eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
امام صادق علیه السلام: سامان یافتن همزیستی و معاشرت، به پیمانه‌ای پر می‌ماند که دو سومش هوشمندی و یک سومش نادیده گرفتن [خطای دیگران] است. @Dastan1224
کوتاه مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر. ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند. پس از آروم شدن اوضاع مسولین و راننده پیاده میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و ... اما هیچکدام چاره ساز نبود. پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسوولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!! پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست. بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم. مسوول به او گفت که بیشتر توضیح بده. پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند . پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است . @Dastan1224
♦️پند یک پدر پیر روی تخت بیمارستان درحال مرگ به فرزندش منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند) زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش) به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش) گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن عمر من 80 ساله ولی مثل 8 دقیقه گذشت و داره به پایان میرسه تو این دقیقه های کم کسی را از دست خودت ناراحت نکن قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش... انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی @Dastan1224
» ❤️امیرالمؤمنین علیه السلام: 👈 پنـج چــیز را بر طرف و حافـظه را زیاد می‌کند: ➊ قـرائت قرآن ➋ مســـــواڪ ➌ عــــــــــسل ➍ ڪــــــــندر ➎ روزه 📚 مڪارم الاخـلاق ص ۱۶۶ @Dastan1224
‌ 📚داستان کوتاه در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی و داشت تکالیف درسی ‌اش را انجام میداد بودم زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات. پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت: بابا بزرگ باز هم که از این جنس‌های ارزون قیمت خریدی الان مداد رنگی‌های خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره. مادر بچه گفت: می‌بینید آقاجون؟ بچه‌های این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند. اصلا نمی‌شه گولشون‌زد و سرشون کلاه گذاشت. پدربزرگ چیزی نگفت. برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست، همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوه‌اش نیست. و این داستان را برایشان تعریف کردم آن زمان که من دانش‌آموز ابتدایی بودم، خانم بزرگ گاهی به دیدن‌مان می‌آمد و به بچه‌های فامیل هدیه می‌داد، بیشتر وقت‌ها هدیه‌اش تکه‌های کوچک قند بود. بار اول که به من تکه قندی داد یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد هر چه برایتان بیاورد هدیه است، وقتی خانم بزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو می‌کردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند. خانم بزرگ هنوز هم خیال می‌کند که قند، چیز خیلی مهمی است. بعد گفت: ببین پسرم قنددان خانه پر از قند است، اما این تکه قند که مادرجان داده با آنها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست. این تکه قند معنا دارد ، آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند. وقتی کسی به ما هدیه می‌دهد، منظورش این نیست که ما نمی‌توانیم، مانند آن هدیه را بخریم، منظورش کمک کردن به ما هم نیست. او می‌خواهد علاقه‌اش را به ما نشان بدهد می‌خواهد بگوید که ما را دوست دارد و این، خیلی با ارزش است. این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازه‌ای آن را نمی‌فروشند. چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش می‌افتم، دهانم شیرین می‌شود، کامم شیرین می‌شود، جانم شیرین می‌شود ... ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @Dastan1224
