🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣
ولی اگر کسی بگوید:
❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
السلام علیکِ
یا فاطمهُ الزهراء(س)
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طومار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید...
🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹
https://eitaa.com/yaZahra1224
🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸
https://eitaa.com/yaZahra1224
❤ #یا_امام_رضا_جانم_دریاب_دلم_را
به خسته حالیام ای پادشاه ارحمنی
به اشک چشم ترم یا اِلٰه، ارحمنی
کرم نما کمی آغوش خویش را وا کن
رسیده بندهٔ گم کرده راه ارحمنی
شکسته بال و پرم، خستهام، نگاهم کن
پناه ده به منِ بیپناه ارحمنی
هزار مرتبه بخشیدی و خطا کردم
دوباره خستهام از اشتباه ارحمنی
رضا از مَنِ آلوده دستگیری کرد
در آمدم به چه سختی ز چاه ارحمنی
❤أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی بنِ موسی الرضا
❤به حق امام رضا (ع)حاجتتون روا
❤روزتون امام رضایی، التـــماس دعــــا
🌸کانال حضرت زهرا س 👇👇https://eitaa.com/yaZahra1224
🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸
💝 انتظار یعنی ...
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه امید به پیروزی داشته باشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه آرزوی پیروزی داشته باشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه در جوش و خروش باشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه با تمام وجودت دوست داشته باشی که پیروز بشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه با تمام وجودت از خدا بخواهی که پیروز بشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه به خدا التماس کنی که پیروز بشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه از حرکتهای درستمون به وجد بیای❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه حرص بخوری که چرا برخی حرکتهامون دقیق نیست❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه تو دلت با خدا حرف بزنی که پیروزی رو بهت بده❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه برای پیروزی صلوات از لبات نیفته❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه برای این که پیروز بشی، نذر صلوات بیشمار کنی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه برای پیروزی، نذر و نیازی نمونده باشه که نکرده باشی❣
⚽️انتظار یعنی به اطرافیانت وعده بدی که اگه پیروز شدیم، یه سور مهمونشون میکنی❣
⚽️انتظار یعنی به همه نوید بدی که حتماً پیروز میشیم❣
⚽️انتظار یعنی این که مدتها قبال از نود دقیقه خودت رو آمادهی جشن پیروزی کنی❣
⚽️انتظار یعنی مدتها قبل از پیروزی فکر بذاری که اگر بردی، چه طوری جشن بگیری❣
⚽️انتظار یعنی ... ❤️ 💜 💚
🔴 انتظار یعنی خودت رو برای بعد پیروزی آماده کنی❣
♻️ انتظار یعنی
✅ باور
✅ امید ...
✅ دعا ...
✅ آمادگی ...
🌹 ای مولای غریب! 🌹
تو این فکرم که در عمرم به اندازهی یه نود دقیقه منتظرت بودهام؟
🌸 یا صاحب زمان! 🌸
از خداوند باور و یقین به ظهورت را برایمان بخواه! 💝
🌼 یا ایّها العزیز! 🌼
فهم و وجدان انتظار ظهورت را به ما بده! 💖
🌹 ای یوسف زهرا! 🌹
چه حماسهای بشود، وقتی تو بیایی!
💖 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 💖
https://eitaa.com/yaZahra1224
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_هفتم
نزدیک به امتحانهاي آخر ترم بود که لیلا با خوشحالی به دانشگاه آمد. بعد از چند وقت که همیشه سگرمه هایش درهم بود، با تعجب پرسیدم:- چیه، امروز خیلی خوشحالی؟شادي با خنده گفت: حتما مهرداد زن گرفته، خیال لیلا راحت شده...لیلا با حرص جواب داد: نه خیر، ولی می خواد زن بگیره!با تعجب پرسیدم: حالا کی هست؟لیلا خندة فاتحانه اي کرد و گفت: بنده!شادي پوزخند زد: چی شده؟ مادرت فراموشی گرفته؟لیلا ابرویی بالا انداخت: نه خیر، ولی دید مخالفت فایده اي نداره، بنابراین موافقت کرد. قراره آخر شهریور عقد و عروسی بگیریم.با هیجان پرسیدم: چی شد که بالاخره راضی شد؟لیلا با آب و تاب گفت: دیشب مهرداد دوباره آمده بود. انقدر گفت و گفت تا مادرم تسلیم شد.متعجب پرسیدم: چی گفت که راضی شد؟لیلا پیروزمندانه خندید: هیچی، قرار شد مهرداد حق انتخاب محل سکونت رو به من بده، سند خونه اش رو هم به اسم من بزنه تا مادرم هم موافقت کنه... شادي فوري گفت: به به، پس اینطور که معلومه با کون افتادي تو فسنجون!لیلا عصبی برآشفت: بی تربیت!شادي قهقهه زد: خوب ببخشید با باسن!
