✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ که به تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭفته بود درِ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ او ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ سردخانه گیر افتاد.
آخر وقت کاری بود. ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ و ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭِ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ.
اﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد. ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻭﺭﻭﺩ با ﻣﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ و ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ.
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽﮐﺮﺩﻥ تو ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ. برای همین ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ.
🔺ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮنﻤﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍینکه ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﻢ تأﺛﯿﺮ ﻣﺜﺒﺘﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎنمان ﻣﺨﺼﻮﺻﺎً ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
@Dastan1224
✨﷽✨
✍دوستی نقل می کرد، پدر بسیار بهانه گیر بدعنق و بد دهن و بد اخلاقی داشتم.روزی در خانه من مهمان بود که خانواده همسرم هم بودند.
برای او همسرم چایی آورد و شروع به ایراد گرفتن کرد که چرا چایی کم رنگی آورده است؟ ناراحت شد.قهر کرد و بعد از کلی فحش و ناسزا خواست برود.دستش را بوسیدم و التماس کردم ببخشد . اما پدرم پیش همه سیلی محکمی بر گوشم زد و گفت: تو پسر من نیستی و ... با این شرایط مانع رفتن اش نتوانستم بشوم.
❗️پدر زنم که از این اتفاق زیاد هم ناراحت نبود، به من گفت: واقعا تحمل زیادی داری ، با این پدر بد اخلاق و بد دهن چگونه می سازی؟ اجازه ندادم حرف اش را ادامه دهد.گفتم: اشک چشم شور است و نمک هم شور. اما اشک چشم چون از خود چشم تراوش می کند، هرگز چشم را نمی سوزاند، فحش و ناسزا و سیلی پدرم که من شیره جان او هستم هرگز مرا نسوزاند اما این کلام تو مانند شوری نمک بود که از بیرون در چشم من ریختی!!! شرمنده شد و تا پایان مهمانی سکوت کرد.
آری، ما هرگز نباید اجازه دهیم دیگران بین ما و والدین و خواهر برادران مان رخنه کنند. و باید هوشیار باشیم هرگز در بین دو سنگ آسیاب که روی هم می چرخند، انگشت فرو
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ در کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی آمده است، مردی برای گردش به کوهستانی در مصر رفته بود. مرد فلجی دید که در حال سجده و عبادت بود.
پرسید در بیابان چه میکنی؟ گفت: در شهر توان کار ندارم. جز عبادت نمیتوانم کاری کنم. پسری دارم هر روز از شهر غذای مرا میآورد. پرسید: برای چه شکر میکنی؟گفت: برای اینکه چشم دارم میبینم. میتواند ماری بفرستد مرا نیش بزند گرگی بفرستد مرا بخورد، من که توان حرکت ندارم....
مرد در کنار او بود که خبر رسید پسرت را گرگی درید. اشکی ریخت و نالهای کرد.گفت: ای دوست حاضر باش که من ساعاتی دیگر میمیرم. جنازه مرا خاک کن. پرسید: از کجا میدانی؟ گفت: پسرم تنها کفیل روزی من بود و محل مرا میدانست و برای من غذا و آب میآورد.
هیچ کار خدا بیحکمت نیست، اگر او جان پسرم را گرفت، میخواهد به من ثواب داغ مرگ فرزند جوان عطا کند. و تا من گرسنه نشدهام جان مرا خواهد گرفت. چون به قدری مهربان است که یقین دارم مرا گرسنه در این بیابان بعد از مرگ فرزندم رها نخواهد کرد. تا غروب کنارش بودم که دیدم همانطوری که میگفت: تا گرسنه نشده بود، از دنیا رفت.
✨🌱یقین کردم خداوند هیچ بندهای را بدون روزی نمیگذارد.🌱✨
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ابوالحسن بوشنجی عارف نامداری بود. در بازار راه می رفت که مردی از پشت سر بر گردن او نواخت. متوجه شد که ابوالحسن است ، بسیار ناراحت شد و دست و پای او افتاد. ابوالحسن گفت: من همان لحظه که زدی حلالت کردم. آنچه تو زدی تو نبودی، من ساعتی پیش او را ( خدا) ندیدم و معصیت او کردم و تونیز مرا ندیدی و معصیت بر من کردی. اگر من ساعتی پیش او را (خدا) دیده و معصیت اش نکرده بودم، تو نیز مرا می دیدی و به اشتباه بر گردن من نمی زدی.