💠در محضر قاضی روزی زره علی (ع ) در زمان خلافتش در کوفه گم شد . پس از چندی در نزد یک مرد مسیحی پیدا شد . امیرالمومنین - خلیفه دوران - او را به محضر قاضی برد ، و اقامه دعوی کرد که : این زره از آن من است نه آن را فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام . و اکنون آن را نزد این مرد یافته ام . قاضی به مسیحی گفت : خلیفه ادعای خود را اظهار کرد ، تو چه می گویی ؟ او گفت : این زره از آن خودم می باشد و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمی کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد) . قاضی رو به علی کرد و گفت : تو مدعی هستی و این شخص منکر ، بنابراین بر تو است که شاهد بر مدعای خود بیاوری . علی خندید و فرمود : قاضی راست می گوید . اکنون می بایست که من شاهد بیاورم ، ولی من شاهد ندارم . قاضی روی این اصل که مدعی شاهد ندارد ، به نفع مسیحی حکم داد ، و او هم زره را برداشت و روان شد . ولی مرد مسیحی خود بهتر می دانست که زره مال چه کسی است ، پس از آن که چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شده ، برگشت ، گفت : این طرز حکومت و رفتار ، از نوع رفتارهای بشر عادی نیست ، از نوع حکومت انبیاست و اقرار کرد که زره از آن علی است . طولی نکشید او را دیدند که مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم علی در جنگ نهروان می جنگد @Dastan1224
📚 روایت شده که جماعتی از يهود عروسى داشتند و خدمت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم رسیدند و عرض کردند که بین ما حق همسایگی است و درخواست كردند كه اجازه دهد فاطمه سلام الله علیها در مجلس عروسى در خانه آنها شرف حضور پيدا كند. حضرت فرمود: فاطمه شوهر دارد و اختيار فاطمه با اوست. درخواست كردند كه شما به امیرالمومنین علی علیه السلام بفرمائيد تا اجازه بدهد. و زنان يهود چندانكه در توان آنها بود از لباسهاى زرباف و اطلس و ديبا و زينتهاى طلا براى خود مهيا كرده بودند و خويش را كاملا به آن زينتها مزين ساخته بودند و چنان گمان مى‌كردند كه فاطمه سلام الله علیها با آن چادر وصله‌دار و لباس كهنه بر آنها وارد مى‌شود و او را مورد سخريه و استهزاء قرار مى‌دهند و شماتت و سرزنش مى‌نمايند. در آن حال جبرئيل حاضر شد با انواع و الوان لباسهاى بهشتى و زينتهاى گوناگون كه هيچ ديده آن را نديده بود. اين وقت فاطمه علیها السلام خود را به آن زينتها مزين نمود و لباسهاى بهشتى را دربر فرمود. چون به زنان يهود وارد گرديد بى‌اختيار به سجده افتادند و بسیار تعجب كردند و به اين سبب جماعت بسيارى از يهود به شرف اسلام مشرف شدند. 📚بحار الأنوار ج 43 ص30 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @Dastan1224
➣ 📜 ۴ چــقدر از 🔋 زندگــــیت باقی مــــــــــونده؟ گران قـــیمت ترین رایگان دنیا است وقت طلا نیست وقت زندگی است و هـیچ چیز با ارزشـــــتر از زنـدگی نیست. قدر را بدانیم ڪه عُـــــمر و زندگی المـثنی ندارد. 📒 ســوره انعـــــام آیه ۳۲ 👉 @Dastan1224
این روزامون خیلی جالبه... یه ویروس کوچیک شد معلم مون، خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد، یادمون اومد که ... نظافت چقدر مهمه تدبیر چقدر لازمه سلامتی چقدر با ارزشه اطرافیانمون چقدر برامون عزیزن در کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشه تک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارن انسان چقدر ناتوانه مرگ چقدر میتونه نزدیک باشه این ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبود و مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهمترینش این که خدا چقدر بزرگه، چه قدرت بزرگیه... ویروسی که حتی با چشم دیده نمیشه، خیلی چیزا رو به یک دنیا یاد آوری کرد @Dastan1224
📚قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری مرد جوانی به نزد "ذوالنون مصری" رفت و از صوفیان بدگوئی کرد. ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورده به او داد و گفت: این را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟ مرد انگشتر را به بازار دست فروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیش از یک سکه نقره برای آن بپردازد. مرد نزد ذوالنون بازگشت و ماوقع را تعریف کرد. ذوالنون گفت: حال انگشتری را به بازار جواهر فروشان ببر و مظنه آن را بپرس. در بازار جواهر فروشان انگشتر را به هزار سکه طلا می خریدند. مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و ذوالنون به او گفت: علم و معرفت تو از صوفیان و طریقت ایشان به اندازه علم دست فروشان از این انگشتریست. قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری... نقاشی زرگر بغدادی کار استاد کمال الملک @Dastan1224