در دل برایش آرزوي سعادت و خوشبختی کردم. پنهانی از خدا خواستم که کار مرا هم درست کند. از آن روز تقریبا یک ماه گذشته بود و حسین هر بار که با من تلفنی صحبت می کرد، می گفت کسی براي تحقیق از او نیامده و پدرم با اوتماس نگرفته است. در خانه هم طوري رفتار می کردند که انگار موضوع حسین خاتمه یافته است و تکلیفش معلوم شده است. آخرین امتحان را هم با سختی پشت سر گذاشتم، بعد از امتحان با بچه ها به سینما رفتیم تا خستگی یک ترم فشرده را از تن به در کنیم. تقریبا هوا تاریک شده بود که به خانه برگشتم. از همان بدو ورود، فهمیدم که اتفاقی افتاده،اخم هاي مادرم درهم بود و پدرم عصبی سیگار می کشید. سهیل و گلرخ هم خانۀ ما بودند. وقتی وارد اتاقم شدم، گلرخ فوري داخل شد و در را بست. صورتش از اضطراب و هیجان گل انداخته بود. با خنده پرسیدم:- چیه؟ جن دیدي؟عصبی جواب داد: اون پسره عصري اینجا بود.روي تخت وا رفتم: کی؟صداي گلرخ می لرزید: حسین...قبل از اینکه حرفی بزنم، سهیل وارد اتاقم شد و در را بست. گلرخ ادامه داد:- مامان خیلی عصبانی شده بود. تقریبا جیغ می زد...سهیل کنارم روي تخت نشست و گفت: مهتاب راسته که تو این پسره رو می خواي؟...گیج نگاهش کردم. دهنم خشک شده بود. به سختی پرسیدم: چی شد؟ سهیل غمگین گفت: هیچی، ما تازه آمده بودیم که زنگ زدند، وقتی رفتم دم در، حسین با یک دسته گل منتظر بود.فوري داخل شد، یک راست رفت سر اصل مطلب، خیلی محکم با پدر دست داد و گفت: آمده ام براي گرفتن جواب.مامان هم به سردي جواب داد: ما جوابمون رو دفعه پیش دادیم. این قضیه رو تموم شده بدونید. بعد حسین خیلی خونسرد نشست و گفت: نظر مهتاب خانم چیه؟ دیگه مامان داشت فریاد می کشید: نظر ما، نظر دخترمونه، دیگه هم مزاحم زندگی دخترم نشید.
هر چی من و بابا سعی کردیم آرامش کنیم، نمی شد. راه می رفت و عصبی فریاد می زد. حسین آرام و ساکت نشست تا مامان آرام شد. بعد با ملایمت گفت: در هر حال من تا از زبون خود مهتاب جواب منفی نشنوم، قانع نمی شم. شما هم اگر دلیل منطقی دارید خوب به من هم بگید، اگر نه، خواهش می کنم حداقل به خاطر دخترتون کمی فکر کنید! مامان عصبی فریاد کشید: بس کن، دختر ما اگر وعده وعیدي به شما داده فقط و فقط از روي بچگی و سادگی اش بوده،حتی اگه اون بخواد من اجازه نمی دم. من فقط همین یک دخترو دارم و اصلا حاضر نیستم اینطوري سیاه بختش کنم.شما هم لطف کن انقدر زیر گوشش زمزمه نکن، این دختر خواستگاراي خوب و آینده دار، زیاد داره. با زندگی اش بازي نکن. شما که به قول خودت جبهه رفتی و به خدا و اون دنیا اعتقاد داري، نباید راضی بشی یک دختر پاك و معصوم چند سال به پاي شما بسوزه و جوانی اش فنا بشه... حسین با ملایمت جواب داد: همه این حرفها درسته، من هم کاملا با شما موافقم، من چند روزه مهمون هستم و باید برم،تا به حال هم چندین بار از مهتاب خواستم منو فراموش کنه و به زندگی عادي اش ادامه بده... اما دختر شما خودش بزرگ و عاقل است، اون خودش منو انتخاب کرده و اصرار داره، البته من هم به اندازه دنیا دوستش دارم، ولی بازم حاضرم اگه خودش بخواد، فراموشش کنم، فراموش که نه، از سر راهش کنار برم. ولی خانوم، شما نمی تونید منکر یک عشق بشید، می تونید؟قلبم وحشیانه می تپید، گیج و حیران به سهیل و گلرخ که نگران مرا نگاه می کردند، خیره شدم. ناگهان مادر در اتاق را باز کرد و وارد شد. صورتش برافروخته و چشمانش قرمز بود. با صدایی خش دار گفت:- مهتاب، این پسره دوباره آمد و اعصاب همه رو داغون کرد. امشب اگر آمد خودت بهش می گی بره پی کارش و دیگه این طرف ها پیداش نشه، این به خودش وعده داده که تو می خواي باهاش ازدواج کنی...
#کانال داستان و رمان مذهبی
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃
#حتما_بخونید
❣قلـــب انسان
❣همانند حوضی است ڪه چهار
❣جویبارهمیشه آبشان درآن می ریزند...
💠اگر آب چهار جـویبار پاڪ باشد،
💠قلب انسان را پاڪ و زلال میڪنند
💠اما اگر آب یڪی یا دو
💠تا یا چهارتاے این جویبارها
💠آلوده باشند قلب را هم آلوده میڪنند.
💌جویباراول: چشم است
💌جویبار دوم: گوش است
💌جویبار سوم: زبان است
💌جویبار چهارم: فڪرو ذهن
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#داستانک 📚
#حتما_بخونید👌
جواني نزد شیخی آمد واز او پرسيد:
من جوان كـم سني هـستم امـا آرزو هـاي
بزرگـي دارم و نميتوانم خـود را از نگاه كردن
بـه دختـران جـوان منـع كـنم، چـاره ام چـيست؟
شیخ نيز كوزه اي پر از شير به او داد و
بـه او توصـيه كـرد كـه كوزه را بـه سـلامـت
به جـاي معـيني ببـرد و هـيچ چـيز از كوزه نريزد
واز یکی از شاگردانش نیز درخواست كرد
او را هـمراهي كند واگر یک قطره از شـير را
ريخت جلوي همه مردم او را حسابی كتك بزند!