این داستان داستان زندگی ماست که غافلیم . حضرت علی (ع) می فرمایند:توقّوا الذّنوب، فما من بلية و لا نقص رزق الّا بذنب حتى الخدش و الكبوة و المصيبة. ... از گناه بپرهیزید که هر بلایی که سرشما می آید، و هیچ روزی تان کم نمی شود مگر به خاطر گناه تان است حتی خراشی که در پوست بیفتد یا افتادن از بلندی و مصیبت.
یک شب با یکی از دوستان اهل معرفت، سوار ماشین او در جاده در حرکت بودیم. به ناگاه سگی به جلوی ماشین پرید و نتوانست ماشین را کنترل کند و به سگ خورد. سپر ماشین از بین رفت. مدتی درنگ کردیم و بعد ادامه مسیر دادیم، گفتم: ناراحت نباش اتفاقی است که افتاده است و حیوان است و سگ، تقصیر تو چیست؟ آه سردی کشید و حقیقت زیبایی گفت: گفت: هیچ تصادفی ، تصادف و شانسی نیست. گیریم قبول کنیم اجل آن سگ رسیده بود و باید می مرد، و سرنوشت او زیر چرخ ماشینی ماندن ، امشب در جاده بود. حال سوالی که برای من باید پاسخ داده شود این است که، چرا من برای این امر شر و مصیبت انتخاب شدم؟ تو نمی دانی ولی خودم بهتر می دانم، اتفاق امشب ناشی از گناهی بود که من امروز انجام دادم و خودم می دانم چه بود!!!
@Dastan1224
#داستان 📜
📚بحارالانوار جلد ۲
✨انفاق نان جو
حسن و حسين عليهماالسلام مريض شدند. پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله با چند تن از ياران به عيادتشان آمدند. گفتند:
- يا علي! خوب بود نذري براي شفاي فرزندانت مي كردي.
علي عليه السلام و فاطمه عليهماالسلام نذر كردند، اگر عزيزان شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. خود حسن و حسين عليهماالسلام و فضه كه خادمه آنها بود نيز نذر كردند كه سه روز روزه بگيرند. چيزي نگذشت كه خداوند به هر دو شفاي عنايت فرمود. روز اول را روزه گرفتند در حالي كه غذايي در خانه نداشتند. حضرت علي عليه السلام سه صاع (تقريبا سه كيلو) جو قرض كرد. حضرت زهرا عليهاالسلام يك قسمت آن را رد كرد. پنج عدد نان پخت. وقت غروب سفره انداختند و پنج نفر كنار سفره نشستند.
✅هنگام افطار سائلي بر در خانه آمد و گفت: سلام بر شما اي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله! من مستمندي از مستمندان مسلمين هستم. طعامي به من دهيد كه خداوند به شما از طعامهاي بهشتي عنايت كند.
🖇خاندان علي عليه السلام همگي غذاي خويش را به او دادند و تنها با آب افطار كردند و خوابيدند.
روز دوم را نيز روزه گرفتند. فاطمه عليهاالسلام پنج عدد نان جو آماده كرد و در سفره گذاشت.
✅موقع افطار يتيمي آمد و گفت: - سلام بر شما اي خاندان محمد صلي الله عليه و آله! من يتيمي مسلمانم، به من غذايي دهيد كه خداوند به شما از غذاي بهشتي مرحمت كند.
🖇همه سهم خود را به او دادند و باز با آب افطار كردند.
روز سوم را نيز روزه گرفتند. زهرا عليهاالسلام غذايي (نان جو) آماده كرد.
✅ هنگام افطار اسيري به در خانه آمد و كمك خواست. بار ديگر همه غذاي خويش را به اسير دادند و تنها با آب افطار كرده و گرسنه خوابيدند.
صبح كه شد علي عليه السلام دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته و محضر پيامبر رسيدند. در حاليكه بچه ها از شدت گرسنگي مي لرزيدند. وقتي كه پيامبر صلي الله عليه و آله آنها را در چنان حالي ديد فرمود: يا علي! اين حالي را كه در شما مي بينم برايم بسيار ناگوار است. سپس برخاست و با آنان به سوي فاطمه عليهاالسلام حركت كردند. وقتي كه به خانه وارد شدند. ديدند فاطمه
عليهاالسلام در محراب عبادت ايستاده، در حالي كه از شدت گرسنگي بسيار ضعيف گشته و ديدگانش به گودي نشسته. رسول خدا صلي الله عليه و آله او را به آغوش كشيد و فرمود: از وضع شما به خدا پناه مي برم.
