🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#یک_داستان_یک_پند
🕌 در ایام جوانی با یک تور زیارتی به مشهد مقدس ثبتنام کردیم. در نیم روز گرم تابستان به مشهد رسیدیم. 4 نفر یک اتاق تقسیم شده بود.
🌴 اتاق ما چشمانداز خاصی نداشت و کمنور بود. یکی از دوستان بیتاب بود و اعتراض داشت و با مسئول تور درگیر شد تا بالاخره به آن اتاق بهتر نقل مکان کرد.
حقیر، در معیت استادی بودم که از لحظه ورود به اتاق آرام خواب رفت و پس از چرتی کوتاه با حقیر به زیارت مشرف شدیم.
در راه پرسیدم، استاد شما چرا اهمیتی به اتاق ندادید؟
تبسمی کرد و گفت: ما برای زیارت امام رضا ع آمدهایم یا زیارت اتاق؟
دوم اینکه مگر چند روز قرار است در این اتاق باشیم؟ چشمبه همزدنی این چند روز تمام میشود باید فکر کسب فیض باشیم نه کسب عیش.
✨🍀 گفت: دنیا هم مانند اتفاق امروز است، برخی که از آن دنیا غافل هستند (مانند زیارت امام رضا) و نمیدانند برای چه و کجا آمدهاند، عمر خود را به جای اصل، در فرع بیخودی، (دنبال نور گیر بودن یا نبودن اتاق) سپری میکنند و آرامش در این دنیا ندارند و دست خالی از این دنیا میروند. 🍀
@Dastan1224
اعلام معجزه ای عجیب در نزدیکی قبر مطهر حضرت ابوالفضل
خواندن توضیحات شیخ عباس 74 ساله، که 36 سال خادم حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) بوده است، در مورد راز جریان آب در اطراف قبر علمدار کربلا خالی از لطف نیست.
وی گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت که از 400 سال قبل که آب لولهکشی نبود این آب مرتب میجوشید و از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج میشد که مزه و طعم آن آب از بهترین آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت مردم میآمدند و از آن آب به عنوان تبرک استفاده میکردند که آب در تابستان خنک و در زمستان گرم بود.
اما یک فرد از خدا بیخبر آمد به بهانه اینکه تَرَکی در دیوار حرم اباالفضل پیدا شده گفت، میخواهم آزمایش کنم این آب از کجا میآید و بعد آن دو چشم را کور کرد و هر چه تلاش کردند، آن دو چشمه احیا نشد.
اما بعد از دو ماه آب دوباره بالا آمد و به سرداب رسید و آن آب چشمهای کور شده را شفا میداد.از 50 سال قبل تا کنون این آب در یک سطح ثابت مانده و نه کم و نه زیاد میشود.
وی ادامه داد: شما به خوبی میدانید اگر آب به مدت 10 روز در یک جا بماند گندیده میشود، اما این آب با وجود اینکه در ورودی آن بسته شده مانند گلاب میماند و در اطراف قبر مطهر حضرت اباالفضل حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است.
وی افزود: هم اکنون در بخش درب صاحبالزمان مرقد مطهر اباالفضل پنجره کوچکی قرار دارد که وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه کنید از آن مرتب بوی گلاب میاید و این همان آبی است که متأسفانه خادمان کنونی در ورودی آن را و راه رسیدگی به سرداب را به روی زوار بستهاند.
این آب چند ویژگی دارد. اول اینکه اگرچه راکد است، هرگز رنگ و طعم آن از دست نرفته و گندیده نشده است.