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد
رساند و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي شیخ
از او پرسـيد چند دختـر را در سـر راهـت ديدي؟
جوان جواب داد هيچ، فقط به فكرآن بودم
كه شير را نريزم كه مبـادا در جـلوي مردم كتك بـخـورم و در نـزد مـردم خـوار و خـفـيـف شـوم..
شیخ هم گفت: اين حكايت انسان مؤمن است
كه هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند
وحواسش را جمع میکند تا سمت
گناه کشیده نشود و از روز قيامت بيم دارد...
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
زیبایی رایگان است 🌹
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت.
زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد.
بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتند. زن قیمت گلدان ها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آن ها یکی است. او پرسید: ” چرا گلدان های نقش دار و گلدان های ساده یک قیمت هستند؟! چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را میگیری؟!”
فروشنده لبخندی بر لبانش نشست و گفت:” من هنرمندم، قیمت گلدانی را که ساخته ام میگیرم. زیبایی رایگان است!
زنها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمیشوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر میرسند.
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند؛
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ❤️
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💟داستان کوتاه
روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور
از سرزمینی با دو دوست جوان
ملاقات كرد
💟
➖این دو دوست بینوا كه تا آن زمان
با گدایی امرار معاش میكردند
همچون دو روی یك سكه جدا نشدنی
به نظر میرسیدند
🔹پادشاه كه آن روز سرحال بود
خواست به آنها عنایتی كند
پس به هر كدام پیشنهاد كرد
آرزویی كنند
ابتدا خطاب به دوست كوچكتر گفت:
به من بگو چه میخواهی
قول میدهم خواستهات را برآورده كنم
اما باید بدانی من در قبال هر لطفی
كه به تو بكنم دو برابر آن را
به دوستت خواهم كرد❗️
💟
دوست كوچكتر پس از كمی فكر
با لبخندی به او پاسخ داد:
یك چشم مرا از حدقه بیرون بیاور..❗️
☝️یادتون باشه حسادت رفیق
از رقابت رقیب خطرناک تره.....
داستان ها و مط💟الب زیبا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
بعضي ها خودشان
دليل دوست داشتنشان مي شوند...
آنهايي كه مي گويند:
باهم حرف بزنیم!
با هم برويم!
با هم درستش كنيم !
باهم بسازیم !
با هم ...
💕🌹💕🌹💕
امیر المومنین علی علیه السلام
وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ
و از مردم براي خود آن را بپسند كه از خود مي پسندي در حق آنان...
نهج البلاغه، نامه ۳۱
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
چــنــــــد حــدیــث زیــبــــا 👌
💎پــيغــمــبــر اڪــرم صــلــّي الــلــه عــلــيه وآلــه فــرمــود:
خــوشابــه حــال ڪــســي ڪــه قــائم اهل بــيت مــرا درڪ ڪــنــد و بــه او اقــتــدا ڪــنــد قــبــل از قــيامــش،پــيرو او و تــابــع ائمــه ي هدايت قــبــل از او بــاشــد و از دشــمــنــان ايشــان بــه ســوي خــدا پــنــاه آورد،ايشــان رفــيقــان مــن هســتــنــد و گــرامــي تــرين افــراد امــّت،نــزد مــن مــي بــاشــنــد .
🔹وعــن أبــي عــبــد الــلــّه عــلــيهالــســلــام قــال:قــال رســول الــلــّه صــلــّي الــلــّه عــلــيه وآلــه:طــوبــي لــمــن أدرڪ قــائم أهل بــيتــي وهو مــقــتــد بــه قــبــل قــيامــه يأتــمــّ بــه وبــأئمــة الــهدي مــن قــبــلــه ويبــرئ الــي الــلــّه مــن عــدوّهم أُولــئڪ رفــقــايي وأڪــرم أمــّتــي عــلــي.
📖ڪــمــالــالــدينــ،صــ۲۸۷
🌿💐🌿💐🌿💐
💎امــیــرالــمــومــنــےنــ عــلــیــه الــســلــامــ:
هرڪــه تــلــاش ڪــنــد بــه آنــچــه مــے خــواهد مــے رســد.
📖غــررالــحــڪــمــ،جــ۴،صــ۴۹۴
🌿💐🌿💐🌿💐
💎پــیــامــبراڪــرم صــلــے الــلــه عــلــیــه وآلــه:
رعــاےتــ حــرمــت همــســایــه همــانــنــد احــتــرام مــادر لــازم اســتــ.
📖ڪــافــیــ،جــ۲،صــ۶۶۶
🌿💐🌿💐🌿💐
💎امــامــ رضــا عــلــیــه الــســلــامــ:
هےچــیــڪ از شــیــعــیــان عــلــے نــیــســت ڪــه روز مــرتــڪــب عــمــل زشــت یــا گــنــاهے شــود،مــگرآنــڪــه شــب انــدوهے بــه او مــے رســد ڪــه آن گــنــاه را فــرو ریــزد.
📖بــحــارالــانــوار،جــ۶۸،صــ۱۴۶،حــ۹۴
🌿💐🌿💐🌿💐
💎قــالــالــإمــامــُ الــصــّادقــُ عــلــيه الــســلــام :
مامــِن يومــٍ يَأتــِي عــلــى ابــنــِ آدَمــَ إلــاّ قــالــَ ذلــكَ الــيومــُ ;يا بــنــَ آدَمــَ ،أنــا يَومــٌ جــَديدٌ و أنــا عــلــَيكَ شــَهيدٌ ،فــافــعــَلــْ بــِي خــَيرا ،و اعــمــَلــْ فــِيَّ خــَيرا ،أشــْهَدْ لــكَ يَومــَ الــقــِيامــَةِ ،فــإنــّكَ لــَن تــَرانــِي بــَعــدَها أبــدا .