💥در اين وقت جبرئيل نازل گشت و گفت: اي رسول خدا! خداوند به داشتن چنين خانداني تو را تهنيت مي كند. آن گاه سوره (هل أتي) را بر او خواند.
@Dastan1224
✨﷽✨
🌸کرامات علما
👈 ذهن خوانی آیت الله سید علی قاضی (ره)
✍مرحوم آیت الله محمد تقی آملی ـ از شاگردان آن بزرگوار ـ میفرماید: من مدتها میدیدم که مرحوم قاضی دو سه ساعت در وادی السلام مینشینند، با خود میگفتم: «انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحهای روح مردگان را شاد کند، کارهای لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت!» این اشکال در دل من بود اما به احدی ابراز نکردم، حتی به صمیمیترین رفیق خود از شاگردان استاد. مدتها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر استاد به خدمتش میرفتم، تا آن که از نجف اشرف بر مراجعت به ایران عازم شدم ولیکن در مصلحت بودن این سفر، تردید داشتم.
این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود. شبی بود میخواستم بخوابم؛ در آن اتاقی که بودم، در تاقچه پائین پای من کتاب بود؛ کتابهای علمی و دینی. در وقت خواب، طبعا پای من به سوی کتابها کشیده میشد، با خود گفتم: برخیزم و جای خواب را تغییر دهم یا لزومی ندارد، چون کتابها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرار گرفته، و این، هتک حرمت کتاب نیست. بالاخره بنا بر آن گذاشتم که هتک حرمت نیست و خوابیدم.
صبح که به محضر استاد، مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم: فرمود: «علیکم السلام! صلاح نیست شما به ایران بروید. و پا دراز کردن به سوی کتاب ها هم هتک احترام است.» بی اختیار حول زده گفتم: «آقا! شما از کجا فهمیدهاید؟» فرمود: «از وادیالسلام فهمیدهام.»
📙 کتاب عطش(سیر و سلوک توحیدی آیت الله قاضی)
@Dastan1224
#داستانک
💎 حضرت موسی(ع) از محلی عبور میکرد، شخصی از بنی اسرائیل گفت:
یا موسی، من پیغامی دارم، آن را به خدا برسان.
به خدا بگو من هیچگاه به یاد تو نیستم، اما وضع دنیای من خیلی هم خوب است و هیچ مشکلی ندارم.
وقتی حضرت موسی(ع) به کوه طور رسیدند، به خاطر اینکه این پیغام حرف سنگینی بود آن را بیان نکردند.
اما خدای متعال به موسی فرمود:
موسی! پیغام بنده ما را بگو.
موسی عرض کرد: خدایا اینطور میگوید.
خدای متعال خطاب به موسی کرد و فرمود: به او بگو که تو به یک عذابی گرفتار هستی که خودت هم از آن غافلی و آن عذاب این است که شیرینی ذکر و یادم را از تو گرفتهام و از من بیگانه شدهای!
@Dastan1224
#پند
فرق چوب و عود با آتش معلوم می شود ؛
و خشم همچون آتش است ؛
چوب یا عود بودن آدمی به وقت خشم آشکار می شود .
@Dastan1224
🍁
۳ چیز است که اجازه ترک آن به احدی داده نشده:
«یکی وفای به عهده»
که اجازه نداری خلاف عهد کنی،
چه طرفت خوب باشد چه بد باید به عهدت وفا کنی
«دوم ادای امانت»
اگر کسی چیزی پیش تو به امانت گذاشته،
چه طرف خوب باشد و چه بد، باید امانت را بدهی.
«سوم خوبی کردن به پدر و مادر»
چه پدر و مادر خوب و چه پدر و مادر بد. باید به پدر و مادرت احسان کنی...