ویژگی دوم آن که سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(ع) است آب از دیواره دور قبر به داخل نفوذ نمیکند./باشگاه خبرنگاران جوان
@Dastan1224
✨﷽✨
🌼خروسِ گردو دزد
✍️یک شب خروسی خواست برود خانه قاضی گردو بدزدد، در بین راه به یک گرگی رسید. گرگ پرسید: رفیق کجا میروی؟ گفت: میروم منزل قاضی گردو بدزدم. گفت: من هم بیایم؟ گفت: بیا. با هم حرکت کردند رسیدند به یک سگ. سگ پرسید: کجا؟ گفتند: میرویم خانه قاضی گردو بدزدیم. سگ گفت: من هم بیایم؟ گفتند: تو هم بیا. باز رسیدند به یک کلاغ پرسید: بچهها کجا؟ گفتند: میرویم خانه قاضی گردو دزدی. گفت: من هم بیایم؟ گفتند تو هم بیا. باز رسیدند به یک مار. مار پرسید: دوستان کجا؟ جواب شنید: میرویم خانه قاضی گردو بدزدیم. گفت: من هم بیایم؟
گفتند: تو هم بیا. باز داشتند میرفتند رسیدند به یک عقرب. عقرب پرسید: کجا؟ گفتند: میرویم گردو بدزدیم. گفت: من هم بیایم؟ گفتند: بیا. خلاصه همه دسته جمعی به در خانه قاضی رسیدند. در باز بود به داخل خانه رفتند. گرگ گفت: من نگهبانی در خانه را به عهده میگیرم. بقیه به حیاط رفتند. کلاغ روی شاخه درخت وسط خانه نشست. مار به زیر هیزمها رفت. عقرب توی قوطی کبریت رفت و خروس که میدانست گردو توی تاپو در بالاخانه است، به سگ گفت: تو مواظب پلههای بالاخانه باش؛ و خودش رفت بالاخانه تاپو و شروع به شمارش و دزدیدن گردوها کرد.
زن قاضی صدای گردوها را که شنید از رختخواب جست و به سراغ هیزم رفت تا آتش روشن کند. مار از زیر هیزم بیرون آمد و زد به دستش. دوید سراغ قوطی کبریت. عقرب دستش را نیش زد. خواست توی تاریکی برای دستگیر کردن دزد به بالاخانه برود سگ پرید و پاش را گرفت خواست برود به همسایهها بگوید و کمک بگیرد گرگ حمله کرد ترسید. دوید وسط باغچه تا از خدا کمک بخواهد تا گفت: خدایا. کلاغ کثافت کرد در حلقش. در این میانه فقط خروس برد کرد و هرچه گردو خواست دزدید.
@Dastan1224
💟 داستان کوتاه
پدرم بیماری قلبی داشت. دکترش گفت کار زیادی نمیشود برایش کرد. فقط مواظب استرسش باشید. تشکر کردم و رفتم طرف در. دکتر صدایم کرد. آرام گفت: ببین!
همیشه توی جیب روی قلبش پول بیشتری بذار که هر وقت درد گرفت حس کنه اونقدر پول داره که بتونه بره بهترین بیمارستان شهر.
.
این حرف را هجدهسال پیش استادم گفت. هجدهسال عمری است. اما الان بیشتر از هر وقت دیگری قبولش دارم.
اینکه آدم «ایمان، تقوا و عمل صالح» داشته باشد خوب است اما این روزها اگر بخواهم به یک نفر توصیهای بکنم میگویم سعی کن پولدار بشی!
.
گولمان زدند که پول خوب نیست.
علم بهتر است و آدمهای پولدار آخرش بدبخت میشن و بچههاشون معتاد میشن.
پولدارها خیلی افسردن، قرص میخورن و خودکشی میکنن و اصلاً پول چرک کف دسته و ... اما افسانه است.
ساختهاند که دست زیاد نشود.
وقتی پول دارید احترام اجتماعی دارید، روی سبیل شاه هم میتوانید نقاره بزنید.
وکیل و وزیر و نظمیهچی که سهل است. غذای سالمتری میخورید، کمتر مریض میشوید، لازم نیست تا بوق سگ برای یک لقمه نان بدوید، آب میوه میخورید، پوستتان بهتر میشود، ورزش میکنید، روز به روز به اذن الهی خوشتیپتر میشوید.
کار خیر میکنید، جاهای خوب بهشت را رزرو میکنید.
لازم نیست اخبار گوش بدهید، هیچ اهمیتی ندارد چه کسی رئیسجمهور است.
شما پول دارید. هوا پس شد بچههایتان را میفرستید جای امن، بدتر شد خودتان هم میروید.
وقتی پول دارید، خیابان که بوی خون گرفت میروید پاریس خرید میکنید.
میشوره میبره به خدا!
