eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼حکایت بهلول دانا ✍روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم (شراب) حرام می شود؟ بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو میپاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی @Dastan1224
💎پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند: نماز خودتان را ضایع نکنید، به حقیقت هر کس نماز خویش را ضایع کند،خداوند عز و جل او را با قارون و فرعون و هامان محشور می کند، خداوند به آنان لعنت کند و آنها را رسوا سازد، وبر خدا لازم است آنها را با منافقها به آتش داخل کند، پس وای بر کسی که به نمازش مواظب نباشد. 📖بحار الانوار، ج۸۲، ص ۲۰۲ @Dastan1224
⭕️ آرامــــش ⭕️ آرامش از آن ڪسے است ڪہ صداقت دارد يہ پسر و دختر ڪوچولو داشتن با هـم بازے ميڪردن. پسر ڪوچولو يہ سرے تيلہ داشت و دختر ڪوچولو چندتايے شيرينے با خودش داشت. پسر ڪوچولو بہ دختر ڪوچولو گفت من هـمہ تيلہ هـامو بهـت ميدم؛ تو هـمہ شيرينياتو بہ من بدهـ. دختر ڪوچولو قبول ڪرد. پسر ڪوچولو بزرگترين و قشنگترين تيلہ رو يواشڪے واسہ خودش گذاشت ڪنار و بقيہ رو بہ دختر ڪوچولو داد. اما دختر ڪوچولو هـمون جورے ڪہ قول دادہ بود تمام شيرينياشو بہ پسرڪ داد. هـمون شب دختر ڪوچولو با ارامش تمام خوابيد و خوابش برد. ولے پسر ڪوچولو نمے تونست بخوابہ چون بہ اين فڪر مے ڪرد ڪہ هـمونطورے خودش بهـترين تيلہ اشو يواشڪے پنهـان ڪردہ شايد دختر ڪوچولو هـم مثل اون يہ خوردہ از شيرينيهـاشو قايم ڪردہ و هـمہ شيرينے هـا رو بهـش ندادهـ. نتيجہ اخلاقے داستان عذاب وجدان هـميشہ مال كسے است كہ صداقت ندارد آرامش مال كسے است كہ صداقت دارد لذت دنيا مال كسے نيست كہ با آدم صادق زندگے مے كند آرامش دنيا مال اون كسے است كہ با وجدان صادق زندگے ميكند. @Dastan1224
🌹 📚 داستان کوتاه منطق مورچه‌ای دارای 4 قسمت است: اولین بخش آن این است: « یک مورچه هرگز تسلیم نمی‌شود.» اگر آنها به سمتی پیش بروند و شما سعی کنید متوقف شان کنید به دنبال راه دیگری می‌گردند. بالا می‌روند، پایین می‌روند، دور می‌زنند. آنها به جستجوی خود برای یافتن راه دیگر ادامه می‌دهند. بخش دوم این است: « مورچه‌ها کل تابستان را زمستانی می‌اندیشند.» این نگرش مهمی است... نمی‌توان اینقدر ساده لوح بود که گمان کرد تابستان برای همیشه ماندگار است.! پس مورچه‌ها وسط تابستان در حال جمع‌آوری غذای زمستانشان هستند. باید همچنان که از آفتاب و شن لذت می‌برید به فکر سنگ و صخره هم باشید. سومین بخش از منطق مورچه این است: « مورچه‌ها کل زمستان را مثبت می‌اندیشند.» این هم مهم است... در طول زمستان مورچه‌ها به خود یادآور می‌شوند که این دوران زیاد طول نمی‌کشد، به زودی از اینجا بیرون خواهیم رفت و در اولین روز گرم، مورچه‌ها بیرون می‌آیند. اگر دوباره سرد شد آنها برمی‌گردند زیر، ولی باز در اولین روز گرم بیرون می‌آیند. آنها برای بیرون آمدن نمی‌توانند زیاد منتظر بمانند. چهارمین و آخرین منطق مورچه‌ها: « یک مورچه در تابستان چه قدر برای زمستان خود جمع می‌کند؟» «هر چه قدر که در توانش باشد» پس: هرگز تسلیم نشو! آینده را ببین (زمستانی بیاندیش) مثبت بمان (تابستان را به خاطر بسپار) همه تلاشت را بکن 👌 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @Dastan1224
🌹آیت الله (ره) : حضرت رضا و حضرت معصومه با هم اتحاد و اتصال دارند بلکه همه نور واحدند لذا انسان به هر کدام که متوسل شود از دیگری جواب می گیرد. 📚 نکته های ناب ص ۱۵۱ @Dastan1224
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ✨ آن چه در همۀ این رؤسای ضلالت و فساد، بالفعل است، در هر کدام از ما که خدا معصومش نکند و خدا او را حفظ نکند، بالقوّه است. 🔸و الّا آیا می توان گفت: «آنها از جهنّم آمده اند و ما از بهشت»؟! 🔸همه چیز ممکن است ؛ غیر از کسی که در مرتبه اول از شرّ خودش به خدا پناه ببرد و در مرتبه بعد از شرّ سایر اشرار. 📚 گوهرهای حکیمانه، ص۲۵ @Dastan1224
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ تصویری: «برای حضور قلب در نماز که گاهی حواس پرت می‌شود چه باید کرد؟» 💐 حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ✨... ما می‌گوییم اگر یک آن شما غفلت نداشتید و متوجه شدید اختیارا روی خود را برنگردانید، اختیارا خود را از این حال منصرف نکنید. اختیارا! 🍃 غیر اختیار اگر شد مثل جاهای دیگر نماز [است و اشکال ندارد]. ✨ ما حالا یک آنش را پیدا کردیم. اختیارا روی خود را برنگردانید، قلبتان را از این جهت منصرف نکنید. همین کافی است ... 📚 درس خارج فقه، کتاب حج، ١۶ خرداد ١٣٨۵ @Dastan1224
✨﷽✨ ✅"داستانی واقعی و تکان دهنده از یک پزشک!" ✍توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می‌بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می‌کنم و شما عمل می‌کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!!!» تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته! لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می‌كرد خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می‌کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی‌ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می‌کشیدند که داستانش را همه می‌دانند. عده‌ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق‌شان را تهیه می‌کردند و عده‌ای از خدا بی‌خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می‌کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه‌مان که دلال بود و گندم و جو می‌فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم! پدرم هر قیمتی که می‌گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می‌گفت: «برو بالاتر...» «برو بالاتر...!!!» بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: «بچه پامنار بودم.‌ گندم و جو می‌فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...» دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛ اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم. ‌‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @Dastan1224
📚 پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد. شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند. پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟ جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن می‌رسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات می‌دهد و به آن می‌رسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است. گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان می‌بینی مرا می‌کشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بنده‌ات بی‌نیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمی‌توانم برسانم. ای بی‌نیاز مرا به حق بی‌نیازی‌ات قسم می‌دهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بی‌نیازی‌ات سوگند می‌دهم رهایم کنی. شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح می‌دهم. شاه با چشمانی اشک‌آلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بی‌نیاز مرا هم شفا داده و بی‌نیازم از خلایقش کند. جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت . ═ೋ❅🖋☕️ @Dastan1224
🌷 آیت الله فاطمی نیا : 👌 چہ بسا انسان بزرگترین نعمتها را ڪہ همیشہ با او هستند ، یعنے صحت و سلامت ، مورد غفلت قرارمےدهد. چنانچہ درحدیث است : دو تا نعمت هستند که مجهول القدر می باشند : 1⃣ صحت 2⃣ امنیت @Dastan1224