@Dastan1224
#نماز_شب_چه_لذتی_دارد❗️
حضرت آیت الله بهاالدینی(ره) :
یادم هست در سال ۱۳۶۵ شمسی که بیمار بودم و در اثر کسالت، ضعف شدیدی پیدا کردم، بر آن شدم که در آن شب تهجد را تعطیل کنم، چون توان آن را در خود نمی دیدم، اما در سحر همان شب حاج آقا روح الله خمینی را در خواب دیدم که می گوید:
«بلند شو و مشغول تهجد باش»
در آن شب به خاطر سخنان ایشان مشغول نماز شب شدم.
🌙
@Dastan1224
▪️ ذکر صالحین ▪️
بسمالله الرحمن الرحیم
✨ده اثر نماز✨
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
نماز ستون دین است و در آن ده خصلت است:
❶ زینت صورت و آبروی نمازگزار است؛
❷ نور و روشنی دل است؛
❸ باعث و سبب راحتی بدن است؛
❹ سبب نزول رحمت است؛
❺ چراغ آسمان است. جایی که نماز خوانده می شود برای آسمان ها مانند ستاره ای می درخشد.
❻ سبب سنگینی عمل در ترازوی اعمال است؛
❼ سبب خشنودی پروردگار است؛
❽ بهای بهشت است؛
❾ اُنس در قبر است؛
❿ حجاب و پرده ای از آتش جهنم است.
و کسی که نماز را به پا داشت دین را بپا داشت. و کسی که نماز را ترک کند دین را نابود کرد.
📚مواعظ العددیّه،ص 224
@Dastan1224
✨
✍آیتالله بهجت (ره) مکرر میفرمودند: «ذکری از امام سجاد علیهالسلام است که اگر گفته شود و تسبیح، بدون گفتن ذکر چرخانده شود برای گوینده ثواب گفتن ذکر خواهد بود و همچنین برای او مایۀ فرج و گشایش است».
امام سجاد علیهالسلام از پدران خود از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نقل میکند که حضرت هرگاه نماز صبح را به پایان میبرد با کسی سخن نمیگفت و تسبیح خود را به دست میگرفت و میفرمود: اللَّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ أُسَبِّحُكَ وَ أُحَمِّدُكَ وَ أُهَلِّلُكَ وَ أُكَبِّرُكَ وَ أُمَجِّدُكَ بِعَدَدِ مَا أُدِيرُ بِهِ سُبْحَتِي؛ خدایا! همانا صبح میکنم درحالیکه تو را تسبیح میگویم و تو را تمجید میکنم و تو را ستایش میکنم و تو را تهلیل (لاالهالاالله گفتن) میگویم به عدد آنچه میچرخانم تسبیحم را.
💥سپس تسبیح را میگرداند، بدون آنکه تسبیح گوید و با دیگران صحبت میکرد. همینگونه بود تا وقتی به رختخواب میرفت، پس دوباره آن ذکر را تکرار میکرد و تسبیح را زیر سر خود میگذاشت.
📚 بهجتالدعا، ص ٣۵۵
@Dastan1224
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سه لطمه مخالفین به اهلبیت ع
#کلیپ_تصویری
┏━✨🕊✨🕊✨┓
🆔
@Dastan1224
✨﷽✨
✅داستان کوتاه
✍روزى سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در درآمد. سلام کرد و بر دامن سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می لرزد. سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت که در راه بودم، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم. از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد! سليمان پذيرفت و به باد دستور داد تا او را به هندوستان ببرد.
آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبى عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می طلبید.
عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را می گویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم، بلکه از روی تعجب او را نگریستم. تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالی که او را اینجا می دیدم...
📚اقتباس از مثنوى معنوى
@Dastan1224
✍علامه طباطبایی(ره) :
✍از روشنترين و بارزترين جلوهگاههاي مودت و رحمت،جامعه کوچک خانواده ميباشد» «مِنْ اَجَلِّ مواردِ المَوَدَّةِ والرَّحمة، المُجْتَمعُ الْمَنْزِلي»
📚الميزان ج۱۶ص۱۶۶
@Dastan1224
#عاقبت_دین_فروشی❗️
✅حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره:
رضاخان پهلوی در آن زمان [که] صدراعظم ایران بود، [انگلیسیها] به او گفتند: مطیع ما باش! و به او وعده دادند که قاجار را از بین میبریم و تو را بر مسند امور مینشانیم و شاه ایران میکنیم! و او هم برای ریاست و سلطنت #دین_فروشی کرد. در حقیقت این دولت انگلیس بود که حکومت میکرد.
📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢٨۴
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️ ابراهیم ادهم سر در بیابان نهاده بود و از شهر دور میشد. ناگاه، چندین سرباز پادشاه به او نزدیک شدند، امیر لشگر از ابراهیم پرسید، آبادی کجاست؟
ادهم قبرستان را نشان داد. امیر گمان کرد او را مسخره کرده، با شلاقی چند بر کمر و سر او زد و او را زیر شلاق به آبادی آورد.
مردم چون این حالت را دیدند، نزد امیر آمده و گفتند، او عارف نامی ابراهیم ادهم است. چرا میزنی؟ مگر نمیدانی او تخت پادشاهی رها کرده است و اگر مانده بود، سرلشگر هزاران سربازی چون تو بود؟!!
امیر ناراحت شد و از اسب پایین آمده و به دست و پای ادهم افتاد. ادهم گفت: من دروغ نگفتم، در نظر من جای اصلی که باید به فکر آباد کردن آن باشیم آن دنیاست و تمام زیباییهای خلقت در زیر آن خاک هست. من گورستان را نشانت دادم که فکر گورستان باش.
امیر پرسید، وقتی که تو را میزدم تو زیر زبان چه میگفتی؟ ادهم گفت: تو را دعا میکردم و میگفتم، خدایا این جوان با شلاق ناحق که به دست تو مرا میزند، گناهان مرا در این دنیا مجازات و مکافات میکند و با این کارش مرا به بهشت میبرد.سزای کسی که مرا به بهشت میبرد، رفتن به جهنم نیست. دعا و برای تو اسغفار میکردم که گناهی بر تو ننویسند.
📚تذکره اولیا باب ابراهیم ادهم ص 52
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️روایتی تکان دهنده از ترک نماز ...!
🎙#حجت_الاسلام_دانشمند
«فیِ جَنَّاتٍ یتَسَاءَلُونَ؛ عَنِ الْمُجْرِمِینَ؛ مَا سَلَککمُْ فیِ سَقَرَ؛ قَالُواْ لَمْ نَک مِنَ الْمُصَلِّینَ
آنها در باغهای بهشتند و سؤال میکنند از مجرمان. چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟! میگویند: ما از نمازگزاران نبودیم»
📚سوره مبارکه "مدثر" آیات ۴۰، ۴۱، ۴۲ و
@Dastan1224
#سفارش_حضرت_استاد....
آیت الله مرعشی (ره):سفارش میکنم به خواندن قرآن و هدیه آن به ارواح مومنین بی وارث ، که این عمل موجب توفیق بیشتر میشود.
@Dastan1224
💠هفت پل صراط💠
⚜رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند :
هنگامی که روز قیامت می شود خدا امر می کند به مالک جهنم که آتش هفتگانه را شعله ور سازد و به رضوان بهشت امر می کند که بهشت های هشتگانه را زینت دهد و می گوید:
ای میکائیل! صراط را به روی جهنم پهن کن و می گوید:
ای جبرائیل! میزان عدل را زیر عرش نصب کن و ندا می دهد:
ای محمد! امتت را برای حساب بیاور. سپس خداوند امر می کند:
که بر صراط هفت پل نصب کنند که طول هر پلی هفده هزار فرسخ است.
و هر پلی هفتادهزار ملک دارد که از زن و مرد این امت سوال می پرسند.
بر پل اول از ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حب اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می پرسند پس هر کس ولایت ایشان را داشت از پل اول عبور می کند مثل رعد و کسی که محبت اهل بیت را ندارد از سر در قعر آتش جهنم سقوط می کند اگر چه از اعمال نیک عمل هفتاد صدیق را داشته باشد.
📚منابع:
مناقب آشوب ج 2 ص 152,
الصراط المستقيم ج 1 ص 280,
البرهان ج 4 ص 595,
بحار الأنوار ج 7 ص 331,
تفسير كنز الدقائق ج 11 ص 123
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️بخشش در قیامت ...!
🎙#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
قالَ رَسولُ اللّٰه (ص) :
أَنَّ رَجُلاً یدخلُ النّٰار ...
لَقَد رَجَوْتُ ألّٰا تُعیدُنی إلَیها بَعدَ إذ أَخرَجتَنی مِنها ، فَیَقولُ اللّه تعالی: اِذهَبوا بِه إِلی الجَنَّة .