گرمتان شد میروید سوئیس اسکی میکنید، سردتان شد میروید دبی حمام آفتاب میگیرید. ایران بهشت پولدارهاست. پولدار شوید.
اینکه میگویند همه میمیرند هم خیلی حقیقت ندارد. همه میمیریم اما تفاوت در کیفیت مدت زندگی است. آدم اسهال بگیرد و در سیسالگی ریق رحمت سر بکشد، فرق دارد با اینکه در نود سالگی وقتی پرستارهای زیبارو دورش را گرفتهاند به ملکوت اعلی بپیوندد.
آمار نشان میدهد پولدارها بیشتر عمر میکنند. گول چند نفری که زود میمیرند را نخورید. اینها مثل چند دیکتاتوری هستند که در همین جهان تاوان دادهاند.
باقی دیکتاتورها سُر و مُر و گنده حالشان را کردهاند.
اینکه چطور پولدار شویم داستان دیگری است. هر وقت یاد گرفتم یادتان
@Dastan1224
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید...
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند...
حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟
کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد...
حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد...
فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد...
از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه...
خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست، ولی به خواسته ات ایمان داشته باش...
@Dastan1224
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
#طنز
پدری توی بیمارستان نفسهای آخرشو میکشید و سه تا پسرهاش بالای سرش بودند
رو کرد به پسر اولی و گفت : رستوران ها مال تو
رو کرد به پسر دومی و گفت : 4 تا هتل هم مال تو
به پسر آخری هم گفت : عزیزم سوپر مارکت ها هم مال تو. و از دنیا رفت
سه تا پسر شروع کردن به گریه و زاری
دکتر که شاهد ماجرا بود گفت :
صبر داشته باشید فردا پس فردا سرتون به املاکتون گرم میشه و داغتون یادتون میره ،ولی هیچوقت پدرتون رو فراموش نکنین و براش فاتحه و خیرات کنین .
سه تا پسر گفتن : کدوم ملک ؟ کدوم هتل ؟ آقای دکتر پدرمون با نیسان آب معدنی میفروخت کاراشو تقسیم
@Dastan1224
🔴 همراهی عمل صالح و عمل زشت
✍ قاضی سعید قمی به نقل از مرحوم شیخ بهایی میگوید: در اصفهان رفیقی داشتم که خیلی وقتها به قبرستان میرفت و بر سر مزاری به دعا و تفکر مشغول میشد. روزی دیدمش رفتم. از او پرسیدم: در قبرستان چیز عجیبی ندیده ای؟ گفت: چرا دیروز جنازه ای را آوردند و در گوشه ای به خاک سپردند. پس از مدتی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیایی نبود. متحیر شدم و به اطراف نگاه کردم ببینم این بو از کجاست. ناگهان صورت جوانی بسیار زیبا را دیدم که با لباسی فاخر نزدیک همان قبر رفت و ناگهان ناپدید شد.
طولی نکشید که بوی گند بسیار متعفنی به مشامم رسید که تا به حال چنین بویی به این بدی را نبوییده بودم. ناگهان سگی را دیدم که بوی گند از او بود. او هم به طرف همان قبر رفت و یکدفعه ناپدید شد. در همین لحظات تحیر و تعجب دیدم همان جوان زیبا و معطر با حال بد و مجروح از قبر خارج شد و از همان راهی که آمده بود بر گشت. دنبال او رفتم و از او خواهش کردم حقیقت حال را برای من بگوید.
گفت: من عمل صالح این مرد بودم و مأمور بودم با او باشم. ناگاه سگی را که دیدی آمد که او گناهان و عمل زشت او بود. و چون اعمال زشتش بیشتر بود، بر من غلبه کرد و نگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً با او هست تا پاک شود و نوبت من فرا رسد تا بتوانم با او باشم.
شیخ بهایی بعد میفرماید: این مکاشفه صحیح است، چرا که مسألة تجسّم اعمال و به صورتهای مناسب آخرتی درآمدن، از عقاید مسلّم ماست.
گندم از گندم بروید جو ز جو
این همان مطلبی است که بارها عرض شد که بهشت و جهنم را از جای دیگر برای ما نمی آورند. ما با خود از اینجا میبریم و همین اعمال خوب یا بد ما مصالح بهش
@Dastan1224
#بدونتعارف . .