🔹امــامـ صــادق عــلــيه الــســلــام فــرمــود:
هيچ روزى بــر فــرزنــد آدم نــيايد،جــز اينــكه آن روز بــگــويد ;اى پــســر آدم!مــن روزى نــو هســتــم و بــر تــو گــواهم ،پــس بــه وســيلــه مــن كار نــيك كن و در مــن نــيكى بــه جــاى آر ،تــا در روز قــيامــت بــه ســود تــو گــواهى دهم ؛ چــه ،ديگــر مــرا هرگــز نــخــواهى ديد .
📖بــحــارالــأنــوار ،جــ۷،صــ۳۲۵،حــ۲۰
🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
#آدرس_کانال_در_پیام_رسان_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃
🌸 هرروز صبح
پربرکت میکنیم روزمان رابا سلام بر گلهای هستی:
🌷سلام بر
محمد(ص)
علی(ع)
فاطمه(ع)
حسن (ع)
حسین(ع )
پنج گل باغ نبی،
🌷سلام بر
سجاد(ع)
باقر(ع)
صادق (ع)
گلهای خوشبوی بقیع،
🌷سلام بر
رضا(ع)
قلب ایران و ایران
🌷سلام بر
کاظم(ع)
تقی (ع)
خورشیدهای کاظمین
🌷سلام بر
نقی (ع)
عسکری(ع )
خورشید های سامراء
🌷و سلام بر
مهدی (عج)
قطب عالم امکان،
ا. مام عصر وزمان
🌸 که درود وسلام خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
🌸خدایابه حق این ۱۴ گل روزمان را پر برکت گردان
آمین یارب العالمین
🌷کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃💖
👆🌹👆
🔶عاقبت شوخی با نامحرم 😰
یکی از علمای مشهد می فرمود :
روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .
از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟
گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.
.
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که
برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند .
📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 )
👇🌹👇🌹👇
https://eitaa.com/yaZahra1224
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_هشتم
تمام جرأت و جسارتم را جمع کردم و گفتم: دقیقا می خوام همین کارو بکنم.احساس کردم دنیا متوقف شد. همه خشکشان زده بود. لبهاي کوچک مادرم می لرزید. ناگهان به خودش آمد و با پشت دست محکم توي صورتم زد. سهیل با عجله مادرم را گرفت و عقب کشید. صورتم می سوخت. ناباورانه به مادرم که داشت جیغ می زد، نگاه کردم. به گلرخ نگاه کردم که مظلومانه اشک می ریخت. از روي تخت بلند شدم و از اتاق بیرون آمدم. مادرم هنوز داشت جیغ می زد و گریه می کرد. پدرم و سهیل داشتند با هم صحبت می کردند. به نظرم همه چیزدرهم و آشفته می رسید. پرده اشک، جلوي چشمم، همه جا را تار کرده بود. مادرم تا چشمش به من افتاد، گفت: مهتاب،به خداي بالاي سر، اگه این پسره رو رد نکنی هر چی دیدي از چشم خودت دیدي!پدرم فوري گفت: مهتاب خودش عقلش می رسه، مطمئن باش زن این آدم نمی شه...
با حرص جواب دادم: یعنی اگه به دلخواه شما رفتار کنم، عاقلم؟سهیل نیم خیز شد: بس کن مهتاب، نمی بینی مامان حالش بده؟خشمگین سرم را برگرداندم: حال من هم بد است! ولی بهتره همین الان حرفهام رو بزنم، چون حوصله کش آمدن این ماجرا رو ندارم.پدرم در حالیکه دست در جیب، عصبی قدم می زد، ایستاد و گفت: خوب، حرف بزن، ما گوش می کنیم.دستانم را روي سینه ام گره کردم، نفس عمیقی کشیدم و گفتم:- من تصمیم خودم رو خیلی وقته که گرفتم. می خوام با حسین ازدواج کنم. مهم نیست چقدر باهام دعوا کنید، کتکم بزنید، حبسم کنید... انقدر صبر می کنم تا موفق بشم. من، دوستش دارم و به هیچ عنوان اجازه نمى دم پشت سرش حرف بزنید و تحقیرش کنید. خودم می دونستم حسین جبهه رفته و مجروح شده، عمر هم دست خداست. همین فردا، اصلا همین الان، ممکنه من بمیرم، حسین هم همینطور، هیچ آیه اى نازل نشده که حسین به این زودى ها بمیره... ولى اگر حتى بدونم فقط یک ماه دیگه زنده است، باز هم زنش مى شم تا همین یک ماه رو در کنارش باشم. براى من نه پول اهمیت داره نه عنوان، فقط و فقط شخصیت و اخلاق برام مهمه، من در حسین صفاتى سراغ دارم که تا به حال درهیچکدام از آدمهاى به ظاهر باکلاس و با شخصیت ندیده ام. بهتون بگم که اصلا مهم نیست که طردم کنید، برام مهم نیست که بهم جهیزیه ندید، باهام قطع رابطه کنید... هیچ اهمیت نداره، حرف اول و آخر من اینه مى خوام به هر قیمتى شده با حسین ازدواج کنم. حالا یا آنقدر براى دخترتون ارزش قایل هستید که به خواستۀ دلش توجه کنید و یا نه، براتون مهم نیست و فرض مى کنید اصلا چنین دخترى نداشته و ندارید! حالا خود دانید.