پیامبر اکرم (ص) :
هما نا فردی را به جهنم میبردند و گفت : من امید داشتم که من را به جهنم بازنگردانید بعد از خروج از آن ، پس خداوند متعال میفرماید : او را به بهشت ببرید .
📙جامع السعاداة ، ج ۱ ، ص ۲۸۵
@Dastan1224
يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ
ای مردم! اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است؛ و درمانی برای آنچه در سینههاست؛ (درمانی برای دلهای شما؛) و هدایت و رحمتی است برای مؤمنان!
(سوره یونس آیه 57)
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی ازبهترین ویدیوهای خداشناسی درشبکه های اجتماعی.
سبحان الله🌸 ازاین همه عظمت پروردگار
لطفابادقت ببینید
@Dastan1224
🌷امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
هرگاه كسی به نماز می ايستد، شيطان حسودانه به اومی نگرد:
زيراكه می بيند رحمتِ خداوند او را فرا گرفته است.
📚بحارالانوار،ج۸۲،ص۲۰۷
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍یکی از بستگان بانوی تیز و فهمیدهای بود، شوهر خسیسی داشت که حتی اجازه سوارشدن به ماشین را هم به او نمیداد.اما آن زن همیشه میگفت: شوهرم همیشه اصرار دارد من پیاده نروم و ماشین را سوار شوم. ولی من حوصله رانندگی ندارم و نمیخواهم تنبل شوم و برای سلامتی خودم علاقه به پیادهروی دارم.حتی به دروغ میگفت: زمان مسافرت هم وقتی همسرم از من میخواهد رانندگی کنم، سعی میکنم به زور پشت فرمان بنشینم. روزی حقیر از ایشان سوال کردم که من میدانم موضوع چیست؟ چرا شما به دروغ از شوهرتان تعریف میکنید و حقیقت را وارونه جلوه میدهید؟ این بانوی فهمیده بعد از طفرهرفتن، واقعیت را گفتند.
گفتند: من اگر حقیقت را بگویم که شوهرم به من ماشین نمیدهد، از او بد نگفتهام! بلکه از خودم بد میگویم و خبر ندارم، چرا که شنونده چنین تصور میکند که من برای او ارزشی ندارم یا انسان دست پاچلفتی هستم و...دوم اینکه شنونده پی به وجود شکاف محبت و تفاهم میان من و همسرم میبرد و احتمال مداخلات بیجای حسودان و تنگنظران در زندگی ما وجود دارد و دوستان هم از این موضوع ناراحت میشوند.
روزی دختر خانوادهای را دیدم که طلاق گرفته بود و مادرش پیش همه میگفت: من به این دختر نصیحت کردم با این پسر ازدواج نکند او لایق زندگی نیست. اما گوش نکرد....به آن مادر گفتم: مادر در هنگام شکست فرزند خودت، هرگز خودت را کنار نکش و او را تنها نگذار و بدان با گفتن این جملات در ذهن شنونده، دختر خودت را یک دختر سرسری و سربههوا که از والدین حرفشنوی ندارد، معرفی میکنی و خودت خبر نداری.
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد.شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن شاه گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند.پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟
جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن میرسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات میدهد و به آن میرسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است.
گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان میبینی مرا میکشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بندهات بینیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمیتوانم برسانم. ای بینیاز مرا به حق بینیازیات قسم میدهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بینیازیات سوگند میدهم رهایم کنی.
شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح میدهم. شاه با چشمانی اشکآلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بینیاز مرا هم شفا داده و بینیازم از خلایقش کند.جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍پدر و پسری در زمان صفویه در زندان حکومتی زندانی بودند. پسر به بیماری دچار شد پدر از زندانبان خواست بر بالین پسر طبیبی حاضر کند.مامور زندان گفت نمیشود اینجا زندان است و قانون دارد و قانونش عوض نمیشود. حال پسر وخیم شد. پدر گفت امشب پسرم خواهد مرد من هم نمیتوانم کاری کنم لااقل بند مرا عوض کن تا جان دادن پسرم و پرپر شدن دلبندم در برابر دیدگانم را شاهد نباشم.زندانبان باز گفت اینجا زندان است و...... تا اینکه پسر در آغوش پدر جان داد.