رفیقمیدونۍچیھ
مشکلازجایۍشروعشد
کھالعجلهاشدوِردزبانوسایہعمل
رویشنیفتاد...
مشکلزمانۍرخدادکھ
پروفایلهاشدامامزمانۍ
ودلشدجایگاهگناه
مشکلزمانےشروعشدکہ
درزبانجانفداکردیمبراۍدلبر
ودرعملعلتگریھاششدیم
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@Dastan1224
[ حسینوگناهیهجاکنارهمجا
نمیشنپستاریکیهمجاییباشہ
نورمیرهگناهباشہحسینمیره:)
#تصمیمباخودتہمشتی💔-
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضوعی که خدا برایش هفت بار قسم خورده است !!!
🔺اونایی که دنیا و آخرت رو با هم میخوان، این راهکار معنوی رو از دست ندن!
🎤 حجت الاسلام امینی خواه
@Dastan1224
🗣مردي کنار بيراهه اي ايستاده بود. ابليس را ديد که با انواع طنابها به دوش در گذر است. کنجکاو شد و پرسيد: اي ابليس، اين طنابها براي چيست؟
👹جواب داد: براي اسارت آدميزاد. طنابهاي نازک براي افراد ضعيف النفس و سست ايمان، طناب هاي کلفت هم براي آناني که دير وسوسه مي شوند.
سپس از کيسه اي طناب هاي پاره شده را بيرون ريخت و گفت: اينها را هم انسان هاي با ايمان که راضي به رضاي خدايند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذيرفتند.
🗣مرد گفت: طناب من کدام است ؟
👹ابليس گفت: اگر کمکم کني که اين ريسمان هاي پاره را گره زنم، خطاي تو را به حساب ديگران مي گذارم.
مرد قبول کرد.
👹ابليس خنده کنان گفت: عجب، پس با اين ريسمان هاي پاره هم مي شود انسان هايي چون تو را به بندگي گرفت!
کمی
@Dastan1224
بدترین نوع #مرگ چه مرگی است⁉️
نه مرگ در قعر #آتش
نه مرگ در اثر #سقوط
و نه مرگ در عمق #دریا ...
هیچ کدام سخت ترین و بدترینِ مردن ها نیست.
🔥بدترین نوع مرگ ، مرگِ در حال گناه است.
که ما در اندیشه گناه باشیم
و موت در پی ما...
رسول اکرم صلی الله علیه و آله؛
عجب میدارم از آن کسی که طلب دنیا میکند و مرگ او را طلب میکند تا او را چگونه دریابد.
🔰امام صادق علیه السلام :
#خداوند بنده (گنهکار و) سرگردان #توبه کننده را دوست دارد
ولی کسی که گناه نمیکند برتر است
🔻در حالی که ما روزانه به دنبال #آمال و آرزوهای خود هستیم ممکن است مرگ با آمدنش ما را غافلگیر کند.
خدا کند در آن لحظه فکر گناه در سر نداشته باشیم.
@Dastan1224
✨﷽✨
🌼گاهی خدا چيزهای بزرگ را در چيزهای كوچك قرار می دهد!
✍حاج اسماعیل دولابی: روح پذيرش ذكر خـداست. در شبـانهروز يك ربع، ده دقيـقه، برای خـدا خلوت كن. نيـمهشب، نمـاز هم نمی خواهی بخوانی نخوان، ولی بنشين و جسم و روح و هستی خودت را نقد بگذار در مقابل خدا. بگو خدايا دنيا خيلی شلوغ است؛ خودت می دانی كه عالمی كه در آن زندگی می كنيم شلوغ است؛
می خواهم ده دقيقه بنشينم خستگی ام در برود. شبانهروز به كار مشغولم؛ ... همه وقت در كارم، حتی در خواب هم كار می كنم. چند دقيقه اجازه بده در محضر شما بنشينم. اين را به خودتان بگوييد. بنشينيد با خدای خودتان خلوت كنيد.