سکوت عذاب آور خانه را صداى زنگ شکست. سهیل با عجله به طرف در دوید. مى دانستم حسین است و در کمال تعجب، دلم آرام گرفته بود. چند لحظه بعد سهیل همراه حسین وارد شدند حسین با متانت سلام کرد و گوشه اى ایستاد.پدر و سهیل زیر لب جوابش را دادند. من به طرفش رفتم و با آرامش گفتم: سلام، خوش آمدید.مادرم هیچ تلاشى نمى کرد، اشکهایش را پنهان کند. حسین نگاهم کرد و شمرده گفت: - من آمدم اینجا که نظر شما رو در مورد خودم بدونم، چون پدر و مادرتون انگار موافق خواسته من نیستند. امشب مزاحم شدم تا تکلیفم روشن بشه... سهیل با صدایى گرفته گفت: حسین آقا، الان موقعیت مناسبى نیست...حسین میان حرف سهیل رفت: آخه آقا سهیل، من تقریبا یک ماهه منتظر جواب هستم. خوب به من حق بدید بخوام در مورد آینده ام نگران باشم.
مصمم و جدى گفتم: جواب همونى است که چندین بار گفتم. من موافقم.
مادرم شروع به داد و فریاد کرد و روى دست پدرم از حال رفت. خانه شلوغ شده بود و گلرخ بى صدا اشک مى ریخت. اما
من فقط و فقط لبخند زیبا و چشمان معصوم حسین را مى دیدم که مرا نگاه مى کرد.
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_نهم
بی توجه به صداي زنگ،مشغول خواندن دعا شدم.نمازم تمام شده بود،اما دلم نمی آمد از سر سجاده بلند شوم.از آن روز پرهیاهو،دو هفته گذشته بود.دو هفته اي که به نظرم چند سال می رسید.پدر و مادرم با من قهر کرده بودند و من هم دراعتصاب غذا بودم.البته چیزهایی می خوردم ولی بر سر میز شام و نهار حاضر نمی شدم.گلرخ و سهیل تقریبا روزي یک ساعت تلاش می کردند یا مرا از خر شیطان پیاده کنند یا پدر و مادرم را راضی کنند،اما در هر دو حال شکست خورده بودند.صداي ضرباتی به در اتاق،مرا از افکارم بیرون آورد.با صدایی خشک گفتم:بفرمایید.در باز شد و در میان بهت و تعجب من،پرهام وارد اتاق شد.او هم از دیدن من در چادر و در حال دعا خواندن،متعجب شده بود،اما حرفی نزد و روي تخت نشست.بی اعتنا به تعجبش گفتم:کارم داشتی؟ پرهام از جا برخاست.صورتش رنگ پریده و چشمانش سرخ بود.با صدایی گرفته گفت: - شنیده ام هردو پا رو تو یک کفش کردي که زن این پسره بشی...جدي گفتم:گیرم که اینطور باشه،منظور؟
چهره در هم کشید و گفت:مهتاب،از تو انتظار نداشتم...تو منو جواب کردي ولی به این پسره جواب مثبت دادي؟یعنی واقعا از من بهتره؟حالا من نه،شنیدم خواستگاراي خوب،کم نداري،پس چرا؟چرا میخواي خودتو بدبخت کنی؟اون هم با علم وآگاهی...عصبی گفتم:اولا اون پسره اسم داره،اسمش هم حسینه،ثانیا من خوشبختی رو تو یه چیزهایی می بینم که توو امثال تونمی فهمین...ثالثا به تو چه ارتباطی داره؟پرهام لحظه اي چیزي نگفت.بعد سري تکان داد و گفت: - دلم می خواست کمکت کنم، ولی تو انقدر لجوج و خیره سري که به همه لگد می اندازي!واقعا هم لیاقتت بیشترازاین حسین نیست. خداروشکر که به من جواب مثبت ندادي واقعا شانس آوردم.با این اخلاق و رفتار تو،بدبخت می شدم.با غیظ گفتم:پس برو دو سجده شکر به جا بیارکه شانس آوردي.دیگه هم در کاري که به تو مربوط نیست دخالت نکن. پشتم را به پرهام کردم و شروع به صلوات فرستادن کردم.پرهام همانطور که به طرف در می رفت گفت:تو به جاي من هم سجده کن،مثل اینکه خیلی تو نقشت جا افتادي!جوابی ندادم.اهمیتی نداشت چه فکري درباره ام بکند.با حوصله چادرم را تا کردم و سجاده ام را گوشه اي گذاشتم.صداي مادرم به طور مبهمی به گوش می رسید،معلوم بود که پرهام دارد گزارش حرفها و حرکات مرا به مادرم می دهد.در خلال این دو هفته،مادرم هزار نفر را واسطه کرده بود،بلکه عقل رفته را به سر دخترش باز گرداند،خودش از روبه رو شدن با من پرهیز می کرد.پدرم هم به تبعیت از مادرمبا من صحبت نمی کرد.اما باز برایم مهم نبود.می دانستم که از غذا نخوردن من در رنجند،اما آنها هم مصر بودند تا مرا منصرف کنند.هفته بعد به عروسی لیلا دعوت داشتم،دعا می کردم تا آن روز،اوضاع تا حدودي تغییر کند.بدجوري بلاتکلیف مانده بودم،تا کی می خواستم به این وضع ادامه بدهم؟گاهی در نبود پدر و مادرم با حسین تماس می گرفتم.او هم صبورانه ونگران،منتظر بود.چند بار هم می خواست با پدرم صحبت کند که منصرفش کرده بودم.دلم گواهی می داد که در چند روزآینده،تغییري پدید می آید.به جاي شام و نهار و صبحانه،تکه اي نان همراه آب می خوردم.روز به روز ضعیفتر می شدم ولی محکم سر قولی که به خودم داده بودم ایستاده و پافشاري می کردم.یکی،دو روز مانده به عروسی لیلا،خودش تلفن زد.بی حال گوشی را برداشتم،تا صدایم را شنید،گفت: - تو کجایی دختر؟مثلا عروسی بهترین دوستته،باید همراه من بیاي خرید،کمکم کنی...کجایی؟