سالها بعد پدر از حبس آزاد شد به مطب حکیمی رفت تا علاجی بگیرد. آن زندانبان را با همسرش دید که فرزند بیماری در آغوش داشت و به دکتر میگفت: التماس میکنم فرزندم را نجات بده هر چه دارم به تو میبخشم اگر زندگی فرزندم را به او ببخشی. پیرمرد سکوت خود را شکست و گفت: ای زندانبان یاد داری من برای پسرم التماس تو میکردم؟ گفتی زندان قانون دارد و عوض نمیشود!
حال من هم به تو میگویم این جهان هم قوانینی دارد قانون خدا عوض نمیشود فرزندت را ببر و شاهد مرگش باش امروز زندانبان تو نیز این حکیم است.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@Dastan1224
✨﷽✨
#پندانه
🔴سعادت ما در گروی سعادت دیگران
✍دوستی میگفت:سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود، به هر یک از دعوتشدگان بادکنکی دادند.
سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که 50 نفر بودند خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آن را در اتاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند.سپس از آنها خواست که در پنج دقیقه به اتاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورند.من به همراه سایرین دیوانهوار به جستوجو پرداختیم، همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم، هرج و مرجی به راه افتاده بود.
مهلت پنج دقیقهای با پنج دقیقه اضافه هم به پایان رسید اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند.این بار سخنران همه را به آرامش دعوت کرد و پیشنهاد داد که هرکس بادکنکی را بردارد و آن را به صاحبش بدهد.بدین ترتیب کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند.
سخنران ادامه داد:این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد.دیوانهوار در جستوجوی سعادت خویش به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که سعادت ما در گروی سعادت و خوشبختی دیگران است.با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید.
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ تختی پهلوان نامدار ایرانی روز به روز پلههای ترقی را پشت سر گذاشت. زنان و دختران جوان زیادی به او نامه عاشقانه نوشته و ابراز محبت میکردند. و از او برای مراسمهای خاص خود دعوت میکردند. اما تختی نهتنها در آن مراسمها حاضر نمیشد، بلکه پاسخی هم به ابراز احساساتکنندگان خود نمیداد.
روزی یکی از طرفداران تختی به روزنامه کیهان مطلبی ارسال کرد و ادعا کرد تختی مغرور و متکبر است و حتی جواب سلام عاشقان خود را نمیدهد.
تختی جوابیه خوبی نوشت و گفت:من متاهل هستم و از زندگی متاهلی خود راضی هستم. پس نیازی به ارتباط عاطفی با کسی در خود نمیبینم. از آن گذشته زمانیکه من خواستگاری همسرم رفتم، پهلوان نبودم یک هیزمشکن بودم که تبر تنها ثروت و سرمایه مادی من از زندگی بود. همسرم عاشق تختی هیزمشکن شد ولی شما عاشق تختی پهلوان هستید. من هرگز مهر او را با شما جایگزین نمیکنم.
📕 داستانی بر عکس این هم اتفاق افتاد، در سال 51 مردی مبلغ 30 هزار تومان برنده بلیطهای بختآزمایی شد،
خبرنگار پرسید: با این همه پول قصد انجام چه کاری داری؟ گفت: زنم مدتی است حرف مرا گوش نمیدهد، از بیپولی ذلیل شده بودم، همین فردا طلاقش میدهم، خدا پول طلاق او را به من رسانده است!!!
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@Dastan1224
✅پدرانی که پیامبر (ص) از آنها بیزار است:
🔸یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ (تحریم-6/)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگها هستند نگه دارید)
🔸این نگهداشت و محافظت از خانواده وظیفه پدر است که بر خانواده ولایت و در قبال آن مسئولیت و درصورت بی مبالاتی مؤاخذه و عقوبت دارد، و زیانکار و ورشکسته آشکار در روز قیامت پدری است که باید برای خاطر اولاد به جهنم برود.
🔸پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به برخی از کودکان نگاه کردند و فرمودند: وای بر اولاد آخر الزمان از دست پدرانشان! سؤال شد یا رسول الله: آیا از پدران مشرکِ آنان؟ فرمودند:
خیر، از دست پدران مؤمن آنها، چون واجبات دین را به فرزندانشان نمی آموزند و اگر اولاد آنها بخواهند، بیاموزند، آنان را منع می کنند. و تنها به این قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزی را به دست آورند. من از آنها بیزارم و آنها هم از من
@Dastan1224