ممكن است در همين چند دقيقه خلوت، كار چند هزار سال را انجام دهی. گاهی می بينی خدا چيزهای بزرگ را در چيزهای كوچك قرار می دهد. خداوند قادر است. او بنی آدم را خيلی عجيب آفريده است. خودش فرمود: «فَتَبارَكَ اللهُ اَحسَنُ الخالِقينَ». معلوم می شود كه چه چيز بزرگی آفريده است كه اين حرف را می زند.
📚[ طوبای_محبّت (مجالس حاج محمد اسماعیل دولابی) کتاب یک - مجلس پنجم - صفحه 66 ]
کمی
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : مراحل انحراف قلب چگونه اتفاق می افتد؟
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عابدینی
@Dastan1224
✅هر کسی بار خودش
✍️این جا تا یه بار سنگین داری دو تا کارگر خبر میکنی و میگی برات ببرن، اصلاً نمیذاری به کمرت فشار بیاد. خودت میشینی تو خونه، یا تو ماشین و کارگر برات بارتو میبره. اما اون دنیا از این خبرا نیست. هر چی بار گناه داری باید خودت ببری.
نه کارگری هست نه وسیلهای! اون دنیا همه دارن بار گناهای خودشونو میبرن. پس سعی کنیم سبکبار بریم اون دنیا. وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری؛ هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمیکشد. (بخشی از آیه 15 اسراء)
@Dastan1224
✨﷽✨
🌼منافع روزه داری در نظرات دانشمندان
✍زکریای رازی میفرماید: از منافع گرسنگی و تشنگی یکی این است که امتلاء را از بین می برند و جلوی چاقی مفرط را میگیرند و حواس شامه و سامعه و باصره را دقیق تر و تیزتز می کنند، بیماری های رطوبی را ریشه کن کرده و نفخ و بادهای بدن را از بین می برند.
پزشک مصری در 3600 سال قبل گفته است انسان پرخور با یک چهارم غذایی که میخورد زنده می ماند و با سه چهارم دیگر آن پزشکان امرار معاش می کنند.
💥فیثاغورث طبیب و دانشمند بزرگ یونانی هنگام مرگ شاگردانش را به روزه گرفتن توصیه کرد. در زمان بقراط، اطبا بیماران سخت را از خوردن منع می کردند. تحقیقات تجربی نشان می دهد که روزه داری بر حفظ سلامت جسمی و روانی و نیز درمان بیماری ها تاثیر زیادی دارد.
@Dastan1224
✍ نوروز بود ، رسید محضر امام. شنید : می دانی امروز چه روزیست؟
☘ عرض کرد : نوروز ؛ روز جشن ایرانی ها و هدیه دادنشان به هم.
👌 امام صادق(علیه السلام) فرمود : قسم به خدای کعبه! امروز پیشینه ای بلند دارد.
👌 نوروز ، روزی است که ظاهر می شود ، قائم ما آل محمد، از ورای پرده غیبت.
👌 مثل امروز است ، روزی که پیروز می شود بر دجال ، و می آویزدش بر مزبله کوفه.
✍ هیچ نوروزی نمی آید ، مگر آنکه ما چشم به راهیم ، ظهور قیام کننده را. چرا که از روزهای ما و شیعیان ماست ، روز نوروز.
@Dastan1224
📚 داستان کوتاه
طنــــاب و خدا
داستان طناب درباره کوهنوردی است که می خواست از بلندترین کوهها بالا برود..
او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد.. ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود ...
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی می رفت.. ولی قهرمان ما به جای-آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند به صعودش ادامه داد تا اینکه هوا کاملا تاریک-شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی شد...
سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره ها-پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند..
کوهنورد همان طور که داشت بالا می رفت در حالیکه چیزی به فتح قله نمانده بود ناگهان -پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام تر سقوط کرد...
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس تمامی خاطرات خوب و بدزندگی اش را به یاد می آورد.. داشت فکر می کرد چقدر به مرگ نزدیک شده..که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده ...
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود ..
در ان لحظات سنگین سکوت چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند : "خدایا کمکم کن."
ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد:"از من چه می خواهی؟"
- نجاتم بده!
- واقعا فکر می کنی می توانم نجاتت دهم؟
- البته تو تنها کسی هستی که می توانی مرا نجات دهی.
پس آن طناب دور کمرت را ببر!