لیلا از قضیه باخبر بود و می دانستم این حرفها را از روي نگرانی می زند.بی حال گفتم: - ببخش لیلا جون،حسابی حال و روزم بهم ریخته،اما قول میدم عروسی بیام.صداي غمگین لیلا بلند شد:هنر می کنی...مگه می خواستی نیاي؟وقتی حرفی نزدم،ادامه داد:مهتاب،بس کن،با خودت لج نکن،دیگه چرا غذا نمی خوري؟...از دست می ري ها! افسرده گفتم:باید پدر و مادرم رو مجبور کنم رضایت بدن،این بهترین راهه! لیلا فوري گفت:خوب حالا چرا غذا نمی خوري؟اینطوري ضعیف می شی...خسته جواب دادم:چون اگه این کارو نکنم مادر و پدرم باز خودشون رو می زنن به اون راه،انگار نه انگار حسینی آمده ورفته،حالا که اینطوري شده باید تکلیفم روشن بشه،فوقش می میرم،راحت میشم. لیلا حرفی نزد.وقتی گوشی را گذاشتم احساس سرگیجه بدي داشتم.دهانم خشک شده بود و سرم درد می کرد.به سختی بلند شدم و به طرف حمام رفتم.کسی در هال نبود،جرعه اي آب از شیر دستشویی خوردم و دوباره به اتاقم بازگشتم و به کارت عروسی لیلا زل زدم.همه خانواده را دعوت کرده بود.سهیل و گلرخ می آمدند،اما پدر و مادرم را مطمئن نبودم.چشمانم را بستم و در رویاهاي طلایی ام غرق شدم.
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
1_2952613.m4a
25.49M
امشب شب زیارتی ارباب است
التماس دعا محسن🌷
زیارت عاشورا با صدای خادم کانال حضرت زهرا س 🌷👇🌷👇🌷👇
https://eitaa.com/yaZahra1224
💐🍃🌿🌸🍃🌾
🍃🌺🍂•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
🌿🍂
🌸 •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
❣
«تـاوان دل ســوزاندن»
☘ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ بکنید.
☘ ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!!
پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ.
ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ،
ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ....
☘ پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ.
☘ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ،
ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ.....
از بیانات آیت الله فاطمی نیاء
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
#خواص_آیات_قرانی
🍂چند آیه ی مجرب از سوره های مختلف قرآن🍂
🌷💥 برای #پیداشدن_کار 🌷💥
💫👈وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (۵۰)
👈قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ ماعَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (۵۱)
👈ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (۵۲)
👈وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ (۵۳)
👈 وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مِکِینٌ أَمِینٌ (۵۴)
👈قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (۵۵)
👈وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۵۶)
هر کسی که بیکار باشد و معطل باشد و هیچ کار از دست او بر نیاید روز پنجشنبه اول ماه روزه بدارد
(اولین روز پنج شنبه ماه قمری)شب جمعه وقت خواب این آیات را بخواند ,بعد از افطار هم بخواند.بعد از نماز خفتن(نماز عشا) هم بخواندو در جامه خواب هم بخواند.
و سپس هنگام خواب( صد مرتبه لا اله الا الله) و (صد مرتبه الله اکبر) و (صد مرتبه سبحان الله) و (صد مرتبه استغفرالله) و (صد مرتبه صلوات) فرستد. و بخواب رود,در روز جمعه بعد از نماز صبح بنویسد این هفت آیه را در کاغذی و سپس نیت کند بر هیچ کسی که ظلم نکند و آنچه راستی و حق باشد را بیان کند و سپس این آیه نوشته شده را در بیرون سرای بالای در بیاویزد .در همان هفته مقصودش حاصل شود.
💥قاعده:💥
✅روز پنجشنبه را به نیت پیدا شدن و گشایش کار روزه بگیرد
✅هنگام افطاری قبل از افطاری کردن این هفت آیه را بخواند.
✅و بعد از نماز عشا همان شب دوباره این هفت آیه را بخواند.
✅هنگام خواب هم یه بار دیگر هفت آیه سوره یوسف را بخواند
✅و بعد از خواندن ذکرهای فوق را هر کدام صد بار بگوید.
سپس بخوابد
صبح روز جمعه بعد از نماز صبح این هفت آیه را در کاغذی بنویس.کاغذ یا سفید یا زرد مرکب یا جوهر مشکی یا آب زعفران و سپس بعد از نوشتن نیت کن که بر هیچ کسی ظلم نکن و دروغ نگو
و بعد آیه نوشته شده را در بالای درخانه آویزان کن(یا آویزان کن یا در لای دیوار یا در قرار بده.)
