گاو را گاز بگیرد. سپس روی سر گاو رفت و تا آنجایی که قدرت داشت، گوش گاو را گاز گرفت و در جایی پنهان شد. او از خواب پرید و با صدای بلند فریاد زد. به اطراف نگاهی کرد، اما کسی را ندید، پس دوباره خوابید. موش کوچولو از فرصت استفاده کرد و آرام‌آرام به گاو نزدیک شد. دم او را گاز گرفت و پشت درخت پنهان شد. گاو از شدت درد از خواب پرید و به این طرف و آن طرف دوید. بعد از چند دقیقه دوباره روی لانه‌ی فلفلی نشست. فلفلی از پشت درخت بیرون آمد و به گاو گفت: اگر از روی خانه‌ی من بلند نشوی باز هم دُمت را گاز می‌گیرم. گاو گستاخ که سماجت موش را دید، تسلیم شد و به خواسته‌ی او عمل کرد. سپس از جایش بلند شد و زیر لب گفت: «فلفل نبین چه ریزه ، بشكن ببین چه تیزه» بعد رو به فلفلی کرد و گفت: تو پیروز شدی و من با این هیکل و قدرتم نتوانستم در مقابل تو دوام بیاورم. موش خندید و به گاو گفت قدرت به قد و هیکل ربطی ندارد و فقط استقامت و شجاعت است که باعث می‌شود به پیروزی دست پیدا کنی. فلفل قرمز را ببین چقدر کوچک است، اما وقتی آن را می‌خوری، از شدت سوزش به خود می‌پیچی. از آن دوران تا به امروز ضرب‌المثل «فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه،» در مورد افرادی به‌کار می‌رود که فکر می‌کنند پیروزی و موفقیت به هیکل و اندام درشت است که در واقع اینطور نیست و رمز موفقیت در فکر و اندیشه‌ی خوب و به موقع است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📗👇 •☆بشنو و باور نكن☆• در زمان‌های دور، مرد خسيسی زندگی می‌كرد. او تعدادی شيشه برای پنجره‌های‌ خانه‌اش سفارش داده بود . شيشه بر ، شيشه‌ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صدا كن تا اين صندوق را به خانه‌ات ببرد من هم عصر برای نصب شيشه‌ها می‌آيم . از آنجا كه مرد خسيس بود ، چند باربر را صدا كرد ولی سر قيمت با آنها به توافق نرسيد. چشمش به مرد جوانی افتاد ، به او گفت اگر اين صندوق را برايم به خانه ببری ، سه نصيحت به تو خواهم كرد كه در زندگی بدردت خواهد خورد. باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسيس را قبول كرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد. كمی كه راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بين راه يكی يكی سخنانت را بگوئی. مرد خسيس كمی فكر كرد. نزديک ظهر بود و او خيلی گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنكه سيری بهتر از گرسنگی است و اگر كسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سيری است ، بشنو و باور مكن. باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه‌ای اين مطلب را می‌دانست . ولي فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد. همين‌طور به راه ادامه دادند تا اين‌كه بيشتر از نصف راه را سپری كردند . باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چیست؟ مرد كه چيزی به ذهنش نمی‌رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايی داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل می‌بردم . يكباره چيزی به ذهنش رسيد و گفت : بله پسرم نصيحت دوم اين است ، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مكن. باربر خيلی ناراحت شد و فكر كرد ، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولی باز هم چيزی نگفت. ديگر نزديک منزل رسيده بودند كه باربر گفت: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكی بهتر از بقيه باشد. مرد از اين‌كه بارهايش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر كسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مكن مرد باربر خيلی عصبانی شد و فكر كرد بايد اين مرد را ادب كند بنابراين هنگامی كه می‌خواست صندوق را روی زمين بگذارد آن‌را ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد ، بعد رو كرد به مرد خسيس و گفت اگر كسی گفت كه شيشه‌های اين صندوق سالم است ، بشنو و باور مكن از آن‌ پس، وقتی كسی حرف بيهوده می‌زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند ، گفته‌ می‌شود كه‌ بشنو و باور نکن . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📕🤔🤔🤔 📔 داستان ضرب المثل روزی روزگاری، مرد تاجری كه معمولاً كالاهایی را در داخل كشور می‌خرید و به خارج از كشور می‌برد و آن طرف مرزها به چند برابر قیمت می‌فروخت. تاجر بعد از چند بار رفت و آمد با یكی از مأموران گمرك دوست شد و هر بار كه كالایی را می‌خواست از مرز رد كند رشوه‌ای به مأمور گمرك می‌داد و بدون پرداخت كمترین حق گمركی به راحتی كالایش را از مرز رد می‌كرد یكبار كه تاجر مانند همیشه كالایی را خریده بود تا از مرز عبور دهد وقتی به گمرك رسید دید دوست عزیزش آنجا نیست. با خود گفت با این مرد هم از در دوستی وارد می‌شوم و هر جور شده كالاهایم را بدون پرداخت حق گمركی از آنجا رد می‌كنم. مرد تاجر وقتی خوب به گمرك نزدیك شد، از اسبش پیاده شد و طبق برنامه ریزی كه كرده بود با روی خوش به طرف مأمور گمرك رفت و گفت:سلام عموجان خسته نباشی. این اسبی كه اینجا به درخت بسته شده اسب شما است؟ مأمور گمرك جواب سلامش را داد و گفت: بله آن اسب من هست. مرد تاجر برای اینكه خودش را نشان دهد اسبش را كنار اسب مأمور گمرك بست و مقداری كاه و علوفه كه خریده بود جلوی هر دو اسب ریخت و دوباره به طرف مأمور گمرك برگشت. مأمور گمرك گفت: تاجری؟ گفت: نه بابا مسافرم. می‌خواهم به دیدن اقوامم آن طرف مرز بروم این باری هم كه می‌بینی سوغات خریدم. كمی توتون و ادویه است، آن وقت به طرف بارش رفت مقداری توتون آورد و به طرف مأمور گرفت و گفت: می‌توانید بپیچید و یك سیگار حسابی بكشید. مأمور گمرك توتون را نگرفت و گفت: معلوم است كه مرغوبترین توتون را با خود می‌بری. ممنون خودت سیگار بكش من اهل سیگار نیستم. تاجر اصرار كرد كه قربان بردارید خودتان نمی‌كشید به دوستان و عزیزانتان تقدیم كنید. ولی باز مأمور گمرك قبول نكرد و به وارسی كالایی كه تاجر قصد عبور آنها را از مرز داشت مشغول شد. مأمور گمرك بعد از بررسی كامل كالا گفت: فكر كنم حدوداً چند خروار باشد. عوارض گمركی كالای شما بیست تومان می‌شود. یك قاز و نیم تا دو قاز هم باید جریمه پرداخت كنی. تاجر گفت: جریمه! من كالای غیرقانونی حمل نمی‌كنم؟ مأمور گفت: بله توتون جزء كالاهای غیرقانونی محسوب نمی‌شود ولی شما به مأمور قانون پیشنهاد رشوه دادید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔴واکنش مداحان معروف به سخنان رهبرمعظم انقلاب درباره عزادرای‌های ماه محرم 💠مقام معظم رهبری امروز در سخنرانی خود درباره برگزاری مراسم عزاداری در ماه محرم فرمودند: معیار آن چیزی است که ستاد مقابله با کرونا و کارشناسان بهداشت می‌گویند من هر آنچه که آن‌ها لازم بدانند را مراعات خواهم کرد. برخی از مداحان معروف به این سخنان واکنش نشان دادند: 🔸میثم مطیعی: سلامت مردم بیش از دیگران، برای هیأتی‌ها مهم است. ما تابع تصمیمات ستاد ملی کرونا برای محرم هستیم؛ اما یک حرف بزنید، نه که نهاد آ صبح یک چیز بگوید، ظهر نهاد ب یک چیز، عصر همه خلاف هم! 🔹سیدمجید بنی‌فاطمه: رهبر عزیز تر از جان ما؛ فرمایش حضرتعالی پیرامون چگونگی پاسداشت عزای حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام و تعظیم شعایٔر حسینی، مطابق معمول، فصل‌الخطاب است. ما نیز دست اطاعت و ادب بر سینه گذاشته و در جمیع امور گوش به فرمان جنابتان خواهیم بود. 🔸سیدرضا نریمانی: سلامت مردم برای ما خیلی خیلی مهم و واجب است، از طرفی ما تابع تصمیمات ستاد ملی کرونا هستیم، فقط چند نکته باید مدنظر قرار گرفته شود. اولا حتماً از متخصصین استفاده شود. ثانیا هرچه زودتر شرایط و پروتکل‌های محرم را اعلام کنید. ثالثا اگر تصمیمی گرفته و اعلام شد، به هیچ عنوان تغییر نکند. 🔹محمدرضا بذری: بیانات امروز حضرت آقا در مورد ‎عزاداری محرم بار دیگر به ما گوشزد کرد که بچه شیعه امام‌ حسینی، باید نماد عقلانیت باشد. هیأت‌ها می‌توانند امسال و در شرایط ‎کرونا با ابتکار خود، الگویی جدید برای برگزاری تجمعات در شرایط بحرانی، به جامعه جهانی ارائه کنند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
پدر شوهر با عروس😱 یک روز پسر فریب خورده که به ماموریت رفته بود قبل از موعد مقرر به خانه برگشت و ماشین پدرش را در پارکینگ دید. از پله های طبقه بالا که اتاق خواب در آنجا بود بالا رفت و پدر و همسرش را به گونه ای در کنار هم یافت که حاکی از ارتباط حرام میان آنها داشت و هنگامی که آنها وجودش را احساس کردند طوری رفتار کردند که گویی هیچ چیز میانشان نبوده است. مهندس مهران بسیار خشمگین شد و دانست که ارتباط حرام میان همسر و پدرش وجود دارد و منتظر ماند تا پدرش.... 🔴 ادامه داستان در کانال زیر سنجاق شده👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1860501547C00e63317b1