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت.. و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند...
روز بعد گروه نجات رسیدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت...
@Dastan1224
📚حکایت مخترع دين و توبه
امام صادق عليه السلام فرمود : مردي در زمانهاي گذشته زندگي مي كرد و مي خواست دنيا را از راه حلال بدست آورد ، و ثروتي فراهم نمايد كه نتوانست . از راه حرام كوشش كرد تا مالي بدست آورد نتوانست .
شيطان برايش مجسم و آشكار شد و گفت : از حلال و حرام نتوانستي مالي پيدا كني ، مي خواهي من راهي به تو بياموزم كه اگر عمل كني به ثروت سرشاري برسي و عده اي هم پيرو پيدا كني ؟
گفت : آري مايلم . شيطان گفت : از نزد خودت ديني اختراع كن و مردم را به آن دعوت نما . او كيشي اختراع كرد و مردم گردش را گرفته و به مال زيادي دست يافت . روزي متوجه شد كار ناشايستي كرده و مردمي را گمراه نموده است ؛ تصميم گرفت به پيروانش بگويد كه گفته ها و دستوراتم باطل و اساسي نداشته است . هر چه گفت : آنها قبول نكردند و گفتند : حرفهاي گذشته ات حق بوده است و اكنون خودت در دينت شك كرده اي ؟ چون اين جواب را شنيد غل و زنجيري تهيه نمود و به گردن خود آويخت و مي گفت : اين زنجيرها را باز نمي كنم تا خداي توبه مرا قبول كند .
خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله آن زمان وحي نمود كه به او بگويد : قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخواني و ناله كني كه بند بندت از هم جدا شود دعايت را مستجاب نمي كنم ، مگر كساني كه به مذهب تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودي به حقيقت كار خود اطلاع دهي و از كيش تو برگردند .
نکته: توبه یعنی جبران.
📚پند تاریخ ج۴ ص۲۵۱، بحار ج۲ ص۲۷۷
@Dastan1224
#آموزنده
💫 داستان کوتاه
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.
@Dastan1224
✅داستان کوتاه
✍مردی مادر پیرش را سالیان سال مراقبت میکرد و زندگی خویش بر خود تباه کرده بود. روزی بزرگی را گفت: به گمانم در دنیا من تنها فرزندی باشم که مادرم مرا هفت سال مراقب بود تا بزرگ شوم ولی من بیست سال است که او را در سن پیری مراقب هستم که اتفاقی برای او نیفتد. آن بزرگ گفت:
تو بیست سال است مادر خود را مراقبی، اما مراقبت تو انتظاری برای مرگ اوست ولی مادرت هفت سال مراقب تو بود، انتظاری برای رشد و بزرگی تو و کمال تو! پس بدان تو هرگز نمیتوانی زحمات مادر خود را جبران کنی!!!
@Dastan1224
📚خلافت و حكومت داوود عليهالسلام بر روى زمين
از ويژگىهاى حضرت داوود عليهالسلام و پسرش سليمان عليهالسلام آن است كه خداوند مقام رهبرى و حكومت دارى را به آنها داد.
و اين موضوع بيانگر آن است كه: دين از سياست جدا نيست، دين منهاى سياست، به معنى انسان بىبازو است، زيرا سياست بازوى اجرايى دين است و سياست بدون دين نيز عامل مخرب و ويرانگر است.
پيامبران هرگاه زمينه را فراهم مىديدند، به تشكيل حكومت اقدام مىنمودند.
حضرت داوود عليهالسلام سپس پسرش سليمان عليهالسلام شرايط زمينه را براى تشكيل حكومت فراهم ديدند، خداوند آنها را حاكم مردم نمود.
يا داوُودُ اءنّا جَعَلناكَ خَليفَة فِى الاَرضِ فَاحكُم بَينَ النّاسِ بالحقِّ؛ اى داوود! ما تو را خليفه (و نماينده) خود در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى كن.
نيز مىفرمايد:
وَ شدَدنا مُلكُه وَ آتَيناهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطابِ؛ و حكومت داوود عليهالسلام را استحكام بخشيديم و به او دانش و شيوه داورى عادلانه عطا كرديم.