در هنگام روزه و در هنگام نوشتن و خواندن آیه سعی کن دائم الوضو باشی عطر به خود بزن و جامه پاک بپوش.:
منبع👈 بخش قران درمانی سایت تبیان
#التــــــماس_دعــــــــا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
توصیه های بزرگان در مورد مجلس روضه و اشک بر امام حسین علیه السلام
⚫️
🌹ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿﯽرحمه الله علیه: ﺩﺭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﻣﺴﺎﻣﺤﻪ ﻧﻨﻤﺎﯾﯿﺪ ، ﺭﻭﺿﻪ ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻭﻟﻮ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺳﺒﺎﺏ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻫﻢ ﻧﺸﺪ ﺩﻫﻪ ﺍﻭﻝ ﻣﺤﺮﻡ ﺗﺮﮎ ﻧﺸﻮﺩ.
🌹ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻪ ﺑﻬﺠﺖرحمه الله علیه: ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ .
🌹ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽرحمه الله علیه: برای رسیدن به عرفان کامل دو راه و دو مکان بیشتر وجود ندارد ؛ یا در حرم اباعبدالله یا در مجلس ابا عبدالله…
🌹شیخ جعفر شوشتری رحمه الله علیه: کسانی که نام این بزرگوار را می شنوند و تغییر حالی در خود نمی بینند، جداً نگران ایمان خود باشند! نام آقا امام حسین علیه السلام محک ایمان است.
🌹آیت الله آشیخ عبدالکریم حائری رحمه الله علیه: روضه خوانی و گریه بر سیدالشهدا علیه السلام عمل مستحبی است که هزار واجب در آن است.
🌹حاج میرزا اسماعیل دولابی رحمه الله علیه: محبت و عزاداری برای امام حسین علیه السلام انسان را زود به مقصد می رساند همه ی اهلبیت کشتی نجاتن ولی کشتی امام حسین علیه السلام سریعتر است . هنگام عزاداری انسان در دلش را باز میکند و امام حسین علیه السلام داخل میشوند
🌹آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽرحمه الله علیه: ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﻧﺮﺳﯿﺪ، ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﻣﻄﻬﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ علیه السلام ﻭ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﺁﻥ...
✨«این کتیبه های سیاه که بر در و دیوار حسینیه و محل عزاداری نصب کرده اند، ما را شفاعت میکنند».
🌹آیت الله بهاءالدینی رحمه الله : دستگاه امام حسین علیه السلام فوق فقه است… نباید به دستگاه امام حسین علیه السلام اهانت شود، این عزاداری ها احیا کننده نماز و مساجد است.
🌹آیت الله بروجردی رحمه الله علیه:
به مقداری که امام حسین علیه السلام ، بزرگ و واجب الاحترام است، منسوبین (سادات)به آن حضرت هم لازم الاحترام می باشند.
🌹ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﻤﭙﺎﻧﯽ رحمه الله علیه: ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻣﻘﯿﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﭘﺎﯼ ﺳﻤﺎﻭﺭ ﺑﻨﺸﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﺭﺍ ﺟﻔﺖ ﮐﻨﻨد
https://eitaa.com/yaZahra1224
💠سه چيز برادر را از برادر جدا ميڪند:
➊زن
➋زر
➌زمین
💠سه چيز در زندگے يکبار به انسان داده مے شود:
➊والدین
➋جوانی
➌شانس
💠سه چيز دلتنگے می آورند:
➊مرگ والدین
➋مرگ برادر
➌مرگ فرزند
💠سه چيز را هرگز نخور:
➊غصه
➋حرام
➌حق
💜 تفکر در قرآن💖
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
⚠ اگر در نماز، کلمات به صورت صحیح تلفظ نشوند معنی آنها تغییر می یابد و نمازمان مشکل خواهد داشت!
✅ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ: ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ
❌ ﺍﻟﺮﻫﻤﻥ ﺍﻟﺮﻫﯿﻢ: ﻣﺮﻫﻢ ﮔﺬﺍﺭ
✅ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ: ﺳﺘﺎﯾﺶ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺧﺪﺍﺳﺖ
❌ ﺍﻟﻬﻤﺪ: ﻫﻼﮐﺖ و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ
✅ ﺍﻟﻌﺎﻟَﻤﯿﻦ: جهانیان
❌ ﺍﻟﻌﺎﻟِﻤﯿﻦ: ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ
✅ ﻧﻌﺒﺪ: ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
❌ نئبد: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯿﻢ
✅ ﻧﺴﺘﻌﯿﻦ: ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﯿﻢ
❌ ﻧﺴﺘﺌﯿﻦ: ﻃﻠﺐ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
✅ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ: ﺭﺍﺳﺖ
❌ ﻣﺴﺘﻐﯿﻢ: ﻃﻠﺐ ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ
✅ ﺍﻧﻌﻤﺖ: ﻧﻌﻤﺖ ﺩﺍﺩﻩ ای
❌ ﺍﻧﺌﻤﺖ: ﻧﺎﻟﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﯼ
✅ ﺍﻟﻤﻐﻀﻮﺏ: ﻏﻀﺐ ﺷﺪﻩ
❌ ﺍﻟﻤﻘﻀﻮﺏ: ﺷﺎﺧﻪ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ
✅ ضاﻟّﯿﻦ: ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ
❌ ﻇﺎﻟﯿﻦ: سایه افکنان
❌ ﺫﺍﻟﯿﻦ: خوار کنندگان
❌ ﺯﺍﻟﯿﻦ: ﺑﻪ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺩچارشدگان
✅ ﻗﻞ: ﺑﮕﻮ
❌ ﻏﻞ: ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻫﻼﮎ ﮐﻦ