📚 گوشه ای از نصایح به پسرش: 👌اگر در کودکی خود را ادب کنی در بزرگی از آن بهرمند میشوی از کسالت و تنبلی بپرهیز بخشی از عمرت را برای آموزش قرار بده و با افراد لجوج گفتگو و جدل نکن 👌با فقها مجادله مکن فاسق رفیق را به برادری مگیر و با افراد متهم هم نشین نشو 👌تنها از خدا بترس و به او امیدوار باش بیم و امید نسبت به خدا در قلب تو یکسان باشد بر دنیا تکیه نکن و دل منبد و دنیا را به منزله ی پلی در نظر بگیر 👌بدان که در قیامت از تو درباره ی چهار چیز میپرسند ،،،، از جوانی که راهی صرف شد،،،،، از عمرت که در چه فنا کردی ،،،،، از مال و دارایی که از چه راهی بدست آوردی و آنرا در چه راهی مصرف کردی 👌به آنچه در دست مردم است چشم مدوز و با همه ی مردم با حسن خلق برخورد کن 👌با همسفران زیاد مشورت کن و توشه ی سفر خود را با آنها تقسیم کن اگر با تو مشورت کردند دلسوزی خود را خالصانه به آنها اعلام کن اگر از تو کمک و قرضی درخواست کردند مساعدت کن و به سخن کسی که سن او بیشتر از توست گوش فرا ده اگر در نماز بودی قلب خود را حفظ کن اگر در میان مردم هستی زبان خود را حفظ کن 👌اگر در حال غذا خوردن هستی حلق خود را حفظ کن هرگز خدا و مرگ را فراموش نکن اما احسانی که به مردم میکنی یا بدی که دیگران در حق تو میکنند را فراموش @Dastan1224
🌷سه چيز در زندگی يکبار به انسان داده مي‌شود. 1.والدين 2.جوانی 3.شانس 🌷سه چيز دلتنگی می آورند. 1.مرگ والدين 2.مرگ برادر 3.مرگ فرزند 🌷سه چيزدردنيا لذت بخشند. 1.آب 2.اتش 3.آرامش 🌷سه چيز را هرگز نخور. 1.غصه 2.حرام 3.حق 🌷سه چيز باعث سقوط انسان است. 1.غرور 2.دشمنی 3.جهل 🌷سه چيز را بايد افزايش داد. 1.دانش 2.دارائی 3.درخت 🌷سه چيز انسان را تباه ميکند. 1.حرص 2.حسد 3.حماقت 🌷سه چيز را هميشه بخور. 1.سيب 2.سير 3.سرکه 🌷با سه چيز هميشه دوستی کن. 1.عشق 2.عدالت 3.عبادت 🌷سه چيز رنج آور است. 1.بیماری 2.بی پولی 3.بی مرامی @Dastan1224
➣ 🌹آیـــت الله حبیـــبی: هنگامی دیـــگران را میکنیم که تزکیه نداشته باشیـم. چرا دنبال نقــص میگردید دنبال ارزش ها بگردیدکسانی که دنبال نقص میگردند صفت‌اند و دنبال یک ســـوراخی میگردند که نیـــش بزنند. @Dastan1224
» 📜 ❤️قال امام صادق علیه‌السلام: هـــرگاه مــؤمن به بـــــرادر خود می زند ایمان در قلب او از میان می رود همچنان که نمک در آب ذوب می شود. 📚اصــول کافی ج ۲ ص ۳۶۱ @Dastan1224
➣ 📜 ۶ 👋از چـــــرخش وقایـــــع زندگی نــــــــــباش! بسیاری از این وقایع فراسوی درک ماست تلاش برای درک خـداوند با محدودمان مانند سنجش حجـــــم اقیانوس با پیمانه است! 👈بیایید سعی کنــیم امـــــور را در نیابیـــم بیایید کامـلا بپذیریم که درهر وضعیت‌نامطلوب برای همه وجوددارد. 📒 ســوره بقـــره آیه ۲۱۶ @Dastan1224
🌷 رسول اکرم(صلى الله عليه و آله) : ✍ مَن أتى فِراشَهُ و هُو يَنوي أن يَقومَ يُصَلِّي مِن اللَّيلِ فغَلَبَتهُ عَيناهُ حتّى أصبَحَ كُتِبَ لَهُ ما نَوى ، و كانَ نَومُهُ صَدَقَةً علَيهِ مِن رَبِّهِ . 👌 هر كس به بستر خود رود و نيّتش اين باشد كه نماز شب بخواند، امّا خوابش ببرد تا شود ، آنچه در نيّتش بوده براى او نوشته شود و خوابش صدقه اى از جانب پروردگارش براى او باشد. 📖 میزان الحکمه 📖 الترغيب و الترهيب 1 / 60 / 27 @Dastan1224
🔺 مراقب باشید! 🔹امام خمینی: دست های ناپاکی که بین شیعه و سنی اختلاف می اندازند، نه شیعه هستند و نه سنی! 👈 @Dastan1224
🔹مانند این پیرزن خدا را بشناسید ❤️امام علی (علیه‌السلام) با جمعی از پیروان در معبری عبور می‌نمود پیرزنی را دید که با چرخ نخ‌ریسی خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسید پیرزن، خدا را به چه چیزی شناختی؟ پیرزن به‌جای جواب، دست از دسته چرخ برداشت. طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد. پیرزن گفت چرخ بدین کوچکی برای حرکت احتیاج به چون منی دارد. آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کُرات به این بزرگی، بدون مدبری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم با نظم معینی به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد؟ امام علی (علیه‌السلام) روی به اصحاب خود نمود و فرمود مانند این پیرزن خدا را بشناسید. 📗داستان‌هایی از خدا ج1 @Dastan1224