حضرت سليمان عليهالسلام پس از داوود عليهالسلام وارث حكومت پدر شدو آن را به طور وسيعتر در اختيار گرفت (كه در داستانهاى زندگى او خاطرنشان خواهد شد)
@Dastan1224
✨﷽✨
🌼غیبت و حقالناس
✍️نقل میکنند که در نجف قصابی بود که فوت کرد. قصاب رفیقی از علمای نجف داشت. بعد از مدتی آن عالم، رفیق قصاب خود را در خواب دید. عالم از قصاب پرسید: آن طرف جای شما خوب است؟ گفت: نه، بد و سخت است. گفت: چرا؟ گفت: از دست فلان همسایه. گفت: چه شده است؟ گفت: خواستگاری دختر او آمدند، من قصاب محل بودم، خواستگارها با من مشورت کردند، من یک کلمه گفتم، خود را گیر انداختم. قصاب به آن عالم اصرار کرد که من را نجات بده. عالم از خواب بیدار شد و به دنبال آن همسایه رفت. دید پدر این خانواده فوت کرده است. یک دختری دارد که سنی از او گذشته است و در خانه مانده است.
به دختر گفت شما را حقی با فلان قصاب بوده است؟ من نگران هستم، دختر شروع به نفرین کردن کرد. عالم گفت: چرا نفرین میکنی؟ اگر حقی بوده است، بگو، من برای حل این معضل آمدم. دختر گفت: شما دیگر نمیتوانید، زندگی من تباه شده است. آن عالم پرسید که چطور زندگی شما تباه شده است؟ گفت: من دختری بودم، خواستگاری داشتم. خانواده خواستگار، نزد قصاب رفتند، از آنها پرسیده بودند که اینها چطور آدمی هستند؟ همزمان بین قصاب و پدر من اختلافی پیدا شده بود، قصاب گفته بود «چه عرض کنم؟». این کلمه ما را خانهنشین کرد. یک «چه عرض کنم» ما را خانهنشین کرد. اینها پس زدند و این کلمه قصاب هم راجع به من زبان به زبان گشت و دیگر کسی به خواستگاری من نیامد؛ الآن هم سنی از من گذشته است و ازدواج من باطل شده است.
عالِم میایستد و خلاصه زندگی اینها را سامان میدهد و دختر را شوهر میدهد که آن دوست قصاب خود را هم نجات بدهد. عالَم، عالم غیب است. به آن، عالَم معنا میگویند، برای همین است که شما معنایی را که القا میکنید، منتقل میشود. چه فحش بدهی، چه بگویی «چه عرض کنم»، گاهی معنایی که القا میشود، مساوی است. گاهی همین «چه عرض کنم» در مخاطب، بیشتر، موادّ منفی القا میکند تا توضیحات مفصل و پیچیده. مؤمن باید مواظب القای مفاهیم خود باشد که دارد با این حرکات چه کار میکند؟ چه چیزی را منتقل میکند؟ چه قدر صدمه میزند؟
@Dastan1224
✨﷽✨
✅هفت بهشت زندگی!
1⃣بهشت اول: «آغوش مادریست که با تمام وجود بغلت کرد و شیرت داد!»
2⃣بهشت دوم: «دستان پدریست که برای راه رفتنت با تو کودکی کرد.»
3⃣بهشت سوم: «خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد.»
4⃣بهشت چهارم: «معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیاش هم سن تو شد تا یاد بگیری.»
5⃣بهشت پنجم: «دوستیست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند!»
6⃣بهشت ششم: «همسرتوست که با تمام وجود در کنار تو معمار زندگی مشترکتان است. گویی دو شاخه از یک ریشهاید.»
7⃣بهشت هفتم: «فرزند توست که خالق زیباییهای آینده است...»
👌آری شاید هر کدام از ما تمام هفت بهشت را نداشته باشیم اما بهشت همین حوالیست...
💥مادرت را بنگر؛ پدرت را ببین؛ خواهر یا برادرت را حس کن؛ به معلمت سر بزن؛ دوستت را به یاد بیاور؛ همسرت را در آغوش بگیر و فرزندت را ببوس... یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت! بهشت را با همه قلبت حس کن! بهشت همین نزدیکیست...
@Dastan1224