✅ ﺍﺣﺪ: ﯾﮕﺎﻧﻪ
❌ ﺍﻫﺪ: ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻮد
✅ ﺻﻤﺪ: ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ
❌ ﺳﻤﺪ و ﺛﻤﺪ: ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻣﺘﺤﯿﺮ
ﺁﺏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺎﻣﻄﺒﻮﻉ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
✅ ﺳﺒﺤﺎﻥ: ﻣﻨزه می دانیم
❌ ﺳﺒﻬﺎﻥ: ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﯿﺮﯾﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ
✅ ﻋﻈﯿﻢ: ﺑﺰﺭﮒ
❌ ﻋﺰﯾﻢ: ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪﻩ
❌ ازیم: ﺳﺨﺘﯽ، ﻗﺤﻄﯽ
✅ ﺑﺤﻤﺪﻩ: ﺑﻪ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ
❌ ﺑﻬﻤﺪﻩ: ﺑﻪ ﻫﻼﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ
✅ ﺣﻤﺪﻩ: ستاﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ
❌ ﻫﻤﺪﻩ: ﺧﻔﻪ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ، ﺑﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺩﺍﺭﺵ ﮐﺮﺩ
✅صلّ: دﺭﻭﺩ فرست
❌ ﺳﻞ: ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺑﮑﺶ، ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺳﻞ ﻣﺒﺘﻼ ﮐﻦ
✅ ﻣﺤّﻤﺪ: ﺳﺘﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ
❌ ﻣﻬﻤﺪ: ﻫﻼﮎ ﺷﺪﻩ، ﺧﻔﻪ ﺷﺪﻩ
✅ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ: ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﺎﻥ
❌ﺳﺎﻟﺤﯿﻦ: ﻏﺎﺋﻂ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎن
🌻
❌ نئبد: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯿﻢ
✅ ﻧﺴﺘﻌﯿﻦ: ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﯿﻢ
❌ ﻧﺴﺘﺌﯿﻦ: ﻃﻠﺐ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
✅ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ: ﺭﺍﺳﺖ
❌ ﻣﺴﺘﻐﯿﻢ: ﻃﻠﺐ ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ
✅ ﺍﻧﻌﻤﺖ: ﻧﻌﻤﺖ ﺩﺍﺩﻩ ای
❌ ﺍﻧﺌﻤﺖ: ﻧﺎﻟﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﯼ
✅ ﺍﻟﻤﻐﻀﻮﺏ: ﻏﻀﺐ ﺷﺪﻩ
❌ ﺍﻟﻤﻘﻀﻮﺏ: ﺷﺎﺧﻪ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ
✅ ضاﻟّﯿﻦ: ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ
❌ ﻇﺎﻟﯿﻦ: سایه افکنان
❌ ﺫﺍﻟﯿﻦ: خوار کنندگان
❌ ﺯﺍﻟﯿﻦ: ﺑﻪ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺩچارشدگان
✅ ﻗﻞ: ﺑﮕﻮ
❌ ﻏﻞ: ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻫﻼﮎ ﮐﻦ
✅ ﺍﺣﺪ: ﯾﮕﺎﻧﻪ
❌ ﺍﻫﺪ: ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻮد
✅ ﺻﻤﺪ: ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ
❌ ﺳﻤﺪ و ﺛﻤﺪ: ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻣﺘﺤﯿﺮ
ﺁﺏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺎﻣﻄﺒﻮﻉ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
✅ ﺳﺒﺤﺎﻥ: ﻣﻨزه می دانیم
❌ ﺳﺒﻬﺎﻥ: ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﯿﺮﯾﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ
✅ ﻋﻈﯿﻢ: ﺑﺰﺭﮒ
❌ ﻋﺰﯾﻢ: ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪﻩ
❌ ازیم: ﺳﺨﺘﯽ، ﻗﺤﻄﯽ
✅ ﺑﺤﻤﺪﻩ: ﺑﻪ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ
❌ ﺑﻬﻤﺪﻩ: ﺑﻪ ﻫﻼﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ
✅ ﺣﻤﺪﻩ: ستاﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ
❌ ﻫﻤﺪﻩ: ﺧﻔﻪ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ، ﺑﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺩﺍﺭﺵ ﮐﺮﺩ
✅صلّ: دﺭﻭﺩ فرست
❌ ﺳﻞ: ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺑﮑﺶ، ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺳﻞ ﻣﺒﺘﻼ ﮐﻦ
✅ ﻣﺤّﻤﺪ: ﺳﺘﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ
❌ ﻣﻬﻤﺪ: ﻫﻼﮎ ﺷﺪﻩ، ﺧﻔﻪ ﺷﺪﻩ
✅ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ: ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﺎﻥ
❌ﺳﺎﻟﺤﯿﻦ: ﻏﺎﺋﻂ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎن
💜 تفکر در قرآن💖
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
آیا می دانید⁉️
چرا در مکه مکرمه فرودگاه وجود ندارد؟
✈️ یا چرا هواپیماها در آسمان مکه پرواز نمی کنند؟
👈مطلبی بسیار مهم است که سؤالات زیادی در این باره از اندیشمندان مسلمان شده است...
🌐 به این دلیل که کعبه مبارک در مرکز زمین قرار دارد،نیروی مغنا طیسی زیادی دارد
👈به خاطر این است که هیچ هواپیمایی نمی تواند بر روی آن پرواز کند،چون موتور آن از کار می افتد.
🕊 و حتی پرندگان هم نمی توانند بر روی آن پرواز کنند.
👈شاید بگویید مگر این نیست که مکه مملو از کبوتر و پرندگان دیگر است.
👈بله درست است؛ پرنده در آنجا هست،
ولی (سبحان الله )هیچ پرنده ای نمی تواند بر روی کعبه مبارک پرواز کنند. فقط در اطراف آن می چرخند.
#اشتراک_حداکثری
💜
🆔http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•