⭕️ دیدار دانشجوی مشروبخوار با آیت الله بهجت(ره) 🔸وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…در حالی که بقیه رو تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:"میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره؟ تو که میدونی چقدر گند زدی…!” 🔺خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن… 🔸دم در سرم رو پایین انداخته بودم، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید حمید! حاج آقا باشماست." دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…در گوشم گفتن: 🔺- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی @Dastan1224
انشای یک دانش آموز، در مورد "پول حلال" نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم، مثل آقا تقی. آقاتقی یک ماست‌بندی دارد.او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در شیرها می‌ریزد، حلال باشد. آقا تقی می‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد . دایی من هم کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد. دایی‌ام می‌گوید: من ارباب رجوع را مجبور می‌کنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه می‌گیرم! داییم می‌گوید : تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمی‌کند. پول حرام بی‌برکت است. ولی پدرم یک کارگر است و من فکر می‌کنم پولش حرام است؛ چون هیچ‌وقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم می‌آورد. تازه یارانه‌ها را خرج می‌کند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل، برق ما را قطع کردند، چون پولش را نداده بودیم دیشب میخواستم به پدرم بگویم: کاش دنبال یک لقمه نان حلال بودی ! @Dastan1224
🍁 📌سرانجام دختر بد حجاب: در یکی از شهرها پیرمردی خدا ترس که راننده تاکسی است روزی دربستی دختری را با سر و وضع بسیار نا مناسب سوار می کند وقتی سر و وضع او را می بیند بسیار اندوهگین می شود که اگر با این وضع بمیرد سوخت آتش جهنم می شود. به همین خاطر دلش تاب نمی آورد و به او می گوید: -دخترم از خدا و آتش سوزنده او بترس. بعد آن دختر هم تلفن همراهش را بیرون می آورد و رو به پیرمرد میگوید:بیا با این گوشی به خدایت زنگ بزن و بگو که در جهنم جایی برای من نگه دارد.العیاذ بالله پیرمرد با شنیدن این سخن اشک در چشمانش حلقه می بندد و تا آخر مسیر هیچ سخنی نمیگوید. وقتی در انتهای مسیر توقف میکند بعد از چند لحظه متوجه میشود که دختر از جایش تکان نمی خورد و وقتی به عقب می نگرد میبیند آن دختر هلاک شده است لذا به سرعت اورا به بیمارستان می برد نکته بسیار جالب اینجاست ک موبایل آن دختر به همان وضعی ک به پیرمرد گفته بود در دستانش مانده و هر قدر سعی می کنند که آن را از دستش بیرون بیاورند نمی توانند و به گفته شاهدان او را با همان گوشی کفن میکنند و در گور می گذارند. حال آن دختر موبایل در دست چگونه در پیشگاه خدا حاضر میشود؟ الله اعلم. بدانید ک خدا فرصت توبه را به هر کسی نمی دهد.پس تا فرصت هست به سوی او باز گردیم .چون وقتی که مرگ فرا برسد یک لحظــــــــــــــــــه جلو عقب نمیشود . @Dastan1224
✨✨✨ 🔸 شهـدا چہ مے‌گویند؟ آنها می‌گوینـــد ما در خود مَـردانہ رفتیــم، حالا شماست..!! مبـادا با یا ڪارے ڪنید کہ ما هـدر برود ... @Dastan1224
🌹 مردی در کوهستان سفر می‌کرد که سنگ گران قیمتی را در رودخانه‌ای پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. آن مرد کیف خود را باز کرد تا غذایش را با مسافر شریک شود. مسافرِ گرسنه، سنگ قیمتی را در آن کیف دید و بسیار از آن خوشش آمد و پس از کمی درنگ از آن مرد خواست که آن را به او بدهد! آن مرد بدون درنگ، سنگ را به او داد و از یکدیگر خداحافظی کردند. مسافر از این که شانس به او رو کرده بود بسیار شادمان شد و از خوشحالى سر از پا نمى‌شناخت. او مى‌دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى‌تواند راحت زندگى کند. بعد از چند روز مسافر برای پیدا کردن آن مرد به راه افتاد؛ بالاخره او را یافت و سنگ را به پس داد و گفت: خیلى فکر کردم! میدانم این سنگ چقدر با ارزش است، ولی آن را به تو پس مى‌دهم با این امید که چیزى را به من دهی که از آن ارزشمندتر است! آن مرد گفت چه چیزی؟! مسافر گفت اگر مى‌توانى، چیزی را به من بده که باعث شد چنان قدرتمند شوی که راحت از این سنگ دل بکنی و ‌آن را به من ببخشی. @Dastan1224